افسانهی اف-۱۹؛ داستان حملهی سرویسهای امنیتی امریکا به یک جت خیالی

یک نگاهی به این داستان بیاندازید. این کامنتی است که در سایت یوروگیمر دربارهی شبیهساز جنگندههای هوایی به نام F-19 Stealth Figher که میکروپروز/MicroProse منتشر کرد منتشر شده: «یک سری شایعه پخش شده بود دربارهی یک جت جنگندهی آمریکایی (اون موقعها هنوز اف ۱۱۷ نه معرفی و نه تایید شده بود). بر اساس همینها یکسری گمانهزنی کردن ببینن این جت ممکنه چطور کار کنه. و اینقدر حدسهاشون دقیق بود که سرویسهای اطلاعاتی آمریکا به دفاتر میکروپروز شبیخون زدن، چون مطمئن بودن لابد اینها به اطلاعات داخلی و محرمانه دسترسی داشتن.» شبیخون به دفاتر یک استودیوی بازیسازی از طرف سرویسهای اطلاعاتی؟ عمرا به مخیلهام این چیزها خطور نمیکرد.
ترجیح میدهید یک قصه واقعی باشد یا هیجانانگیز؟ فرض کنید داستانی که دارید میشنوید مال الان نیست و اعتبارش هم مهم نیست چون کنجکاویتان را دارد بدجوری تحریک میکند. فارغ از اینکه چه قصد و نیتی پشتش خوابیده بههرحال قرار نیست بهتان آسیب بزند. فکر نکنم اغراق باشد اگر بگوییم تماشای واکنش آدمها وقتی با یک داستان خوبْ غافلگیرشان میکنیم لذتبخش است. ایضا زمانهایی که با این داستانها کاری میکنیم بخندند یا شوکه شوند، یا برعکس، حتی وقتی خود ما سوژه شده و از داستانی که بقیه تعریف میکنند میخندیم یا میترسیم. پس، آیا واقعا مهم است که یک داستان تماما و صددرصد واقعیت دارد یا ندارد؟
یک نگاهی به این داستان بیاندازید. این کامنتی است که در سایت یوروگیمر دربارهی شبیهساز جنگندههای هوایی به نام F-19 Stealth Figher که میکروپروز/MicroProse منتشر کرد منتشر شده: «یک سری شایعه پخش شده بود دربارهی یک جت جنگندهی آمریکایی (اون موقعها هنوز اف ۱۱۷ نه معرفی و نه تایید شده بود). بر اساس همینها یکسری گمانهزنی کردن ببینن این جت ممکنه چطور کار کنه. و اینقدر حدسهاشون دقیق بود که سرویسهای اطلاعاتی آمریکا به دفاتر میکروپروز شبیخون زدن، چون مطمئن بودن لابد اینها به اطلاعات داخلی و محرمانه دسترسی داشتن.» شبیخون به دفاتر یک استودیوی بازیسازی از طرف سرویسهای اطلاعاتی؟ عمرا به مخیلهام این چیزها خطور نمیکرد.
وقتی شبیهساز اف ۱۹ استلث فایتر در سال ۱۹۹۸ عرضه شد من شش سال بیشتر نداشتم. جای تعجب نیست که این داستان را قبلا نشنیدم ولی اینور و آنور به آن برمیخوردم و هم مجذوب هیاهویش شده بودم و اینکه چطور این همه سال از یادها فراموش نشده. با کسی که آن کامنت را گذاشته بود صحبت کردم، یعنی روگییون/Rogueywon حاضرجواب و مطلع، ولی اطلاعات بیشتری برای عرضه نداشتند. فقط به داستانی که تازه خیلی از جزییاتش هم فراموش شده بود دسترسی داشتیم. سوال این بود که آیا واقعا این داستان واقعی بود؟ باید جوابش را پیدا میکردم.
فورا تو این راه به مشکل خوردم. اف ۱۹ استلث فایتر، شبیهساز یک تجربهی جنگی هوایی برای بمباران مخفیانهی اهداف، امسال ۳۷ ساله شد، یعنی کسانی که روی ساختش کار میکردند — و بزرگسال بودند — یا دیگر تو این صنعت کار نمیکردند، یا پیدا کردنشان سخت بود، یا در بعضی موارد، اصلا در قید حیات نبودند. خود میکروپروز هم اواخر دههی ۹۰ بهچشمبهمزدنی یک لحظه ناپدید شد، و گرچه چند سال بعد بالاخره به صحنه برگشت، اما دیگر آن کمپانیای نبود که به یاد داشتیم — همان کمپانیای که سریهای افسانهای مثل تمدن سید میر و ایکسکام را بیرون داد.
میکروپروز را دو نفر در ۱۹۸۲ تاسیس کردند: بیل استیلی/Bill Stealey و — این یکی نام را حتما میشناسید — سید میر. اندی هالیس/Andy Hollis هم اوایل کار نقشی کلیدی داشت که کمپانی را روی ریل بیاندازد. میکروپروز را بیشتر با بازیهای استراتژی میکروپروز میشناختند، اما همانقدر هم بخاطر ساخت شبیهسازهای نظامی مشهور بود — مخصوصا شبیهسازهای هواپیمایی. شبیهساز اف ۱۹ هم فرزند خلف ساختههای اینژانری همین کمپانی بود، و میکروپروز خوب میدانست باید شبیهساز را چطور بسازد. ولی آیا خبر داشت دیگر بیشازحد دارد شبیهسازش را به واقعیت نزدیک میکند؟
از اول کار شروع کنیم. همهی این صحبتها دربارهی چیست؟ مسئلهی کلیدی اول: اف ۱۹ نه یک هواپیمای واقعی بلکه ساختگی بود. این شبیهساز بعد از ۵ سال گمانهزنی دربارهی اینکه سری بعدی جتهای اف (اف مخفف فایتر) چیست عرضه شد. ریشهی این هواپیماها به جنگ جهانی دوم برمیگردد و از آن روز تا حالا از همین سیستم عددگذاری با اف پیش رفته است. در حال حاضر به اف ۳۵ رسیدهایم. پس اینکه بگویی بعد از اف ۱۸ حتما اف ۱۹ میآید مثل این میمانست که بگویی بعد از شب حتما صبح میشود. همه میدانستند همینطور میشود. خیلیها توقع داشتند اف ۱۹ هم یک جنگندهی استلث و خاص عملیاتهای مخفی باشد، و خب همهی اینها بازار گمانهزنی را داغ کرده بود.
به قضیهی میکروپروز برمیگردم بهزودی ولی در قلب این گمانهزنیها دربارهی اف ۱۹ نام جان اندروز به چشم میخورد. اندروز مدلساز هواپیماهای آمریکایی بود و برای کمپانی تستورز/Testors کار میکرد و در دههی هشتاد یکی از طراحان کلهگندهی این صنعت حساب میشد. از قضا تعجبی ندارد که عاشق تکنولوژیهای نظامی هوایی بود و همیشه دنبالشان میکرد. ارتباطات خوبی هم با آدمهای اینکارهی این صنعت داشت.

آیا جان اندروز — موضوع کتاب — خالق واقعی اف ۱۹ خیالی بود؟
بنا به گفتهی فرانچسکو کوتزی/Francesco Cotti، نویسندهی ایتالیاییای که کتابی هم دربارهی اندروز به نام The Stealth Fighter نوشته بود (به اضافهی یک مقالهی دیگر در وبسایت The Aviationist بعنوان مکمل همان کتاب)، این خود اندروز بود که طراحی نمادین اف ۱۹ را انجام داد — همان طراحیای که در بازی میکروپروز هم میبینیم. با حدسهای حسابشده، ریاضیات و اطلاعاتی که از طراحیهای وسایل هوایی داشت، اندروز یک هواپیمای منحنیدار و نسبتا مثلثیشکل طراحی کرد که شبیه وسیلهای فضایی به نظر میرسید. درعیناینکه ظاهرش یادآور تصورات عامه از مسائل جاسوسی بود اما در دنیای واقعی هم کاربستپذیر بود. و مردم هم عاشقش شدند. در عرض یک سال، تبدیل شد به پرفروشترین کیت تستورز.
چنین موفقیت عظیمی از نظرها دور نماند. کوتزی در همان مقالهی نامبرده مینویسد «وقتی اندروز اعلام کرد سریترین برنامهی نظامی جنگ سرد را فقط با اتکا به شهود خودش و بدون زدوبند با سازمانهای نظامی طراحی کرده، ‘مشکلات’ و بگومگوها شروع شدند. افبیآی، سرویسهای امنیت هوایی و احتمالا سایر سازمانهای ذیدولت سراغ جان رفتند. همه میخواستند بدانند این اطلاعات و ایدهی طراحی را از کجا پیدا کرده، خصوصا که اگر افشا میشدند، حکمش حبس ابد بود».
یادتان باشد داریم دربارهی زمانی بحث میکنیم که جنگ سرد از همیشه داغتر بود. طراحی یک جت جنگنده که بخاطر ماهیتش همیشه پروژهای سری است، آن هم وسط فضای پرالتهاب جنگ سرد که جلو زدن از رقیب دستکمی از یک مبارزهی واقعی و نفسگیر نداشت. اینکه حالا یک کمپانی مدلسازی هواپیماها بیاید و اینقدر دقیق توی خال بزند برای دولت و سرویسهای اطلاعاتی جای تعجب نداشت. سخت بود در فضایی که شکاکیت و بدبینی در اوج است همهی اینها را به چشم تصادف دید.
کوتزی مینویسد «جان مفصلا به سوالات آنها جواب داد. توضیح داد شکل اسآر ۷۱ را به دقت مطالعه کرده (و آن موقع فکر میکرد هنوز یک جت خاص عملیاتهای مخفیانه باشد) و با مطالعهی کتابهای مختلف دربارهی رادارها و ریاضیات، میدانسته چطور فیزیک رادر هواپیما را طراحی کند.» بههرحال اسآر ۷۱ بلکبردْ افسانهای بود. در دههی شصت عرضه شد و مثل اف ۱۹ اندروز همانقدر مشکی براق و شبیه تریلرهای جاسوسی بود.
با این فرق که پروژه اینقدر بزرگ بود که نمیشد بهعنوان یک جت خاص عملیاتهای مخفیانه دستهبندیاش کرد و در عوض برای مسافتهای طولانی و در ارتفاعات خیلی بالا طراحی شده بود. کوتزی میگوید «اف ۱۹ او حاصل استدلالات منطقی و ریاضیاتی بود». شاید تنها دلیل اینکه اندروز از این قضیه سالم جان بدر برد این بود که بالاخره اف ۱۱۷ نایتهاوک با طراحیهای اندروز خیلی متفاوت بود — زاویهدارتر و بیشتر شبیه پادَری. و بااینحال، محبوبیت اف ۱۹ اندروز اینقدری زیاد بود که از اذهان مردم به این زودی بیرون نرود.
در سرگذشت اندروز میتوانیم اجمالا به حقیقت پشتپردهی اف ۱۹ تا حدودی پی ببریم. مشکل اصلی این است که برای تایید تمامیت این قصه باید سراغ اعضای میکروپروز برویم که این روزها اصلا دسترسی به آنها ساده نیست. اگر بخواهم مثلا با سید میر تماس بگیرم باید از هفت خان رستم (کلی تیم روابط عمومی از تیکتو) عبور کنم؛ اندی هالیس هم که از دنیای بازیها غیبش زده، و بیل استیلی هم گویا یکجا دارد یککاری مربوط به بازیها انجام میدهد، اما کجا و کدام بازی؟ جوابش را نمیدانم. جهان از ۳۷ سال پیش تا حالا خیلی عوض شده و خیلیها بیخیال آن قضیه شدهاند. به علاوه اگر هم این افراد را پیدا میکردم، شاید اصلا یادشان نیاید دارم دربارهی چه چیزی صحبت میکنم. چند دههست که از آن وقایع گذاشته.
اما من کلهشقتر از این صحبتها هستم و بالاخره از طریق یک نرمافزار پیامرسان به اندی هالیس/Andy Hollis دسترسی پیدا کردم. خیلی ولع داشتم تا از تهوتوی ماجرا سردربیاورم و برای همین کل این قضیه را برایش توضیح دادم. او خیلی ناگهانی گفت «حقیقت نداره. هیچچیز بحثبرانگیزی پیش نیومد.» نه دفاتر میکروپروز را سرویسهای اطلاعاتی ایالات متحده غرق کردند و نه اتفاقی برخلاف مصالح و منافعشان افتاد. فکر میکردم مکالمه تمام شده اما هالیس با پینوشتش غافلگیرم کرد. «بیل استیلی از اینکه وقتی داستان تعریف میکنه اغراق کنه خوشش میاد پس احتمالا ریشه این سروصداها به این خصیصهاش برمیگرده. ولی در این مورد هم دلیلی ندارم. بیشتر شبیه یه افسانه شهری میمونه. تمام تعاملاتی که با ارتش داشتیم مثبت بود و حاصل ابتکار عمل خودمون.»

جان ویلبور استیلی ملقب به «بیل وحشی»، در کنار همسرش. این عکس قدیم اوست اما بیشتر از بقیه دوستش دارد.
بیل استیلی عاشق اغراقکردن بود — یعنی کل داستان به همین برمیگشت؟ هنوز فقط یک روزنه میتابید، لازم بود کل پرده را کنار بزنم.
دوباره خوششانسی آوردم: پیغامی از تیک-تو به من گفت سید میر بهطرز غافلگیرکنندهای پذیرفته تا جواب درخواستم را بدهد. میر نوشته بود «فکر میکنم بیل استیلی بیشازهمه در این مورد اطلاع داشته باشه. من یادم نمیاد کسی به دفاتر میکروپروز حمله کرده باشه. موقعی که اف ۱۹ رو عرضه کردیم رازداری و گمانهزنی دربارهی این استلث فایتر خیلی زیاد بود.» و عاشق این جملهاش شدم که گفت: «استلث فایتر خیالیای که ما ساختیم جالبتر از نسخهی واقعیاش شد چون مال ما ماشین گان داشت ولی مال اونها نه.»
دوباره با اسم بیل استیلی روبهرو شدم — آیا آخر این مسیر اصلا چیز دندانگیری هم پیدا خواهد شد؟
جان ویلبور استیلی، ملقب به بیل وحشی/Wild Bill، آدم پرسروصدایی بود. الان هفتاد و اندی ساله است اما قدیمها برای خلبانی در نیرو هوایی ایالات متحده تمرین دیده بود، و تمام زندگیاش به این مفتخر بود، گرچه وسط کار از مسیر بیرون رفت و زد توی بیزینس بازیسازی. او سالها عاشق خلبانی بود و خلبانی میکرد و خیلی از بازیهایی هم که ساخت بر اساس همین هواپیماها و خلبانی بودند. و زمانی که یکی از همکاران اطلاعات ارتباطیاش را برایم فرستاد، گفتند از این آدمهاییست که فقط خودش حرف میزند و فرصتی برای طرف مقابل نمیگذارد. حرفشان درست بود.
با تماس ویدئویی با استیلی که در خانهاش در فلوریدا بود ارتباط برقرار کردم. به محض شروع تماس، شروع کرد به داستان تعریف کردن، به نظر میرسید با این قصد که مرا بخنداند. شخصیت توچشمی دارد. آیا میدانستم دیوید نیون/David Niven، بازیگر آمریکایی، خلبان هم بوده و در کرامول آموزش دیده، که معادل انگلیسی همان وست پوینت آمریکاست و همانقدر باپرستیژ است، و استیلی هم تصادفا همانجا آموزش خلبانی دیده؟ قبل از اینکه فرصت کنم جواب بدهم گفت «بههرحال این داستان بمونه برای بعد. همونطور که میبینی من خیلی دوست دارم داستان تعریف کنم. با این سن بالام این تنها چیزیه که میتونم به یاد بیارم.»
بالاخره بحث جدی شد. گفت «خب بذار بهت داستان واقعی پشت این اف ۱۹ رو بگم. آمادهای؟»
داستان دوباره با یک سوال دیگر شروع شد. «شکار برای اکتبر سرخ/Hunt for Red October — میدونی چیه قضیهاش؟»
گفتم احتمالا دربارهی یک زیردریایی است و شان کانری هم در آن ایفای نقش کرده. بر اساس یک کتاب هم ساخته شده است.
پرسید «و این کتاب رو کی نوشت؟ سریع گوگلش کن. یالا».
بالاخره دوزاریم افتاد. «اوه، تام کلنسی».
این اسمیست که همه در بازیهای ویدئویی با آن آشنا هستیم چون روی جلد همهی رینبو سیکسها و گوست ریکانها و اسپلینتر سلها حک شده. تام کلنسی، اگر احیانا خبر ندارید، نویسندهی فوقالعاده موفق رمانهای جاسوسی نظامی بود، که بعدها به فیلمهای سینمایی و صدالبته بازیهای ویدیویی اقتباس شد. شکار برای اکتبر سرخ هم که کاراکتر جک رایان را در سال ۱۹۸۴ به دنیا عرضه کرد، اولین کتاب تام کلنسی حساب میشد.
داستان اف ۱۹ از همین رمان شروع میشود، طبق ادعای استیلی. سر و گوش استیلی میجنبید و متوجه محبوبیت این رمان شد. گویا رونالد ریگان رییسجمهور آمریکا هم در آن دوره از این رمان تمجید کرده بود و همین بهشدت روی پرفروششدنش تاثیر گذاشت. استیلی هم تور انداخت به امید اینکه نظر کلنسی را برای همکاری جلب کند. «میدونستم تام تو فاصله ۲۰ مایلی از ما تو ناحیه بالتیمور زندگی میکرد. پس باهاش تماس گرفتم و گفتم بازیسازی رو بسپر به عهده بقیه [منظور او بازیای به همان نام است که در سال ۱۹۸۷ برای کومودور ۶۴ توسط آکسفورد دیجیتال و آرگوس پرس/Argus Press عرضه شد.] من بهتر بلدم این کارها رو انجام بدم».
اما اگر استیلی مقابل کلنسی و سلبریتیبودنش معذب هم بود ولی به روی خودش نمیآورد، حتی با آن جوک میساخت. با خنده گفت «بذار رک باشیم، اون صرفا یه کارماند بیمهی شکستخوردست که زده تو کار رمان».
استیلی به کلنسی زنگ زد و پیشنهاد داد بر اساس رمان دومش یعنی رد استورم رایزینگ میتوانند یک اقتباس بازی ویدیویی بسازند، که در سال ۱۹۸۶ هم عرضه شد، و کلنسی، که علاقهمند به این ایده به نظر میرسید، استیلی و شریک تجاریاش سید میر را به خانهاش دعوت کرد تا با هم در این مورد صحبت کنند. «رفتیم اونجا و با خودش و همسرش ملاقات کردیم و میخواست با همدیگه تیراندازی کنیم. تو زیرزمین خونهاش دمودستگاه لازم برای تیراندازی داشت. تام نمیتونست ببینه و مناسب این کار نبود ولی فکر میکرد باحاله. با هم آشنا شدیم و سعی میکردیم حق امتیاز رد استورم رایزینگ رو به دست بیاریم».
به عبارت دیگر: با همدیگر رابطهی تجاری برقرار کردند آن هم مصادف با زمانی که کلنسی قایمکی به استیلی زنگ زد و دربارهی یک جت جنگندهی سری که در حال توسعه بود صحبت کرد. این را در نظر داشته باشید، چون بعدا خیلی مهم میشود.
استیلی گفت «خب من تو پنتاگونم». حرفش درست بود: او جزو نیروهای ذخیرهی نیرو هوایی بود و زیاد به پنتاگون سر میزد. «کلنسی بهم زنگ زد. گفتم تام، تو که نمیتونی با پنتاگون تماس بگیری. ولی گفت» اینجا استیلی صدایش را پایین آورد، «یه رازی رو باید بهت بگم.» استیلی به کلنسی یادآوری کرد خطشان برای این صحبتها مناسب نیست و ممکن است شنود شوند، انگار که داخل یکی از رمانهای جاسوسی خود کلنسی باشند، بنابراین ترتیبی به دست دادند تا حضوری با همدیگر ملاقات کنند.
استیلی هنوز اینجا داشت برای اینکه مخفیانهبودن مکالمه را نشان دهد با صدای آرام و پچپچکنان حرف میزد. کلنسی به او گفت «حدس بزن چی شده».
«گفتم چی، چی شده تامی؟»
«گفت، یه جت جنگنده داره میاد».
«گفتم مزخرفه، مزخرفه، مزخرفه».
«گفت نه، خودم شنیدم، بهش میگن اف ۱۹».
طبق گفتهی استیلی، این خود تام کلنسی بود که به میکروپروز دربارهی اف ۱۹ بر اساس اطلاعات داخلیای که داشت خبر داد. استیلی با پوزخند گفت «هیچکس نباید چیزی بهش میگفت اما بههرحال یه بیمهفروش کلهشق و روی مخ بود». استیلی که فکر میکرد فرصتی طلایی گیرش آمده تصمیم گرفت یک بازی بر اساس همان بسازد.
استیلی این اطلاعات محرمانه را به گیم دیزاینری در میکروپروز به نام آرنولد هندریک/Arnold Hendrick تحویل داد و خیلی وارد جزییات نشد تا فضاهای خالی را خود دیزاینر با خلاقیتش پر کند. او گفت «اگر تا حالا اسم آرنولد رو نشنیدید باید بدونید که اون بهترین گیم دیزاینری بود که داشتیم. بازی نقشآفرینی دارکلندز رو یادتون هست؟ هندریکْ سازندش بود. بیشتر بازیهای اصیل نظامیمحور ما رو آرنولد ساخت و نوشتن همهی اون دفترچه راهنماهای فوقالعاده هم کار خودش بود. تا حالا دفترچه راهنماهامون رو دیدید؟ ۳۰۰ صفحه مزخرفات!»
«پس رفتم سر وقت آرنولد هندریک. آرنولد توی جستوجوکردن و پیدا کردن فکتها ماهر بود. آرنولد فوقالعاده بود […] سراغ آرنولد رفتم و آرنولد همهی چیزهایی که فکر میکرد لازمه رو کنار هم قرار داد.» و بعد سید میر هم تصمیم گرفت یک ماشین گان به این جت اضافه شود.
اما متاسفانه دیگر هندریک در قید حیات نیست که ببینیم این اطلاعات چقدر صحت دارند و ریشهی آنها به کجا برمیگردد. او پنج سال پیش درگذشت. به یاد داشته باشید بخش اساسی افسانهی پشت اف ۱۹ که سوژهی آن کامنت یوروگیمر شد به همینجا برمیگردد. آیا میکروپروز اف ۱۹ را خودش ذهنی طراحی کرد یا از جای دیگری کپی؟ با توجه به شباهتهایش به هواپیماهای مدل تستورز — البته به استثنای ماشین گان — فکر میکنم با اطمینان خاطر نسبتا بالایی بشود گفت جوابْ گزینهی دوم است.
اما در سال ۱۹۸۸ میکروپروز بازیای آمادهی عرضه داشت و بعد از یک تاخیر کوتاه تصمیم گرفت دهم نوامبر همان سال را موعد عرضهی این بازی کند.
آن موقعها استیلی خبر نداشت ولی نیرو هوایی هم درست همان روز برنامههای خاص خودش را داشت. «رفتم پنتاگون و اونها گفتن امروزه قراره ساعت ۲ از این جت پردهبرداری کنیم.» کلی از این بابت خوشحال بود. نیرو هوایی قرار است همان روزی از اف ۱۹ پردهبرداری کند که بازی او دربارهی اف ۱۹ قرار است عرضه شود. چقدر به بازاریابی بازی کمک میکرد، آن هم کاملا تصادفی و بدون هیچ هزینه اضافی.
اما تصویر پر از نویزی که دنیل هاوارد، دستیار رییس وزارت دفاع، برای مطبوعات در آن روز نمایش داد، نه یک اف ۱۹ بلکه اف ۱۱۷ بود، هواپیمایی که همین اخیرا متوجه شدم به wobblin’ goblin (غول دستوپاچلفتی) ملقب شد و اتفاقا چه اسم بامسمایی هم هست. استیلی هم با خنده گفت «اینو که دیدم با خودم گفتم اوه خدایا». آیا این شبیه واکنش کسی است که به اطلاعات داخلی دسترسی داشته و از تهوتوی ماجرا خبر داشته؟ به نظر من که نه اصلا.
این تصویر نمادین است. ۳۵ سال پیش در چنین روزی، دنیل هاوارد دستیار رییس وزارت دفاع این عکس پر از نویز را در کنفرانسی مطبوعاتی در پنتاگون نشان داد و برای اولین بار از ظاهر F-117A پرده برداشت، جتی که ۷ سال مخفیانه پرواز میکرد و اسم و رسمش عمومی نشده بود… (اکانت توییتر @TheAviationist، دهم نوامبر ۲۰۲۳)
بااینحال این روی خود بازی تاثیر منفی نگذاشت و اتفاقا موفق شد. ایضا خود مدل تستورز هم با اختلاف زیادی به موفقترین مدلشان تبدیل شد. استیلی گفت میکروپروز ۵ میلیون نسخه از این بازی عرضه کرد و بهتر اینکه با حضور اف ۱۱۷ حالا فرصت برای ساخت یک بازی دیگر هم مهیا بود، فقط کافی بود همان مدل اف ۱۹ را بردارند و کمی تغییر دهند و به نام اف ۱۱۷ دوباره بفروشند. «جلد بازی رو عوض کردیم و آرنولد هم بر اساس شنیدههاش یه سری تغییرات روی جت داد، بهبودش دادیم، و F117a رو منتشر کردیم، و پنج میلیون دیگه فروختیم!» اینجا استیلی لم داد و با حالت پیروزی دستهایش را بالا برد و گفت «نگاه کن، عجب داستان خفنی شد!»
میدانید، سخت است که محسور استیلی و ذوق و شوقش نشد. این واقعا داستان بزرگی بود. با یک اطلاعات محرمانهای که تام کلنسی در گوشی فاش کرد شروع شد — و خود کلنسی هم دیگر در قید حیات نیست که این را تایید کند — و اصلا انتظار چنین شروعی نداشتم. این داستان یادآور دورانی است که آدمها مکالمههای مخفیانه داشتند، وقتی دانش کمتر از حالا متمرکز بود، و چاله و چولههای داستانها هم آنقدری زیاد بود که بهمرور ذهنیات و تصورات جایش را پر کنند. کسی چه میداند؟ شاید واقعیت داشته باشد. اما هر از گاهی یک سری اطلاعات متناقض در گفتههای استیلی میبینم که مرا نسبت به این قضیه مشکوک میکند.
اما واضح است که سرویسهای اطلاعاتی ایالات متحده هیچوقت به میکروپروز شبیخون نزدند و شک دارم که اصلا نیرو هوایی هیچوقت چشمش به این بازی خورده باشد. گویا تنها کسی که دربارهی این بازی با استیلی حرف زده رییس استیلی در پنتاگون بوده، که طبق ادعای استیلی، هنوز هم با همدیگر بازی میکنند.
پس بعد از شنیدن دهها داستان دیگر از استیلی خداحافظی کردم. مثلا یکی از داستانهایش این بود که سر کلایو سینکلر یک زمان قرار ملاقات با استیلی گذاشته بود. بالاخره داستان را پیدا کردم. آن داستانی نبود که انتظارش را داشتم و نمیدانم چقدرش واقعی است اما داستانی بود که تمام مدت مرا سرگرم نگه داشت — شوکهام کرد، غافلگیرم کرد، هیجانزدهام کرد. داستانیست که باعث میشود این بازی برای همیشه توی ذهنم بماند. پس دوباره میپرسم: آیا مهم است که داستانی واقعی بود یا خیالی؟
منبع: خبرآنلاین