"سد معبر"؛ تا اعماق فلاکت
و البته تفاوت مهم «سد معبر» با «ابد و یک روز» در شخصیت محور بودن بیشتر اولی است، انتخابی که فیلم را با وجود تعلق به سینمای مدرن اجتماعی به سینمای قصهگو نزدیکتر کرده و احتمالا در جذب طیفهای بیشتری از مخاطبین موفق خواهد بود.
کد خبر :
۴۹۲۶۲
بازدید :
۱۵۸۵
یکی دیگر از تولیدات کارخانه پررونق سینمای مدرن اجتماعی، کارخانهای است که میتوان سنگ بنایش را به نام اصغر فرهادی و ساختههای درخشان نیمه دوم دهه هشتادش نوشت و نزدیک به یک دهه اوج نشینی، قرار گرفتن در صدر کانون توجهات و کسب جوایز متعدد داخلی و بینالمللی از افتخارات آن است.
حالا محسن قرایی در اولین ساخته مستقلش که البته دومین فیلم او بعد از تجربه کارگردانی مشترک فیلمِ «خسته نباشید» با افشین هاشمی بهحساب میآید؛ از اثری در حوزه کم حاشیه میراث فرهنگی به سینمایی پای گذاشته که اگرچه در بورس بودنش، دیده شدنش را تا حدودی تضمین میکند ولی درعینحال از آن انتخابهایی است که میتوان برای توصیف آن از عبارت «سهل و ممتنع» استفاده کرد، آسان به جهت در دسترس بودن اینهمه الگوی موفق و امتحان پس داده و بالقوه خطرناک ازنظر فراهم بودن امکان مقایسه با آثار خوب ژانر حتی برای مخاطبین غیرحرفهای.
قاسم، مامور اجراییات شهرداری که در واحد سدمعبر کار میکند در زندگی کاری و شخصی خود با مشکلاتی جدی روبهروست، تشنج ذاتی شغل که درگیری و برخورد دایم با دستفروشان خیابانی از مختصات همیشگی آن است، خلقوخوی پرخاشگر قاسم که در چنین محیط متشنجی وخیمتر هم شده، تعلقش به خانوادهای از طبقات کمدرآمد و خانه پدری که باید به مساوات در اختیار پسران و خانوادههایشان قرار بگیرد و مفهومی بهجز لزوم تخلیه خانه توسط قاسم و جایگزینی برادر بزرگش ندارد بستر فلاکتآمیزی است که قهرمان فیلم را در دام خود گرفتار کرده و تماشاگر مسیر هشتاددقیقهای فیلم را در فضایی پر از حس اضطراب با او طی میکند.
شاید یکی از مهمترین امتیازات فیلم که ارزش کار قرایی به عنوان یک کارگردان جوان را هم دوچندان میکند در این باشد که او برای ساخت اثری در حوزه سینمای اجتماعی به سراغ متنی متاثر از سبککاری فرهادی نرفته و روایت قصه بر مبنای گرهافکنیها و گرهگشاییهای متعدد که مولفه اصلی و نقطه قوت آن نوع سینما محسوب میشود را به بنیانگذاران و طرفداران همان اسلوب قصهپردازی واگذار کرده و مسیر بهکل متفاوتی را در پیشگرفته است.
البته سبکی که روایت «سدمعبر» بر مبنای آن شکلگرفته بهکل سبک منحصربهفردی هم نیست و نویسنده فیلمنامه «سعید روستایی» همان فرمولی را در روایت داستان به کار گرفته که پیشازاین تنها ساخته درخشانش یعنی «ابد و یک روز» را هم بر همان اساس، بنانهاده بود، روایت بیوقفه یک داستان شلوغ و پر کاراکتر از پرسوناژهایی متعلق به طبقات فرودست جامعه در فضایی متشنج که از صفر تا صد فیلم را در برگرفته که تمام ذهن مخاطب را درگیر کرده و حتی فرصت سر خاراندن هم به او نمیدهد، اتمسفری بسیار نزدیک به آنچه برای اولینبار در «ابد و یک روز» تجربهاش کرده بودیم اینجا هم با همان شدت و حدت (حتی در سکانسهایی شدیدتر و غلیظتر) جاری و ساری است.
و البته تفاوت مهم «سد معبر» با «ابد و یک روز» در شخصیت محور بودن بیشتر اولی است، انتخابی که فیلم را با وجود تعلق به سینمای مدرن اجتماعی به سینمای قصهگو نزدیکتر کرده و احتمالا در جذب طیفهای بیشتری از مخاطبین موفق خواهد بود.
البته میتوان به قضیه از زاویه دیگری هم نگاه کرد، این درست که حفظ ریتم و غرق کردن تماشاگر در فضای فیلم به شکلی که در طول زمان فیلم اصطلاحا در آن ذوب شود را میتوان بهحساب قوت فیلم و توانمندی عوامل سازنده آن دانست، اما بین اینکه بیننده بهواسطه پرداخت هنرمندانه و قدرت فیلمساز در معرفی و بسط کاراکترها و فضای فیلم مجذوب آن شود تا اینکه با استفاده بیشازحد و خارج از اندازه استاندارد از برخی عناصر دراماتیک، به صندلی میخکوب شود تفاوت ظریفی وجود دارد که نباید ازنظر دور نگاه داشته شود.
به اعتقاد نویسنده، گروه سازنده «سد معبر» از سعید روستایی گرفته تا خود محسن قرایی در مقام کارگردان شاید در برداشت اشتباه از دلایل موفقیت همهجانبه «ابد و یک روز» آنقدر مجذوب آن نوع فرمول شدهاند که با تصور نادرست تزریق تنش و اضطراب به تمام یا اکثریت قریب بهاتفاق سکانسهای فیلم و درگیر کردن لحظهبهلحظه ذهن مخاطب با تنشها و تشنجات تازه در اندیشه تکرار موفقیتهای پیشین بودهاند که البته نتیجه نهایی تحقق چنین پیش فرضی را به اثبات نمیرساند.
نویسنده این یادداشت که افزون بر فعالیت در حوزه نقد، به اقتضای شغلی با حوزه بهداشت و درمان هم سروکار دارد، معتقد است که صدور پروانه نمایش برای آثاری با این درجه از التهاب و اضطراب بدون در نظر گرفتن هشدارها و محدودیتهای سنی یا پزشکی مختص بیماران روحی - روانی یا مستعدین به بروز آن و فراهم کردن امکان تماشا برای همه مخاطبین، بهداشت و سلامت روانی جامعه را تهدید میکند.
به فیلم بازگردیم و به منبع الهام اجتماعی فیلم دقت کنیم که در زمره امتیازات کار قرار میگیرد، همه ما ظرف چندساله گذشته اخبار ناخوشایندی دال بر درگیری فیزیکی ماموران رفع سدمعبر شهرداری با دستفروشان که صرفنظر از غیرقانونی بودن شغلشان، بههرحال جزو اقشار آسیبپذیر جامعه محسوب میشوند، خوانده و متاثر شدهایم، درگیریهایی ذاتا تنشزا و منجر به ضربوجرح طرفین که بهحکم عمل به وظیفه شغلی از یکسو و رحم و رأفت نسبت به سوی دیگر ماجرا نمیتوان مقصر صددرصدی برای آن قائل شد و تنها میتوان بابت بروزش تاسف خورد، حال اینکه فیلمسازی به این معضل کمتر پرداختهشده اجتماعی هم توجه کرده و معضلات آدمهای دو سوی این تشنج هرروزه را به تصویر کشیده است صرفنظر از کیفیت خود فیلم، ارزشمند و تحسینآمیز است.
قهرمان فیلم «قاسم/ حامد بهداد» یک قربانی بیپناه این شرایط سخت است که هیچکس، حتی همسرش هم درکش نمیکند و با تصمیم او برای خرید کامیون و فرار از این شغل جهنمی مخالفتی شدید دارد؛ مخالفتی که در جای خود و با توجه به شرایط زندگی و معیشت قاسم، غیرمنطقی هم به نظر نمیرسد هرچند قاسم هم دیگر آنچنان از شغلش عاجز شده که توان ادامه این وضع را ندارد، وضعیتی تراژیک که شخصیتهای واقعی خاکستری ِ. ذیحق را رو در روی هم قرار داده است بدون آنکه بتوان هیچیک را از مامور تا دستفروش و خانوادههایشان را مقصر یا بیتقصیر دانست، این توجه دادن و باورپذیر درآوردن آدمهای اجتماع و گرفتاریهایشان البته که خوب است ولی ایکاش کمی همدلی هم به پردازش کاراکترها تزریق میشد، تمهیدی که میتوانست بهمثابه یک سوپاپ اطمینان در تعدیل کردن آنهمه تنش و داد و فریاد و زد و خورد و تلخی و فلاکت موثر باشد و دنیای آدمها و تصمیماتشان را چه درست و چه غلط برای تماشاگر آنسوی پرده باورپذیرتر و ملموستر کند، درحالی که در فیلم حتی یک سکانس اینچنینی که نشاندهنده درونیات قهرمان و دیگران باشد و به کار همذاتپنداری بیشتر تماشاگر با آنان بیاید دیده
نمیشود!
ربط دادن بلاهایی که سر کاراکترها میآید به تصمیم غیراخلاقیشان برای پس ندادن دلارهای مفقود شده دوز قابل قبولی دارد.
فیلمساز تصمیم برای باور یا عدم باور این ارتباط خارج از دایره دنیای مادی را به عهده خود تماشاگر گذاشته و بهاندازه به آن پرداخته نه چندان کم و بیاثر و نه آنچنان زیاد که دنیای کارتونی سریال ترکی گلدرشت «قطره عبرت» تداعی شود.
بالطبع کلیت تلخ روایت، فیلتر استفادهشده برای ثبت تصاویر همطیف رنگی خاکستری (کمرنگی) را القا میکند و در هیچکدام از سکانسهای اثر حتی از یک تصویر با ترکیب رنگهای شاد (shine) خبری نیست و اگر تصمیم کارگردان بر القای حس ناامیدی بوده انتخاب این ترکیب نور و رنگ کاملا بجا بوده هرچند که به تلخکامی تماشاگران فیلم انجامیده باشد. اما انتخاب بازیگران فیلم هم درست مثل دستمایه اجتماعی و شیوه روایت قصه، جنبهای دوسویه دارد.
یعنی همان اندازه که انتخاب حامد بهداد برای ایفای نقش اول فیلم به لحاظ توانایی او در درآوردن نقشهای عصبی انتخاب خوبی بوده، اما به همان میزان پیشینه طولانی او در ایفای نقشهای اینگونه که به تماشاگر زمینه ذهنی میدهد باعث شده که این انتخاب را گزینش ... وشمندانهای تلقی کنیم.
درواقع تماشاگر با پیشفرض اینکه او غالبا ایفاگر نقشهای عصبی حقبهجانب و دارای واکنشهای غیرمعقول است نمیتواند قضاوت درست و بیطرفانهای نسبت به کاراکتری مثل قاسم داشته باشد و این به همذاتپنداری و همدلی مخاطب با فیلم آسیبهایی زده که مهارت بهداد در ارایه تصویری باورپذیر از نقش قاسم جبرانش نمیکند تا درمجموع با اثری مواجه باشیم که ایجاد حس دوگانگی و ترکیبی از اقناع و عدم اقناع بیننده مهمترین ویژگی آن باشد.
۰