ابراهیم گلستان؛ روایتگر درد انسانی که "با صد هزار مردم" تنهاست*

ابراهیم گلستان؛ روایتگر درد انسانی که "با صد هزار مردم" تنهاست*

گلستان خود بیگانه با سیاست نبود. او حتی دانشکده حقوق را رها کرد و در همان سال‌های آغازین دهه ۲۰ جذب فعالیت‌های سیاسی شد. گر چه زود از فعالیت حزبی و سیاسی دست ‎کشید و به هنر و ادبیات روی آورد.

کد خبر : ۸۶۱۶۳
بازدید : ۵۲۴۶
ابراهیم گلستان؛ روایتگر درد انسانی که
بهنام ناصری | از میان جنبه‌های فعالیت ابراهیم گلستان در فرهنگ و هنر معاصر، یکی و‌ای بسا مهم‌ترین‌شان قصه‌نویسی اوست. او از نخستین نویسندگانی است که به فارسی داستان مدرن نوشت. سه ربع قرن از زمان نوشتن بعضی از قصه‌های گلستان می‌گذرد و بعضی از آن‌ها همچنان‌تر و تازه‌اند.

از ویژگی‌های گلستان در مقام قصه‌نویس، همانا پیشگامی او در کنار تنی چند از قصه‌نویسان هم‌نسل است. آن‌ها آغازگران گونه‎‌ای ادبی بودند که همچون آغاز هر تجربه فرهنگی و هنری دیگر دشواری‎ها ملاحظات خاص خود را داشت.
آن‌ها در دوره‌ای در داستان فارسی -قصه نویس در معنای مدرن کلمه - طبع‌آزمایی کردند که مخاطب ایرانی ادبیات، اعم از مخاطب عام یا مخاطب جدی و حرفه‌ای عملا با این فرم تازه ادبی ناآشنا بود.
در دوره‌ای که شعر، آن هم شعر کلاسیک سکه رایج بازار بود و تنها نزد گروه‌های محدودی از روشنفکران و خواص ادبی، گونه‌های نوپدید شعر خواننده داشت، گلستان و تنی چند از نویسندگان آن دوره، نخستین تجربه‌های داستان مدرن ایرانی را رقم زدند و این مساله مهمی است.

‌نکته دیگری که درباره قصه‌نویسی ابراهیم گلستان در آن دوره نباید از نظر دور داشت، توجه او به مساله فرم به مثابه برسازنده مهم‌ترین وجه از قصه مدرن است. در آن دوره، غالب کسانی هم که با این گونه ادبی آشنایی داشتند، از آن جمله خیلی از اهالی ادبیات، کارکردی به مثابه محمل انتقال پیام‌های سیاسی عمدتا برآمده از نگاه رئالیسم سوسیالیستی برای قصه قائل بودند.
داستان‌های متعددی که مساله اجتماعی فقر و زندگی تهیدستان را با مانیفست‌های سیاسی پیوند می‌زدند، گویای تلقی رایج از داستان در دهه‌های ۲۰ و ۳۰ و حتی ۴۰ و ۵۰ ایران است.
در حالی که گلستان و یکی، دو نفر دیگر به عنوان پایه‌گذاران داستان مدرن در ایران کوشیدند با تمرد از این مشی رایج و به جان خریدن ریزش مخاطبانی که یا به حکایت عادت داشتند یا از داستان پیام‌رسانی سیاسی را مطالبه می‌کردند، زمینه سازان ادبیات داستانی مدرن در ایران شوند.

گلستان خود بیگانه با سیاست نبود. او حتی دانشکده حقوق را رها کرد و در همان سال‌های آغازین دهه ۲۰ جذب فعالیت‌های سیاسی شد. گر چه زود از فعالیت حزبی و سیاسی دست ‎کشید و به هنر و ادبیات روی آورد.
تو گویی معنا‌ها و بی‌معنایی‌های زندگی را در فرهنگ و هنر سراغ کرده باشد. بنابراین تمرد او از صدور مانیفست و انتقال پیام سیاسی ناشی از ناآشنایی‌اش با عرصه سیاست و نیازمودن تجربه‌های سیاسی نبود، بلکه حاصل آشنایی‎اش با ادبیات مدرن بود که امر سیاسی را از «عمل سیاسی» جدا می‌دانست.
به این معنا که اثر ادبی مدرن دیگر وسیله بیان مناسبات سیاسی و اجتماعی نبود و اگر هم تواردی به ساحت‌های سیاسی و اجتماعی داشت، هدف غایی‌اش وسیله ساختن داستان، شعر، نمایشنامه و... برای صدور پیام سیاسی نبود.
قصه به مثابه قصه نزد گلستان موضوعیت یافته بود. فرمی که در خود امر سیاسی هم داشت، اما عمل سیاسی به معنای هم‌صدایی با صدا یا صدا‌های سیاسی موجود نبود. عملی سیاسی اگر در کردوکار این‌گونه نوپدید وجود داشت، همانا در آن سرپیچی بود؛ سرپیچی از گفتمان غالب و حرف رایج را زدن.

امروز حرف زدن از ادبیاتی با این مختصات به مثابه ادبیات مدرن آسان است. امروز به چالش کشیدن اثری که به وسیله‌ای برای صدور پیام سیاسی فروکاسته شده، نه دشواری دارد و نه چندان مخالفتی را در جامعه ادبی برمی‌انگیزد؛ اما دهه ۲۰ و زمانی که گلستان - مثلا - «آذر، ماه آخر پاییز» را نوشت، جامعه ادبی ایران که این نبود! جامعه کتابخوان و کسانی که مطبوعات را دنبال می‌کردند و مهم‌تر و مقدم بر آن، آن‌ها که بر فضای ذهنی مخاطبان این تولیدات فرهنگی حاکم و موثر بودند، نه تنها اعتقادی به تولید آثاری آزاد از منویات و ایدئولوژی‌ها نداشتند، بلکه اصلا شناختی هم از جهان آثار جدید و مدرن ادبی نداشتند.
ادبیات در نگاه آن‌ها چیزی نبود که با اتکا به خود یعنی با مشی خودبسنده بتواند حرفی برای گفتن داشته باشد. آن‌ها از ادبیات، خاصه ادبیات داستانی انتظار رسانگی داشتند و بس. وسیله‌ای انتقال پیام‌هایی که می‌خواستند به درون جامعه بفرستند.
حسابش را بکنید که در چنین فضایی که بر ذهن و عین جامعه حکمفرماست، یکی پیدا شود و داستانی بنویسد به نام «به دزدی رفته‌ها»؛ قصه‌ای که قدر مسلم بیش از آنکه سبب تحسین خوانندگانش شود، به خاطر نوع نگاه جاری در آن و نوع مناسبات تازه‌ای که در قصه با جهان بیرون وجود دارد و نوعا برای جامعه کتابخوان ناآشناست، سبب گنگی و بهت ناشی از ناآشنا بودن فرم و جهان قصه می‎شود. چنانکه خود گلستان هم گفته، خیلی‌ها متوجه نشدند که این قصه اصلا چه می‌گوید.

نکته دیگری که در مورد آثار قصوی ابراهیم گلستان بسیار گفته و نوشته شده است، نثر اوست. چه آن‌ها که دوستدار نثر او هستند و چه منتقدان حضور مفرط مولفه‌های ادب کلاسیک در آن، در یک نقطه اتفاق نظر دارند و آن، تداخل و توارد بسیاری است که آثارش با ساحت شعر دارد. چنانکه بیراه نیست اگر بگوییم او در هر اثرش حرکت آشکاری به سوی ساحت شعر دارد.
هستی‎شناسی آثار گلستان به ما می‌‎گوید که او در بخش قابل‌ملاحظه‌ای از نویسندگی خود در مقام قصه‌نویس اگر چیزی را بیان کند، آن چیز نوعا «تنهایی» است. مضمونی که اگر چه به طور کلی با هنر و ادبیات پیوند دارد، اما حد بالایی از تداعی آن را در هنر نابیانگری مانند شعر می‌بینیم.
به این معنا که حتی در شعر‌هایی که به طور مستقیم با بیان مساله تنهایی روبه‌رو نیستیم، اما تداعی تنهایی در اتمسفر کار جاری است. به طور مثال نگاه کنیم به «ماهی و جفتش» گلستان.

شخصیت‌های گلستان عمدتا با تنهایی‌شان شناخته می‎شوند. آن‌ها انگار فی‌نفسه تنها هستند و نه لزوما دیگرانی پیرامون‎شان نباشند. انگار گلستان داستان می‎نویسد که روایتگر درد ازل انسان باشد که «با صد هزار مردم» تنهاست. ویژگی دیگری که قصه‌های گلستان دارد و باز بر نزدیکی فضای ذهنی او به شعر دلالت دارد، کم‌حادثه بودن قصه‌هاست.
تو گویی عنصر برانگیزنده نویسنده نه برآمده از میل او برای روایت رویداد‌ها بلکه پایان رویدادهاست. لحظه انگیزش، آنجاست که نویسنده در مقام «من» راوی خود را عبور کرده از وقایعی می‌بیند که حالا به پایان رسیده‌اند و او مانده است و نتایج آن رویداد‌ها که حاصل اصلی اش چیزی جز همان تنهایی نیست.
ابراهیم گلستان؛ روایتگر درد انسانی که
این «من» محوری - چه دوست داشته باشیم، چه آن را نپسندیم و حاصل غلبه «من» سلطه‌گر راوی بر «دیگری» و «دیگران» بدانیم - آشکارا در قصه‌های گلستان دیده می‎شود. قصه‌هایی که غلبه و سلطه نظرگاه راوی در آن‌ها عمدتا مشهود است.
حتی در قصه بلند و بالنسبه پرجنب‌وجوش‌تری مانند «خروس» هم که شخصیت‌های مختلفی دارد، باز هم غلبه راوی و سلطه و اشراف او به سایرین آشکار است. چنانکه قصه، در نهایت قصه اوست و نه مثلا قصه همراه راوی که با او به مساحی آمده یا قصه حاج ذوالفقار کبگابی که میزبان آنهاست یا نوکر‌ها و دیگران و حتی خروسی که اسم قصه را از آن خود کرده.
از این منظر هم قصه‌های گلستان بیش از آنکه ما را به فضایی از مناسبات میان آدم‌های مختلف ببرند و قصه‌های‌شان را روایت کنند، ضمیری از ضمایر درون ابراهیم گلستان را روایت می‌کنند. از این روست که خواننده قصه‌های او، انگار می‌کند که طرف تخاطب شاعری است که معنا‌ها و بی‌معنایی‌های هستی را در منطق متخیل و تا حدی انتزاعی شعر سراغ کرده است.

البته اینکه نویسنده‌ای اغلب قصه‌های خود را از منظر اول‎شخص روایت کند، لزوما به معنای حضور شخصیت حقیقی او در مقام شخصیت قصوی نیست؛ اما در مورد گلستان باید گفت که راوی‌های اول‌شخصش در قصه‌های مختلف، آدم‌های مختلفی نیستند.
اگرچه قصه‌ها هر کدام جهانی مستقل دارند و غالبا از دستاورد‌های قابل‎اعتنای تاریخ نوپای قصه‌نویسی ایران محسوب می‎شوند، اما در همه آن‌ها خودِ گلستان حضور دارد. یک راوی برخوردار از نگاهی خاص به هستی و نه کسی مانند دیگران، چنانکه - مثلا - دستمایه قصه‌نویسی مهمی، چون صادق هدایت بوده‌اند.
هر قدر در کار‌های هدایت آدم‌هایی داریم که از جهان نویسنده فرسنگ‌ها دور هستند و قصه آن‌ها می‎شود دستمایه کار نویسنده، می‎شود «علویه خانم»، می‎شود «داش آکل»، می‌شود «حاجی آقا» و دیگران، قصه‌های گلستان، قصه‌های خود او هستند و روایتگر آنچه او به مثابه موجودی با دیدگاه‌ها و تلقی‌های متفاوت از هستی دیده و دریافته است.

گلستان از علاقه‌مندی‌اش به شعر و به طور مشخص سعدی بار‌ها گفته و نوشته و این علقه را آشکارا در آثارش می‌توان دید. مثلا در روایت «مد و مه» ما با شگردی روبه‌رو هستیم که آمیزه‌ای از صناعات نظم و نثر است؛ شبیه آنچه سعدی از آن کاربستی برای منظومه‌های خود می‎ساخت.
دلیلش یحتمل تناسب قصه مو زرد روایت گلستان در «مد و مه» با منطق منظومه است. راوی آنچه از سرگذرانده باز می‌نگرد و برای روایت آن، نه همچون حکایتگری از آن دست که در سنت حکایی فارسی داشته‌ایم بلکه در مقام راوی قصه‌ای مدرن، سرشار از پرسش‌های بی‌پاسخی که قصه را از آن‌ها می‌انبارد.
شاید بعضی از منتقدان آثار گلستان به واسطه ناهمپوشانی قصه‌های او با الگوی پیش‌موجودی که آن‌ها از این فرم ادبی در ذهن دارند، نزدیکی فضای ذهنی او به شعر را سبب دوری آن از قصویت بدانند؛ اما امروز با جابه‌جایی مرز‌های ژنریک ادبی، توارد‌ها و تداخل‌های هنر‌ها به ساحت یکدیگر، مشروط به آنکه فرم زمینه را از ماهیت خود تهی نکرده باشد، نه تنها ایراد نیست بلکه می‌تواند متضمن نوآوری‌هایی هم باشد.
قصه‌های گلستان با عناصر قصه و آنچه موجودیت قصه را می‎سازد، تعارضی ندارند. زمان قصوی در آن‌ها به زمان شعری مستحیل نمی‎شود، مکان‌ها خاصیت داستانی دارند و آدم‌ها - گرچه فرع بر حضور راوی هستند - پای در منطقی داستانی دارند و از این جهت قصه‌اند.
گیرم حد بالایی از طبیعت شعر هم در آن جاری باشد. مگر نیما خود آغازگر این توارد نبود زمانی که در تبیین کردوکارش بالصراحه درآمد که کارش نزدیک کردن شعر به طبیعت نثر است؟

*عنوان مطلب مصرعی از رودکی است
۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید