دختری که عاشق دزدی بود!
اما وقتی مچش را میگیرند، بهخاطر مجازاتی که برای او در نظر گرفتهاند، دیگر هیچ احساس شوقی ندارد. مجازات او از این قرار است که باید چند ماه در مزرعهای دوردست در یکی از روستاهای ایسلند کار کند.
کد خبر :
۷۷۹۴۷
بازدید :
۲۷۷۴
ترجمه زهرا نوروزی | گودبرگر برگسون، از نویسندگان معاصر ایسلند با نوشتنِ رمان «ساندویچدزد» نام خود را به عنوان یکی از بزرگترین نویسندگان شمال اروپا تثبیت کرده است. ایسلند بیشترین درصد نویسندگان را نسبت به جمعیتش در جهان دارد، آنطور که خود ایسلندیها میگویند: «ما ملتی قصهگو هستیم.
به یمن منظومههای شاعرانه و افسانههای وایکینگها، همواره با داستانهای مختلف احاطهشدهایم و این ادبیات است که کمک میکند هویتمان را تعریف کنیم.» از قرن دهم میلادی تا امروز این کشور محل تولد هنرمندان برجستهای بوده است؛ از هالدور لاکسنسِ شاعر و نویسنده نوبلیست تا بالدور راگناسون و اسنوری یرتارسون که از محبوبترین نویسندگان و شاعران ایسلندی هستند.
برگسون نیز در حال حاضر شناختهشدهترین نویسنده ایسلندی است که تاکنون دو بار برنده جایزه ادبی ایسلند برای بهترین رمانِ سال شده که یکی از آنها برای رمان «ساندویچدزد» در سال ۱۹۹۱ بوده است.
گودبرگر برگسون یکی از پرکارترین مترجمان اسپانیاییِ ایسلند هم به شمار میرود و از اینرو نقش مهمی در معرفی نویسندگان اسپانیایی و آمریکای لاتین در ایسلند ایفا کرده است. کتابهای او به چندین زبان ترجمه شدهاند و رمان «ساندویچدزد» در بسیاری از کشورها تحسین منتقدان را به همراه داشته است.
گودبرگر برگسون یکی از پرکارترین مترجمان اسپانیاییِ ایسلند هم به شمار میرود و از اینرو نقش مهمی در معرفی نویسندگان اسپانیایی و آمریکای لاتین در ایسلند ایفا کرده است. کتابهای او به چندین زبان ترجمه شدهاند و رمان «ساندویچدزد» در بسیاری از کشورها تحسین منتقدان را به همراه داشته است.
او علاوه بر داستانهای کوتاهش تاکنون به تألیف بیش از ٢٠ کتاب در حوزه شعر و ادبیات کودک پرداخته است. برگسون سال ۱۹۹۳ جایزه انجمن ادبی شمال اروپا و سال ۲۰۰۴ نیز برای این رمان جایزه نوردیک آکادمی سوئد را که با نام «نوبل کوچک» شناخته میشود، از آن خود کرد.
موفقیت این رمان بهعنوان «یک رمان کلاسیک ایسلندی» تا جایی بود که بسیاری از نشریات نیز از جمله ایندیپندنت آن را تحسین و رمانی با اصالتی مثالزدنی و بیمانند توصیف کردند.
مجله ادبی شمال اروپا نیز در ستایش آن نوشت: «ترسیم طبیعت در این رمان به نحوی است که به سختی میتوان رقیبی در ادبیات ایسلند برای آن یافت.»
گودبرگر برای ادامه تحصیل به اسپانیا رفت و سال ١٩٥٨ در رشته ادبیات و تاریخ هنر از دانشگاه بارسلونا فارغالتحصیل شد. از آن زمان او بیشتر وقت خود را در اسپانیا گذرانده است. نخستین کتابهایش، رمان «موشی که غرید» و مجموعه شعر «کلمات تکراری» در سال ١٩٦١ منتشر شدند. او از آن زمان تاکنون کتابهای مختلفی در ژانرهای متفاوت منتشر کرد و برای روزنامهها و مجلات مقالههایی درباره ادبیات، هنر و موضوعات اجتماعی نوشته است.
عشق دزدی!
«ساندویچدزد» داستان دختر نوجوانی را روایتمیکند که به دزدی عشق میورزد؛ کاری که حسی وصفناپذیر به او میدهد؛ وجدی که فانتزیهای آشفته و آغشته به خشونت او را سیراب میکند. اما وقتی مچش را میگیرند، بهخاطر مجازاتی که برای او در نظر گرفتهاند، دیگر هیچ احساس شوقی ندارد. مجازات او از این قرار است که باید چند ماه در مزرعهای دوردست در یکی از روستاهای ایسلند کار کند.
برگسون در این رمان که شخصیتهایش همه بینام هستند، روانِ دختری را واکاوی میکند که در جوِ آلوده هراسانگیز شهرنشینی به سن نوجوانی نزدیک میشود؛ از یکسو در رابطهای که با کشاورز دارد و از سوی دیگر در روابطی که مردم روستا با یکدیگر دارند، سعیمیکند با کشمکش میان زندگی شهری و روستایی، بین پیشرفت تکنولوژی و میل شدید به وفاداری به گذشته دستوپنجه نرم کند.
میلان کوندرا در مقدمه این رمان نوشته است: «ساندویچدزد، رمانی دلانگیز درباره دوران کودکی است و چشمانداز ایسلند در تکتک سطرهایش پراکنده است. اما خواهش میکنم این اثر را به عنوان یک رمان ایسلندی عجیبوغریب و شگفتانگیز نخوانید. گودبرگر برگسون یکی از رماننویسهای بزرگ اروپاست.»
در بخشی از این رمان میخوانیم: «دخترکوچولو دوروبرش را نگاهکرد. دید که کوهها ارتفاعهای مختلفی دارند. به فکرکردن ادامه داد: «این حقیقت ندارد که یک کانال مخفی آن پایین، در عمق دریاچهها، توی دل کوه، همه آنها را به هم وصل میکند.
اگر بالای کوه دریاچهای باشد، حتما بالای هر کدامشان یکی هست، چون دریاچهها هم مثل کانالها هستند، حتی در جایی که مردم هم زندگی میکنند همین شکلی هستند. ناگهان چیزی روبهروی چشمهایش ظاهر شد. به یک تپه کوچک رسیده بود. نمیتوانست به خاطر تابش خورشید منظره پایین کوه را ببیند، اما متوجه شد قطعه زمینی هموار رویبهرویش هست که چیزی شبیه به آب در خود دارد.
از وحشت درجا خشکش زد، اما کنجکاویاش را از شیب تپه به پایین هل میداد. بعد دید که اشتباهی در کار نیست. یک دریاچه نسبتا بزرگ، آبی-خاکستری و مملو از نوع خاصی از پوشش گیاهی روبهرویش بود؛ پوشش گیاهی توی آب به جلبک دریایی شبیه بود، اما نمیتوانست جلبک دریایی همان باشد، چون از دریا بسیار دور بود. بالای کوه بود. مگر اینکه دریا از طریق کانالهایی به آنجا منتقل شده باشد و کوه را به اقیانوس وصل کند.
اگر خودم را بیندازم توی دریاچه، میروم تهِ آب. میرسم به کانال. شاید زمان زیادی طول بکشد که توی رودههای زمین حرکت کنم، اما بالاخره با حرکتی تند به سطح آب میآیم و میبینم... میبینم که برگشتهام به خانه.»
دختری به نام «قو»
سال ٢٠١٧ کارگردان و نویسنده ایسلندی، آساهلگا هیورلیفسدوفتیر فیلمی به نام «قو»، اقتباسی از کتاب «ساندویچدزد» را کار کرد. فیلمهای« قو»، «داستان» و «دختر است» از کارهای بسیار معروفِ این کارگردان به شمار میروند.
گرچه او غالبا برای به تصویر کشیدنِ آسمانهای بیکران و کوههای باشکوه که طبیعت را احاطه کردهاند، سر از پا نمیشناسد، اما گاهی آزادی میتواند خفهکننده باشد، وقتی هیچ هدفی در میان نباشد و او به عنوان کارگردان برای یافتن راه خود از طبیعت کمک میگیرد. او فیلمی بسیار زیبا و آموزنده در مورد سوءاستفاده از والدین خلق کرده است و این سوال را مطرح میکند که چه کسی افراد را به هم وصل میکند زمانیکه ممکن است حتی همخون نباشند؟
برای مثال زمانیکه سه نفر در مکانهای بسیار متفاوتِ زندگی خود، هر کدام به نحوی نظرِ دیگری را جلب میکنند. هیورلیفسدوفتیر، فیلمسازی است که گرفتنِ واکنشهای عاطفی این رمان را نهتنها از بازیگرانش بلکه از طبیعت ضروری میداند.
در رمان «ساندویچدزد» دخترک با تسلیم در برابر محدودیتها و رنجهای اجتنابناپذیر زندگی دورافتاده روستایی، به نوعی آزادی دست پیدا میکند. نویسنده تصویری ساده از پیچیدگیهای بیشمار زندگی پیشروی ما میگذارد. وقتی به لحظهای انتقالی که از کلمات ساخته میشود، فکر میکنید، تصاویری در جریان تخیل این دختر وجود دارد که بهوضوح در خطوط داستان دیده میشود. او هرگز در مورد هیچ مسألهای قضاوت نمیکند.
از منظر کارگردان، این رمان درواقع مانند کاشت یک دوربین در جایی بیرون از داستان عمل میکند و فقط دنیا را در حال آشکارشدن میبیند که برای خواننده جنبهای سینمایی پیدا میکند. این جریان احساسات، نظرِ همه را به خود جلب میکند، درواقع طبیعت در ایسلند انسان را به حیرت میاندازد.
دریا همیشه حضور دارد و کوهها هرگز دور نیستند و این احساس همواره نزدیک ما است. نیازی نیست خیلی دور شوید تا طبیعتی کاملا منحصربهفرد و زیبا را تجربه کنید.
نویسنده در مورد چگونگی عملی که در طبیعت رخ میدهد، به نوعی از آنچه در سفرهای عاطفی کاراکترها اتفاق میافتد، صحبت کرده است. اتفاقات غیرمنتظرهای رخ میدهد و شما همیشه وقت ندارید آنچه را که میخواهید به دست آورید، اما ترکیبی از مسائل برنامهریزی شده و همچنین مناظر طبیعت نگاه ما را به سوی خود میکشد.
احساسی خاص به وجود میآورد که به دنبالِ آن همواره از خودمان میپرسیم «خب، کجای این رودخانه میتوان حس ترس پیدا کرد؟» یا «کجا در این کوه میتوان اضطرابی یافت؟» به معنای واقعی کلمه در تلاش برای پیدا کردن احساسات در تصاویر رمان هستیم. رمانی که در آن برگسون به بهترین شکل ممکن از احساسات طبیعی انسان در تقابل با مدرنیته عصر حاضر برای خواننده تصاویری بدیع به ارمغان میآورد.
۰