جزئیات آتشسوزی در مرکز درمانی سینا اطهر
اینجا ساختمان پزشکی قانونی در جنوبیترین نقطه تهران است. جایی که جاده زندگی به پایان رسیده و مجوز سفر ابدی از سکوهای سیمانی بیرون میآید.
کد خبر :
۸۲۰۳۵
بازدید :
۱۱۹۹۲
گرگ و میش غروب دهمین روز تیر سال ۹۹ ناگهان آسمان شمال تهران با انفجار مهیب یک مرکز درمانی در میدان تجریش رنگ خون گرفت و زمین به لرزه درآمد.
شنیدن صدای انفجار، شکستن شیشهها، تخریب ساختمانها و شعلههای آتش و دود سیاهی که در کمتر از چند ثانیه آسمان خیابان شریعتی را پوشاند ترس و وحشت عجیبی به جان ساکنان منطقه و رهگذران انداخته بود.
دقایقی بعد صدای فریادهای کمک چند زن و مرد از داخل ساختمان کلینیک سینا اطهر که مرکز جراحی و تصویربرداری بود به گوش رسید. آنها که داخل ساختمان دود گرفته و تخریب شده گرفتار شده بودند وحشتزده به شیشه پنجرهها میکوبیدند و از رهگذران درخواست کمک میکردند.
اما کسی جرأت نزدیک شدن به این ساختمان سوزان را نداشت. دقایقی بعد صدای آژیر خودروهای آتشنشانی و آمبولانس به گوش رسید و بلافاصله عملیات مهار آتش و امدادرسانی به حادثه دیدگان آغاز شد.
در این حادثه ۱۹ زن و مرد که ۱۷ نفر از آنها کادر درمانی بودند بر اثر خفگی ناشی از دود جان باختند. علی ربیعی سخنگوی دولت از بررسی علت حادثه و اعلام نتیجه در آینده نزدیک خبر داده است همچنین صبح دیروز بازپرس جنایی تهران دستور بازداشت مدیر عامل مرکز، مدیر داخلی، مدیر تصویربرداری و متصدی سانترال کلینیک و سه نفر دیگر را به اتهام قصور منجر به آتش سوزی مرگبار صادر کرد.
شب حادثه چه گذشت؟
«ساعت یک ربع به ۹ شب بود که صدای انفجاری مهیب به گوش رسید ابتدا فکر کردیم که پمپبنزین دچار حادثه شده، اما انفجار مربوط به کلینیک درمانی سینا اطهر بود.» اینها را صاحب دکه روزنامهفروشی نزدیک محل انفجار گفت.
کوچه ماهروزاده، پر از امدادگران و نیروهای کلانتری ۱۰۱ تجریش بود که تلاش میکردند مصدومان و قربانیان را از ساختمان خارج کنند چرا که هر لحظه احتمال انفجار دیگری میرفت و همینطور ریزش آوار.
پسر جوانی از پشت نوار زرد رنگ اخطار فریاد میکشید و با گریه میگفت: «خواهرم ساعت ۸ و نیم تماس گرفت و گفت: شام را همینجا میخورم. چند دقیقه بعد زنگ زد گفت: دارم خفه میشوم کمکم کن.» «کاش دکتر نمیشد! کاش هیچی نمیشد! اما الان زنده بود.» اینها را زن دیگری میگوید.
زن میانسالی که برای اطلاع از سرنوشت دخترش آمده و آنقدر بر سر و صورتش کوبیده که نای حرف زدن ندارد. در میان همهمه و فریاد و اشک و ناله خانواده بیماران و کادر پزشکی بیمارستان که نگران وضعیت عزیزانشان هستند ناگهان چند برانکارد از میان جمعیت راه باز میکند و سه مرد و دو زن که از میان شعلههای آتش و دود جان سالم به در برده بودند با خودروهای اورژانس به بیمارستان منتقل میشوند.
خبر مرگ
دقایقی بعد مردی جوان با صورتی دود زده گریان از بیمارستان خارج میشود. خود را به میان جمعیت میرساند و با فریاد میگوید: «مردند. همهشان کنار هم روی زمین افتادهاند. همه خفه شدهاند. سه ماه بود ازدواج کرده بودیم. به من زنگ زد گفت: آتشسوزی شده. خودم را به بیمارستان رساندم، اجساد کنار هم در بخش جراحی افتادهاند.»
مادری با شنیدن این جملات دیوانهوار بر سرو رویش میکوبد، فریاد میزند و میگوید: «دخترم دکتر بیهوشی بود. یک سال بود که اینجا کار میکرد. دخترم همه زندگیام بود. باورم نمیشود.»
آخرین عمل
«میخواهم بروم پیش دوستانم، دوستهایم را میخواهم.» زن جوان بیحال روی زمین افتاده و به سختی این جملات را میگوید. همه در اتاق عمل کار میکردند و حالا او از سه نفر از دوستانش بیخبر است. با دیدن مأمورانی که از سمت بیمارستان میآیند، جانی به خود میدهد و بلند میشود تا شخصی را که روی برانکارد حمل میشود ببیند.
زن جوانی است که پزشک بخش است و از طبقه سوم او را نجات دادهاند. با آنکه از دیدن همکارش خوشحال است، اما وقتی میفهمد بقیه همکارانش که شیفت بودند جان باختهاند دوباره از حال میرود. مرد میانسال و پسر جوانی که از خانواده بیماران هستند در محل حضور دارند.
مرد میگوید: «همسرم عمل جراحی چشم داشت، در اتاق عمل بود و زیر تیغ جراحی بود که این اتفاق افتاد. نمیدانم چه بلایی سر او آمده است.»
کابل برق حادثه آفرید
یکی از پرسنل اداری کلینیک گفت: دو تا انفجار رخ داد، صدای اولی وحشتناک بود، اما صدای دومی به مراتب بدتر بود. کابل برق روی انبار کپسول اکسیژنها که در حیاط بودند افتاد. کپسولهای اکسیژن داخل حیاط هستند و با لولههایی به طبقه چهارم که بخش جراحی است وصل بودند.
کپسولهای اکسیژن که ترکید، ما از ساختمان فرار کردیم. عموی ابراهیم جدی از قربانیان حادثه گفت: ابراهیم دانشجوی رشته پزشکی بود و بهعنوان دستیار پزشک یک سال و نیمی میشود که در این کلینیک مشغول به کار است.
در اینستاگرام خبر آتشسوزی را خواندم و به محل حادثه آمدم. ابراهیم اولین بچه خانواده بود، به ما ابتدا گفتند ابراهیم مصدوم شده و او را به بیمارستان بردهاند. به بیمارستان رفتیم، اما اسمش در لیست مجروحان نبود، ولی در لیست فوتیها بود.
انفجار کپسولها
یکی از آتشنشانها در این باره گفت: آتش از طبقه همکف و حیاط شروع شده است. حدود ۲۵ کپسول اکسیژن داخل حیاط بوده که آتش میگیرند. البته ما موفق شدیم که تعداد زیادی از آنها را بیرون آوریم. اما زمانی که به محل اعزام شدیم، صدای انفجار پشت سر هم میآمد و چند کپسول منفجر شدند. دود همه جا را گرفته است و نمیشود تشخیص داد که چه اتفاقی افتاده است.
کشف اجساد در طبقه چهارم
محمد شهریاری، سرپرست دادسرای امور جنایی پایتخت، بازپرس مصطفی واحدی از شعبه یازدهم دادسرای امور جنایی پایتخت، سردار کیوان ظهیری، رئیس پلیس پیشگیری پایتخت، مأموران کلانتری ۱۰۱ تجریش، تیم تشخیص هویت، پلیس پیشگیری وکارآگاهان اداره دهم پلیس آگاهی پایتخت نیز در صحنه حضور پیدا کردند.
محمد شهریاری، سرپرست دادسرای امور جنایی پایتخت، بازپرس مصطفی واحدی از شعبه یازدهم دادسرای امور جنایی پایتخت، سردار کیوان ظهیری، رئیس پلیس پیشگیری پایتخت، مأموران کلانتری ۱۰۱ تجریش، تیم تشخیص هویت، پلیس پیشگیری وکارآگاهان اداره دهم پلیس آگاهی پایتخت نیز در صحنه حضور پیدا کردند.
به دنبال اطفای حریق، تیم تحقیق وارد ساختمان شدند. طبقه اول آزمایشگاه و داروخانه قرار داشت و در طبقه دوم سی تی اسکن و رادیولوژی بود. به همین دلیل در این طبقات بیمار یا کادر درمانی نبود.
طبقه سوم بیمارستان بیماران بستری بودند و در طبقه چهارم اتاقهای جراحی قرار داشت. اجساد دو مرد و دو زن در راهرو روی زمین افتاده بودند که در تحقیقات بعدی مشخص شد دو نفر از آنها زن و شوهر هستند.
۶ جسد در اتاقک داروها
در قسمت سمت راست اتاق عملی قرار داشت که یک جسد در آن بود و جسد دکتر جوانی در اتاق استراحت پزشکان کشف شد. جسد زن میانسالی روی تخت جراحی اتاق عمل قرار داشت. چند نفر از کادر درمانی بیمارستان نیز روی زمین افتاده بودند. انتهای راهرو جسد زن دیگری دیده میشد که برای عمل زیبایی لیفتینگ صورت به آنجا آمده بود.
اما در گوشه سمت راست طبقه چهارم اتاقکی کوچک که در حقیقت محل نگهداری داروها بود دیده شد. امدادگران پس از باز کردن در اتاقک جسد ۵ زن و یک مرد را پیدا کردند که به نظر میرسید این ۶ نفر برای فرار از دود و نجات جان خود به این اتاقک پناه برده بودند، اما جان باخته بودند.
خفگی علت مرگ بود
بررسیهای تیم تحقیق و پزشکی قانونی نشان داده که علت مرگ همه قربانیان خفگی ناشی از استنشاق دود بوده است. در حال حاضر بازپرس شعبه یازدهم دادسرای امور جنایی پایتخت دستور داده هیأت کارشناسی علت و عاملان قصور این حادثه را معرفی کنند.
همچنین نظریه اولیه آتشنشانی برای مشخص شدن منشأ و علت حریق اعلام و از معاونت درمان دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی نیز در خصوص این حادثه و مسئولان کلینیک استعلام شود.
خانواده قربانیان در ایستگاه پزشکی قانونی
«بالام اولدی... آآآ. بالام...»؛ این صدای ضجه مردی است که عزیزی از دست داده است. به زبان آذری میگوید فرزندم مرد، بچهام از دست رفت. مادری دورتر شیون میکند. کسی زیر یک ستون خشکش زده، خواهری چنگ به صورتش میزند.
خانواده قربانیان در ایستگاه پزشکی قانونی
«بالام اولدی... آآآ. بالام...»؛ این صدای ضجه مردی است که عزیزی از دست داده است. به زبان آذری میگوید فرزندم مرد، بچهام از دست رفت. مادری دورتر شیون میکند. کسی زیر یک ستون خشکش زده، خواهری چنگ به صورتش میزند.
اینجا ساختمان پزشکی قانونی در جنوبیترین نقطه تهران است. جایی که جاده زندگی به پایان رسیده و مجوز سفر ابدی از سکوهای سیمانی بیرون میآید.
در ساختمان پزشکی قانونی خنده بر لب هر آدمی خشک میشود، نه از گرمای تفتیده اول تابستان، بلکه از غم و اندوه جاری در میان مردان و زنانی که آمدهاند بستگانشان را شناسایی کنند. بعضیهایشان هنوز نمیدانند گمشدهشان در یکی از کشوهای سرد آرمیده یا نه؟ با خودشان خدا خدا میکنند شاید عزیزشان در میان این ۲۰ نفر نباشد. هر لحظه برای این آدمها مثل یک سال گذشته از شامگاه سهشنبه تا ظهر چهارشنبه یازدهم تیرماه.
در مقابل پلکان عدهای تجمع کردهاند. کارکنان یکییکی اسم درگذشتگان را اعلام میکنند و بستگان درجه یک اندوهگین و شیون کنان بالا میروند تا پساز رؤیت چهرههای بیروح جسدها را سوار آمبولانس کنند. هر دم چند نفر بالا میروند و یک آمبولانس از پیچ معبر پایین میآید، برای رسیدن به بهشت زهرا یا غسالخانه.
وقتی اسم «رها نیکروش» و «احسان گنج خانلو» در میان جمعیت میپیچد. یکباره چند نفر میزنند زیر گریه. یکی از اقوام این زوج میگوید: «تازه دو هفته بود عروسی کرده بودند. هر دو جوان. هر دو تکنیسین اتاق عمل.» لازم نبود بگوید که هنوز ماه عسلشان را هم تجربه نکردند. پدربزرگ یکی از این دو جانباخته زانویش خم میشود. به ترکی مویه میکند و بلند بلند گریه میکند.
زیر یک درخت مردی در مرز میانسالی مبهوت به آمبولانسها خیره شده. پدر «لیلا عیوض خانی» است. پدر یکی دیگر از جانباختگان کلینیک سینا اطهر. دست روی شانهاش میگذارم و به زبان آذری میگویم: «خدا صبرتان بدهد» یکی از اقوام که برای همدلی به آنجا راه کشیده، میگوید: «۲۱ سالش بود. درسخوان و مهربان. حیف شد!»
پیرمردی در گوشهای نشسته و غم از چشمانش میبارد. وقتی میفهمد خبرنگارم زبان به شکایت باز میکند: «چه کسی پاسخگوی این سهلانگاری است. چرا کسی به چنین مشکلاتی رسیدگی نمیکند. مردم به درمانگاه میروند که درمان شوند. حالشان بهتر شود. نه اینکه...» بعد بغضش میترکد. دستش را میگیرم و میفشارم. اینجا همه کرونا را فراموش کردهاند. در پزشکی قانونی همه چیز تلخ و غبار گرفته است.
جوانی سیاهپوش با شنیدن صدای مأمور که بانگ برآورده؛ «پارسا کیان» به سمت پلهها میدود. بعد که برمی گردد چشمانش خیس شده. میگوید: «برادرم همین یک هفته پیش عروسی کرد. دو سال پیش عقد کرده بود. تکنیسین اتاق عمل بود. شیفت صبح بود. دیروز یکی از همکارانش تماس گرفته و گفته به خاطر کاری نمیتواند سر کارش حاضر شود. برادرم جای او مانده تا آخر شب.»
بعد آهی میکشد و ادامه میدهد: «نزدیک ساعت ۹ به همسرش زنگ میزند و میگوید شام را حاضر کن تا نیم ساعت دیگر خانه خواهم بود. اما به خانه نمیرسد. گوشیاش یک ساعت بعد از دسترس خارج میشود.»
صدای مأموران دوباره میآید. «محمود خانی» ... «محمود خانی» ... کسی جلو نمیرود. شاید هنوز نمیدانند. شاید هنوز نرسیدهاند. دوباره صدایی در میان جمعیت میپیچد. «پرستو مهرعلی».
پسر جوانی خودش را از بستگان او معرفی میکند و میگوید: «۲۲ سالش بود. شیفت بعد از ظهر بوده. ۸ شب هم در اتاق عمل کار کرده. بعد که آتشسوزی شده در کمد پنهان شده است. اما حالا آمدهایم جسدش را تحویل بگیریم.»
یکی دیگر از جانباختگان کادر درمانی «فهیمه رحمانی» است. بسیاری از اقوام و فامیلاش آمدهاند تا در واپسین لحظات وداع کنار پدر و مادرش باشند. یکی از بستگان فهیمه میگوید: «۲۳ سالش بود. متخصص بیهوشی. تازه دو سال بود ازدواج کرده بود.
تک دختر خانواده. دو برادر دارد. ظاهراً قبل از آنکه دچار خفگی شود به همسرش زنگ زده. بعد گفته نمیتواند بیمار را تنها بگذارد. همانجا مانده.» به برادران فهیمه فکر میکنم که امشب به جای خالیاش در خانه چگونه نگاه خواهند کرد.
در میان مراجعان چند نفر برای آخرین وداع با «لیلا خام دایی» آمدهاند. زنی ۵۳ ساله که برای جراحی چشم بستری بوده. ساعت شش بعدازظهر بستری شده و کسی نمیداند تا ساعتی که چشم از جهان فروبسته چیزی را دیده یا نه؟ این زنان از ضعف اطلاعرسانی گلایه و چند بار تکرار میکنند که برای پیدا کردن عزیزشان. به سه محل و بیمارستان مراجعه کردهاند تا اینکه از پزشکی قانونی سردرآورهاند.
وقتی که تکتک آدمها و آمبولانسها راهی میشوند. زنی با چهره پریشان جلو میآید و از مأموران میخواهد نام «مریم خرسندی» را در میان سیاهه اسامی چک کنند. اما مسئولان تأکید میکنند فقط بستگان درجه یک. مردی جلو میآید و میگوید.
هنوز خانواده خانم خرسندی نمیدانند چه اتفاقی افتاده. زن خودش را همکار مریم معرفی میکند و خواهش میکند لحظهای اجازه دهند برود پیکر را ببیند و خیالشان راحت شود. مجوز ورود به پلکان را میدهند. میرود. چند دقیقه بعد آشفتهتر بازمیگردد.
معلوم است که مریم خرسندی هم در آن بالا آرمیده است. زن میگوید دیشب شیفت کاریاش نبوده و ادامه میدهد: «مریم همکارم بود. دوستم بود. حالا میتوانیم به خانوادهاش خبر بدهیم.»
دیگر کسی در اینجا نیست. مأموران ماسکها را کنار میزنند و جرعه آبی مینوشند. ما هم راهی روزنامه میشویم. باد اندکی میوزد. خاکها را هوا میکند. اینجا از همیشه غبار آلودهتر میشود. آخرین بار که به پزشکی قانونی آمدم به خاطر مرگ دسته جمعی دانشجویان علوم و تحقیقات بود؛ دی ماه سال ۱۳۹۷. کاش دیگر اینجا نیایم. کاش فاجعه دیگری اتفاق نیفتد. اینجا پزشکی قانونی است. اینجا بوی مرگ میدهد.
روایت ساکنان کوچه ماهروزاده
بیش از ۱۲ ساعت از آتش و دود و انفجار در کلینیک سینا اطهر گذشته، اما هنوز هم اهالی کوچه ماهروزاده با کوچکترین صدایی هراس تخریب ساختمان هایشان را دارند. گویی هنوز واقعه تمام نشده...
نگاه کنجکاو رهگذران به داخل کوچه ۶ متری مسدود شده توسط نیروهای انتظامی هنوز هم ادامه دارد. با گذر از نوارهای زردی که کوچه در آن محصور شده ساختمان چند طبقه سوخته و ویران خودنمایی میکند. ساختمانی که دیگر امیدی به بازسازی آن نیست و بهکلی تخریب شده است.
وقتی به مقابل ساختمان میرسم آرام آرام به ساختمانهای ۵ و ۶ طبقه کناری خیره میشوم که آنها هم از آتش مهیب سهشنبه شب این کلینیک در امان نماندهاند. سر برمی گردانم و با پنجرههای ویران شده و انهدام باجه نگهبانی شرکت روبهرویی مواجه میشوم.
از نگهبان شرکت میپرسم آیا شیفت نگهبانی خودت بود که با سر جوابم را میدهد و میگوید: وقتی آتش شعله ور شد و صدای جیغ و فریاد را شنیدم از پشت باجه به سمت راهرو فرار کردم وگرنه معلوم نبود چه بلایی سرم میآمد.
چند قدمی برداشتم و به داخل کوچه ۴ متری روبهروی کلینیک رفتم که با صدای «آقا مراقب باش شیشه روی سرت نیفتد» خودم را کمی جمع کردم و با دقت به ساختمانهای داخل کوچه نگاه کردم که هیچ شیشهای را سالم و نشکسته ندیدم. با احتیاط بهسمت ساختمان چسبیده به ساختمان کلینیک رفتم. جایی که در میان خانههای کوچه ماهروزاده بیشترین آسیب را دیده است.
مدیر ساختمان یک به یک زنگ آیفون آپارتمانها را میزد و از آنها میخواست تا بدون دست زدن به خسارات وارد شده از زوایای مختلف عکس بگیرند و برای تشکیل پرونده و شکایت اقدام کنند.
مدیر این ساختمان میگوید: از ظاهر ساختمان ما مشخص است که شدت آتشسوزی و انفجار تا چه حدی بوده، اما ما در حال جمع کردن مستنداتمان هستیم تا تشکیل پرونده دهیم. در حال حاضر میزان خسارتی که به آپارتمانهای ساختمان ما وارد شده هنوز مشخص نیست و باید کارشناسی شود.
وی در ادامه خاطرنشان میکند: طبقههای اول و دوم غربی که دیوارشان چسبیده به کلینیک بوده دچار حریق شدهاند و طبقات بالایی و شرقی هم اغلب پنجرهها از چارچوب تخریب و شیشههای همه واحدها شکسته است. علاوه بر آن در برخی از واحدها هم لوازم منزلشان مثل تلویزیون با ترکش کپسولهای اکسیژن آسیب دیدهاند.
چند نفر از همسایهها بر اثر اصابت تکههای خرد شده شیشههای ساختمان زخم برداشتهاند. وی درباره چرایی این حادثه میگوید: به نظر میرسد اتصالی و آتش گرفتن یکی از سیمهای برق این کلینیک منجر به آتش گرفتن ایرانیتهای سقفی داخل حیاط شده و، چون چندین کپسول اکسیژن هم زیر این ایرانیتها وجود داشته پس از حریق انفجارها یکی پس از دیگری رخ داده است.
وزیری یکی دیگر از اهالی ساختمان میگوید: حالا که این اتفاق افتاده و خانه ما هم خراب شده، اما چرا باید همیشه بعد از وقوع یک حادثه بهدنبال راه علاج باشیم. آن ۱۹ نفری که جانشان را به خاطر بیتدبیری برخی از دست دادند چه میشود؟ چرا باید در یک کوچه ۶ متری مجوز ساختمانسازی ۵ و ۶ طبقه بدهند.
دیشب ماشین آتشنشانی نمیتوانست وارد کوچه شود آیا کسانی که مجوز به این مرکز درمانی دادهاند فکر چنین مواقعی را کرده بودند. وی در ادامه تصریح میکند: همه همسایهها بارها به مسئولان این کلینیک تذکر داده بودیم که کپسولهای اکسیژن را در جای امن تری قرار دهید، اما هیچگاه توجه نکردند گاهی این کپسولها به خاطر نبودن جا در این مرکز در جلوی در نگهداری میشدند وقتی هم ما اعتراض میکردیم که اگر این کپسولها منفجر شوند بسیار خطرساز است توجهی نمیکردند و نتیجه شد این حادثه که کپسولها در حیاط ما و چند ساختمان آن طرفتر پرتاب شد و ترکشهای آن در گوشه و کنار این کوچه افتاده است. میدانید اگر هرکدام از این آهن پارهها بر سر یک نفر میافتاد چه میشد!
زن میانسال ساکن طبقه چهارم ساختمان کنار کلینیک با بغضی فروخورده میگوید: از دیشب تا حالا درد کشیدم دود خوردم ترسیدم، اما تلاش کردم تا بچه هایم در خارج از کشور متوجه این اتفاق نشوند. بدنم از چند ناحیه با تکههای شیشه جراحت برداشته و دخترم آن را پانسمان کرده. در و پنجره خانهمان ویران شده و از دیشب هم به خانه همسایههای قدیمیمان رفتیم و آواره شدیم.
او درباره لحظه آتش گرفتن کلینیک و انفجار اظهار میکند: ساعت ۹ شب بود که به یکباره متوجه شدیم آتش مهیبی از پایین ساختمان شعله ور شده به کنار پنجره آمدم و دیدم کلینیک آتش گرفته و به آپارتمانهای پایین واحد ما هم سرایت کرده میدانستم که کپسولهای اکسیژن در نزدیکی آتش قرار دارند و هر لحظه قرار است که منفجر شود بسرعت به آنسوی خانه رفتم و صدای انفجار با فاصله چند ثانیه یکبار شنیده شد و با هر انفجار صدای جیغ و داد و شکستن دهها شیشه و پنجره شنیده میشد.
بعد از دقایقی دود همه واحدمان را گرفت و همه جا تاریک شد و من و دخترم ماندیم و فقط با فریاد کمک میخواستیم که بعد از مدتی یکی از نیروهای آتشنشانی ما را نجات داد. وی در ادامه تصریح میکند: همه میگویند اینجا کلینیک بود، اما ما از طبقه بالا فعالیتهای این مجموعه را میدیدیم روزی حداقل ۵ عمل جراحی میکردند و عکسبرداری هستهای انجام میدادند.
دیشب به ما گفتند که بهخاطر پخش شدن رادیواکتیو ناشی از مجموعه عکسبرداری مراقب باشیم و بسرعت از اینجا رفتیم. اما کاش قبل از این حادثه یکی از این مسئولان مجموعه درمانی به حرف ما گوش میکرد و کپسولها را در جایی ناامن نمیگذاشت که حالا شاهد این اتفاق ناخوشایند باشیم و نزدیک به ۲۰ نفر قربانی شوند.
دختر جوانی که ساکن واحد دیگری بود نیز میگوید: وقتی صدای انفجار آمد به داخل راهرو آمدم تا فرار کنم، اما وقتی پایین را نگاه کردم فقط دود دیدم و شعلههای قرمز به هم پیوسته برگشتم که به پشت بام بروم، اما همه جا تاریک بود و دود غلیظی که مانع حرکتم شده بود به همین خاطر برگشتم و به اتاق انتهای سالن رفتم و سرم را از پنجره بیرون بردم و کمک خواستم که حدوداً نیمساعت بعد یکی از مأموران آتشنشانی نجاتم داد.
منبع: روزنامه ایران
۰