"با من در نیفت، من خودم مادرم را کشتم"
کد خبر :
۱۳۷۸۱
بازدید :
۲۰۰۵
روزنامه وقایع اتفاقیه در گزارشی، روایتی از دستفروشی در پایان سال منتشر کرده است
دو سه روزی است که بازار آرام گرفته، نه از بههمریختن بساط دستفروشان خبر هست و نه از طولانیترشدن اعتصاب مغازهدارها. فروشندههای چهارراه ولیعصر، خیابان جمهوری و میدان هفت تیر اعتراض نمیکنند و از جمعآوری دستفروشانِ «عامل کسادی بازار» ناامید شدهاند. دستفروشان هم به سیاق هر سال، بار دیگر دم عید به میدان آمده و با این دلهره که هر لحظه ممکن است مأموران شهربانی از راه برسند، جنسهای ارزانشان را در پیادهروهای تنگ پایتخت زیر تابلوهای «بساط ممنوع» پهن کردهاند.
شهرداری جز هشدار به دستفروشان میدانهای مرکزی پایتخت و دخالت مستقیم برای رفع سدمعبر، برای ساماندهی وضعیت، روزبازار و شببازار راه انداخت و از دستفروشان خواست برای کسبوکار در جمعهبازار مجوز بگیرند اما باز هم باوجود تجمع کسبه بازار در نیمه اسفند، دستفروشانی که در خیابان جمهوری سدمعبر میکردند، در نقاط مختلف بازار پخش شدهاند و دور از چشم مأموران و زیر سنگینی نگاه مغازهداران کار میکنند.
ماجرای درگیری دم عید مغازهداران و دستفروشان، بساطِ هر سالِ شهرداری است اما امسال باوجود اقدامات مختلف برای جمعآوری آنها و حاشیههای پیشآمده، قصه کمی فرق میکند.
دستفروشِ سرمایهدار!
حضور بساطگستران در میدان هفت تیر، در شلوغی خیابان و صدای بوق ماشینها گم است. دو- سه هفته است که خطاط روبهروی مسجد الجواد، کاغذ و قلمش را جمع کرده و معلوم نیست بعد از هشدارهای شهرداری کجا خط میفروشد. دیگرانی هم که باقی ماندهاند، با فاصله بسیار از هم مشغول کاسبیاند و اگر احتمال حضور مأموران شهرداری باشد، بندوبساطشان را به کوچههای خلوت منتقل میکنند. پیرمرد روسریفروش کنار ایستگاه مترو نیز از این قاعده مستثنی است، او مدتهاست که اینجا کار میکند و باقی دستفروشان و مغازهدارها میگویند انگار سرقفلی این دو متر زمین را دارد. هرچند خودش میگوید؛ شهرداری دوماهی است به پروپایش پیچیده و مجبور شده گاهی در عبدلآباد و مولوی کاسبی کند اما دورش همیشه شلوغ است و بازارش رونق دارد.
مغازهدارها شاکی از پیرمرد روسریفروش میگویند: او سرمایهدار است، برای خودش جا خوش کرده و بدون دادن مالیات حسابی سود میکند.
صاحب یک فروشگاه مانتو و روسری در این منطقه میگوید: «هرچه میکشیم، از همان روسریفروش سر نبش است و باقی کسانی که کار ما را کساد میکنند. ما باید کرایه بدهیم و شلوغی دمودستک آنها را هم تحمل کنیم. با این شرایط مشتری ازدستدادن، فقط یکی از دردهای ماست. البته جنس شب عیدی آنها بنجول است اما گاهی نمیدانم چطور لنگه کار ما را کپی میکند و کلی ارزانتر میفروشد.»
صاحب کفشفروشی تنها مشتریاش را راه میاندازد و از سختیهای بازار دم عید میگوید. او درگیریهای پیشآمده را اصلیترین دلیل کسادی بازار میداند: «خیلی بیانصافی است که درست در روزهای آخر سال و بعد از رکودی که از سر گذراندیم، باز هم با این مشکلات برای تأمین درآمد سختی بکشیم. ما مظلوم هستیم نه دستفروشان؛ شهرداری اگر با همین فرمان پیش برود، بعید است که دستفروشی جمع بشود؛ آن هم الان.»
دستفروش مونوپاد، جنسها را توی یک کیسه جا داده و گوشهای از خیابان مشغول است. او میگوید: «20روزی هست که گیر میدهند، ما هم عین زبلخان باید مدام جابهجا شویم؛ چاره چیست؟ من شغل دیگری ندارم. شب عیدی ما هم باید یکطوری نان حلال قسمتمان بشود.»
حکمرانی فقر
کفشفروشی بساطی، نبش چهارراه ولیعصر و دیگر دستفروشان پیادهرو را قرق کردهاند. او میگوید که همین صبح یک مأمور شهرداری آمده ببیند، اوضاع از چه قرار است اما بچهها دکش کردهاند: «بچهها برایش خطونشان کشیدند که جمع کن برو و گرنه شر میشود. دیروز مأمورها با فیلمبردار آمده بودند؛ برگه اخطاریه داشتند. جدی بودند اما حالا هستیم تا ببینیم خدا چه میخواهد.» ا
ز لهجه اغلبشان اینطور برمیآید که از شهرستانهای مختلف به تهران آمدهاند؛ در بساطشان هم جوجهاردک هست، هم لباس و هم عطرهای ارزان. شلوغی اطرافشان طوری جلوه میکند که انگار مردم بیشتر به اجناس آنها دل میدهند تا مغازهها اما در دل ماجرا فقر است که حکمرانی میکند. «مگر چقدر پول درمیآوریم؟ بگذارند دو هفته کاسبی کنیم، چیزی ازشان کم نمیشود که؛ بعد ما هم میرویم پی کارمان.»
یک مغازهدار گلهمند از عملکرد شهرداری میگوید: «انگارنهانگار. از این ور جمع میکنند، از یک جای دیگر سر درمیآورند. شهرداری کاری نمیکند. ما هم دلمان برایشان میسوزد اما چه کنیم؟ 12میلیون اجاره میدهیم و اینها مزاحم ما هستند. سدمعبر میکنند و کار ما کسادتر از قبل میشود.»
کفشفروش راسته خیابان این را میگوید و مغارههای خلوت دیگر را نشان میدهد. مسیری کوتاه از خیابان، کاغذهای «بساط ممنوع» روی زنجیر و طناب آویزان است و زیرش در بساطی لاکپشتهای کوچک و ماهیهای قرمز در قوطیهای کوچک محصورند. مسیری تا خیابان نوفللوشاتو که دو ماشین شهربانی نبش آن ایستادهاند، از دستفروشان خالی است.
مغازهدارها دستفروشی میکنند
از زمان خودسوزی یک دستفروش روبهروی پاساژ شانزهلیزه، دو هفته گذشته است. کسبه این بازار بیشازهمه از دستفروشان شکایت دارند و بههمینخاطر خواستند شهرداری کاری کند، هرچند به نظر نمیآید چندان موفق بوده باشند. در خیابان جمهوری اگر بساطی هست، مال مغازهدارهاست؛ این را مغازهدارها میگویند. آنها هم بخشی از اجناسشان را به سبک دستفروشها روی زمین پهن میکنند، بلکه به فروش برسند. یکی از مغازهداران شانزهلیزه میگوید: «ما نمیخواستیم ببندیم اما صاحب پاساژ گفت میبندد و شد توفیق اجباری. مشکل من شلوغی زیاد است، مردم نمیتوانستند راحت خرید کنند.»
سر جمهوری دعوا شده و کسی داد میزند که زنگ بزنید 110. دعوا سر بساط دستفروشان است و اینکه کی، کجا بفروشد. در خیابان بلوا میشود؛ زنی فریاد میزند و ناسزا میگوید و آن دیگری جعبه غذاهای خانگیاش را برداشته و عقب میرود. زن شاکی از اینکه کسی جایش را گرفته به دیگری میگوید: «با من در نیفت، من خودم مادرم را کشتم؛ قرص بهش خوراندم. الان هم بهزیستی کمکم کرده که دو-سه تا پیراهن بفروشم تو بازار.»
جعبه غذاها روی دست زن مانده است. روبهروی مغازه لباسفروشی هم که مینشیند، صاحب مغازه دورش میکند. «من برای وسایل خودم جا ندارم؛ ریختم اینجا بلکه بفروشم. اعصابت خرد است، به درک؛ اعصاب من بدتر، برو.» میگویند 100 قدم جلوتر بساطکردن آزاد است؛ زن بار سنگینش را برمیدارد و با گریه دور میشود.
دو سه روزی است که بازار آرام گرفته، نه از بههمریختن بساط دستفروشان خبر هست و نه از طولانیترشدن اعتصاب مغازهدارها. فروشندههای چهارراه ولیعصر، خیابان جمهوری و میدان هفت تیر اعتراض نمیکنند و از جمعآوری دستفروشانِ «عامل کسادی بازار» ناامید شدهاند. دستفروشان هم به سیاق هر سال، بار دیگر دم عید به میدان آمده و با این دلهره که هر لحظه ممکن است مأموران شهربانی از راه برسند، جنسهای ارزانشان را در پیادهروهای تنگ پایتخت زیر تابلوهای «بساط ممنوع» پهن کردهاند.
شهرداری جز هشدار به دستفروشان میدانهای مرکزی پایتخت و دخالت مستقیم برای رفع سدمعبر، برای ساماندهی وضعیت، روزبازار و شببازار راه انداخت و از دستفروشان خواست برای کسبوکار در جمعهبازار مجوز بگیرند اما باز هم باوجود تجمع کسبه بازار در نیمه اسفند، دستفروشانی که در خیابان جمهوری سدمعبر میکردند، در نقاط مختلف بازار پخش شدهاند و دور از چشم مأموران و زیر سنگینی نگاه مغازهداران کار میکنند.
ماجرای درگیری دم عید مغازهداران و دستفروشان، بساطِ هر سالِ شهرداری است اما امسال باوجود اقدامات مختلف برای جمعآوری آنها و حاشیههای پیشآمده، قصه کمی فرق میکند.
دستفروشِ سرمایهدار!
حضور بساطگستران در میدان هفت تیر، در شلوغی خیابان و صدای بوق ماشینها گم است. دو- سه هفته است که خطاط روبهروی مسجد الجواد، کاغذ و قلمش را جمع کرده و معلوم نیست بعد از هشدارهای شهرداری کجا خط میفروشد. دیگرانی هم که باقی ماندهاند، با فاصله بسیار از هم مشغول کاسبیاند و اگر احتمال حضور مأموران شهرداری باشد، بندوبساطشان را به کوچههای خلوت منتقل میکنند. پیرمرد روسریفروش کنار ایستگاه مترو نیز از این قاعده مستثنی است، او مدتهاست که اینجا کار میکند و باقی دستفروشان و مغازهدارها میگویند انگار سرقفلی این دو متر زمین را دارد. هرچند خودش میگوید؛ شهرداری دوماهی است به پروپایش پیچیده و مجبور شده گاهی در عبدلآباد و مولوی کاسبی کند اما دورش همیشه شلوغ است و بازارش رونق دارد.
مغازهدارها شاکی از پیرمرد روسریفروش میگویند: او سرمایهدار است، برای خودش جا خوش کرده و بدون دادن مالیات حسابی سود میکند.
صاحب یک فروشگاه مانتو و روسری در این منطقه میگوید: «هرچه میکشیم، از همان روسریفروش سر نبش است و باقی کسانی که کار ما را کساد میکنند. ما باید کرایه بدهیم و شلوغی دمودستک آنها را هم تحمل کنیم. با این شرایط مشتری ازدستدادن، فقط یکی از دردهای ماست. البته جنس شب عیدی آنها بنجول است اما گاهی نمیدانم چطور لنگه کار ما را کپی میکند و کلی ارزانتر میفروشد.»
صاحب کفشفروشی تنها مشتریاش را راه میاندازد و از سختیهای بازار دم عید میگوید. او درگیریهای پیشآمده را اصلیترین دلیل کسادی بازار میداند: «خیلی بیانصافی است که درست در روزهای آخر سال و بعد از رکودی که از سر گذراندیم، باز هم با این مشکلات برای تأمین درآمد سختی بکشیم. ما مظلوم هستیم نه دستفروشان؛ شهرداری اگر با همین فرمان پیش برود، بعید است که دستفروشی جمع بشود؛ آن هم الان.»
دستفروش مونوپاد، جنسها را توی یک کیسه جا داده و گوشهای از خیابان مشغول است. او میگوید: «20روزی هست که گیر میدهند، ما هم عین زبلخان باید مدام جابهجا شویم؛ چاره چیست؟ من شغل دیگری ندارم. شب عیدی ما هم باید یکطوری نان حلال قسمتمان بشود.»
حکمرانی فقر
کفشفروشی بساطی، نبش چهارراه ولیعصر و دیگر دستفروشان پیادهرو را قرق کردهاند. او میگوید که همین صبح یک مأمور شهرداری آمده ببیند، اوضاع از چه قرار است اما بچهها دکش کردهاند: «بچهها برایش خطونشان کشیدند که جمع کن برو و گرنه شر میشود. دیروز مأمورها با فیلمبردار آمده بودند؛ برگه اخطاریه داشتند. جدی بودند اما حالا هستیم تا ببینیم خدا چه میخواهد.» ا
ز لهجه اغلبشان اینطور برمیآید که از شهرستانهای مختلف به تهران آمدهاند؛ در بساطشان هم جوجهاردک هست، هم لباس و هم عطرهای ارزان. شلوغی اطرافشان طوری جلوه میکند که انگار مردم بیشتر به اجناس آنها دل میدهند تا مغازهها اما در دل ماجرا فقر است که حکمرانی میکند. «مگر چقدر پول درمیآوریم؟ بگذارند دو هفته کاسبی کنیم، چیزی ازشان کم نمیشود که؛ بعد ما هم میرویم پی کارمان.»
یک مغازهدار گلهمند از عملکرد شهرداری میگوید: «انگارنهانگار. از این ور جمع میکنند، از یک جای دیگر سر درمیآورند. شهرداری کاری نمیکند. ما هم دلمان برایشان میسوزد اما چه کنیم؟ 12میلیون اجاره میدهیم و اینها مزاحم ما هستند. سدمعبر میکنند و کار ما کسادتر از قبل میشود.»
کفشفروش راسته خیابان این را میگوید و مغارههای خلوت دیگر را نشان میدهد. مسیری کوتاه از خیابان، کاغذهای «بساط ممنوع» روی زنجیر و طناب آویزان است و زیرش در بساطی لاکپشتهای کوچک و ماهیهای قرمز در قوطیهای کوچک محصورند. مسیری تا خیابان نوفللوشاتو که دو ماشین شهربانی نبش آن ایستادهاند، از دستفروشان خالی است.
مغازهدارها دستفروشی میکنند
از زمان خودسوزی یک دستفروش روبهروی پاساژ شانزهلیزه، دو هفته گذشته است. کسبه این بازار بیشازهمه از دستفروشان شکایت دارند و بههمینخاطر خواستند شهرداری کاری کند، هرچند به نظر نمیآید چندان موفق بوده باشند. در خیابان جمهوری اگر بساطی هست، مال مغازهدارهاست؛ این را مغازهدارها میگویند. آنها هم بخشی از اجناسشان را به سبک دستفروشها روی زمین پهن میکنند، بلکه به فروش برسند. یکی از مغازهداران شانزهلیزه میگوید: «ما نمیخواستیم ببندیم اما صاحب پاساژ گفت میبندد و شد توفیق اجباری. مشکل من شلوغی زیاد است، مردم نمیتوانستند راحت خرید کنند.»
سر جمهوری دعوا شده و کسی داد میزند که زنگ بزنید 110. دعوا سر بساط دستفروشان است و اینکه کی، کجا بفروشد. در خیابان بلوا میشود؛ زنی فریاد میزند و ناسزا میگوید و آن دیگری جعبه غذاهای خانگیاش را برداشته و عقب میرود. زن شاکی از اینکه کسی جایش را گرفته به دیگری میگوید: «با من در نیفت، من خودم مادرم را کشتم؛ قرص بهش خوراندم. الان هم بهزیستی کمکم کرده که دو-سه تا پیراهن بفروشم تو بازار.»
جعبه غذاها روی دست زن مانده است. روبهروی مغازه لباسفروشی هم که مینشیند، صاحب مغازه دورش میکند. «من برای وسایل خودم جا ندارم؛ ریختم اینجا بلکه بفروشم. اعصابت خرد است، به درک؛ اعصاب من بدتر، برو.» میگویند 100 قدم جلوتر بساطکردن آزاد است؛ زن بار سنگینش را برمیدارد و با گریه دور میشود.
۰