این کوهستان ایران، ترسناک ترین کوهستان دنیاست
اگر این قلعه کاوش شده بود و باستانشناسان این دستگیرهها را دیده بودند، میشد برای او از صحت و سقم داستانش گفت اما متاسفانه هنوز هیچ کاوشی روی این بنا صورت نگرفته است.
محکم و استوار در کنار هم ایستادهاند. یکی در گوش دیگری چیزی میگوید، یکی بهجایی دور اشاره میکند و یکی کلاه بر سر گذاشته و با غرور تو را نگاه میکند، همه با یک قد و بالا و از یک جنس و همرنگ، همه راست قامت، با ابهت و البته ترسناک.
حتی رودخانه پر جنب و جوش قزلاوزن هم در برابر این شگفتی حیران شده و سکوت کرده است. هیچکس در برابر این اشکال عجیب، چارهای جز حیرانی ندارد. آب و باد و باران، از خاک و سنگ و آهک ستونهایی قطور و بلند با کلاهکهایی مقاوم و سخت خلق کردهاند تا تواناییهایشان را به رخ بکشند توانایی خلق مجسمههایی عظیم، شگفت و مستحکم تا محلیها آنها را «جن داغی» و «آدام داشی» بنامند و زمینشناسان دودکش جن و تخت دیو.
مردانی سرسخت هم در دل سنگ این ستونها، قلعهای ایمن برای خود ساختهاند تا کوه با شکل و شمایل عجیب و ترسناکش و مردان، با ابزار و آلات جنگیشان خیال خام تجاوز را از سر دشمنان بیرون کنند. این پدیده مخلوق طبیعت و این قلعه ساخته بشر، هنوز کاوش نشده و رازهایش هویدا نشده است. مردم منطقه هم هر روز آنرا دیدهاند و از دیو و جن و اژدهایش داستانها گفتهاندو هنوز هم میگویند.
در کنار آبهای طلایی قزلاوزن، جایی میان آسمان و زمین، تختگاه دیو و دودکش جن برپا شده است. حجمهایی شگفتانگیز و کمنظیر که ساخت طبیعت هستند و به همت ساکنان این منطقه، بینظیر شدهاند. اگر حدسهای علیاصغر میرفتاح، تنها باستانشناسی که قلعه را مورد بررسی قرار داده، درست باشد و قدمت این قلعه به سلجوقیان برسد، معلوم میشود که نزدیک به هزار سال پیش، ساکنان خوشفکر و ثابت قدم این خطه، با تیشه و قلم در دست، در دل پدیدهای شگفتانگیز، قلعهای شگفتانگیزتر بنا کردهاند.
قلعهای با ۶۴ اتاق و دو راه پله و چیزی شبیه استخر، با چشماندازی پر از آب و رنگ و برگ. قلعهای بیهمتا اما مهجور، قلعهای در همسایگی بهستان قدیم و در یک کیلومتری روستای بهستان جدید، روستایی در ۲۰ کیلومتری ماهنشان و تقریبا در حدود ۱۲۰ کیلومتری زنجان.
نرسیده به ماهنشان سر دو راهی، سراغ بهستان را که میگیریم، مسیری را نشان میدهند که در انتهایش حجمی عظیم از ستونهای خاکی و اشکال عجیب و غریب قد علم کردهاند. روستای «سریک» و «تک آغاجی» را با تمام سرسبزیها و هوای خوششان پشت سر میگذاریم و شگفتیها نزدیکتر میآیند.
به روستای بهستان که میرسیم همه میدانند سراغ قلعه و جن و دیو را خواهی گرفت. بهستانیهای قدیم در پناه دودکش جن و تخت دیوهای این سرزمین، برای خود قلعهای مستحکم برپا کردهاند. در کنار رودخانه قزلاوزنی که همیشه آب دارد و مانعی طبیعی در برابر مهاجمان است و در دل دیوارهای عجیب و ترسناک که ترس در جان بینندگان میاندازد، قلعهای نفوذناپذیر در کنار شهرشان ساختهاند تا خود در آنسوی قلعه و در خانههایشان، سر آسوده بر بالین بگذارند. ستونهای سنگی و قلعه میانشان حداقل ده کیلومتر قبل از بهستان راه را نشان میدهند.
تو اکنون ره خانه دیو گیر
خورشید پشت ابرهای تیره و روشن بالا آمده و کلاهکهای سنگی روی ستونهای بالابلند بهستان سایه انداختهاند. ما به روستای بهستان جدید رسیدهایم و ستونها در چندصدمتری ما ایستادهاند. چشمهای حیرتزدهمان یک لحظه از ستونها و قلعه برداشته نمیشود و چشمهای بهستانیها از ما. هنوز به آمد و شد غریبهها عادت ندارند اما میدانند هرکه بهستان را ببیند، حیرت میکند. برایمان لبخند میزنند و دیگران را خبر میکنند؛ «بهستان مثل تهران پایتخت بوده، شاهنشین بوده، پدران ما هم به یاد ندارند، اما آباد بوده، قلعه برای این بوده که کسی به بهستان نتواند حمله کند».
پیرمرد با لحنی غرورآمیز میگوید و به بقیه که برای دیدن «گالا» آمدهاند؛ گالا به معنای قلعه است، عروجعلی کشاورزی که اینرا میگوید، مثل بیشتر بهستانیها نام خانوادگی و پیشهاش «کشاورزی» است. از اسم و رسم کشاورزی اهالی روستا برایمان میگوید و به سمت ستونهای سنگی به راه میافتد. قدمهایش را با ما هماهنگ میکند تا جلو نیفتد و رسم مهماننوازی را بهجا آورده باشد. دو دهه از عمرش را در روستای کنار قلعه زندگی کرده و سه دهه قبلش را اینجا؛ «تا سال ۵۷ روستا آنجا بود، زندگی سخت بود، رفت و آمد سخت بود، آمدیم اینجا».
آنجا بهستان قدیم است و اینجا بهستان جدید و این میان یک کیلومتر راه است. تنها جاده روستا به ستونهای سنگی ختم میشود. پدیدهای که اهالی روستا آنرا «آدام داشی» و «جن داغی» مینامند. آنها معتقدند این جنداغیهای عظیم را احتمالا دیوها برپا کردهاند.
قدیمیهای روستا لرزیدن زمین را هم حاصل نعره زدنهای اژدهای قلعه میدانستند. حالا همه میدانند که اژدهایی در کار نیست اما کسی نمیداند چه کسی آن ستونها را ساخته و آن کلاهکها را بر بالایشان گذاشته است؛ «نه نوشتهاند و نه تعریفش را شنیدهایم، نمیدانیم اینجا چرا این شکلی است وچه کسی اینجا را ساخته، چون دورافتاده است، آنچنان به آن توجه نکردهاند اما مگر آدم میتواند کوه را این شکلی کند». عروجعلی هم از اهالی بهستانِ قدیم است و حالا در بهستانِ جدید زراعت میکند. او هم مثل همه بهستانیها نمیداند چرا این کوه به این شکل درآمده است. همه، راه سربالایی را به ستونها و کلاهکهای سنگی را در پیش میگیرند.
پیر و جوان به راحتی جاده را بالا میروند و خودشان را به پای قلعه میرسانند. عظمت دودکشهای جن را فقط وقتی پایشان بایستی، درک میکنی، حجمی عظیم از ستونهای صد و اندی متر از سنگهای سخت و سست و حفرههایی پراکنده در بالا و پایین و چپ و راست.
جوانترها وارد یکی از حفرهها میشوند و از دیگری بیرون میآیند. سن و سالدارها هم میروند و ما غریبهها بین رفتن و ماندن، دلمان را به کوه میزنیم و پایمان را جای پای پیرمردها میگذاریم. آشنایان هراسی از بالا رفتن ندارند، خوشیمنی قلعه ترسشان را ریخته است، نه دیده و نه شنیدهاند که کسی از آن بالا پرت شده باشد یا از این قلعه آسیبی به کسی رسیده باشد. جوانها بالا رفتهاند و حالا توی حفرههای مرتفعتر ایستادهاند و ما تازه به اولین حفره رسیدهایم.
یکی شهر دید اندر آن دژ فراخ
حفرههایی هم شکل و یک اندازه، پای حجم سرسخت دیوارههای سنگی ردیف شدهاند و حجم غیرقابل نفوذ سنگی را قابل نفوذ کردهاند. ساکنان سرسخت بهستان قدیم از پس سختی سنگ برآمدهاند و پناهگاهی ایمن برای خود ساختهاند. به اجبار خم شده و تعظیمکنان وارد اتاق میشویم چرا که سازندگان قلعه اینطور خواستهاند و درگاه را آنقدر کوتاه ساختهاند که برای وارد شدن به اتاق چارهای جز تا کمر خم شدن نیست.
اتاق ساده است و یک پستو دارد و دو دستگیره سنگی در دو طرف که خدا میداند به چه کار میآمده است. عروجعلی اصرار دارد که روزگاری گهواره کودک خانه بر این دستگیرهها آویخته میشده و مادر رو به منظری دلپذیر گهواره را تکان میداده و لالایی میخوانده است. قدری لالایی ترکی برایمان میخواند و گهواره خیالی را تکان میدهد.
اگر این قلعه کاوش شده بود و باستانشناسان این دستگیرهها را دیده بودند، میشد برای او از صحت و سقم داستانش گفت اما متاسفانه هنوز هیچ کاوشی روی این بنا صورت نگرفته است. این اتاق و خاطرات مبهماش، ۶۳ همسایه دیگر هم دارند. همسایههایی که تنها راه آمد و شد به خانهشان پلههایی است که دو برابر کفشان ارتفاع دارند. پلههایی که آب و باد و باران آنقدر تخریبشان کردهاند وجرات بالا رفتن را از غریبهها میگیرند و تنها آشنایان توان بالا رفتن دارند.
جوانترها بالاتر میروند و از کلاهک روی ستونها سر در میآورند و ما همچنان در اتاقهای پایین در رفت و آمدیم. جوانها از استخری میگویند که چهار متر عرض و پنج متر طول دارد و روی یکی از کلاهکها نقر شده است. عروجعلی کشاورزی هم استخر را دیده، او تمام زوایا و خفایای قلعه را میشناسد. در زمان کودکی در این اتاقها پنهان میشده و از همین پلهها بالا و پایین میرفته است. روی دیوار یکی از اتاقها حفرههای مثلثی شکل کوچکی را نشانمان میدهد که بعید بهنظر میرسد برای تزئین اتاق حفر شده باشند، شاید طاقچههایی کوچک و مناسب برای گذاشتن پیکرک و پیهسوز.
حفرههای دیگری هم هست، بزرگتر و با قوسهای تیزهدار. قوسهایی که به اعتقاد باستانشناسان در نمونههای مشابه، مرحله انتقال قوسهای دایرهای به قوسهای تیزهدار را طی کرده و احتمالا متلعق به دوره اسلامی است گرچه کسی نمیداند این قوسها هم از همان دست قوسها هستند یا نه. بالای دیوار، آنجایی که به سقف میرسد هم، شیاری عمیق کنده شده که ممکن است نشیمنگاه سقفی کاذب یا شیاری تزئینی باشد. کسی کاوش نکرده و چیزی نگفته است.
حالا روی دیوارها پر از نقش و نگار و خط ناخوش! شده است. میل به جاودانگی، اسم و رسم بازدیدکنندگان و شمع و گل و پروانه را با اسپری و بیسلیقگی تمام، بر روی دیوارهای سنگی قلعه ثبت کرده است؛ همان میلی که سازندگان قلعه را واداشته پناهگاهی در دل کوه بسازند، تا جاودانه بمانند. یکی از خود میراثی ارزشمند برجای گذاشته و یکی یادگاری بیارزش و البته ناپسند، آنها چه را جاودانه میکردند و اینها چه را ...
جهان سر به سر فسانهست و بس
میل به در امان ماندن و تقدس کوه تنها دلایل حفر پناهگاه در دل کوه نیستند. شاید حیرانیهای حاصل از این پدیده شگفتانگیز بهستانیها را به این فکر انداخته که پناهگاهی منحصر به فرد برای خود خلق کنند؛ پناهگاهی از سنگ و خاک در دل ستونهایی عجیب، با ابهت و ترسناک. بعضی از کارشناسان اعتقاد دارند این قلعه برای محافظت از شهری ساخته شده است که در پشت آن قرار داشته است و بقایایش گهگاه زیر تیشه و کلنگ حفاران غیرمجاز خودنمایی میکند. شهر قدیم بهستان زیر شهری مدفون شده است که بهستانیهای سدههای اخیر تا ۳۰ سال پیش، در آنجا روزگار میگذراندند. اصل و نسب و کیش و کسب و کار ساکنان این شهر در زیر تل خاک مدفون شده و انتظار سرکشی باستانشناسان را میکشد تا پرده از رازهایش بردارد و نصیب ترازوی عیارسنج قاچاقچیان نشود.
قلعه تاریخی بهستان تاکنون کاوش نشده و تنها یکبار در دهه ۶۰ به سرپرستی علیاصغر میرفتاح بررسی شده است. او با توجه به ساختار فضاها و به خصوص قوسهای ورودی بعضی از اتاقها، قلعه را سلجوقی میداند و بازمانده حدود قرن پنجم هجری؛ البته اگر تیشه حفاران غیرمجاز بگذارد ردی از تاریخ مبهم قلعه برجای بماند.
رد بهستان در اسناد تاریخی هم چندان آشکار نیست. حمدالله مستوفی در نزههالقلوب و در تعریف شهر مراغه از بهستان در کنار انگوران و قزلاوزن یاد کرده است و اعتمادالسلطنه در مراهالبلدان آورده است: «به کسر باء و ها، قلعه مشهوری است در حوالی قزوین».
پس بهستان مشهور بوده است و باید ردی از آن در خاطر سیاحان و گردشگران مانده باشد، اما نیست! در کتاب زنجان از منظر سیاحان، هیچ نامی از بهستان و قلعه «مشهورش» نیست، در آثار البلاد و معجم البلدان و... هم نیست و اگر هست با نام دیگری است که خدا میداند چه بوده است. بهستان به عقیده اهالی، سرزمین درختان به است و به نظر بعضی کارشناسان، بغستان. بغ به معنی خدا و ستان پسوند مکان است و به معنای شهر، که میشود «شهر خدا» و این احتمالا به این معنی است که شاید بهستان عبادتگاه بوده و نه قلعه.
عبادتگاهی در کنار آب و در میانه راه تخت سلیمان به زنجان. دکتر حمیده چوبک، باستانشناسی که نامش با نام قلعه الموت عجین شده است، هیچکدام از این احتمالات را رد نمیکند و تایید آنها را هم به زمانی میسپارد که پای باستانشناسان و ابزارشان به آنجا باز شود و «حفاری سیتماتیک» درست و غلط بودن این نظریات را تایید کند. عبادتگاه یا قلعه، اسلامی یا پیش از اسلام، بهستان یا بغستان، برای اهالی بهستان جدید چندان تفاوتی ندارد. آنها هنوز به آمد و شد غریبهها عادت ندارند و برای هرکه به دیدن قلعهشان بیاید، لبخند میزنند. لبخند میزنند و میپرسند که میداند چه کسی و یا چه چیزی این کوه را به این شکل و شمایل در آورده است؟
نه دیو و نه شیر و نه نر اژدها
دودکشهای جن با آن شمایل عجیب و غریبشان در میان توده عظیمی از سنگ و آهک و رس و... گیر افتاده بودند. فرسایش دست به کار شد و توده چند میلیون ساله را به تدریج دگرگون کرد تا از میان سنگ سخت، دودکش جن و تخت دیوها را بیرون بکشد. تودهای که لایههایش همجنس نبودند.
لایه سخت و مقاومی از ماسه سنگ یا سنگ آهک در بالا و لایههایی سستتر از کنگلومرا(conglomerate)، در پایین. لایه مقاوم بالایی سنگین بود و سخت و لایههای پایینتر از کنگلومرایی بودند که از جوش خوردن مواد مختلف با سیمان رسی یا آهکی و سیلیسی تشکیل میشود و متعاقبا سستتر است و در دستان فرسایش نرمتر. ۲۰۰ تا ۶۰ هزار سال پیش وزن لایه سخت بالا، ترکهای عمودی روی تن لایههای سستتر پایین ایجاد کرد و باد و باران و برف مدتها در میان این ترکها و شکستگیها آمد و شد کردند و شکستگیها را بازتر کردند تا توده عظیم به ستونهایی منفرد و در کنار هم تبدیل شود.
فرسایش ادامه پیدا کرد و به آن توده عظیم شکل داد، اشکالی شبیه به بهستان. اشکالی عجیب که نامهایی غریب را به اصطلاحات زمینشناسان اضافه کرد. آنجایی که ستونها از هم جدا بودند، نام «دودکش جن» یا ستون (pillar) گرفتند و آنجا که ستونها آنقدر از هم جدا نبودند و عرض و طولشان بیشتر بود و یکپارچهتر به نظر میرسیدند، «تخت دیو» یا «هودو» (hoodoo). علیرضا امری کاظمی، زمینشناس سازمان زمینشناسی و اکتشافات معدنی ایران، «تخت دیو» و «دودکش جن» را به این سادگی تعریف میکند تا پیچیدگیهای این پدیده شگفتانگیز ساده و قابل فهم شوند. تا به خیال همه و خصوص بهستانیها آسوده شود که اجنه و دیو و اژدها هیچ نقشی در به وجود آمدن این پدیده نداشتهاند.
ماهنشان از این دودکشها و تختها کم ندارد، کوتاه و بلند، کوچک و بزرگ. قشم و چابهار و فیروزکوه هم دارند، بندرعباس هم داشته ولی از بین رفته است. حالا ماهنشان بیشترین و عجیب و غریبترین این پدیدهها را در خود دارد و بهستان باارزشترینشان را. یک پدیده زمینشناسی تمام عیار که به همت بهستانیهای قدیم به یک اثر ملی تبدیل و به شماره ۱۴۵۸ به فهرست آثار ملی ایران اضافه شده است.
تو گفتی برآمد یکی تیره ابر
اثر ملی بهستانیها را آبهای پر جنب و جوش قزلاوزن میشوید و با خود میبرد تا تحویل سفید رود دهد و دریای خزر. آبهای این رودخانه، وقتی باران میبارد، از پلهها بالا میآیند و داخل اتاقها هم میروند و هربار چیزی را با خود میبرند. چیزی را از قلعهای که هزار سالی قدمت دارد و از پدیدهای که هزاران سال عمر دارد. باز هم آب و باد و باران دست به دست هم میدهند و شکل و شمایل بهستان را تغییر میدهند و آنرا «دگر گون» میکنند.
چند صد سال بعد دودکش جنها و تخت دیوهای بهستان هم از بین خواهند رفت و جایی دیگر، شاید در همین نزدیکی، دوباره به وجود خواهند آمد، اما آیا دیگر کسی همت میکند دل سخت سنگ را بشکافد و برای خود پناهگاه یا هر بنای دیگری بسازد؟ چند صد سال بعد، دیگر اثری از بهستان و خاطراتش نخواهد ماند.
بهستانیهای جدید هم دیگر نیستند تا برای هر که به دیدن قلعهشان آمد، لبخند بزنند و با غرور از «گالا» ی روستایشان حرف بزنند. آب و باد و باران، بهستان را خلق کردهاند و خود آنرا از بین خواهند برد، البته اگر حفاظت انسانی صورت نگیرد.
منبع: سرزمین من