جان هیوئیت؛ توپ جمعکنی که قهرمان اروپا شد
وقتی بایرن مونیخ را حذف کردیم، من به عنوان بازیکن تعویضی به زمین آمدم و گل پیروزی را زدم. ما بهترین تیم مسابقات بودیم؛ این چیزی بود که سر الکس میگفت و من هم معتقد بودم که درست میگوید. بایرن مونیخ در واقع تیم ملی آلمان غربی بود.
کد خبر :
۸۰۴۹۱
بازدید :
۵۹۳۴
سی و هفت سال پیش تیم قرمزپوش الکس فرگوسن در گوشه و کنار اروپا پرسه میزد. رنگ پیراهن این تیم هنوز قرمز روشنی که منچستر یونایتد میپوشد نبود، این تیم آبردین نام داشت. فرگوسن تیمی از شمال شرقی اسکاتلند را به قهرمانی اروپا رساند؛ تیمی که با شکست دادن رئال مادرید قهرمان جام برندگان جام اروپا شد.
اما در حالی که تیم بهترین مربی بریتانیا سرشار از بازیکنان بینالمللی بود، جان هیوئیت، یک پسر ۲۰ ساله محلی قهرمان گوتنبورگ شد. او برای شما داستان شگفتانگیزش را تعریف میکند...
من و نیل کوپر عادت داشتیم که کنار زمین پیتودریه (ورزشگاه آبردین) بایستیم. دو بچه مدرسهای اهل آبردین که بهترین دوستان یکدیگر بودیم، یخزده منتظر بودیم تا پس از شوت بازیکنان دنبال آوردن توپ بدویم.
اما چند سال بعد کیلومترها دورتر از خانه و فرسنگها دورتر از وظایفمان به عنوان یک توپ جمعکن هنوز کنار هم بودیم. ما در هتل تیم روی دو تخت مجاور، لم داده بودیم و در میان یکی از جنگلهای سوئد رویای شکست دادن رئال مادرید در فینال فردا را میدیدیم.
"فرگوسن جریمهام کرد، چون از او سبقت گرفتم"
من برای یک هفته بصورت آزمایشی راهی منچستر یونایتد شدم. روز دوم، دیو سکستون (که مربی بود) من را به دفترش برد و گفت که میخواهد قرارداد امضا کنیم. نتوانستم به او جواب دهم. روز بعد او با من به آبردین پرواز کرد و در هتلی اقامت کرد تا با والدینم دیدار کند. به او گفتم که از این شانس وسوسه شدهام، ولی قلبم با آبردین است.
جالب است که من کمی بعد از آمدن سر الکس به تیم با آبردین قرارداد امضا کردم. یکی از اولین بازیکنانی بودم که او جذب کرد. من روز چهارشنبه با دیو صحبت کردم و سر و کله بابی کالدر، مدیر استعدادیابی تیم و الکس روز پنجشنبه در خانه ما پیدا شد تا من را قانع به حضور در آبردین کنند. احتیاجی به تلاش نبود، آبردین تنها تیمی بود که میخواستم.
سر الکس هرکسی را جریمه میکرد. حتی اگر کوچکترین کاری را در رختکن بدون اجازه میکردید، جریمه میشدید. او عاشق جریمه کردن هرکسی بود که میتوانست.
یک نمونه کلاسیک در تمرین زمستانی رخ داد. داشتیم از باشگاه برمیگشتیم. خیابان خلوت بود، اما برف میبارید.
ماشینم را از بازیکن پر کرده بودم و او جلوی من سوار بر مرسدس بنزی که داشت با سرعت ۱۰ مایل در ساعت (۱۶ کیلومتر در ساعت) میراند. وسوسه شدم که از او سبقت بگیرم و این کار را هم کردم. بازیکنان که به پنجره ماشین آویزان شده بودند، برایش دست تکان دادند که حسابی اوقاتش را تلخ کرد.
۳۰ ثانیه بعد از این که برگشتیم او وارد رختکن شد و با فریاد به من بد و بیراه گفت. هفته بعد هم دیدم که ۲۰ پوند از حقوقم به همان دلیل کم شده است.
اما در حالی که تیم بهترین مربی بریتانیا سرشار از بازیکنان بینالمللی بود، جان هیوئیت، یک پسر ۲۰ ساله محلی قهرمان گوتنبورگ شد. او برای شما داستان شگفتانگیزش را تعریف میکند...
من و نیل کوپر عادت داشتیم که کنار زمین پیتودریه (ورزشگاه آبردین) بایستیم. دو بچه مدرسهای اهل آبردین که بهترین دوستان یکدیگر بودیم، یخزده منتظر بودیم تا پس از شوت بازیکنان دنبال آوردن توپ بدویم.
اما چند سال بعد کیلومترها دورتر از خانه و فرسنگها دورتر از وظایفمان به عنوان یک توپ جمعکن هنوز کنار هم بودیم. ما در هتل تیم روی دو تخت مجاور، لم داده بودیم و در میان یکی از جنگلهای سوئد رویای شکست دادن رئال مادرید در فینال فردا را میدیدیم.
"فرگوسن جریمهام کرد، چون از او سبقت گرفتم"
من برای یک هفته بصورت آزمایشی راهی منچستر یونایتد شدم. روز دوم، دیو سکستون (که مربی بود) من را به دفترش برد و گفت که میخواهد قرارداد امضا کنیم. نتوانستم به او جواب دهم. روز بعد او با من به آبردین پرواز کرد و در هتلی اقامت کرد تا با والدینم دیدار کند. به او گفتم که از این شانس وسوسه شدهام، ولی قلبم با آبردین است.
جالب است که من کمی بعد از آمدن سر الکس به تیم با آبردین قرارداد امضا کردم. یکی از اولین بازیکنانی بودم که او جذب کرد. من روز چهارشنبه با دیو صحبت کردم و سر و کله بابی کالدر، مدیر استعدادیابی تیم و الکس روز پنجشنبه در خانه ما پیدا شد تا من را قانع به حضور در آبردین کنند. احتیاجی به تلاش نبود، آبردین تنها تیمی بود که میخواستم.
سر الکس هرکسی را جریمه میکرد. حتی اگر کوچکترین کاری را در رختکن بدون اجازه میکردید، جریمه میشدید. او عاشق جریمه کردن هرکسی بود که میتوانست.
یک نمونه کلاسیک در تمرین زمستانی رخ داد. داشتیم از باشگاه برمیگشتیم. خیابان خلوت بود، اما برف میبارید.
ماشینم را از بازیکن پر کرده بودم و او جلوی من سوار بر مرسدس بنزی که داشت با سرعت ۱۰ مایل در ساعت (۱۶ کیلومتر در ساعت) میراند. وسوسه شدم که از او سبقت بگیرم و این کار را هم کردم. بازیکنان که به پنجره ماشین آویزان شده بودند، برایش دست تکان دادند که حسابی اوقاتش را تلخ کرد.
۳۰ ثانیه بعد از این که برگشتیم او وارد رختکن شد و با فریاد به من بد و بیراه گفت. هفته بعد هم دیدم که ۲۰ پوند از حقوقم به همان دلیل کم شده است.
جان هیوئیت (وسط) موفقیت در گوتنبرگ را همرا با اریک بلک و نیل کوپر جشن گرفته است
تیمی که از هیچکس نمیترسید
آبردین قهرمان لیگ برتر اسکاتلند در سال ۱۹۸۰ شد و بعد هم جام حذفی این کشور را با پیروزی مقابل رنجرز در سال ۱۹۸۲ تصاحب کرد که منجر به راهیابی به جام برندگان جام اروپا شد. اولین گام با پیروزی ۱-۱۱ در مجموع دو بازی رفت و برگشت مقابل افسی سیون سوئیس برداشته شد.
بعد هم یک پیروزی سخت یک بر صفر مقابل دینامو تیرانا آلبانی. پیروزی سه بر صفر مقابل لخ پوزنان موجب شد تیم در یکچهارم نهایی حریف بایرن مونیخ شود.
وقتی بایرن مونیخ را حذف کردیم، من به عنوان بازیکن تعویضی به زمین آمدم و گل پیروزی را زدم. ما بهترین تیم مسابقات بودیم؛ این چیزی بود که سر الکس میگفت و من هم معتقد بودم که درست میگوید. بایرن مونیخ در واقع تیم ملی آلمان غربی بود. در نیمهنهایی واترشای بلژیک را بردیم و حریف رئال مادرید در فینال شدیم. مردم میگویند: "وای رئال مادرید مقتدر"، ولی ما از هیچکس نمیترسیدیم.
میدانستیم که سر الکس قبل از آن با جاک استین صحبت کرده. او مشقهایش را انجام داده بود و اطمینان پیدا کرد مانعی در راه آمادهسازی ما قرار ندارد.
او برای ما هتلی را وسط جنگل رزرو کرد. جایی که ساکت و آرام بود. حتی همسرانمان هم اجازه تلفن کردن به ما را نداشتند؛ البته با اقامت در هتلی پنج ستاره در قلب گوتنبرگ، چندان هم به آنها بد نمیگذشت.
" خودمان را در کیسه خواب پیچیدیم و سعی کردیم گرم بمانیم "
در طول شب هوا خراب شد. بارانی سیلآسا بارید. روز راحتی را گذرانده بودیم. از خواب بیدار شدیم، صبحانه و ناهار خوردیم و بعد از ظهر چند ساعتی داشتیم تا برای بازی آماده شویم. وقتی وارد رختکن شدیم، میشد تنش و اضطراب را حس کرد. ما آماده حضور در بزرگترین بازی زندگیمان میشدیم.
کمی ناراحت بودم که در ترکیب اصلی نیستم، اما هرگز فکر نمیکردم که وارد زمین نشوم. روی نیمکت بودم و امیدوار بودم داخل زمین بروم و یک گل دزدکی بزنم.
باهم وارد زمین شدیم، چندتایی شوت زدیم و بعد روی نیمکت برگشتم. خودمان را در کیسه خواب پیچیدیم و سعی کردیم گرم بمانیم. توپ که روی زمین میافتاد، در آب فرو میرفت. شما به آن ضربه میزدید، ولی تکان نمیخورد.
خیلی خوب شروع کردیم. هفت دقیقه از بازی گذشته بود که اریک بلک گل زد و ما روی نیمکت غرق شادی شدیم. گل روی ضربه کرنر بدست آمد؛ کاری که بارها در تمرین تکرار کرده بودیم. گوردون استراکان توپ را از روی نقطه کرنر به گوشه محوطه جریمه فرستاد، مکلیش به توپ ضربه زد، اما دروازهبان آن را مهار کرد و در برگشت اریک توپ را گل کرد. کمی از استرس ما کاسته شد.
"سعی کن توپ ارسالی را قطع کنی"
رئال یک پنالتی بدست آورد و بازی را مساوی کرد. ما به دنبال گل پیروزی بودیم، اما در ۹۰ دقیقه بازی نتوانستیم. بعد شانس در خانه من را زد. الکس به من گفت: "برو داخل زمین، از بازی لذت ببر و سعی کن توپهای ارسالی را قطع کنی. "
وقتی مارک مکگی توپ را در گوشه زمین میگرفت، ما نمیدانستم که آن را سر ضرب سانتر میکند یا سعی میکند یار مستقیمش را جا بگذارد. او گاهی عادت داشت که توی سر توپ بزند و چند بار این کار را تکرار کند. میتوانستم دروازه و دروازهبان حریف را ببینم، برای همین مستقیم جلو رفتم و امیدوار بودم مارک توپ را سانتر کند.
او ناگهان توپ را با پای چپ لمس کرد و بعد آن را فرستاد. دروازهبان روی خط میخکوب شده بود و بعد ناگهان تصمیم گرفت بیرون بیاید. میدانستم به توپ نمیرسد و فقط لازم است که سر من به توپ بخورد؛ همان کار را هم کردم.
نمیدانستم چکار میکنم و از خوشحالی به هوا پریدم و بعدش را دیگر یادم نمیآید و فقط شادی مطلق بود.
رئال در آخرین دقیقه بازی یک ضربه ایستگاهی بدست آورد و من در دیوار دفاعی ایستاده بودم. توپ با فاصله کمی از ما رد شد و من به سرعت نگاهی انداختم و دیدم که به لبه تیر دروازه برخورد کرد. نفهمیدم که جیم لیتون روی آن اثر گذاشت یا نه. بعد داور سوت پایان را زد و ما دویدویم و همدیگر را بغل کردیم.
وقتی بایرن مونیخ را حذف کردیم، من به عنوان بازیکن تعویضی به زمین آمدم و گل پیروزی را زدم. ما بهترین تیم مسابقات بودیم؛ این چیزی بود که سر الکس میگفت و من هم معتقد بودم که درست میگوید. بایرن مونیخ در واقع تیم ملی آلمان غربی بود. در نیمهنهایی واترشای بلژیک را بردیم و حریف رئال مادرید در فینال شدیم. مردم میگویند: "وای رئال مادرید مقتدر"، ولی ما از هیچکس نمیترسیدیم.
میدانستیم که سر الکس قبل از آن با جاک استین صحبت کرده. او مشقهایش را انجام داده بود و اطمینان پیدا کرد مانعی در راه آمادهسازی ما قرار ندارد.
او برای ما هتلی را وسط جنگل رزرو کرد. جایی که ساکت و آرام بود. حتی همسرانمان هم اجازه تلفن کردن به ما را نداشتند؛ البته با اقامت در هتلی پنج ستاره در قلب گوتنبرگ، چندان هم به آنها بد نمیگذشت.
" خودمان را در کیسه خواب پیچیدیم و سعی کردیم گرم بمانیم "
در طول شب هوا خراب شد. بارانی سیلآسا بارید. روز راحتی را گذرانده بودیم. از خواب بیدار شدیم، صبحانه و ناهار خوردیم و بعد از ظهر چند ساعتی داشتیم تا برای بازی آماده شویم. وقتی وارد رختکن شدیم، میشد تنش و اضطراب را حس کرد. ما آماده حضور در بزرگترین بازی زندگیمان میشدیم.
کمی ناراحت بودم که در ترکیب اصلی نیستم، اما هرگز فکر نمیکردم که وارد زمین نشوم. روی نیمکت بودم و امیدوار بودم داخل زمین بروم و یک گل دزدکی بزنم.
باهم وارد زمین شدیم، چندتایی شوت زدیم و بعد روی نیمکت برگشتم. خودمان را در کیسه خواب پیچیدیم و سعی کردیم گرم بمانیم. توپ که روی زمین میافتاد، در آب فرو میرفت. شما به آن ضربه میزدید، ولی تکان نمیخورد.
خیلی خوب شروع کردیم. هفت دقیقه از بازی گذشته بود که اریک بلک گل زد و ما روی نیمکت غرق شادی شدیم. گل روی ضربه کرنر بدست آمد؛ کاری که بارها در تمرین تکرار کرده بودیم. گوردون استراکان توپ را از روی نقطه کرنر به گوشه محوطه جریمه فرستاد، مکلیش به توپ ضربه زد، اما دروازهبان آن را مهار کرد و در برگشت اریک توپ را گل کرد. کمی از استرس ما کاسته شد.
"سعی کن توپ ارسالی را قطع کنی"
رئال یک پنالتی بدست آورد و بازی را مساوی کرد. ما به دنبال گل پیروزی بودیم، اما در ۹۰ دقیقه بازی نتوانستیم. بعد شانس در خانه من را زد. الکس به من گفت: "برو داخل زمین، از بازی لذت ببر و سعی کن توپهای ارسالی را قطع کنی. "
وقتی مارک مکگی توپ را در گوشه زمین میگرفت، ما نمیدانستم که آن را سر ضرب سانتر میکند یا سعی میکند یار مستقیمش را جا بگذارد. او گاهی عادت داشت که توی سر توپ بزند و چند بار این کار را تکرار کند. میتوانستم دروازه و دروازهبان حریف را ببینم، برای همین مستقیم جلو رفتم و امیدوار بودم مارک توپ را سانتر کند.
او ناگهان توپ را با پای چپ لمس کرد و بعد آن را فرستاد. دروازهبان روی خط میخکوب شده بود و بعد ناگهان تصمیم گرفت بیرون بیاید. میدانستم به توپ نمیرسد و فقط لازم است که سر من به توپ بخورد؛ همان کار را هم کردم.
نمیدانستم چکار میکنم و از خوشحالی به هوا پریدم و بعدش را دیگر یادم نمیآید و فقط شادی مطلق بود.
رئال در آخرین دقیقه بازی یک ضربه ایستگاهی بدست آورد و من در دیوار دفاعی ایستاده بودم. توپ با فاصله کمی از ما رد شد و من به سرعت نگاهی انداختم و دیدم که به لبه تیر دروازه برخورد کرد. نفهمیدم که جیم لیتون روی آن اثر گذاشت یا نه. بعد داور سوت پایان را زد و ما دویدویم و همدیگر را بغل کردیم.
خوشحالی جان هیوئیت پس از زدن گل پیروزی به رئال مادرید
غذای قبل از خواب و گروه رفقا
اوضاع بعد از بازی چندان تعریفی نداشت، چون باران کماکان به شدت میبارید. همسران هم با ما برگشتند، غذا را همراه با مدیران خوردیم و بعد هم باید به رختخواب میرفتیم، چون پروازمان فردا ساعت نه و نیم صبح بود.
راستش را بخواهید من تا روز بعد غرق در داستان نشدم. مردم روی سقف فرودگاه آبردین ایستاده بودند. ما با این اتوبوس روباز داخل شهر رفتیم، در حالی که مردم خیابانها را پر کرده بودند. شاید حدود ۲۵۰ هزار نفر آنجا بودند؛ دریایی از جمعیت به رنگ قرمز و سفید.
رفاقتی که در رختکن وجود داشت، بینظیر است. هنوز هم ما "پسرهای گوتنبرگ" در شبکههای اجتماعی یک گروه داریم و گپ میزنیم. شوخیهایی که باهم میکنیم، حرف ندارند.
برای هر بچه محلی حتی بازی در این تیم یک دستاورد فوقالعاده است. ولی برای من و نیل رسیدن به موفقیتهای دهه ۱۹۸۰ زیر نظر الکس فرگوسن، حتی برنده شدن در لیگ داخلی نتیجهای عالی بود. اما قهرمانی در جام برندگان جام اروپا با آبردین و بعد هم پیروزی در سوپر جام، چیزی بود که رویایمان را ساخت.
خیلی هم برای دو توپ جمعکن بد نیست.
۰