انگار من هميشه جزیی از يک بلا و مصيبت‌ام

انگار من هميشه جزیی از يک بلا و مصيبت‌ام

لئوناردو دي كاپريو هميشه هم جان سالم به در نمي‌برد. در فيلم تايتانيك؟ بله، مرد. جانگوي آزادشده؟ در اين فيلم هم مرد. در فيلم رفتگان؟ او هم رفت. رومئو و ژوليت؟ نمي‌خواهيم اين يكي را لو بدهيم، اما خودتان منظورمان را متوجه شديد. دي‌كاپريو در فيلم جديدش، بازگشته از گور، تمام تلاشش را كرد تا زنده بماند و به معناي واقعي هم توانست از عهده آن بربيايد.

کد خبر : ۹۷۴۳
بازدید : ۳۰۸۱
انگار من هميشه جزيي از يك بلا و مصيبت هستم

لئوناردو دي كاپريو هميشه هم جان سالم به در نمي‌برد. در فيلم تايتانيك؟ بله، مرد. جانگوي آزادشده؟ در اين فيلم هم مرد. در فيلم رفتگان؟ او هم رفت. رومئو و ژوليت؟ نمي‌خواهيم اين يكي را لو بدهيم، اما خودتان منظورمان را متوجه شديد. دي‌كاپريو در فيلم جديدش، بازگشته از گور، تمام تلاشش را كرد تا زنده بماند و به معناي واقعي هم توانست از عهده آن بربيايد.

او در اين فيلم نقش هيو گلس، شكارچي پوست در سال‌هاي ١٨٢٠ را بازي مي‌كند. هيو مورد حمله خرس قرار مي‌گيرد و رقيب طماعش او را بعد از سرقت اموالش به حال خود رها مي‌كند، سپس او در سرزمين‌هاي رام‌نشده امريكا چندين ماه براي زنده ماندن با مرگ دست‌وپنجه نرم مي‌كند.

فيلم تا آنجا كه به نقش گلس مربوط مي‌شود بايد بگوييم شامل برف بسيار زياد، پوست‌هاي خرس و انگشت‌هاي سِرشده است.

ساخت فيلم به كارگرداني آلخاندرو ايناريتو، از لحاظ پيچيدگي و شرايط جغرافيايي به حدي مشكل‌ بوده است كه گاهي اوقات خود عوامل سازنده فيلم هم مجبور مي‌شدند براي زنده‌ماندن فيلمبرداري را چندين بار متوقف و مجددا شروع كنند.

اما همگي (گلس، دي‌كاپريو و بازگشته از گور) جان سالم به دربردند و نتيجه آن در روز كريسمس در سينمايي امن، گرم و خشك، سينمادوستان را مهمان سرماي اين فيلم كرد.

جوايز بهترين فيلم، بهترين كارگرداني و بهترين بازيگر نقش اول مرد در آخرين دوره مراسم گلدن گلوب نصيب فيلم بازگشته از گور شد.

به تازگي «رابرت كپس»، خبرنگار امريكايي ماهنامه «وايرد» با بازيگر فيلم بازگشته از گور به مصاحبه نشست تا از او درباره تاب آوردن، تجربيات شخصي‌اش در رويارويي با مرگ و احتمالا مهم‌ترين درون‌مايه داستان يعني بقا، سوالاتي بپرسد.

وقتي ورودي فيلم بازگشته از گور را تماشا مي‌كردم تنها چيزي كه به فكرم رسيد اين بود: «انگار هوا واقعا سرد است.»
از نظر جسماني براي همه سخت بود. مجبور بوديم همه عوامل فيلم را تا محل‌هاي دوردست براي فيلمبرداري ببريم و اين عوامل را سرتاسر ارتفاعات‌ كلگري تا ونكوور، اين طرف و آن طرف بگردانيم.

آلخاندرو ايناريتو، درست مثل فيلم مرد پرنده‌اي، اين برداشت‌هاي بسيار پيچيده‌ را با كمك امانوئل لوبزكي (مدير فيلمبرداري) كه او را «چيوو» صدا مي‌زنند خلق كرد؛ صحنه‌هايي كه چيوو با دوربينش ميان درختان جنگل‌هاي انبوه جولان مي‌دهد.

چيوو براي گرفتن صحنه مبارزه خرس و هيو مدام زاويه دوربين را تغيير مي‌داد، سپس از زاويه‌اي نزديك‌تر به قهرمان فيلم مي‌پرداخت. عوامل فيلم بايد تجهيزات را با دقت و ظرافت با يكديگر هماهنگ مي‌كردند.

چه چيزي شما را به نقش هيو گلس سوق داد؟
گلس شخصيتي اسطوره‌اي است كه داستانش هم واقعيت دارد. او از حمله يك خرس وحشي جان سالم به در برد، رهايش كردند تا بميرد، بعد از اينكه خود را تك‌وتنها در اين قلمروي ناشناخته‌‌ اعماق امريكا مي‌بيند، به راه افتاد و با جان كندن صدها كيلومتر از حيات وحش را به تنهايي پشت سر گذاشت.

از نظر خودم داستان، يك داستان ساده خطي بود اما همين داستان، البته در دستان آلخاندرو، به نوعي به يك شعر بصري اگزيستانسياليستي تبديل شد. به‌ دليل سخت بودن بيش از حد فيلمبرداري، خيلي از كارگردان‌ها تمايلي به كار كردن آن نداشتند.

فيلمنامه چند سالي دست به دست شد. تا وقتي كه آلخاندرو به كشمكش‌هاي گلس در طبيعت علاقه‌مند شد و ساخت فيلم پيش رفت. دوبار فيلمنامه را خواندم و مجددا به ديدن آلخاندرو رفتم، تصميم گرفتم كاري را شروع كنم كه بيشتر آن را فصلي از زندگي‌ام مي‌دانستم تا تعهد بازي در فيلمي، چون داستان فيلم به معناي واقعي كلمه حماسي بود.

خب فيلمبرداري اين فيلم در محيط باز انجام مي‌شد، هوا سرد، زمين كثيف و شرايط ناخوشايند بود. نظرت درباره اين چيزها چه بود؟ زمان‌هايي بود كه از خودت بپرسي«چرا دارم اين كار را انجام مي‌دهم؟»
زمان‌هايي؟ تك‌تك روزهاي فيلمبرداري اين فيلم سخت بود. سخت‌ترين فيلمي كه تا حالا بازي كرده‌‌ام. وقتي فيلم را ببينيد، صبر و تحملي را كه مجبور بوديم داشته باشيم به وضوح روي پرده سينما خواهيد ديد.

بدترين قسمت فيلم كجا بود؟
سخت‌ترين قسمت براي من داخل شدن و بيرون آمدن از رودخانه‌هاي منجمد بود. (مي‌خندد.) چون پوست گوزن و پوستين خرس تنم بود كه وقتي خيس مي‌شد وزنش حدود چهل كيلو مي‌شد. و اينكه هر روز سرمازده نشويم خودش يك چالش بود.

عوامل فيلمبرداري چطور براي اين پروژه آماده شدند؟ مي‌‌گفتند: «خب، حالا كه قرار است دي‌كاپريو را داخل رودخانه منجمد بيندازيم، پس بهتره چند تكنسين فوريت پزشكي هم داشته باشيم؟»
آه، سر پروژه فوريت‌هاي پزشكي‌ داشتيم و آن‌ها دستگاهي را كه تقريبا يك سشوار غول‌پيكر بود و بازوهايي هشت‌پايي داشت، كه خودشان سرهم كرده بودند آورده بودند؛ بنابراين بعد از هر برداشت پاها و انگشت‌هايم را مي‌توانستم گرم كنم، پاهايم از شدت سرما قفل مي‌شدند.

در واقع عوامل فيلم، اساسا به مدت ٩ ماه، بعد از هر برداشت من را با يك سشوار هشت‌پايي گرم مي‌كردند.

و برداشت‌ها هم كه زياد بودند.
آلخاندرو و چيوو نظرشان اين بود كه فيلمبرداري در نور طبيعي انجام شود. پيش از فيلمبرداري ماه‌ها تمرين كرده بوديم اما هر روز مثل اين بود كه داشتيم تئاتري را اجرا مي‌كرديم. هر بازيگري، هر جزيي از مجموعه بايد مثل چرخ‌ دنده‌هاي يك ساعت سوييسي دقيق عمل مي‌كرد، چون دوربين در اطراف حركت مي‌كرد و مجبور بوديم زمان‌بندي دقيقي داشته باشيم.

براي همين ما هر روز تمرين مي‌كرديم و در كل، دو ساعت مفيد نور طبيعي براي فيلمبرداري داشتيم. اين فيلم كمي به واقعيت مجازي شباهت دارد؛ و بهترين نمايش براي درك واقعيت مجازي و حس طبيعت است. در حمله خرس، تقريبا مي‌توانيد نفس‌هاي خرس را هم حس‌كنيد. مطمئنم تا به حال چنين فيلمي نديده‌ايد.

شنيده‌ام در مورد برف هم مشكلاتي داشته‌ايد.
زمان فيلمبرداري مشكلات زيادي داشتيم، براي اينكه گرم‌ترين سال تاريخ را پشت سر گذاشتيم. از اين دست وقايع شديد آب‌و‌هوايي در كلگري وجود داشت. يك روز مي‌خواستيم صحنه‌اي را فيلمبرداري كنيم اما چرخ‌دنده‌هاي دوربين از كار افتاده بودند، بعدا فهميديم چون دماي هواي منفي ٤٠ درجه بود همين امر باعث از كار افتادگي‌اش شده است.

يك بار، دو بار موقع فيلمبرداري، آن هم ظرف پنج ساعت، به اندازه دو متر برف آب شده روي زمين داشتيم، بعد دو، سه هفته هيچ برفي نداشتيم آن هم در فيلمي كه همه‌اش برف است. بنابراين مجبور شديم چندين بار توليد را متوقف كنيم. تغييرات آب‌وهوا باعث همين اختلالات مي‌شود، هوا از هر دو نظر (سرما يا گرما) به‌شدت تغيير مي‌‌كرد.

پس شما حتي مجبور بوديد وقتي دوباره برفي در كار نيست كار را سريع تمام كنيد و فيلمبرداري را وقتي شروع كنيد كه برف آمده، درسته؟
به همين خاطر هم مجبور شديم برويم قطب جنوب.

عجب.
مجبور شديم به جنوبي‌ترين نقطه آرژانتين، جنوبي‌ترين شهر كره زمين برويم تا برف روي زمين باشد.

تجربه‌هاي زيادي از سفر به طبيعت داريد؟ آيا از آن دست آدم‌هاي خودكفا در طبيعت هستيد؟
عاشق اين هستم كه تمام وقتم را در طبيعت و حيات‌وحش بگذرانم. عاشق غواصي هستم و همه جاي آمازون را گشته‌ام. اما تا وقتي كه جيره غذايي‌ام تمام نشده باشد اين جور جاها مي‌مانم. قبل از اين فيلم هيچ‌ چيزي درباره خودكفا بودن در طبيعت نمي‌دانستم.

شنيده‌ام كه خودت هم چندين بار با مرگ روبه‌رو شده‌اي.
دوستانم اسم من را گذاشته‌اند آدمي كه هيچ‌وقت دل‌شان نمي‌خواهد ماجراجويي‌ها را با او تجربه كنند، چون انگار من هميشه جزيي از يك بلا و مصيبت هستم. اگر گربه نه تا جان دارد فكر كنم من يكي دوتا بيشتر از آن داشته باشم. منظورم آن جريان كوسه است...

كوسه؟
وقتي در آفريقاي جنوبي داشتم غواصي مي‌كردم يك كوسه سفيد بزرگ پريد داخل قفسم. (غواصي در قفس به فعاليتي گفته مي‌شود كه غواص در قفسي فلزي به اعماق دريا فرستاده مي‌شود تا بتواند كوسه‌ها و ديگر جانوران دريايي را از نزديك‌تر ببيند.) نصف بدن كوسه داخل قفس بود و دهانش را براي من باز و بسته مي‌كرد.

آن لعنتي چطور وارد قفس شده بود؟
بالاي قفس را باز مي‌گذارند و غواص يك تعديل‌كننده خطي دارد كه روي سطح آب شناور است. همكارها ماهي‌هاي كوچك را روي آب مي‌ريختند. موجي آمد و ماهي‌هاي كوچك يك جورهايي به سمت بالا جهش پيدا كردند. يك كوسه پريد بالا و ماهي‌هاي كوچك را گرفت و نصف بدنش افتاد داخل قفسي كه من داخلش بودم. يك جورهايي افتادم كف قفس و سعي كردم دراز بكشم.

كوسه بزرگ سفيد دهانش را پنج شش بار بالاي سرم، كه به اندازه يك سرشانه تا مچ دست با من فاصله داشت، باز و بسته ‌كرد. آدم‌هايي كه آنجا بودند گفتند در ٣٠ سالي كه آنها اين كارها را انجام مي‌دادند چنين اتفاقي نيفتاده بود.

كوسه خودش از قفس رفت بيرون و دور شد؟
كوسه دوباره خودش را پرت كرد عقب. فيلمش را دارم. احمق بود. بعد ماجراي پرواز دلتا ايرلاين به روسيه پيش آمد. در قسمت بيزينس كلاس بودم و يك موتور جلوي چشم‌هايم منفجر شد.

در قسمت بيزينس كلاس نشسته بودم و داشتم از روي بال به بيرون نگاه مي‌كردم و كل بال يك گلوله آتش شد. در آن لحظه كه اين توربين بزرگ مثل ستاره دنباله‌دار آتش گرفت فقط من بودم كه داشتم بيرون را نگاه مي‌كردم. عجيب بود.

همه موتورها را براي چند دقيقه خاموش كردند و صدا از كسي در نمي‌آمد، انگار كه آنجا نشسته بوديم و موتور خاموش شده بود و در سكوت مطلق داشتيم پرواز مي‌كرديم. يك تجربه فراواقعي بود. موتورهاي يدكي را روشن كردند و در فرودگاه جان اف كندي فرود اضطراري انجام داديم.

خداي من!
يك تجربه ديگر هم مربوط به حادثه چتربازي اتفاق افتاد. يك سقوط آزاد دو نفره بود. وقتي پريديم و بايد چترها را باز مي‌كرديم نخستين چتر را باز كرديم. ريسمان چتر گره خورده بود. دوستي همراهم بود اين ريسمان را بريد.

٥ تا ١٠ ثانيه بعد سقوط آزاد ديگري انجام داديم. اصلا حواسم به يك چتر اضافي نبود، براي همين فكر كردم دقيقا داريم با مخ به پيشواز مرگ‌مان مي‌رويم. دوستم چتر دوم را كشيد و آن هم گره خورده بود. وسط زمين و هوا مدام ريسمان را مي‌كشيد و مي‌كشيد، مي‌دانيد كه بقيه دوستانم چند متر بالاي سرم چه احساسي داشتند و من داشتم با مخ به طرف زمين مي‌آمدم. (مي‌خندد)

بالاخره آن آقا وسط هوا بند را بريد. قسمت جالبش وقتي بود كه گفت: «احتمال داره موقع پايين رفتن پاهات بشكنه، چون الان با سرعت داريم سقوط مي‌كنيم. » خب بعد از اينكه دو بار كل زندگي‌ام را جلوي چشم‌هايم ديدم، او مي‌گفت: «واي، شايد پاهات هم بشكنن.»

حالا پاهات شكستن؟
نه، ما مثل اين هواپيماهاي نمايشي تو آسمان حركت مي‌كرديم. سياه و كبود شديم اما پاهاي‌مان نشكستند.

هنوز هم چتربازي مي‌كنيد؟
نه. نه، به هيچ‌وجه.

مي‌خواهم سراغ بحث ديگري بروم، مشخصا بيشتر اوقات زندگي‌ات را در انظار عمومي مي‌گذراني، از اين موضوع چطوري جان سالم به در برده‌اي؟
چطور جان سالم به در برده‌ام؟

خيلي از آدم‌ها نتوانستند از اين نگاه‌ها جان سالم به در ببرند.
مي‌دانيد، واقعيت همين‌طور است كه مي‌گوييد، سوررئال است. فكر نمي‌كنم كسي در دنيا باشد كه واقعا به اين شهرت عادت كرده باشد. به خصوص با اين پاپاراتزي‌ها و آدم‌هايي كه دنبال‌تان راه مي‌افتند و مسائلي از اين دست كه بعضي وقت‌ها شبيه بازي رايانه‌اي است.

اما اين بخشي از زندگي آدمي است كه من الان هستم. بخشي از زندگي من كه از همان وقت كه انتخاب كردم به عنوان يك آدم حرفه‌اي انجام دهم و الان آنچه را كه دارم انجام مي‌دهم دوست دارم. فكر كنم جان سالم به در بردم چون خودم را محدود نكردم.

اگر كاري باشد كه دوست داشته باشم انجام دهم يا جايي باشد كه دوست داشته باشم بروم، انجام خواهم داد يا خواهم رفت. فكر كنم به خاطر همين است كه تا حدي شرايط عادي را به زندگي‌ام آورده‌ام.

كمي درباره الگوهاي آب‌وهوايي عجيب صحبت كرديم كه روي فيلم شما تاثير گذاشته بود. البته هر صحبتي درباره بقا، لازمه صحبت تغيير آب‌وهوا هم مي‌شود و شما فعال حقوق محيط‌زيست هستيد. اين جريان چطور شروع شد؟
خب بعد از تايتانيك در حرفه‌ام يك دوره زماني به وجود آمد كه از سينما كنار كشيدم، مي‌خواستم يك ارزيابي مجدد از ساير علاقه‌مندي‌هاي زندگي‌ام داشته باشم؛ از همان قديم، حتي از وقتي كه خيلي كوچك بودم به علوم و تنوع زيستي علاقه داشتم، شايد به خاطر فيلم‌هايي بود كه درباره جنگل‌هاي انبوه در مناطق گرم و پرباران در موزه تاريخ طبيعي مي‌ديدم.

وقتي بچه بودي به آن‌جور فيلم‌ها علاقه داشتي؟
من روستايي نيستم. در مركز شهر لس‌آنجلس زندگي مي‌كردم، در منطقه سيلور ليك كه به موزه تاريخ طبيعي نزديك بود. به اين ترتيب از طريق فيلم‌هايي نظير مستندهاي آي‌مكس در جريان عجايب طبيعت قرار گرفتم.

طبيعت چيزي بود كه هميشه دوستش داشتم و بعد از تايتانيك تصميم گرفتم با مشاركت بيشتر در مسائل محيطي آن علاقه را گسترش بدهم. خوش‌شانس بودم و توانستم در كاخ سفيد ملاقاتي با ال‌گور داشته باشم. او يك تخته گچي آورد و كره زمين را روي آن كشيد و اطراف آن هم جوي كه ما را احاطه كرده است ترسيم كرد.

ال‌گورگفت، اگر مي‌خواهي وقتت را صرف مسائل محيطي كني، با اينكه خيلي‌ها درباره آن صحبت نمي‌كنند (يادتان نرود كه اين ملاقات براي ١٧، ١٨ سال پيش بود) اما تغييرات آب‌وهوايي بزرگ‌ترين تهديد بشريت است كه تا به حال با آن مواجه شده‌ايم. صحبت‌هاي او بود كه من را در اين راه قرار داد.

ما «روز زمين» را در سال ١٩٩٩ نام‌گذاري كرديم. سازماني را تشكيل دادم. درباره تغييرات آب‌وهوايي سخنراني كردم. و البته بعد از آن فيلم ال‌گور بيرون آمد و به نظرم آن فيلم تاثير عميقي روي همه گذاشت.

بزرگ‌ترين چالش يا مشكل به نظرت چه چيزي است؟
جاي خالي راهنما واقعا احساس مي‌شود و باعث شده‌ايم اين صنايعِ هزار ميليارد دلاري، مباحث مربوط به علوم را اين همه وقت كش دهند. از نظر تغييرات آب‌وهوايي امسال اهميت بسزايي دارد.

همان طور كه گفتم، امسال گرم‌ترين سال تاريخ است. جولاي گرم‌ترين ماه تاريخ بود. شاهد خروج گاز متان از اعماق دريا بوده‌ايم. به كرات شاهد امواج گرم، خشكسالي، آتش‌سوزي‌ها و اسيدي شدن اقيانوس‌ها در ابعاد وسيع هستيم.

اين موضوع وحشتناك است. به گرين‌لند رفتم. رودخانه‌هايي در آنجا جريان دارند كه انگار وسط گرند‌كنيون هستند. سوال اين است كه ما براي كاهش اين تغييرات چه كار بايد بكنيم؟ آيا همچون يك جامعه جهاني با هم متحد شده‌ايم؟

آيا به عنوان يك گونه تكامل پيدا كرده‌ايم و عملا درصدد متوقف كردن اين مساله برآمده‌ايم؟ در تاريخ تمدن نژاد انسان هيچ گاه چنين كاري انجام نداده است.

پس موضوع كمي جدي‌تر از فقط «خريد يك اتومبيل هيبريدي» است؟
زماني با نائومي كلاين كه براي من يكي از قدرتمند‌ترين صداها در جنبش آب‌وهوايي است صحبت كردم. او كتابي نوشته است به نام «اين همه‌چيز را عوض مي‌كند». كتاب درباره مقايسه كاپيتاليسم و محيط است؛ ببينيد همه آدم‌ها پول را دوست دارند، من پول را دوست دارم.

ما در ايالات متحده زندگي مي‌كنيم. اينجا يك كشور كاپيتاليستي است. اما در نهايت ما دست‌وپاي خودمان را با كاپيتاليسم بسته‌ايم. به نفت عادت كرده‌ايم؛ سوختي كه بسيار سخت تجديد خواهد شد. مشغول ساخت يك فيلم مستند درباره اين موضوع هستم و از نائومي خواستم به من راه‌حلي ارايه دهد تا بتوانم بگويم با كمك آن مردم خواهند فهميد چه كار بايد بكنند.

او به من گفت يك راه‌حل وجود ندارد كه يك فرد بتواند آن را انجام دهد. آن جنبش‌هاي شست‌وشوي مغزي سبز كه تاكيد مي‌كند به خريدن اتومبيل هيبريدي (كه البته بد هم نيست)، بازيافت و انجام دادن اين كار و آن كار، هيچ‌كدام جلوي تغييرات آب‌وهوايي را نمي‌گيرند.

اين مساله به حركت عظيمي در سطح جهاني نيازمند است و بايد همين حالا اتفاق بيفتد. امسال، ٢٠١٥، سالي خواهد بود كه مردم بعدها به آن نگاهي خواهند انداخت و خواهند گفت آيا انتخاب‌هاي درستي داشتيم يا نه.

نقش تكنولوژي را دراين بحران چطور مي‌بينيد؟
دره سيليكون بايد تمركز مطلقي روي اين مساله داشته باشد. به ويژه ايلان ماسك كه آنجاست بايد كاري انجام دهد، اما فيس‌بوكي‌ها، گوگلي‌ها و همه اين سازمان‌ها بايد روي گرم شدن جهان تمركز داشته باشند.

البته همكاري‌ها معمولا تحت تاثير اقتصاد هستند.
هركسي كه در دره سيليكون است اين مقاله را مي‌خواند نگاهي به سازمان Divest Invest (سازماني كه از افراد، خانواده‌ها و موسسات سرمايه‌گذاري تشكيل شده است كه به جنبش زميني پيوسته‌اند و خود را از مصرف سوخت‌هاي فسيلي محروم نگه مي‌دارند و روي انرژي پاك سرمايه‌گذاري مي‌كنند) داشته باشد.

اين طرحي است كه من هم در آن مشاركت دارم و روش خارق‌العاده‌اي است و شما به عنوان يك شخص مي‌توانيد بگوييد: «نمي‌خواهم اين سرمايه‌گذاري‌ها روي نفت، سوخت يا گاز انجام شود.» تكنولوژي به نقطه‌اي رسيده است كه انرژي‌هاي تجديدپذير با اقتصاد منافاتي نخواهند داشت، عملا درآمدزايي هم خواهد شد.

اگر كار را به خوبي انجام دهيم اين طرح مي‌تواند بزرگ‌ترين پيشرفت اقتصادي تاريخ امريكا را رقم بزند.

آيا شما طرفدار مهندسي زيستي، يعني پيدا كردن يك راه علمي براي تغييرات آب‌وهوايي هستيد؟
دانشمنداني در لندن وجود دارند كه از القاي مواد شيميايي به جو صحبت مي‌كنند. افرادي هم هستند كه تمايل دارند تركيب سولفات آهن را در اقيانوس وارد كنند تا كربن به اندازه كافي مهار شود و اين واكنش‌ها معكوس شوند. همه اين كارها خوب است اما ما الان بايد يك روش مطمئن براي خودمان ايجاد كنيم و اين يعني اينكه بايد جلوي انتشار حجم بسيار زيادي از كربن را بگيريم.

اگر در آينده با كمك مهندسي زيستي بتوانيم روشي ابداع كنيم كه تاثير گازهاي گلخانه‌اي را معكوس كند چه بهتر. اما نمي‌توانيم صرفا به معجزه تكنولوژي بسنده كنيم.

به حرف چه كسي بايد گوش كنيم؟
ببينيد، نه از نظر سياسي، اما به حرف‌هاي برني سندرز در نخستين مذاكره رييس‌جمهوري‌اش گوش كنيد كه بسيار شورانگيز بود؛ او از محيط زيست حرف زد. چه كسي مي‌داند كدام نامزد قرار است رييس‌جمهور بعدي ما شود، اما بايد درباره‌ مسائل محيط‌زيستي گفت‌وگويي راه بيندازيم.

منظورم اين است، وقتي از هر يك از نامزدها پرسيدند مهم‌ترين مساله‌اي كه سياره ما با آن مواجه است چيست، برني سندرز خيلي ساده گفت تغييرات آب‌وهوايي. از نظر من اين جمله الهام‌بخش است.

هيچ ترفندي داري كه بتواني از زير دست مصاحبه يك روزنامه‌نگار زنده بيرون بيايي؟
(مي‌خندد.) وقتي مي‌خواهند با من مصاحبه بگيرند معمولا به اين فكر مي‌كنم: «فقط راجع به چيزي صحبت كن كه دلت مي‌خواهد صحبت كني، حالا سوال هرچه مي‌خواهد باشد.»
۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید