کیمیا با ایران بمان
آنقدر تلخی هست که شاید من حتی نتوانم خواهران خودم را به ماندن در این آب و خاک ترغیب کنم. کیمیا جان از تو به عنوان یک قهرمان ملی انتظار دارم که اگر در ایران نمیمانی با ایران همچنان بمانی، در سویی که مردم ایستاده اند.
کد خبر :
۷۶۱۷۳
بازدید :
۸۴۲
مریم باقی | کیمیا جان، قهرمان ایران سلام.
پیش از هر سخنی باید یادآوری کنم، آمدن و رفتن به هر کشوری حقی طبیعی و فردی و مصداق ماده سیزده اعلامیه جهانی حقوق بشر است. روحیات و ظرفیت و خلقیات افراد هم متفاوت است و نمیتوان نسخه واحدی برای همگان پیچید. از این جهت انتخابت حقی مسلم است، اما به این خاطر که در متنی تصمیمت را خطاب به افکار عمومی نوشتهای دیگر یک موضوع شخصی نیست و، چون رفتن فی نفسه گویی فضیلت شده است و در جامعه پرتنش ما عمومی کردن نظرات میتواند بر زندگی من هم تاثیر بگذارد، بنابراین به عنوان یک فرد، حق من نیز هست که نظر شخصی خود را به شما و سرگشاده بیان کنم.
کیمیا جان، من یک شهروند ایرانی هستم که در ایران زندگی کرده ام و مثل شما قهرمان نبوده ام. درس حقوق خوانده ام تا دکتری و دیده ام که چقدر رفتارها وگفتارها تناقض با قانون دارد و چقدر قوانین مان معیوب است و چقدر با برخی قوانین فاصله داریم. سالها روزنامه نگاری کرده ام کوچ به کوچ از یک نشریه به نشریه دیگر.
پیش از هر سخنی باید یادآوری کنم، آمدن و رفتن به هر کشوری حقی طبیعی و فردی و مصداق ماده سیزده اعلامیه جهانی حقوق بشر است. روحیات و ظرفیت و خلقیات افراد هم متفاوت است و نمیتوان نسخه واحدی برای همگان پیچید. از این جهت انتخابت حقی مسلم است، اما به این خاطر که در متنی تصمیمت را خطاب به افکار عمومی نوشتهای دیگر یک موضوع شخصی نیست و، چون رفتن فی نفسه گویی فضیلت شده است و در جامعه پرتنش ما عمومی کردن نظرات میتواند بر زندگی من هم تاثیر بگذارد، بنابراین به عنوان یک فرد، حق من نیز هست که نظر شخصی خود را به شما و سرگشاده بیان کنم.
کیمیا جان، من یک شهروند ایرانی هستم که در ایران زندگی کرده ام و مثل شما قهرمان نبوده ام. درس حقوق خوانده ام تا دکتری و دیده ام که چقدر رفتارها وگفتارها تناقض با قانون دارد و چقدر قوانین مان معیوب است و چقدر با برخی قوانین فاصله داریم. سالها روزنامه نگاری کرده ام کوچ به کوچ از یک نشریه به نشریه دیگر.
تعطیل و توقیف شدیم و باز هم آغاز کردیم از صفر. مثل شما هم مدال و پاداش نگرفته ام بلکه بارها پشت در دادگاه و محکمه ایستاده ام؛ برای پدرم، همسرم و خودم و دیگر اعضای خانواده ام. طعم تلخ تحقیر را در وطن خودم چشیده ام.
خواهر عزیزم، میدانم خیلی چیزها به تو هم مثل همه تحمیل شده، اما باور کن من و ما هم به عنوان یک شهروند ایرانی بیشتر آن چه در این سالها دیده ایم رنج بوده است. سال شصت متولد شدم، اما در سال شصت و چهار، هنوز چهار سالم بود که اولین کتاب پدرم را خمیر کردند و برایش مشکلاتی رقم زدند و من از کودکی حس نگرانی واضطراب ازآسیب دیدن مادی ومعنوی رالمس کردم. ما سالهای سال زیر سایه تهدید و تحدید زیسته ایم.
خواهر عزیزم، میدانم خیلی چیزها به تو هم مثل همه تحمیل شده، اما باور کن من و ما هم به عنوان یک شهروند ایرانی بیشتر آن چه در این سالها دیده ایم رنج بوده است. سال شصت متولد شدم، اما در سال شصت و چهار، هنوز چهار سالم بود که اولین کتاب پدرم را خمیر کردند و برایش مشکلاتی رقم زدند و من از کودکی حس نگرانی واضطراب ازآسیب دیدن مادی ومعنوی رالمس کردم. ما سالهای سال زیر سایه تهدید و تحدید زیسته ایم.
بعد از آمدن آقای خاتمی بود که امیدوار شدیم کمی اوضاع مان بهتر شود، اما پدرم برای اولین بار زندانی شد، سال هفتاد و نه. البته او دوبار دیگر هم زندان رفت، سال هشتاد و شش و سال هشتاد و هشت. هرچند او از گفتنش ابا دارد و زندان را هم برای خود فضیلت نمیداند، اما پنج سال زندان به پدرم تحمیل شد که برای ما دوران سختی بود و داستان این هر بار زندان، مثنوی هفتاد من کاغذ است که فعلا میگذارم و میگذرم.
خودم و مادرم بارها احضار و بازجویی شدیم. خیلیهای دیگر هم در این سالها این ستمها را چه بسا بیشتر و بیشتر تجربه کرده اند. به اینها اضافه کن، کتابهای توقیف شده پدر و تعطیلی تدریس در دانشگاه، تعطیل شدن کارهایش مانند نشر و توقیفهای مکرر نشریات و پروژههای کاریشان و... که هر کدام تاثیر زیادی بر زندگی ما میگذاشت.
کیمیا جان، حس عصبانیت تو را درک میکنم و به همین دلیل دست مردمی که میمانند و از وضع موجود انتقاد و اعتراض میکنند میبوسم. باور کن ما نمیخواهیم مبارز باشیم فقط میخواهیم آزاد زندگی کنیم و میهنی آباد داشته باشیم. این مختصر را گفتم تا بگویم شاید ما مدالی نگرفته باشیم و برای کارهایمان هیچ تشویقی هم نشده باشیم و خیلی مصایب و رنجها به ما تحمیل شده باشد، اما عزیزم هر چه بیشتر رنج کشیده ایم مصممتر شده ایم که در ایران بمانیم برای تغییر.
کیمیا جان، حس عصبانیت تو را درک میکنم و به همین دلیل دست مردمی که میمانند و از وضع موجود انتقاد و اعتراض میکنند میبوسم. باور کن ما نمیخواهیم مبارز باشیم فقط میخواهیم آزاد زندگی کنیم و میهنی آباد داشته باشیم. این مختصر را گفتم تا بگویم شاید ما مدالی نگرفته باشیم و برای کارهایمان هیچ تشویقی هم نشده باشیم و خیلی مصایب و رنجها به ما تحمیل شده باشد، اما عزیزم هر چه بیشتر رنج کشیده ایم مصممتر شده ایم که در ایران بمانیم برای تغییر.
نه اینکه نمیتوانستیم بلکه بارها موقعیت هجرت همیشه وجود داشت، اما ماندن را ترجیح داده ایم. مانده ایم، چون ایران متعلق به ماست و باید تلاش کنیم تا نقش خودمان را در اصلاح و توسعه آزادیها و حقوق اساسی در آن انجام دهیم. مانده ایم تا ایران مساوی با تنگ نظران نباشد. مانده ایم، چون ریشههای ما در این فرهنگ و تمدن کهن است. مانده ایم، چون زندگی نمیکنیم برای زندگی کردن، زندگی میکنیم برای تغییر ایجاد کردن.
میشود در یک جای امن زندگی بی دغدغه و خوشی را تجربه کرد، اما مانده ایم، چون زندگی بهتر را برای همه و حتی آیندگان میخواهیم. مانده ایم تا با هم تلاش کنیم، ایران بماند.
هر کدام مان در هر گوشهای از سیاره زمین نسبت به آن مسوولیت داریم. من به انتخاب تو احترام میگذارم چه اینکه این حق توست که چگونه زیستن را انتخاب کنی، اما همانقدر که مدال تو عِرق ملی مان را برانگیخت، رفتنت برای همیشه، عَرق سرد بر جانمان زد. مدال تو به مردم این جغرافیا و این پاره از سیاره زمین حس افتخار داد و مدال تو برای مردم بود نه حکومت. تیم ملی متعلق به مردم است نه حکومت.
ایران نباید از تو و امثال تو خالی باشد. اگر تو و امثال تو بروند، چه کسانی بمانند و برای میهن تلاش کنند؟ اساسا میهن باید در معیارها و تصمیمهای ما جایگاهی داشته باشد یا نه؟ آیا باید همه در اعتراض کشور را خالی کنیم و بماند برای انحصارطلبان؟ ایران مال ما و آیندگانی ست که باید از آن محافظت کنند و آزاد و آباد زندگی کنند. این میهن نیمه جان را باید احیا کرد. باید برای ایران، کاری کرد نه آنکه آن را رها کرد. بیایید کاری کنیم در هرکجای دنیا که هستیم.
کیمیا جان، هر جای دنیا که هستی پرچم مان را افراشته نگه دار. حتی از دور، این وطن زخم خورده را دریاب.
آنقدر تلخی هست که شاید من حتی نتوانم خواهران خودم را به ماندن در این آب و خاک ترغیب کنم. کیمیا جان از تو به عنوان یک قهرمان ملی انتظار دارم که اگر در ایران نمیمانی با ایران همچنان بمانی، در سویی که مردم ایستاده اند.
هر کدام مان در هر گوشهای از سیاره زمین نسبت به آن مسوولیت داریم. من به انتخاب تو احترام میگذارم چه اینکه این حق توست که چگونه زیستن را انتخاب کنی، اما همانقدر که مدال تو عِرق ملی مان را برانگیخت، رفتنت برای همیشه، عَرق سرد بر جانمان زد. مدال تو به مردم این جغرافیا و این پاره از سیاره زمین حس افتخار داد و مدال تو برای مردم بود نه حکومت. تیم ملی متعلق به مردم است نه حکومت.
ایران نباید از تو و امثال تو خالی باشد. اگر تو و امثال تو بروند، چه کسانی بمانند و برای میهن تلاش کنند؟ اساسا میهن باید در معیارها و تصمیمهای ما جایگاهی داشته باشد یا نه؟ آیا باید همه در اعتراض کشور را خالی کنیم و بماند برای انحصارطلبان؟ ایران مال ما و آیندگانی ست که باید از آن محافظت کنند و آزاد و آباد زندگی کنند. این میهن نیمه جان را باید احیا کرد. باید برای ایران، کاری کرد نه آنکه آن را رها کرد. بیایید کاری کنیم در هرکجای دنیا که هستیم.
کیمیا جان، هر جای دنیا که هستی پرچم مان را افراشته نگه دار. حتی از دور، این وطن زخم خورده را دریاب.
آنقدر تلخی هست که شاید من حتی نتوانم خواهران خودم را به ماندن در این آب و خاک ترغیب کنم. کیمیا جان از تو به عنوان یک قهرمان ملی انتظار دارم که اگر در ایران نمیمانی با ایران همچنان بمانی، در سویی که مردم ایستاده اند.
منبع: روزنامه سازندگی
۰