فقریکه به پایان نمیرسد
دانشآموزان روستایی برای ادامه تحصیل، ناچار از مراجعه به شهرهای بزرگتر هستند، اما در این راه موانع بزرگی وجود دارد؛ برای مثال، همه خانوادهها توان فرستادن بچههای خود به شهر را ندارند.
کد خبر :
۷۵۷۵۲
بازدید :
۵۷۴۰
زهرا مشتاق | اشخاص حقیقی و نهادهای مردمی بسیاری در استان سیستانوبلوچستان بهطورمستمر فعالیت میکنند، اما گویا از فقر این استان و مردمش چیزی کاسته نمیشود. چرا؟ اصلیترین دلیل آن نبود زیرساختها و وسعت استانی است که در حقیقت دو استان را در خود جای داده است؛ سیستان و بلوچستان.
وقتی از زیرساختها صحبت میشود، میتوان در مثال چنین توضیح داد:
۱- نبود راه و جاده برای دسترسی به روستاها
راه بهراستی نشانه و عامل توسعه است. نبود جاده موجب دسترسینداشتن روستاییان به امکاناتی است که مردم شهرنشین بهشکل معمولی از آن بهرهمندند.
وقتی از زیرساختها صحبت میشود، میتوان در مثال چنین توضیح داد:
۱- نبود راه و جاده برای دسترسی به روستاها
راه بهراستی نشانه و عامل توسعه است. نبود جاده موجب دسترسینداشتن روستاییان به امکاناتی است که مردم شهرنشین بهشکل معمولی از آن بهرهمندند.
۲- محدودیت مدارس
الف.: در روستاها فقط تا پایه ششم تحصیلی مدرسه وجود دارد، آن هم نه در همه روستاها؛ گاهی هر چند روستا، فقط یک مدرسه دارند و این بدین معناست که دانشآموزان برای رسیدن به مدرسه، باید مسافتی طولانی طی کنند؛ مسافتی که اغلب، پیاده آمد و شد میشود.
مدارس به سه دسته تقسیم میشوند: یا آموزشوپرورش آنها را ساخته اند یا ازسوی نهادهای مردمی مانند خیران مدرسهساز که طبیعتا بهشکل اصولی ساخته شدهاند.
اما مدارس کپری نیز در تمام استان پراکندهاند؛ یعنی مدارسی که با استفاده از شاخ و برگ درخت نخل درست میشوند و دانشآموزان در کمترین امکانات ممکن و اغلب به روی زمین نشسته و درس میخوانند.
برخی مدارس در کانکس تشکیل میشوند و به آنها مدارس کانکسی گفته میشود و به دلیل فضای کوچک و سرما و گرمای آن، دانشآموزان در آن احساس راحتی نمیکنند و عجیبترین شکل مدرسه، مدارس درختی است؛ یعنی مدرسهای که یک سال تحصیلی در زیر یک درخت تشکیل میشود.
همچنین مدارسی که فضای آموزشی محدود دارند، با افزایش تعداد دانشآموزان، ناچار به تشکیل کلاسها در فضای باز میشوند یا دانشآموزان پایههای مختلف، ناچار به جابهجایی کلاسهای خود میشوند.
ب: اصلیترین دلیل افزایش تعداد دانشآموزان بازمانده از تحصیل در این استان و دیگر استانهای محروم مجاور، نبود مدرسه در پایههای بالاتر در سه سال اول و دوم دبیرستان است.
دانشآموزان روستایی برای ادامه تحصیل، ناچار از مراجعه به شهرهای بزرگتر هستند، اما در این راه موانع بزرگی وجود دارد؛ برای مثال، همه خانوادهها توان فرستادن بچههای خود به شهر را ندارند. رفتن به شهر و ادامه تحصیل، پیش از هر چیز نیازمند داشتن پول و مهیاکردن فرزندان روستایی برای تحصیل است و این از عهده اغلب خانوادهها خارج است.
برای این دانشآموزان دو راهحل وجود دارد. یا در مدارس شبانهروزی ثبتنام شوند یا با استفاده از سرویس هر روز به مدرسه بروند و برگردند. راهحل دوم، مانند راهحل اول نیازمند پول است. چون فقط دانشآموزانی امکان استفاده از سرویس پیدا میکنند که خانوادههایشان توان پرداخت ماهانه تا حدود صد هزار تومان را داشته باشند. از همینرو است که ازدواجهای زودهنگام، بهویژه در دختران بازمانده از تحصیل فراوانی بیشتری دارد.
۳- دسترسینداشتن به آب سالم
روستاییان این استان به دلیل سالها خشکسالی، از نعمت آب بیبهرهاند. ازاینرو، تقریبا در اغلب خانههای روستایی آب لولهکشی وجود ندارد. مردم آب مورد نیاز خود را از «هوتک»ها تأمین میکنند. هوتک چالههای بزرگی است که یا بهشکل طبیعی وجود دارد و آب باران در آن جمع شده است یا دستساز است و شبیه به حوضهای روباز در اندازههای مختلف.
مردم روستا، آب مورد نیاز خود را از همین هوتکهای روباز تأمین میکنند؛ هوتکهایی که منشأ بسیاری از آلودگیها و بیماریهای پوستی و گوارشی است. چون هوتکها منبع آب شرب، شستو شوی ظروف و لباس، تهیه غذا و رفع تشنگی و گرمای حیوانات روستایی است؛ هوتکهایی که هر ماه با تانکرهای آبرسان پر میشود.
۴- نبود یا کمبود دکلهای مخابراتی
در بسیاری از روستاها تلفن وجود ندارد، چون آنتن مخابرات وجود ندارد؛ بنابراین مردم روستا در یک بیخبری مطلق از همهجا و همهچیز گیر افتادهاند و نه امکان استفاده از تلفن ثابت را دارند و نه تلفن موبایل.
۵- افت کشاورزی و دامداری
خشکسالی بهمعنی واقعی کلمه روستاییان را زمینگیر کرده است. آنها سالهاست در زمینهای خشک و بیحاصلی زندگی میکنند که روزگارشان را تباه کرده است. هیچ سیاست و برنامه جایگزینی برایشان تعریف نشده و بهنوعی به امان خدا رها شدهاند. تنها اتفاقی که موجب شده هنوز ادامه حیات بدهند، یارانه است. خبر تکاندهنده و تلخی است، اما روستاییان نقاط دوردست و فقیرنشین، فقط با کمک یارانه زندگی میکنند و غیر از یارانه هیچ منبع درآمد دیگری ندارند.
همین است که عزت نفس خود را از دست داده و اغلب تبدیل به انسانهایی شدهاند که بیهیچ انگیزهای و بیهیچ تلاشی منتظر کمک دیگران برای چرخاندن زندگی خود هستند؛ یک زندگی در حداقل خواستهها و در پایینترین استاندارد ممکن.
آنچه در این یادداشت نوشته شده، گذری است بسیار بسیار کلی بر شرایط امروز روستاییانی که ساکن مناطق دوردست و در استانهای محرومی مانند سیستانوبلوچستان، کرمان، هرمزگان و خراسان شمالی هستند. شرایط کلی حاکم بر زندگی آنها فارغ از موقعیت جغرافیایی یکسان است.
همگی آنها در بنبست بغرنجی گیر افتادهاند و گویا نه تنها از تخصیص بودجه برای اندکی نفسکشیدن و اندکی ادامه حیات جا ماندهاند که حتی ارادهای برای تغییر موقعیت و زندگی دشوار آنها وجود ندارد. روستاییان مناطق فقیرنشین و محروم ایران جز در نقشههای جغرافیایی هیچ کجای دیگر سهمی از زندگی ندارند. آنها فقط با نام روستاهای خود در نقشههای جغرافیایی و سیاسی وجود خارجی دارند و غیر از این هیچ محلی از اعراب ندارند.
این مقدمه میتواند مبنای ورود به بحثی مفصل درباره روستاهای مناطقی، چون استان سیستانوبلوچستان و بررسی تأثیرات فعالیت نهادهای مدنی در نبود و ضعف کارکرد دولت باشد.
۰