"آشفتگی"، فیلم آشفتهای است
جیرانی به داستان فیلمش بها میدهد. میخواهد همه چیز را بچیند و پیش ببرد، اما این نکته را به حساب نمیآورد از همان نمای کجکی ابتدایی میتوان فهمید باربد، بردیا را از صحنه خارج میکند تا موفقیت کسب نکرده را این بار کسب کند.
کد خبر :
۷۶۵۰۶
بازدید :
۱۱۷۱
احسان صارمی | هنوز صحبتهای مسعود فراستی در برنامه «هفت» درباره فیلم «قصه پریا» از یادم نمیرود. جایی که منتقد برنامه در برابر فریدون جیرانی نشسته و مدام از بیاثر بودن فرم فیلم او سخن میگفت. آن روزها دوران عسرت فریدون جیرانی بود، فیلمهایی میساخت که هنوز برخی از آنها قابلدفاع نیستند.
از فیلم آشفته «خوابزدهها» تا فیلم صرفا هیاهوگر «من مادر هستم»؛ همه چیز از بیاثر بودن دانستههای فریدون جیرانی حکایت میکرد تا آنکه «خفگی» ساخته میشود. یک نئونوآر ایرانی، سیاه و سفید و با دوربین سرکش و ساختارشکن و با داستانی نسبتا نامتعارف در سینمای ایران.
طعم فیلم به کام جیرانی خوش میآید. همه از نوآر و اکسپرسیونیسم میگفتند و از زنده کردن ژانر میگفتند. گویی همه چیز برای راضی کردن فراستی لازم بود؛ اما او درنهایت میگوید فیلم گیج است و آن ژانر مدنظر هم قابلیت زنده شدن ندارد. او گفت: فیلم فاقد هویت و شخصیت است.
این در حالی بود که دیگران از فراستی دفاع میکردند. شور «خفگی»، اما در «آشفتگی» دیگر تکرار نمیشود. تلاش دوباره برای برجسته کردن یک فرم ویژه، جیرانی باتجربه را به سمت یک شکست محض میبرد. اگر فرم «خفگی» قابلدفاع باشد، در «آشفتگی» فرم دیگر فاقد دفاع میشود.
یک دوربین کج ۹۰ دقیقهای اصلا نمیتواند به مخاطبش بگوید چرا چنین کج و معوج به مسیر خود ادامه میدهد. اگر دوربین لحظهای صاف شود، چه میشود؟ آیا معنا و مفهوم فیلم عوض میشود؟ مثلا جهان از منظر باربد نویسنده معصوم برابر با نگاه باربدِ بردیا شده آلوده است؟ آیا با تغییر موقعیت شخصیت و سیر تکوینی شخصیتپردازی، دوربین مشمول تکوین نمیشود؟
اصلا مگر فرم برای آن نیست که با تغییراتش، تغییرات شخصیت و ساختار و کنش دراماتیک را بازتاب دهد؟ «آشفتگی» از همین رو فیلم آشفتهای است. یک داستان در دست جیرانی است که میتواند انگ نوآر بدان چسباند. یک زن به ظاهر اغواگر و یک مرد فروپاشیده و اسیر زن، دو قتل و یک جنایت و البته حذف پلیس. همه چیز مهیاست.
کمی هم بهتر است تاریخ چاشنی ماجرا کرد تا این نوآر کجکی جذابتر شود؛ ولی نوآر در چه وضعیتی و چه شرایطی؟ با درک این فرض که نوآر محصول زمانه است و باید شرایط سیاسی و اجتماعی روز را برای تولیدش مهیا کند، این پرسش مهمتر پدید میآید که «آشفتگی» قرار است پاسخ به چه شرایطی باشد؟ اگر یک پاسخ است چرا از اکنون فاصله میگیرد و سفری ۵۰-۴۰ ساله طی میکند تا داستان یک جنایت را در گذشته روایت کند؟ پاسخ ساده است.
من زیاد فیلم دیدهام. حالا میتوانی همه چیز را درون فیلم بریزی، از «پستچی همیشه دو بار زنگ میزند» تا «غرامت مضاعف.» حالا از هر فیلم چیزی انتخاب کن: مرد ساکت، زن جسور، شوهر سمج، خوشتیپی و خوشسیمایی بازیگران، اما یک چیز فراموش میشود و آن هم دلیل نوآر شدن یک فیلم است.
بیگمان آنچه یک فیلم را نوآر میکند، فرم صرف نیست، بلکه دست بالا با روایت است. شاید برای همین است که جیرانی به داستان فیلمش بها میدهد. میخواهد همه چیز را بچیند و پیش ببرد، اما این نکته را به حساب نمیآورد از همان نمای کجکی ابتدایی میتوان فهمید باربد، بردیا را از صحنه خارج میکند تا موفقیت کسب نکرده را این بار کسب کند.
میتوان فهمید زن اغواگر چگونه بردیای دروغین -شاید چیزی شبیه گئومات- را به ورطه نابودی سوق میدهد. میتوان فهمید پایان خوشی در کار نیست و اساسا این پایان خوش چیست. فیلم خودش به خودش رکب میزند. میتوان گفت: سینما مملو از داستانهای تکراری است، اما آنچه این سینمای تکراری را از ملال تکرار نجات میدهد شیوه روایت است و این شیوه به همان فرم بازمیگردد.
حالا میرسیم به نقطه آغازین، همانجایی که در ابتدای متن بدان اشاره کردم. فرم روایی و بصری با شیطنتهایش یک داستان نخنما را احیا کرده و آن را از شرایط کسالتآورش خارج میکند. در «آشفتگی» هم گویا جیرانی به این موضوع میرسد، پس سراغ فرمی میرود که بگوییم «واو! چقدر خفن!»؛ اما یادش میرود که فرم مذکور را یک بار در «مرد سوم» امتحان کردهاند؛ هر چند آنجا همه چیز کج نیست، به جایش کج میشود.
از قضا آنجا هم راوی فیلم یک نویسنده است؛ نویسندهای که نقشش را خوب بازی میکند. کوزف کاتن «مرد سوم» میداند کجا ایستاده است. آیا بهرام رادان هم چنین آگاهی دارد؟ اصلا در فیلم بازیگری با درکی از جنایت بازی میکند؟
۰