مشتری نیست که نیست!
کرونا و مشکلات اقتصادی دست به دست دادند تا سپردن لباس به خشکشویی هم لاکچری شود. حالا خیلیها ترجیح میدهند در خانه لباس بشویند و اتو کنند. سهم ما هم شده پتو و لحاف.
«کرونا و مشکلات اقتصادی دست به دست دادند تا سپردن لباس به خشکشویی هم لاکچری شود. حالا خیلیها ترجیح میدهند در خانه لباس بشویند و اتو کنند. سهم ما هم شده پتو و لحاف.» با دست کاور خاک گرفته لباس عروس را نشانم میدهد و و میگوید: «یک سالی هست که این لباس عروس اینجاست و صاحبش حاضر نیست بیاد و ببرد. چرا؟ چون ۲۰۰ هزار تومن پول ندارد.»
رامین شش سالی هست این خشکشویی را اداره میکند. میگوید وقتی میهمانی و جشنی نباشد، مردم هم سراغ ما نمیآیند. «سقف مغازهاش خلوتتر از همیشه است.» این را یکی از مشتریها میگوید. کت رنگ و رو رفتهاش را برای اتو آورده و تأکید میکند تا شب آماده شود.
رامین صفحه گوشی موبایلش را نشان میدهد تا ثابت کند خیلی وقت است در تاکسی اینترنتی کار میکند: «تا پارسال اگر کسی به من میگفت وقتهای بیکاری برو مسافرکشی، حسابی قاطی میکردم، اما الان آنقدر وقت بیکاری دارم که در طول روز چند بار برای جابجایی مسافر مغازه را میبندم.
مغازه ما رسماً شده انباری. البته همه اینها امانت است و مجبورم نگه دارم تا صاحب هر کدام برگردد. تازه باور کنید با وجود بالا رفتن هزینهها کمترین پول را از مشتری میگیرم. همین چوب لباسی را پارسال کیلویی ۸۰ هزار تومان میخریدم و دیروز خریدم ۳۰۰ هزار تومان. هر کیلو تقریباً ۲۴۰ عدد چوب لباسی است.
حبیبالله نایلون بزرگی مقابل ورودی مغازه کشیده و روی آن نوشته: شست وشو و اتوی پیراهن فقط ۱۰ هزار تومان. در پستو مغازه کنار دستگاه
وقتی کارمندها دورکار شدهاند، از میهمانی و عروسی خبری نیست و دست و بال مردم خالی است، طبیعتاً کسی به لباس میهمانی نیاز ندارد که بخواهد سراغی از ما بگیرد. یک سال است کت و شلوار آقایان و لباس مجلسی خانمها توی کمد دست نخورده مانده و اگر هم مجبور باشند استفاده کنند و اتو لازم داشته باشند فقط برای اتو اینجا میآیند نه شست وشو. برای صنف ما هم که بسته حمایتی در نظر نگرفتند. از آن طرف هم لااقل ۵۰ درصد نسبت به سال قبل مشتری کم شد...»
لباسهای مانده در مغازه حبیبالله هم داستان خودش را دارد. حبیبالله انتهای پستوی مغازه را نشان میدهد و میگوید: «آن چند دست کت و شلوار و چند دست پیراهن و این چند تا پتو هم دو سالی هست که میهمان مغازه من هستند.
ماشین لباسشویی بزرگ مغازه خاموش است و از تعداد لباسهای کثیف داخل سبد میشود حدس زد امروز قرار نیست روشن شود: «این لباسشویی ۲۵ کیلویی است و واقعاً صرف نمیکند برای چند تکه لباس روشنش کنم. اما وقتی به مشتری قول بدهی لباست فردا شب آماده میشود باید روشن کنی؛ چارهای نیست. یک روزهایی لباس برای شستوشو زیاد داریم و یک روزهایی هم نه.
این یک سال اجاره ماهیانه مغازه را به زور درآوردم. توی همین محل کسانی هستند که با یارانه زندگی میکنند و گذرشان هیچ وقت به خشکشویی نمیافتد. خشکشویی برای قشر ضعیف جامعه نیست و مشتریهای ما کارمندانی هستند که مجبورند کت و شلوار تمیز و اتو کشیده بپوشند. این پتوها را هم، چون توی آپارتمان نمیشود شست میآورند اینجا.»
کریم درکشویی مغازه را باز میکند تا کمی هوا داخل شود. با صدای آلارم لباسشویی سراغش میرود تا چند پتو را بیرون بیاورد. از صبح تا حالا که ساعت پنج عصر است همین سه تا پتو سهم او از کار امروز است. کریم شاگرد خشکشویی است و اگر کار زیاد باشد به مغازه سر میزند وقتی هم نباشد میرود سراغ پیک موتوری که بیشتر درآمد دارد: