دیدار عکاس جنگ با سوژههای ۳۳ سالهاش
درعمق نگاه آدمهای جای گرفته در قاب عکس هایم حرفهای بسیاری هست که مرا به آن روزهای پر از صداقت میبرد و دیروزم را به امروز میآورد. هر بار که به این عکسها خیره میشوم به عکاسی در دوران دفاع مقدس افتخار میکنم و از اینکه سرنوشتم با این دوره و آدمهایش پیوند خورده احساس شادمانی میکنم. شاید باورش سخت باشد، ولی آن روزها دغدغه بچههای جنگ، یافتن فرصتی بود تا خشونت جنگ را به محبت و عاطفه بدل کنند.
کد خبر :
۶۸۲۲۰
بازدید :
۱۲۵۷
اسماعیل علوی | از انتشار اولین آلبوم جستوجوی نفرات حاضر در عکسهای سعید صادقی-عکاس جنگ- در دوران دفاع مقدس چیزی نگذشته بود که چند نفر از صاحبان عکسها پیدا شدند و ضمن تماس با «ایران» به معرفی خود پرداختند. این درحالی بود که با گذشت سی و چند سال از جنگ، پراکندگی محل زندگی افراد حاضر در عکسها و محدودیت زمانی و مکانی توزیع روزنامه، امید چندانی برای یافتن آنان نبود. از پی آن، چندین آلبوم دیگرنیز انتشاریافت و هر بارافراد بیشتری از نفرات حاضر در عکسها پیدا شدند.
انتشار آخرین آلبوم، اما شگفتی آفرین بود چرا که از ۹ عکس منتشر شده ۵ نفر شناسایی و با ما تماس گرفتند که اتفاقاً ۳ نفر از آنان ساکن استان هرمزگان بودند. سعید صادقی بنا به شیوه مألوف به همراه تصویری بزرگ ازهمان عکس به شهر و دیار سوژههای خود شتافت تا در ملاقاتی صمیمی خاطرات روزهای آفتابی مردان جنگ را زنده کند وغبار فراموشی از چهره یادگاران جنگ برگیرد.
شوق وذوق عکاس برای این ملاقاتها کمتر از نفرات پیدا شده نیست. خودش میگوید: «اصلیترین بخش هویت خودم را متعلق به دوران دفاع مقدس میدانم، از این جهت با جستوجوی سوژههای عکسهایم بهدنبال گشودن راهی به معنویت و صفا و صمیمیت آن روزها هستم.
شوق وذوق عکاس برای این ملاقاتها کمتر از نفرات پیدا شده نیست. خودش میگوید: «اصلیترین بخش هویت خودم را متعلق به دوران دفاع مقدس میدانم، از این جهت با جستوجوی سوژههای عکسهایم بهدنبال گشودن راهی به معنویت و صفا و صمیمیت آن روزها هستم.
با وجود گذشت سالها از پایان جنگ هنوز احساس میکنم قلبم در تسخیر فضای حاکم برجبهه هاست وجستوجوی چهرههای دوران جنگ نوعی پاسخگویی به ندای درونم است. هرچه میکنم نمیتوانم آن جانهای سرشار از باورهای شورانگیز را فراموش کنم، آنان قلب من را مال خود کردهاند. این است که در حسرت چشیدن طعم ملاقات با آنان هستم. هر وقت دلتنگ خوبیها میشوم و دلم هوای صداقت و خلوص میکند به سراغ عکس هایم میروم و به چهره تک تک افراد حاضر در آن خیره میمانم، شاید حالم خوب شود. آنان با زبان تصویر با من سخن میگویند و حالم را خوب میکنند و ترس و اضطراب را از وجودم میرانند.
درعمق نگاه آدمهای جای گرفته در قاب عکس هایم حرفهای بسیاری هست که مرا به آن روزهای پر از صداقت میبرد و دیروزم را به امروز میآورد. هر بار که به این عکسها خیره میشوم به عکاسی در دوران دفاع مقدس افتخار میکنم و از اینکه سرنوشتم با این دوره و آدمهایش پیوند خورده احساس شادمانی میکنم. شاید باورش سخت باشد، ولی آن روزها دغدغه بچههای جنگ، یافتن فرصتی بود تا خشونت جنگ را به محبت و عاطفه بدل کنند.
این روزها دلتنگ آن روزهایم و برای گریز از دلتنگی در جستوجوی افراد حاضر در عکس هایم هستم و به شوق دیدار صاحبان آن لبخندهای شیرین و آن لهجههای صمیمی آمادگی دارم به هر نقطهای سفر کنم. تا بار دیگر فضای آن روزها برایم زنده شود و یاران و همدلان دیروز را ولو ناآشنا یک بار دیگر از فاصله نزدیک ملاقات کنم و با نوازشهای هم نفسی آرام گیرم.
یقین دارم با یافتن هر یک از آنان به زدودن غبار ایام، راهی به روزهای قنوتهای بارانی، سجده و سلحشوری وغیرت و غربت مظلومانه خواهم یافت که همچون چراغی، روشنی بخش فراسوی نسل جدید قرار خواهد گرفت و شعله امید را پیش رویشان خواهد نشاند. تاکنون با یافتن دهها نفر از آنان موفق به احیای گوشه کوچکی از صحنههای ایام دفاع مقدس در حد محدود شدهام و به شوق تکرار آن صحنهها به این جستوجو ادامه خواهم داد.»
اعزام پنهانی به جبهه
سعید صادقی بهار سال ۱۳۶۴ درراه سفری به بشاگرد برای تهیه گزارشی تصویری از فقر مردم آن دیار متوجه مراسم اعزام بسیجیان هرمزگانی میشود و لنز دوربیناش را رو به روی چهرههای مصمم برای حضور در جبههها میگیرد و تصاویرشان را در حافظه آن ثبت میکند. اکنون او پس از این همه سال رو به روی یکی از آنان نشسته و قاب بزرگی از تصویر آن روز را به سوژهاش تقدیم میکند.
عبدالحسین تخجم دیگر مثل آن روزها قبراق و چالاک نیست و شور جوانی را پشت سر گذاشته است. پیش از آنکه سرحرف باز شود لحظاتی به تصویر خود خیره میماند و با صدایی کشدار که حسرت جوانی از دست رفته را تداعی میکند، از عکاس میپرسد کی و چگونه موفق به شکار این تصویر از من شدی، طوری که اصلاً متوجه آن نشدم؟! و در ادامه میگوید: «من متولد سال ۴۴ هستم، اما پدرم بنا به ملاحظاتی شناسنامهام را سال ۴۶ گرفته است، همین موضوع مانع از اعزام من به جبهه بود.
تا اینکه سال ۶۰ و در گرماگرم عملیاتهای پیروز آن سال به اتفاق دوستم که هم سن و سال بودیم در کمپرسی پدراو که مأموریت داشت تا برای مناطق جنگی آرد ببرد پنهان شدیم و اولین بار پایمان به جبهه رسید، اما آنجا هم از رفتن ما به خط مقدم جلوگیری کردند و مسئولیت کارهای عادی را به ما سپردند. تا اینکه با خم وچم رسیدن به خط مقدم آشنا شدیم و از مرحله چهارم عملیات بیت المقدس توانستم به جمع رزمندگان حاضر در صحنه نبرد بپیوندم. بعد از آن در چند عملیات دیگر شرکت کردم تا اینکه درعملیات والفجر ۸ شیمیایی شدم و به صلاحدید فرماندهان ارشد لشکر ۴۱ ثارالله که در آن زمان به عضویت آن درآمده بودم در پادگانهای آموزشی لشکر به تربیت نیرو پرداختم.
البته گاه گداری همراه رزمندگانی که به آنان آموزش داده بودم به جبهه میرفتم ومدتی آنان را در مناطق جنگی همراهی میکردم. تخجم میگوید: «۱۲ بار اعزام شده و در مجموع ۶۰ ماه جبهه دارد و چند سالی است که با ۵۰ درصد جانبازی بازنشست شده است.
میگوید از نوجوانی به عکاسی علاقه داشته و از همان سالها از خود سلفی میگرفته و عکسهای زیادی هم از صحنههای بمباران در عملیاتها گرفته است. او اکنون مسئول کارگروه دفاع مقدس حوزه هنری بندرعباس بوده و به تولید فیلمهای مستند از رزمندگان و موضوعات جنگی مشغول است. در لابه لای حرفهایش از مغفول ماندن ارزش آفرینیهای مردم و رزمندگان هرمزگانی گلایه میکند و از عملیاتهای موفق و چشمگیر سپاهیان منطقه درگیری آنان با یگانهای شناور دشمن یاد میکند و گمنامی سرداران شهیدی همچون شهیدان رئیسی و داراب را کم کاری رسانهها برمی شمرد.»
اعزام به جبهه با شفاعت مادر
رضا فتحی مقدم یکی دیگر از افراد جستوجو شده است که با رویی گشاده سرقرارمان در حوزه هنری بندرعباس حاضر میشود و خوشحالی خود از چاپ عکسش را آشکارا بروز میدهد. او میگوید آن روز یکی از دوستانم را نمییافتم، برای لحظاتی آمدم کنار پنجره اتوبوس تا دوستم را بیابم، ظاهراً در همان لحظه تصویرم در قاب دوربین عکاس ثبت و ماندگار شده است. او هم میگوید برای اعزام به جبهه با مشکل مواجه بوده، چون برادرش در جبهه بوده و به او اجازه نمیدادند که با وجود حضور برادرش در جنگ به جبهه برود.
ولی او با وساطت مادرش که در بخش فرهنگی مسجد محل فعال بوده موفق میشود خود را به منطقه و حتی به خط مقدم برساند و دوشادوش رزمندگان در چندین عملیات حضور داشته باشد. در ارتباط با تصویر به جا مانده از خود میگوید؛ «آن زمان ۱۶ ساله بودم و برای بار دوم یا سوم به جبهه میرفتم. من از سال ۶۲ پایم به جبهه باز شد و تا پایان جنگ چندین بار به منطقه رفتم، تا آنکه براثر موج گرفتگی جانباز شدم و ناچار به بخش آموزشی انتقال یافتم.»
او در ارتباط با نحوه اطلاع از چاپ عکساش در صفحه پایداری میگوید:از طریق یکی از دوستانم از چاپ عکسم مطلع شدم. بعد از اینکه عکس خودم را در روزنامه ایران دیدم خیلی خوشحال شدم و برای ساعاتی به حال وهوای روزهای جنگ برگشتم و به پاکی و صفای آن روزها غبطه خوردم. این روزها اغلب از آن فضا فاصله گرفتهایم و ارزشها و باورهای دوران دفاع مقدس در وجودمان کم رنگ شده است. با مشاهده عکس خودم یک بار دیگر حال و هوایم عوض شده، احساس داشتن هویت جدیدی به من دست داده و حس مفید بودن دارم.
نزدیکان هم با احترام ویژهای با من برخورد میکنند. به همین دلیل دلم میخواهد همان «رضا»ی دوران جنگ باشم تا خانواده و اطرافیانم به وجود من افتخار کنند. پسرم سؤالاتی در رابطه با جنگ از من میپرسد و احساس میکنم از احترام خاصی نزد فرزندم برخوردار شدهام. رضا فتحی مقدم با فرزند یکی از شهیدان همشهری خود ازدواج کرده وکارمند بخش روابط عمومی یکی از ادارات تابعه وزارت علوم پزشکی استان هرمزگان است. او با دختر و پسرش گوشه آرامی برای خود در شهر زیبای بندرعباس اختیار کرده و روزگار میگذراند.
احساس سربلندی میکنم
صاحب یکی دیگر از عکسها مهدی واحدی است که متأسفانه دو سال بعد از جنگ فوت شده و تصویرش توسط دوستانش شناسایی و به خانوادهاش اطلاع داده میشود. خانواده آن مرحوم بهدلیل فوت زودهنگام با مشکلات عدیدهای مواجهند، چون قبل از آنکه بتواند بعد از بازگشت از جبهه به زندگی سروسامانی بدهد فوت شده است. بلقیس تشکری همسر مرحوم مهدی واحدی در میناب زندگی میکند و فرزندانش هریک در گوشهای به تلاش معاش مشغولند.
همسرش که در تصویر حضور دارد، میگوید: «مهدی در آن تصویر ۱۹ ساله است و ما آن زمان دو فرزند داشتیم که هردو، هم علی و هم اسماء در تصویر دیده میشوند. مهدی با اینکه ماهها در جبهه بود و براثر عارضه شیمیایی درگذشت، چون دست و پایی نداشتیم هیچ یک در جایی به ثبت نرسید و ما از حمایت نهادهای دولتی محروم ماندیم». همسر مرحوم واحدی از سعید صادقی میخواهد کمکش کند تا سوابق رزمندگی همسرش را بیابد و به ثبت برساند.
سعید هم قول مساعد داده و این روزها راهی مراکز نظامی و درگیرعمل به قول خود است. علی واحدی پسر بزرگ رزمنده بسیجی مهدی واحدی در ارتباط با نحوه اطلاع از چاپ عکس پدرش میگوید: «عکس توسط دوستان پدرم شناسایی شد و دست به دست تا میناب رسید. بعد با عکاس تماس گرفتیم و قرار ملاقات گذاشتیم. این اتفاق باعث شده تا فکر کنیم پدرمان زنده شده و در میان ماست. این روزها حال وهوای خانواده خیلی خوب است وما در میان فامیل احساس سربلندی میکنیم.»
دیدار عکاس روزهای جنگ با سوژههایش در محل حوزه هنری بندرعباس خبری بود که در همه شهر پیچید و به گفته آقای پیشدار مسئول حوزه هنری استان هرمزگان موجی فرهنگی در شهرایجاد نمود که در این سالها کم سابقه بود. این موج غبار از چهره ارزشهای دوران دفاع مقدس در میان خانوادههای ایثار شهادت برگرفت و شکوه آن ایام را احیا نمود.
منبع: ایران
۰