نگاهی به تاریکی دوران تولد

نگاهی به تاریکی دوران تولد

هیجان و عواطف در مغز ما، از یک طرف تنمان را در پیوستار ذهن اولیه قرار می‌دهد و از طرف دیگر تن و ذهن ما را با «دیگری» کوک و هماهنگ می‌کند و سرشتی اجتماعی به رفتار اولیه ما می‌دهد. قصدمندی را با هدف‌بخشیدن به حرکات در محور جسم و تمرین هماهنگی بین حرکات دست و دهان و چشم، پلک باز‌کردن و دیدن و تعقیب نور از پس جدار شکم، حفظ تعادل و ادراک کنش‌های بدن، می‌آموزیم. در این ماه‌ها سونوگرافی از جنین، به‌روشنی نشان می‌دهد که در ماه‌های آخر حاملگی، جنین آماده است تا هیجانات را در چهره خود نشان دهد.

کد خبر : ۶۷۳۸۳
بازدید : ۱۱۱۹
نگاهی به تاریکی دوران تولد عبدالرحمن نجل‌رحیم | بدیهی است که تجربه آگاهانه‌ای از دوران پیرامون تولد خود نداریم. آنچه از این دوران می‌دانیم از منظر سوم شخص دانا از طریق دانشی است که از سرنوشت مشترک انسانی خود از طریق علوم امروزین کسب کرده‌ایم. ششم بهمن به عنوان روز تولدم در شناسنامه ثبت شده است.
به تقویم نگاه می‌کنم، یک روز از آن گذشته است. به صرافت می‌افتم تا پس از این همه سال برگردم با شگفتی به یافته‌های دانش امروز درباره اتفاقات مهم پنهان در این دوران خطیر، یعنی چند ماه پیش و پس از تولد نگاه کنم.
شاید بدین ترتیب، نوری تابیده شود، هرچند اندک، به تاریکی دورانی از زیست که گزارشی دست اول از سوی «من» یعنی «سوژه» یا «فاعل شناسا» امکان‌پذیر نیست.
بدیهی است که شاید هیچ‌گاه نتوانیم در روشنایی کافی نظاره‌گر همه اتفاقات این دوران باشیم، زیرا که هر کدام از ما انسان‌ها در این دوران مهم گرچه مشترکات گونه‌ای همگانی داریم، اما از همان آغازین اوقات ابراز وجود خود نیز تجربیات منحصر‌به‌فرد و بی‌همتایی را پشت سر می‌گذاریم که تکرارشدنی و به‌یادآوردنی نیستند.

بدیهی است که این تجربیات، هر کدام از ما را به پدیده‌ای بی‌نظیر تبدیل کند. برعکس آنچه متفکران و پژوهشگران گذشته تصور می‌کردند، تجربیات انسان‌ساز ما بعد از تولد شروع نمی‌شود، بلکه هنگامی که هنوز سه‌ماهه دوم و سوم جنینی را در رحم مادر سپری می‌کنیم، آغاز به آزمودن خود در رابطه با دیگری می‌کنیم.
در این دوران ما حداقل ابزار را برای تجربه‌کردن زندگی داریم. در این دوران، به‌تدریج صاحب دستگاه اولیه تمیز عاطفی هیجانی مناسب می‌شویم که بتوانیم حس‌های پنج‌گانه خود را یکپارچه در خدمت هدایت حرکات تنانه منتخب خود قرار دهیم.
در این فرایند به‌تدریج یاد می‌گیریم که چگونه اقصی‌نقاط جغرافیای پیچیده تن خود را در پیوندی حسی- حرکتی، در هماهنگی با تشکیلات مدار‌های مغزی مربوطه، تحت هدایت هیجانی عاطفی آن قرار دهیم.
در همین دوران است که ما برای اولین‌بار یاد می‌گیریم که چگونه محیط خود را بر اساس قابلیت‌ها یا استطاعت‌های خود بسازیم. درست است که ما در این هنگام در محیط تنگ و تاریک تحت فشار محوطه رحمی در مایع آمنیوتیک شناوریم و با بند ناف از مادر تغذیه می‌کنیم و در واقع، تنمان در پیوستاری با تن مادر تعریف می‌شود، ولی هرچه به تولد نزدیک می‌شویم کنش‌های ما فاعلانه‌تر و قصدمندانه‌تر می‌شود و در حین پیوند فیزیکی، وارد معاشرت عاطفی با مادر می‌شویم.
کنش‌های هیجانی خود را به تجربه‌های ذهنی تبدیل می‌کنیم و وارد دنیای احساسات اولیه خود می‌شویم. در عطش جست‌وجوی دیگری برای ساختن خویشتن خام اولیه وارد ابتدایی‌ترین و پرابهام‌ترین رابطه بینافردی با مادر، قبل از رسیدن به استقلال می‌شویم. بدین‌ترتیب برای اولین‌بار از طریق احساس، ذهن ما در امتداد تن و مغزمان، وارد میدان فعالیت می‌شود.

هیجان و عواطف در مغز ما، از یک طرف تنمان را در پیوستار ذهن اولیه قرار می‌دهد و از طرف دیگر تن و ذهن ما را با «دیگری» کوک و هماهنگ می‌کند و سرشتی اجتماعی به رفتار اولیه ما می‌دهد. قصدمندی را با هدف‌بخشیدن به حرکات در محور جسم و تمرین هماهنگی بین حرکات دست و دهان و چشم، پلک باز‌کردن و دیدن و تعقیب نور از پس جدار شکم، حفظ تعادل و ادراک کنش‌های بدن، می‌آموزیم. در این ماه‌ها سونوگرافی از جنین، به‌روشنی نشان می‌دهد که در ماه‌های آخر حاملگی، جنین آماده است تا هیجانات را در چهره خود نشان دهد.
به همین علت وقتی که به دنیا می‌آییم، همه‌چیز مهیا است تا بتوانیم با دیگران وارد تعامل هیجانی عاطفی شویم. ملتزوف در آزمونی نشان می‌دهد که چگونه نوزاد تازه به‌دنیا آمده در مقابل تکان زبان بیرون‌آمده دیگری، زبان خود را به تقلید حرکت می‌دهد.
کودک بدون اینکه تا آن هنگام زبان یا اعضای دیگر خود را دیده باشد، می‌تواند از طریق تجربیات کنشی هیجانی تمرین‌شده بدنی خود در شکم مادر سریعا دریابد که مانند دیگری دارای اعضایی تنانه با کاربرد‌های مشابه است. آزمایش‌های مشابه نشان می‌دهد که انسان از ابتدا برای تعامل اجتماعی آمادگی دارد و در سرشت خود موجودی شدیدا اجتماعی است و می‌تواند خود را از طریق ابراز هیجانات در معرض احساسات همدلانه با دیگران قرار دهد.
در این راستا، کشف نظام نورون‌های آینه‌ای در مغز نیز تأییدگر وجود این استعداد اجتماعی انسان و خصلت اولیه یادگیری از راه تقلید مستقیم توانایی‌های فرهنگی و آمادگی مغز برای پرورش در محیط اجتماعی است و نشان می‌دهد که تن ما قابلیت و استطاعت دارد تا بتواند از طریق تکوین تدریجی مغز، از استطاعت و قابلیت‌های محیط اجتماعی فرهنگی‌مان بهره کافی ببرد.

ادراک با تجربه رشد می‌کند، اما تجربه از شکم مادر شروع می‌شود و آنچه فطری است، تجربی هم هست. اهمیت نقش ژنتیک به معنای نفی تجربه نیست، چون کلید روشن و خاموش‌شدن ژن‌ها به دست شرایط محیطی رشد است.
بنابراین شکل‌گیری ادراک اولیه در جنین به معنای پردازش اطلاعات حسی تنها در دستگاه درون مغزی نیست، بلکه نتیجه تعامل بین بدن با محیط زیست است.

در این دوران است که هسته «من» یا «سوژه» یا «فاعل شناسا»‌ی نارس کودک به‌تدریج در رویارویی با «من» یا «سوژه» یا «فاعل شناسایی» که «تو» به‌عبارتی «دیگری» است، از طریق رد‌و‌بدل‌شدن هیجانات و احساسات شکل می‌گیرد و ارتباط بیناذهنی اولیه معنا پیدا می‌کند. جوهر این تجربه آغازین هستی انسانی را شاید بتوان در این شعر عاشقانه شاملو جست که می‌گوید: «.. آینه‌ای در برابر آینه‌ات می‌گذارم/ تا از تو/ ابدیتی بسازم...».

در انتها اینکه شواهد فوق نیز همه دال بر باطل‌بودن باور دکارتی از بیرون دمیده‌شدن ذهن در جسم و جدایی ماهوی تن از ذهن است. این مشاهدات علمی گواه بر این است که ذهن در ابتدایی‌ترین شکل در دوران تکوین نوعی انسان، خاستگاهی جز تن زنده و فعال در عالی‌ترین و پیچیده‌ترین شکل ممکن روی کره‌زمین ندارد.
انسان نوین به دنبال این مهم، می‌باید تفکر دوالیستی (دوگانه‌پندار) حاکم در نظام‌های سرمایه‌داری جهان را به‌طور ریشه‌ای مورد تجدیدنظر قرار دهد و چه‌بسا بنیادش را براندازد تا بتواند طرحی نو در فرهنگ بشری، بیندازد.
۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید