مهمترین پروژههای روشنفکران ایران؛ از دهه پنجاه تا نود
در قرون اخیر با پیدایش فرهنگ و تمدن غرب، نفوذ و گسترش آن در میان ملل اسلامی، مسلمانان متوجه تفاوتهایی اساسی میان نوع زیست انسانی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی خود با آنان شدند.
کد خبر :
۷۰۸۳۹
بازدید :
۳۳۴۷
رضا صالح جلالی | تاریخ همواره از تخدیر تودهها زیان دیده است. ظهور پیامبران و تولد اندیشههای دینی در جهت تکمیل اخلاق انسان بوده است. با مرگ رهبران اولیه ادیان و ظهور متولیان رسمی و تخصصی دینی، ادیان دچار تعارض میان فهم اصیل از دین و فهم رسمی آن شدند. به لحاظ تجربه تاریخی، فهم رسمی دینی تبدیل به فهم و درک عمومی از دین میشود.
این قرائت رسمی از دین در خدمت «قدرت» سیاسی و اقتصادی زمانه قرار میگیرد. متولیان رسمی ادیان، از منظر عوام، واسط میان عالم غیب و دنیا بودهاند. از این رو بر باورها و افکارشان تاثیرگذار بوده و به نوعی عامل حفظ و اشاعه خرافات، تقدیرگرایی و استبدادزدگی بودند. این رویه مذاهب را تبدیل به پوستین وارونه میکرده است.
عصر مدرن و یک چالش اساسی
در قرون اخیر با پیدایش فرهنگ و تمدن غرب، نفوذ و گسترش آن در میان ملل اسلامی، مسلمانان متوجه تفاوتهایی اساسی میان نوع زیست انسانی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی خود با آنان شدند. از این رو تلاشهایی از سوی افرادی که به فرهنگ سرزمینی خود عشق میورزیدند و در عین حال به دنبال توسعه دانش، تکنولوژی و رشد کشورشان بودند، صورت پذیرفت.
عصر مدرن و یک چالش اساسی
در قرون اخیر با پیدایش فرهنگ و تمدن غرب، نفوذ و گسترش آن در میان ملل اسلامی، مسلمانان متوجه تفاوتهایی اساسی میان نوع زیست انسانی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی خود با آنان شدند. از این رو تلاشهایی از سوی افرادی که به فرهنگ سرزمینی خود عشق میورزیدند و در عین حال به دنبال توسعه دانش، تکنولوژی و رشد کشورشان بودند، صورت پذیرفت.
آنان در جستوجوی پاسخ به پرسشهایی بودند که ذهن جامعه ایرانی را مشغول کرده بود. از آن جمله اینکه «با فرهنگ و تمدن غرب چگونه باید مواجه شد؟» جمع میان فرهنگ دینی و ملی با فرهنگ و تمدن غرب چگونه ممکن است؟ کدام قرائت از دین و فرهنگ ملی قادر به تفاهم با فرهنگ و تمدن مغرب زمین است؟ موانعی که بر سر راه این تفاهم وجود دارد، کدامند؟ چه باید کرد تا هم ایرانی مسلمان باشیم و هم از توسعه و پیشرفت اقتصادی، سیاسی و صنعتی بیبهره نباشیم؟ در نهایت چرا ایران عقب ماند و غرب پیشرفت کرد؟
این پرسشها، پاسخهای متنوع و گاه متعارضی یافت. بخشی از این پاسخگویان، ایرانیان مسلمان دردمندی بودند که در پی توأمانی میان فرهنگ دینی- ملی و توسعه، پیشرفت، آبادی و آزادی کشور بودند.
این پرسشها، پاسخهای متنوع و گاه متعارضی یافت. بخشی از این پاسخگویان، ایرانیان مسلمان دردمندی بودند که در پی توأمانی میان فرهنگ دینی- ملی و توسعه، پیشرفت، آبادی و آزادی کشور بودند.
نحوه فعالیت و نوع پاسخ این افراد به پرسشهای مذکور، معلول شرایط سیاسی، فرهنگی و اجتماعی درون جامعه ایران و پارادایمهای سیاسی، فرهنگی و علمی جهانی بوده است. تاثیرگذاری این نخبگان بر سیاست و فرهنگ به دلیل ترکیب شخصیتی و سنخ سازمان خاص حکومتها به نحوی است که فقط در چارچوب آن جامعه و عصر قابل تبیین است.
ظهور نواندیشان در عرصه فرهنگ عمومی ایران
اصلیترین موانعی که در راستای توسعه، آبادانی و آزادی ایرانیان مورد نظر نخبگان مذکور بود، در دو حوزه فرهنگ و سیاست تعریف میشد. در حوزه فرهنگ، خرافهزدگی و جزماندیشی و در حوزه سیاست، اقتدارگراییهای خشن داخلی و دخالت قدرتهای جهانی بوده است.
ظهور نواندیشان در عرصه فرهنگ عمومی ایران
اصلیترین موانعی که در راستای توسعه، آبادانی و آزادی ایرانیان مورد نظر نخبگان مذکور بود، در دو حوزه فرهنگ و سیاست تعریف میشد. در حوزه فرهنگ، خرافهزدگی و جزماندیشی و در حوزه سیاست، اقتدارگراییهای خشن داخلی و دخالت قدرتهای جهانی بوده است.
در نتیجه هدف اصلی نخبگان، دگرگونی فرهنگ عمومی و فرهنگ سیاسی جامعه و مبارزه با موانع داخلی و استعمار خارجی قرار گرفت. از اثرگذاران نیمقرن اخیر در این حوزه به لحاظ نظری میتوان مهدی بازرگان، علی شریعتی، عبدالکریم سروش و مصطفی ملکیان را نام برد.
پارادایم دوران مهندس مهدی بازرگان
پارادایم جهانی عصر بازرگان، سلطه علمگرایی (Scientism)، توسعه تکنولوژی و رشد چشمگیر دنیای غرب به دلیل مجهز بودن به علم و صنعت بوده است. در سرزمینهای پیرامونی نیز تحصیلکردگان و نخبگان علم را گرهگشای توسعه میپنداشتند. مهدی بازرگان در عمده آثارش در پی اثبات علمی بودن دین و توضیح عدم تعارض میان علم و دین است.
پارادایم دوران مهندس مهدی بازرگان
پارادایم جهانی عصر بازرگان، سلطه علمگرایی (Scientism)، توسعه تکنولوژی و رشد چشمگیر دنیای غرب به دلیل مجهز بودن به علم و صنعت بوده است. در سرزمینهای پیرامونی نیز تحصیلکردگان و نخبگان علم را گرهگشای توسعه میپنداشتند. مهدی بازرگان در عمده آثارش در پی اثبات علمی بودن دین و توضیح عدم تعارض میان علم و دین است.
او فرهنگ سیاسی مردم ایران را به دلیل روحیه تسلیمپذیری در برابر قدرتهای مهاجم استبدادزده میداند و بر این باور است که روحیه مردم ایران اسیر دو عیب است: شتابزدگی و استبدادزدگی. به بیان او «زور و زود» و راهکار خروج از این موانع مشروط کردن قدرت و استبداد، توجه به منافع ملی، آموختن کار جمعی، نظمپذیری و تحول در سازگاریهای سنتی است.
شریعتی و رسالت روشنگریاش
علی شریعتی اصلیترین مانع پیشرفت ایران را در حوزه فرهنگ، آلودگی و خرافهزدگی مسلمانان و شیعیان و در حوزه سیاست استبداد مطلق شاه و استعمار میدانست. بنابراین اصلیترین رسالت روشنگری عصر خود را تبیین تعارض تاریخی دو مذهب قلمداد میکند.
شریعتی و رسالت روشنگریاش
علی شریعتی اصلیترین مانع پیشرفت ایران را در حوزه فرهنگ، آلودگی و خرافهزدگی مسلمانان و شیعیان و در حوزه سیاست استبداد مطلق شاه و استعمار میدانست. بنابراین اصلیترین رسالت روشنگری عصر خود را تبیین تعارض تاریخی دو مذهب قلمداد میکند.
مذهبی که تخدیر میکند در برابر مذهبی که رهاییبخش است. مذهبی که اسیر خرافه است و سازمان رسمی توجیهکننده استبداد (در زمان طاغوت) در مقابل مذهبی که با فهم علوم انسانی نوین و پارادایمهای ایدئولوژیک پس از جنگ جهانی دوم که عمدتا متاثر از سوسیالیسم بودند به پالایش فرهنگ، نگاه و ذهن جامعه میپردازد. شریعتی بر این باور است که با تغییر نگاه و فرهنگ سنتی جامعه، تغییر نحوه زیست در قامت یک مطالبه درمیآید و این خواست به تدریج عمومی میشود.
او برای خرافهزدایی از باورهای مسلمین، بازگشت به باورها و رفتارهای سرچشمهها و الگوهای اصلی صدر اسلام را راهگشا میپندارد و نظر به «بازگشت به خویش» را طرح میکند. در استراتژی فکری شریعتی، اصلاح فرهنگ عمومی، دینی و سیاسی جامعه مقدم و علت تغییر ساختار سیاسی است.
موانع پروژه شریعتی
شریعتی میکوشد تا این مطالبات در درجه نخست به فهم و در مرحله بعد به خواست عمومی تبدیل شود. در زمان او در برابر این خواست عمومی دو مانع وجود داشت؛ در حوزه فرهنگ، پاسداران فرهنگ سنتی در پی بقاء خود با فهم و معرفت نو به مقابله برمیخاستند. در عصر شریعتی عمده مخالفان او از حوزههای سنتی رسمی بودند. در حوزه سیاست هم نظام سیاسی حاکم وقت، مخالف تغییرات اساسی بود.
موانع پروژه شریعتی
شریعتی میکوشد تا این مطالبات در درجه نخست به فهم و در مرحله بعد به خواست عمومی تبدیل شود. در زمان او در برابر این خواست عمومی دو مانع وجود داشت؛ در حوزه فرهنگ، پاسداران فرهنگ سنتی در پی بقاء خود با فهم و معرفت نو به مقابله برمیخاستند. در عصر شریعتی عمده مخالفان او از حوزههای سنتی رسمی بودند. در حوزه سیاست هم نظام سیاسی حاکم وقت، مخالف تغییرات اساسی بود.
شریعتی، چون تغییر ذهنی و فرهنگی جامعه ایران را مقدم بر تغییر ساختار سیاسی میدانست، بیشتر گفتارها و نوشتههایش را پیرامون فهم شیعی و ضرورت ارایه قرائت نو از اسلام و تشیع متوجه کرد. از منظر شریعتی برای اصلاح فهم دینی- فرهنگی، جامعه خود را در برابر مانع دوم یعنی استبداد و استعمار میبیند و در پی تغییر آن برمیآید. اندیشههای شریعتی در نوع فهم و قرائت از اسلام و تشیع با تمام ضعف و قوتهایش در این راستا قابل فهم و تحلیل فهم است.
طرح مجدد سوالات اساسی در دوره بعد از انقلاب
با ظهور انقلاب اسلامی ایران در سال ۱۳۵۷ و تغییر شرایط سیاسی و فرهنگی کشور، جامعه منتظر تغییرات اساسی بود. تصور بر این بود که پاسخ بخش عمدهای از پرسشها و راه رسیدن به توسعه همهجانبه فراهم آمده است، اما در جریان امور بیشتر آشکار شد که مقوله توسعه همهجانبه، بسیار پیچیدهتر از درکی است که میپنداشتیم.
طرح مجدد سوالات اساسی در دوره بعد از انقلاب
با ظهور انقلاب اسلامی ایران در سال ۱۳۵۷ و تغییر شرایط سیاسی و فرهنگی کشور، جامعه منتظر تغییرات اساسی بود. تصور بر این بود که پاسخ بخش عمدهای از پرسشها و راه رسیدن به توسعه همهجانبه فراهم آمده است، اما در جریان امور بیشتر آشکار شد که مقوله توسعه همهجانبه، بسیار پیچیدهتر از درکی است که میپنداشتیم.
نه اصلاح فهم دینی و فرهنگی هزارانساله چندان سهل است و نه استبداد بسان کتوشلواری است که به آسانی از تن درآید و جای آن دموکراسی و جامعه مدنی بر تن نشیند. بنابراین در طول دودهه جامعه باز به پرسشهای پیشین بازگشت و بار دیگر از خود پرسید که مانع پیشرفت، توسعه و دموکراسی در کشور چیست؟ چرا انقلاب که عبارت از تغییر ساختار سیاسی و فرهنگی بود جامعه ایران را در مسیر طبیعی توسعه همهجانبه یعنی رشد اقتصادی، مدنی و دموکراتیک قرار نداد؟
پس از انقلاب، بعد از شریعتی
در این فضای فکری، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی عبدالکریم سروش که معلول شرایط سیاسی، فرهنگی و اجتماعی ایران در دهه هفتاد است، به بازنگری اندیشه مینشیند. اگر شریعتی با تکیه بر دانش جامعهشناسی و تاریخ که به فرهنگ و فهم عامه نزدیکتر بود به پاسخ پرسشها میپرداخت، سروش بر فلسفه، علم کلام و عرفان که بیشتر دغدغه نخبگان بود، تکیه داشت.
پس از انقلاب، بعد از شریعتی
در این فضای فکری، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی عبدالکریم سروش که معلول شرایط سیاسی، فرهنگی و اجتماعی ایران در دهه هفتاد است، به بازنگری اندیشه مینشیند. اگر شریعتی با تکیه بر دانش جامعهشناسی و تاریخ که به فرهنگ و فهم عامه نزدیکتر بود به پاسخ پرسشها میپرداخت، سروش بر فلسفه، علم کلام و عرفان که بیشتر دغدغه نخبگان بود، تکیه داشت.
اساسیترین پایههای نظری سروش، نظریه «قبض و بسط تئوری دین» است. او معرفت دینی را به دو قسم معرفت اولیه و معرفت ثانویه تقسیم میکند. سروش معرفت ثانویه را عبارت از فهم و قرائت دینی بشر از ذات و اساس دین و متأثر از علوم عصر و دانش روز میداند. از آنجایی که فهم دینی انسانها سیال و دینامیک است و دانش هر عصری بر دانش و فهم گذشته تأثیر میگذارد، میان معارف بشری هم معمولا رابطه متقابل وجود دارد.
در نتیجه میان انسانشناسی، طبیعتشناسی و معرفتشناسی با دینشناسی نوعی هماهنگی به چشم میخورد. همواره در تاریخ به ویژه در عصر مدرنیته گفتوگوی مستمری میان معرفت دینی و معارف غیردینی وجود داشته و معارف بشری بر فهم بشر از شریعت موثر بوده است.
به این معنا تحول و توسعه دانش بشری موجب بسط و توسعه معارف دینی میشود و این در واقع راز چگونگی بسط و تحول فهم دینی است. این نظریه در برابر نظریه متصلب دینی دهه هفتاد که مدعی یک نوع فهم دینی به عنوان کلام اول و آخر، بدون توجه به بسط و توسعه معارف عصر از سوی نهادهای سنتی و حکومتی طرح میشد، قرار میگیرد. چراکه بدون عنایت به بسط و توسعه معارف عصر، انتظارات جامعه از عصر مشروطه تا انقلاب اسلامی که عبارت از آبادانی، توسعه همهجانبه، دموکراسی و آزادی بود، برآورده نمیشود.
بنابراین نظریهای که علت ناکامیها را عصری نبودن معرفت دینی سنتی حاکم میداند، مورد اقبال نخبگان، دانشجویان و لایههایی از اقشار جامعه قرار میگیرد. فهم و قرائت سنتی دینی که مبنای مدیریت فرهنگی، اقتصادی، سیاسی و اجتماعی کشور قرار گرفته، قادر به حل و رفع موانع توسعه کشور نیست.
با اندکی تأمل در مییابیم که دوگانه «مذهب علیه مذهب» به اقتضای زمان از نگاهی کلامی و فلسفی در پاسخ به همان پرسشهای فرهنگی-سیاسی دهه پنجاه استمرار دارد که موانع توسعه را فرهنگ مذهبی خرافهگرا و استبداد مطلق سیاسی میدانست.
در نیمه دوم دهه هفتاد با ظهور تفکر اصلاحی و دولت و مجلس اصلاحات که به نوعی محصول نواندیشی دینی و متأثر از روشنفکران دینی بود، امیدهایی را در جهت اصلاح کژراههها برانگیخت و افکار عمومی نیز با آن همراهی کرد. با این حال موانع ریشهدار در تاروپود تاریخی فرهنگ و سیاست در ایران، امکان به ثمر نشستن اصلاح را از جریانهای اصلاحی گرفت. دهه هشتاد، دهه تعارض میان دین و سیاست، دین و دولت و ... بود.
با گسترش این باور که دین چه در شکل سنتی و فقهی و چه با تفسیر عصری و امروزی، امری فردی و اخلاقی است و هر فرد، در انتخاب گونه سنتی یا عصری آن آزاد است. کوششهای روشنفکران دینی هم حاصل شرایط و اقتضای زمانهشان بوده است. فضای نو، پاسخی نو میطلبید به این پرسش که چگونه میتوان قطار این سرزمین را در ریل توسعه، پیشرفت، آبادی و آزادی قرار داد و در نهایت از رنج تاریخی انسان ایرانی کاست؟
ظهور پروژه معنویت و عقلانیت
مصطفی ملکیان از سلسله احیاگران تفکر دینی با دگردیسی و قرائتهای متنوع دینی در چهار دهه اخیر با تکیه بر دانش فلسفه و روانشناسی به پاسخگویی پرسشهای کهن پرداخت. او ناامیدی افکار عمومی از تأثیرگذاری مثبت دین و حکومت دینی در توسعه کشور را گسترده و عمیق یافت و به این نتیجه رسید که دیگر پاسخ پرسشهای قرن گذشته از درون باور دینی جامعه بر نمیخیزد و جامعه ایران در حال پوستاندازی از این مرحله است. باید با روانکاوی روح جامعه ایرانی به راهی دیگر اندیشید.
ظهور پروژه معنویت و عقلانیت
مصطفی ملکیان از سلسله احیاگران تفکر دینی با دگردیسی و قرائتهای متنوع دینی در چهار دهه اخیر با تکیه بر دانش فلسفه و روانشناسی به پاسخگویی پرسشهای کهن پرداخت. او ناامیدی افکار عمومی از تأثیرگذاری مثبت دین و حکومت دینی در توسعه کشور را گسترده و عمیق یافت و به این نتیجه رسید که دیگر پاسخ پرسشهای قرن گذشته از درون باور دینی جامعه بر نمیخیزد و جامعه ایران در حال پوستاندازی از این مرحله است. باید با روانکاوی روح جامعه ایرانی به راهی دیگر اندیشید.
نظریه «معنویت و عقلانیت» از سوی ملکیان تلاشی بود تا میان معنویت و عقلانیت به عنوان دو عامل مهم و اصلی در تعیین و جهتدهی اندیشه، عمل و گفتار انسانها پیوند ایجاد کند. این نظریه بر آن است که زندگی اصیل انسان در جهان معاصر تنها در پیوند میان معنویت و عقلانیت میسر است و راهی جز این وجود ندارد و با هدف کاهش رنج بشری که مهمترین مساله انسانها دانسته شده، طرحریزی شده است.
این نظریه مدعی است نقش سنتی ادیان در گذشته که ایجاد آرامش، امید و کاهش رنج بشری بود، تنها از طریق «معنویت» برآورده میشود و معنویت در جهان معاصر میتواند نقش اصیل خود را ایفا کند. «معنویت» مورد نظر باید با «مدرنیته» به عنوان جزو لاینفک زندگی انسان جدید سازگار باشد.
از سوی دیگر «عقلانیت» به عنوان مولفه اصلی «مدرنیته» میباید با «معنویت» سازگار باشد تا بتواند نیاز انسان امروز را مرتفع سازد. تاثیرپذیری این نظریه از پارادایم مسلط عصری یعنی «مدرنیته» و واکنش بخش کثیری از جامعه ایرانی در برابر چالشهای عصر، آشکار است. بازرگان، شریعتی، سروش و ملکیان، دانشآموختگان مسلمان حوزه علوم انسانی هستند که با دانش و معرفت عصری و تحولات بشری در حوزه توسعه همهجانبه آشنا بودند، کوشیدند از دانش و نظریههای آکادمیک، پلی به سوی اصلیترین پرسشها و مشکلات جامعه دوقرن اخیر ایران بزنند.
پرسشهایی که بر «علتهای عقبماندگی» ایران در عصر حاضر ناظر است. اینکه این راهکارها از سوی روشنفکران مسلمان به چه میزان پاسخگو و راهگشای پرسشهای جامعه ایران بود و چه نتایجی از آن به دست آمد به نوشتار محققانه مستقلی نیازمند است. قدر مسلم اندیشههای تأثیرگذار و تحولبخش تاریخ بشر، محصول عمیقترین و عمومیترین خواستهها، رنجها و دغدغههای انسان هر عصر است.
اندیشهها و دغدغههایی که نقد و بررسی آنها اگر با درک و شناخت ملاکها و شرایط عصر همراه باشد، کوششی محققانه و منصفانه خواهد بود.
پژوهشگر مطالعات دینی و نماینده اسبق مجلس
مهدی بازرگان در عمده آثارش در پی اثبات علمی بودن دین و توضیح عدم تعارض میان علم و دین است. او فرهنگ سیاسی مردم ایران را به دلیل روحیه تسلیمپذیری در برابر قدرتهای مهاجم استبدادزده میداند و بر این باور است که روحیه مردم ایران اسیر دو عیب است: شتابزدگی و استبدادزدگی.
نظریه «معنویت و عقلانیت» تلاشی بود تا میان معنویت و عقلانیت به عنوان دو عامل مهم و اصلی در تعیین و جهتدهی اندیشه، عمل و گفتار انسانها پیوند ایجاد کند. این نظریه بر آن است که زندگی اصیل انسان در جهان معاصر تنها در پیوند میان معنویت و عقلانیت میسر است و راهی جز این وجود ندارد.
در قرون اخیر با پیدایش فرهنگ و تمدن غرب، نفوذ و گسترش آن در میان ملل اسلامی، مسلمانان متوجه تفاوتهایی اساسی میان نوع زیست انسانی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی خود با آنان شدند. از این رو تلاشهایی از سوی افرادی که به فرهنگ سرزمینی خود عشق میورزیدند و در عین حال به دنبال توسعه دانش، تکنولوژی و رشد کشورشان بودند، صورت پذیرفت. آنان در جستوجوی پاسخ به پرسشهایی بودند که ذهن جامعه ایرانی را مشغول کرده بود. از آن جمله اینکه «با فرهنگ و تمدن غرب چگونه باید مواجه شد؟»
اصلیترین موانعی که در راستای توسعه، آبادانی و آزادی ایرانیان مورد نظر نخبگان مذکور بود، در دو حوزه فرهنگ و سیاست تعریف میشد. در حوزه فرهنگ، خرافهزدگی و جزماندیشی و در حوزه سیاست، اقتدارگراییهای خشن داخلی و دخالت قدرتهای جهانی بوده است. در نتیجه هدف اصلی نخبگان، دگرگونی فرهنگ عمومی و فرهنگ سیاسی جامعه و مبارزه با موانع داخلی و استعمار خارجی قرار گرفت.
پژوهشگر مطالعات دینی و نماینده اسبق مجلس
مهدی بازرگان در عمده آثارش در پی اثبات علمی بودن دین و توضیح عدم تعارض میان علم و دین است. او فرهنگ سیاسی مردم ایران را به دلیل روحیه تسلیمپذیری در برابر قدرتهای مهاجم استبدادزده میداند و بر این باور است که روحیه مردم ایران اسیر دو عیب است: شتابزدگی و استبدادزدگی.
نظریه «معنویت و عقلانیت» تلاشی بود تا میان معنویت و عقلانیت به عنوان دو عامل مهم و اصلی در تعیین و جهتدهی اندیشه، عمل و گفتار انسانها پیوند ایجاد کند. این نظریه بر آن است که زندگی اصیل انسان در جهان معاصر تنها در پیوند میان معنویت و عقلانیت میسر است و راهی جز این وجود ندارد.
در قرون اخیر با پیدایش فرهنگ و تمدن غرب، نفوذ و گسترش آن در میان ملل اسلامی، مسلمانان متوجه تفاوتهایی اساسی میان نوع زیست انسانی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی خود با آنان شدند. از این رو تلاشهایی از سوی افرادی که به فرهنگ سرزمینی خود عشق میورزیدند و در عین حال به دنبال توسعه دانش، تکنولوژی و رشد کشورشان بودند، صورت پذیرفت. آنان در جستوجوی پاسخ به پرسشهایی بودند که ذهن جامعه ایرانی را مشغول کرده بود. از آن جمله اینکه «با فرهنگ و تمدن غرب چگونه باید مواجه شد؟»
اصلیترین موانعی که در راستای توسعه، آبادانی و آزادی ایرانیان مورد نظر نخبگان مذکور بود، در دو حوزه فرهنگ و سیاست تعریف میشد. در حوزه فرهنگ، خرافهزدگی و جزماندیشی و در حوزه سیاست، اقتدارگراییهای خشن داخلی و دخالت قدرتهای جهانی بوده است. در نتیجه هدف اصلی نخبگان، دگرگونی فرهنگ عمومی و فرهنگ سیاسی جامعه و مبارزه با موانع داخلی و استعمار خارجی قرار گرفت.
۰