آیا ما قدرتی درونی برای تشخیص «دروغ» داریم؟
مفهوم «هشیاری شناختی» ادعا میکند که انسانها به طور طبیعی قادر به تشخیص دروغ و سنجش میزان قابل اعتماد بودن دیگران هستند. اما برخی مطالعات و همچنین فیلسوفانی مانند جوزف شیبر این ایده را به چالش میکشند.
فرادید| مفهوم «هشیاری شناختی» استدلال میکند که انسانها به طور طبیعی قادر به تشخیص دروغ و سنجش میزان قابل اعتماد بودن دیگران هستند. اما فیلسوفانی مانند جوزف شیبر این ایده را به چالش میکشند و نشان میدهند که انسانها در تشخیص فریب، آنقدر که زمانی تصور میشد مهارت ندارند. شیبر در رسالهای با نام «تز نیچه» چنین ادعا میکند که هدف واقعی ما در گفتگو، خوداظهاری و کسب جایگاه اجتماعی است، نه لزوماً حقیقتجویی.
به گزارش فرادید، هِرمان مِلویل (نویسنده موبی دیک) در پایان زندگی خود کتابی به نام «The Confidence-Man: His Masquerade» نوشت. در دنیای کتاب ملویل، مردم به سه دسته تقسیم میشوند: سادهدلان زودباور، بدبینهای دیرباور و کلاهبرداران. لازم نیست کتاب را بخوانید تا بدانید چگونه به پایان میرسد؛ ساده لوحهای زودباور در قعر هستند. دیگران آنها را میجوند و تف میکنند. میتوان با اطمینان گفت هر سادهلوحی که به پول برسد، خیلی زود فقیر خواهد شد.
خیلی از انسانها همیشه دروغ میگویند. دروغ گفتن یکی از مهمترین ترفندهایی است که برای بهره جستن از یکدیگر به آن متوسل میشویم. بنابراین، ارتباطات انسانی معمولاً شامل نوعی مسابقه تسلیحاتی میشود. مردم تلاش خواهند کرد شما را فریب دهند و شما مجهز به ابزارهایی برای به چالش کشیدن بلوف آنها میشوید. مردم سعی میکنند چیزی به شما بفروشند و شما یاد میگیرید پی به اشکال آن چیز ببرید و به آن شک کنید.
این امر موجب شد برخی فیلسوفان و روانشناسان ایده «هشیاری شناختی» را مطرح کنند. هوشیاری شناختی استدلال میکند که ما زرادخانهای از ابزارها را برای شناسایی و به چالش کشیدن دروغ داریم. در مقاله بنیادینی در این باب (از اسپربر و همکاران) استدلال شده است که انسانها مجموعهای از مکانیسمهای شناختی برای هوشیاری شناختی دارند که هدف آن شناسایی خطر قرار گرفتن در معرض اطلاعات نادرست دیگران است. بر اساس این استدلال، ما یک دروغسنج درونی داریم.
استدلال هوشیاری شناختی
استدلال هشیاری معرفتی دو رشته دارد. نخست این که بزرگسالان دائماً در حال سنجش میزان قابلاعتماد بودن دیگران هستند. ما تمایل داریم گونه «پیش فرض حقیقت» باشیم، یعنی تصور میکنیم بیشتر مردم دستکم کارشان را با صداقت شروع میکنند. به مرور زمان، اگر کسی دروغی بگوید یا چیزی را بد برداشت کند، ما هوشیاری شناختی خودمان را میسنجیم. مثلاً میگوییم: «خوب، معلومه که الکس هیچ چیزی از فوتبال نمیداند، پس دیگر از او سوال نمیپرسم.»
دوم این است که کودکان خیلی زود یاد میگیرند به چه کسی اعتماد کنند یا به چه کسی اعتماد نکنند. پاسکال بویِر روانشناس مشاهده کرد که نوزادان ظاهراً به تفاوت بین عوامل خبره و تازهکار حساس هستند. بعدتر، کودکان نوپا از نشانههای مهارت برای قضاوت در مورد گفتههای افراد مختلف استفاده میکنند و به کسانی که در موارد قبلی اشتباه کردهاند یا به کسانی که مصمم به استثمار دیگران هستند، بیاعتماد میشوند.
بنابراین استدلال هوشیاری شناختی این است که انسانها با مهارت یا هوشیاری خاصی برای جستجوی حقیقت بر باطل زاده میشوند.
یک اشتباه منطقی
اما جوزف شیبر فیلسوف تصور میکند چیزی در این قضیه اشتباه است. او این واقعیت را که ما هوشیار هستیم انکار نمیکند زیرا شواهد اینطور نشان میدهد؛ اما او با «شناختی» نامیدن این هوشیاری مخالف است.
مشکل این است که بارها و بارها ثابت شده که انسانها در تشخیص حقیقت از دروغ بد عمل میکنند. همانطور که شیبر میگوید: «به رغم چندین دهه تحقیق، یافتهها در نشان دادن اینکه انسانها در تشخیص فریب بسیار ضعیف هستند، به طور قابلتوجهی منسجم بودهاند.» اگر ما دروغسنج درونی داشته باشیم، پس بسیار معیوب است، بیشتر مواقع خاموش است و معمولاً میزان دقتش با عوامل دیگر کم میشود.
ما همچنین در تشخیص اینکه آیا فردی صلاحیت دارد یا خیر، ضعیف عمل میکنیم. دو مطالعه در سالهای ۱۹۹۶ و ۲۰۰۵ نشان دادند چگونه افراد از عوامل غیرشناختی برای تعیین اینکه آیا فردی در کارش خوب است یا خیر استفاده میکنند. مثلا ما به اشتباه تصور میکنیم فردی با چهره مناسب، شایسته است یا کسی که به روشی خاص راه میرود، صحبت میکند، میتواند تواناییاش را آشکار کند. در واقعیت، هیچ یک از این عوامل به نحو قابلاعتمادی، شایستگی یا قابلاعتماد بودن را توجیه نمیکنند.
تز نیچه
بنابراین، دو واقعیت میماند. ما نسبت به حرف مردم هوشیار هستیم، اما هوشیاری ما مبتنی بر مبانی شناختی نیست. پس، این چه نوع هوشیاری است؟
برای نوع هوشیاری مورد نظر، شیبر عبارت «تز نیچه» را ابداع کرد. او استدلال میکند که هدف ما در گفتگو در درجه اول، نه کسب اطلاعات واقعی… [بلکه] خوداظهاری است. به بیان دیگر، ما بر اساس اهداف سودگرایانه، اظهارات را میپذیریم یا رد میکنیم، و بر حقگویی آنها متکی نیستیم. به قول نیچه، ما حقیقت را فقط زمانی میپذیریم و دنبال میکنیم که عاقبتِ خوشایند و حیاتبخشی داشته باشد. برعکس، ما با حقایق بالقوه مضر و مخرب دشمن هستیم. ما نه هوشیاری شناختی، بلکه یک جور هوشیاری ماکیاولیستی داریم.
یک مشاهده مهم در مورد جامعه مدرن وجود دارد که شاید به ایدههای شیبر اعتبار ببخشد: محبوبیت تئوریهای توطئه. اگر هوشیاری شناختی حقیقت داشت، همه ما مدام توطئهگران را صحتسنجی میکردیم و آنها را مردود میشمردیم. اما ما این کار را نمیکنیم. وقتی یک سخنران کاریزماتیک یا گیرا سخنرانی میکند، ما آن را اغلب بر اساس طرح ماکیاولیستی درونمان میپذیریم. من سرم را به نشانه تایید تکان میدهم اگر دیگران هم سرشان را تکان دهند. من حرفهای آن سخنران را میپذیرم اگر موقعیت اجتماعی مرا حفظ کند.
رساله شیبر پرسشهای بزرگی را نه تنها برای فلسفه، بلکه برای حقوق مطرح میکند: اگر مردم ذاتاً حقیقتجو نباشند، پس شهادت چقدر قابل اعتماد است؟ این چیزی است که باید در تعاملاتمان با یکدیگر و همچنین در آنچه در فضای مجازی میخوانیم، میشنویم یا میبینیم به خاطر بسپاریم. خوب است به یاد داشته باشیم که ما در مورد حقیقت، هم بسیار ضعیف عمل میکنیم و هم زیاد به آن اهمیتی نمیدهیم.
مترجم: زهرا ذوالقدر