مغز؛ پلی بین اندیشه غرب و شرق
ما ناآگاه یا آگاه خود را از بخش مهمی از دستیافتههای فرهنگ غرب حتی درباره عرفان شرقی غافل نگه میداریم و به آن بخش از نظریات اندیشمندان غربی دلخوش میکنیم که بهنظر خودمان به تجربیات ذهنی عرفانی رها از تن در فرهنگ ما اشاره و تأکید بیشتری دارند.
کد خبر :
۵۷۰۲۸
بازدید :
۱۷۳۲
عبدالرحمن نجلرحیم | دوستی مرا تشویق کرد تا یکبار دیگر پس از سالها کتاب «هویت چهلتکه و تفکر سیار: افسونزدگی جدید»، ترجمه فارسی کتابی از داریوش شایگان، متفکر مشهور معاصر ایرانی را بخوانم. این کتاب اولینبار در سال ۱۳۸۰ چاپ و بعدها بارها در ایران تجدید چاپ شد و قشر کتابخوان جامعه ایرانی از آن استقبال کردند.
هماکنون آنچه مرا واداشت تا این یادداشت را درباره این کتاب بنویسم، همزمانی چاپ این کتاب با سخنرانی علمی من درباره نوروپسیکولوژی تجربه عرفانی در همین تاریخ (فروردین ۸۰) در هشتادونهمین سمینار عصبپژوهی در بیمارستان شهدا بود.
این سخنرانی براساس آخرین یافتههای پژوهشی در مجامع علمی غرب بود که به نقش محوری بدن و مغز در تجربیات معنوی و عرفانی در فرهنگ غرب و شرق تأکید داشت. اما در کتاب ارزشمند اندیشمند ایرانی، داریوش شایگان که در همین دوران چاپ شده است و تلاشی ستودنی است تا سیر اندیشه در جهان غرب را به ما بنمایاند، هیچگونه ذکری از تلاش دانشمندان غربی در زمینه تبیین علمی سیر آگاهی در سیر و سلوک معنوی و عرفانی و ریشههای مادی آن در فعالیت مغزی، به چشم نمیخورد؛ بلکه در این کتاب، یکسره با نوعی تلقی روبهرو هستیم که گویا دنیای غرب حیران و سرگردان منتظر مانده است تا روح گمشده خود را در آیندهای نامعلوم از طریقی مجهول، در عرفان شرقی پیدا کند.
جالب اینجاست که گویا از دیر زمانی در میان روشنفکران و در قشر کتابخوان و اندیشهورز سرزمین ما، این اندیشه خریدار و طرفدار بیشتری دارد که این ما هستیم که باید به جهان مادی غرب، روح معنویت شرقی خود را بدمیم و از این طریق بشریت را از ظلمات گمراهی نجات دهیم.
شاید به همین دلیل است که هیچوقت یافتههای دقیق علمی بنیادهای تنانه و مغزی درباره آگاهی، شعور و معنویت عرفانی، بازتاب و پژواکی درخور پیدا نمیکند، چون ما همچنان در انتظار معجزهای مشکوک از آنسوی آینهها، ورای عالم محسوسات ازسوی شرق هستیم و غافل از اینکه غرب سالها است که در عمق مغز و تن انسان در جستوجوی شواهد عینی برای ذهنیت و معنویت است که شامل عرفان شرقی نیز میشود. برای اینکه آدرس دوری نداده باشم، به یک نمونه از پژوهشی که در دانشگاه پاریس در کشور فرانسه در همان دورانی که داریوش شایگان، متفکر ایرانی ما، مشغول نوشتن کتاب هویت چهلتکه... بود، ازسوی فردی به نام «فرانچسکو وارلا» در حال انجام بود، اشاره میکنم.
او زیستشناس، پزشک و فیلسوف شیلیایی اصل است. او مدتی در سالهای ۱۳۷۰ در ارتفاعات تبت با کمک دالایی لاما، به آموختن تعلیمات بودایی پرداخت و پس از آن بهمدت ۱۵ سال تا زمان مرگ در ۵۴ سالگی (۲۰۰۱)، در اکول پلیتکنیک و دانشگاه پاریس، به بررسی فرایند آگاهی در مغز بودائیان در هنگام تجربیات معنوی و عرفانی پرداخت.
هماکنون کارهای او در عرصه نوروفنومنولوژی، بهطورجدی ادامه دارد. فراموش نکنیم که پژوهشگرانی، چون «وارلا»، ادامهدهندگان سیر تفکر کسانی، چون «موریس مرلو پونتی»، فیلسوف بنام اگزیستانسیالیست فرانسوی، هستند که محوریت جسم را در معنابخشی به جهان مطرح کردهاند.
البته تاریخ این جستوجو در جهان بسیار قدیمیتر از این دوران است. اگر بخواهیم به قرن بیستم بسنده کنیم، «ویلیام جیمز»، روانشناس آمریکایی، آغازگری بنام در این زمینه بوده است. مغزپژوه و شرقشناس آمریکایی دیگر، «جیمز استین»، کتاب حجیمی درباره «آیین ذن و مغز» دارد.
از طرف دیگر کارهای «مایکل پرسینگر» درباره نقش مغز در تجربیات عرفانی، سروصدای زیادی برپا کرده است؛ بنابراین غرب در این زمینه منتظر شرق برای تزریق معنویت در دنیای مادی امروز نمانده است، بلکه روشهای شرقی را در بوته آزمایش علمی-عینی با محوریت جسم، بهدقت بررسی میکند و درباره آنها به راهکارهای عملی میرسد.
باید یادآوری شود که پرداختن به نقش محوری جسمانیت و در مرکز آن کار مغز در تجربیات معنوی عرفانی، از ارزش و اعتبار این تجربیات ذهنی نمیکاهد، بلکه بر شکوه و جلال آنچه در طول تکامل نصیب انسان روی زمین شده است، میافزاید.
از طرف دیگر، اگر در طول تجربیات عرفانی احساس خروج از جسم و ترک قالب جسمانی بر شخص تجربهگر پدیدار میشود، به معنی آزادشدن واقعی ذهن از مغز و جسم نیست، چون چنین پدیده ذهنی غیرواقعیای را در تجربیات ناشی از مصرف مواد روانگردان و در بعضی از انواع صرع با منشأ فعالیت غیرمعمول بعضی از مدارهای مغزی نیز میتوان شاهد بود؛ به عبارتی، دانش امروز جدایی ذهن از مغز و جسم را ممکن نمیداند.
بهطورکلی واقعیت این است که ما ناآگاه یا آگاه خود را از بخش مهمی از دستیافتههای فرهنگ غرب حتی درباره عرفان شرقی غافل نگه میداریم و به آن بخش از نظریات اندیشمندان غربی دلخوش میکنیم که بهنظر خودمان به تجربیات ذهنی عرفانی رها از تن در فرهنگ ما اشاره و تأکید بیشتری دارند.
وقت آن رسیده است در این تمایل افراطی خود بازبینی اساسی کنیم و برای جسم خود احترام بیشتری قائل باشیم و به کارهای اعجازآمیز مغز در قالب تن برای رسیدن به معنویت عرفانی توجه فرهنگی بیشتری کنیم.
۰