سریال میخواهم زنده بمانم؛ زنده بودن یا زندگی کردن؟!
از یک سو هما برای نجات جان پدر و رهایی او از زیر تیغ اعدام، بین وفاداری به نامزدش نادر و شرط ناجوانمردانه امیر شایگان قرار گرفته، از سوی دیگر کاوه میان کمک کردن به عمویش و رهایی از عذاب وجدان و خلاصی از شر مفتاح و همدستان قاچاقچی او در کشمکش است.
کد خبر :
۹۱۷۴۵
بازدید :
۵۰۶۳
رضا صائمی | بعد از مدتها بهنظر میرسد حالا میتوان هر هفته منتظر تماشای سریالی قابل قبول در شبکه نمایش خانگی بود و بهنظر میرسد «میخواهم زنده بمانم» به نوعی تداوم همان جهان سینمایی فیلم سینمایی اش «خانه دختر» است که در فضای دیگر بازتولید شده و بسط یافته است.
سریال شروعی امیدوارکننده دارد که ضمن پیروی از قواعد سینمای تجاری، سریالی بازاری روانه بازار نکرده و شاید بتوان آن را بعد از شهرزاد فصل اول، دومین مجموعه از نمایش خانگی دانست که ظرفیت و قابلیت دراماتیک لازم برای دنبال کردن و لذت بردن دارد.
سریالی پرستاره که ستارههایش نه برای تزئین ویترین اثر که حضوری مؤثر در آن دارند و در بازیگری کم نمیگذارند. «می خواهم زنده بمانم» بدون نوستالژی بازیهای جعلی به سراغ اواخر دهه ۶۰ میرود و قصهاش را نه در قاب خاطره بازیهای نوستالژیک که در قاب مخاطرات دراماتیک، چفت و بست کرده و با پردازشی جزئی نگر به روایت آن میپردازد.
همین پرداختهای جزئینگرانه است که به سویههای نوستالژیک آن اصالت میبخشد. سکانس جشن تولد مصداق این معناست که خیلی گرم، واقعی و پر از جزئیات به تصویر کشیده شده است. تصویری دقیق از میهمانیها و جشن تولدهای خانوادههای ایرانی در دهه ۶۰.
اگرچه رفتارشناسی شخصیتها و برخی از دیالوگها یا لباس و پوشش آنها انطباق کاملی با زمان تاریخی قصه ندارد و میتوانست با دقت و وسواس بیشتری انجام شود، اما شمایل نگاری کلی اثر، فضا و اتمسفر دهه ۶۰ و ۷۰ را بازنمایی میکند.
این بازنمایی صرفاً در صورت و فرم اثر نیست که به نشانه شناختی محیطی و بازنمایی اشیا و کالاهای مرتبط با این دهه ختم شود؛ بلکه در پس این کالبد بصری، روح زمانه را نیز در اتمسفر قصه دمیده و باورپذیری آن را مضاعف کرده است.
به اضافه قاب بندیهای جذاب و چشمگیری که از آن دوران که زیباییشناسی بصری آن را تضمین میکند. قصه با خلق یک بحران آغاز میشود و بدون مقدمه چینیهای مطول و وقت گیر و حوصله سر بر به معرفی سر راست شخصیتها و موقعیت آنها در قصه میرود و بدرستی و به اندازه به معرفی آنها دست میزند.
شخصیتهای اصلی قصه هما (سحر دولتشاهی)، نادر (پدرام شریفی)، همایون حقی (بابک کریمی)، کاوه (علی شادمان)، دشتی (مهران احمدی) و امیر شایگان (حامد بهداد) بدرستی معرفی شده و سهم و نسبت آنها با درام معلوم میشود.
«می خواهم زنده بمانم» درام عاشقانه - معمایی است که در موقعیتهای دوگانه و پرتنش اخلاقی روایت میشود. از یک سو هما برای نجات جان پدر و رهایی او از زیر تیغ اعدام، بین وفاداری به نامزدش نادر و شرط ناجوانمردانه امیر شایگان قرار گرفته، از سوی دیگر کاوه میان کمک کردن به عمویش و رهایی از عذاب وجدان و خلاصی از شر مفتاح و همدستان قاچاقچی او در کشمکش است.
محور اصلی قصه، اما هما حقی و امیرشایگان و جدال میان آنها است؛ جدالی که به کانون اصلی تعلیق و گره افکنی داستان بدل شده و میتواند مخاطب را از همین نقطه با خود همراه کند.
سحر دولتشاهی با درک روان شناختی از شخصیت هما، التهابهای روحی او را بخوبی در بازی اش بویژه در میمیک صورت و نگاهش به نمایش میگذارد و حامد بهداد در شمایل یک مرد بانفوذ مرموز که به شمایل مافیایی شباهت دارد ظاهر میشود و شاید این نقش فرصتی باشد تا او عشق همیشگیاش به مارلون براندو را در جذبههای پدرخوانده وار کاراکتر شایگان ادا کند.
با این حال شاید پاشنه آشیل سریال هم همین کاراکتر باشد؛ کاراکتری که نه به خاطر رفتارهای غیرمعمول و خاصش که به دلیل نوع شخصیتپردازی اش انگار در بافت و ساخت درام حل نمیشود و متناسب با شخصیت پردازیهای دیگر نیست.
گرچه این شخصیت با لحن و فضای رئالیستی قصه و آدم هایش مماس نیست و تافته جدا بافته از منطق داستان به نظر میرسد، اما بازی خوب حامد بهداد او را در نقطه کانونی قصه قرار میدهد و مخاطب را بین تصویرش از او میان قهرمان و ضد قهرمان در تعلیق میگذارد.
«می خواهم زنده بمانم»، حالا مثل شهرزاد که مثلث عشقی خونینی بین شهرزاد و فرهاد و قباد را روایت میکرد اینجا شاهد مثلث عشقی هما و نادر و امیر هستیم. قصه تضاد بین عشق و وظیفه... بین عذاب وجدان و حفظ جان...
قصه انتخاب، انتخاب دشوار بین حقیقت ومصلحت. بین زنده بودن و انسان ماندن. قصه زندگی و غصه عاشقی. قصه آدمهایی که میخواهند زنده بمانند!
و چقدر قصه این آدمها حکایت زمان و زمانه ماست که زنده بودن از یک امر روزمره و حاشیهای به متن زندگی آمده و اهمیتی به اندازه خود زندگی کردن پیدا کرده. سریالی که در پایان هر قسمتش میتواند در صدای سحرکننده همایون شجریان غرق شد و این عیش را کامل کرد.
این چهارمین بار است که «میخواهم زنده بمانم» عنوان یک اثر نمایشی میشود. یک بار نام فیلمی از والتر وانگر در سال ۱۹۸۵، بار دیگر فیلمی بههمین نام بهکارگردانی یورگ اگرز در سال ۱۹۷۶، بار دیگر در ایران در سال ۱۳۷۳ بهکارگردانی ایرج قادری و حالا نام سریالی بهکارگردانی شهرام شاهحسینی که پیش از این فیلم پرحاشیه «خانه دختر» را کارگردانی کرده بود. داستان سریال در دهه شصت و اوایل دهه هفتاد میگذرد.
سریالی با حضور ستارههای فراوان که حضور قدرتمندانهای در بازی دارند. داستان «می خواهم زنده بمانم» از این قرار است که هما حقی (سحر دولتشاهی) و نامزدش نادر (پدرام شریفی) بههمراه خانواده حقی آماده میشوند تا برای شب تولد همایون حقی، پدر خانواده (بابک کریمی) او را غافلگیر کنند.
اما با رسیدن پدر، همه خانواده غافلگیر میشوند. او به جرم حمل مواد مخدر دستگیر میشود و دخترش هما برای نجات او با آدم مرموز و بانفوذی به اسم امیر شایگان (حامد بهداد) آشنا میشود که او شرط آزادی پدر را جدایی هما از نامزدش و ازدواج با خود میداند و این آغاز تکان دهنده این قصه ملتهب است.
منبع: روزنامه ایران
۰