کلاسیک ببینیم؛ «هیس … هیس، شارلوت عزیز»
فیلم داستان پیردختری به نام شارلوت (با بازی بت دیویس) است که تک و تنها همراه با یک خدمتکار زندگی میکند. او متهم است که سیوهفت سال پیش عشق خود را که مرد متاهلی به نام جان (بروس درن) بوده، به قتل رسانده است. شارلوت هیچوقت این اتهام را قبول ندارد، اما مردم آن اهالی این را نشانه دیوانگی او میدانند. حال بعد از این همه سال، دخترعموی او به نام میریام (اولیویا دی هاویلند) به منزل شارلوت میآید تا مرهمی برای دردهای او باشد. ولی به نظر میرسد اوضاع به این سادگی نیست و توطئههای پیچیدهتری در کار است.
یک: فیلمهایی درباره زن ثروتمند تنهایی که در یک خانه مرموز با افکاری دیوانهوار سروکله میزند و با یک توطئه از پیش طراحی شده تا مرز دیوانگی میرود، خودش به یک زیرگونه در دنیای سینما تبدیل شده است و چند نمونه خیلی عالی از آن داریم. آلفرد هیچکاک در سال ۱۹۵۴ همراه با گریس کلی در فیلم «ام را به نشانه مرگ بگیر»، چنین موضوعی را هنرمندانه مورد استفاده قرار داد.
همچنین جرج کیوکر در فیلم ۱۹۴۴ خود به نام «چراغ گاز» با بازی اینگرید برگمن، اثری درخشان در این زیرگونه عرضه کرد. رابرت آلدریچ هم در سال ۱۹۶۴ به سراغ چنین دستمایهای رفت، در فیلمی که اتفاقا نام زیبایی هم دارد: «هیس … هیس، شارلوت عزیز»
دو: فیلم داستان پیردختری به نام شارلوت (با بازی بت دیویس) است که تک و تنها همراه با یک خدمتکار زندگی میکند. او متهم است که سیوهفت سال پیش عشق خود را که مرد متاهلی به نام جان (بروس درن) بوده، به قتل رسانده است. شارلوت هیچوقت این اتهام را قبول ندارد، اما مردم آن اهالی این را نشانه دیوانگی او میدانند. حال بعد از این همه سال، دخترعموی او به نام میریام (اولیویا دی هاویلند) به منزل شارلوت میآید تا مرهمی برای دردهای او باشد. ولی به نظر میرسد اوضاع به این سادگی نیست و توطئههای پیچیدهتری در کار است.
سه: اولین چیزی که در فیلم جلب توجه میکند، زنانه بودن آن است. فیلم داستان خود را حول یک مثلث زنانه میچیند: شارلوت، میریام و جول (مری آستور) همسر جان مرحوم. تمام فیلم درباره کنش و واکنشهای این سه شخصیت زن است، سه شخصیتی که واقعا پرداختی تماشایی دارند و با فراز و فرودهای شخصیتی خود، مخاطب را کاملا مجذوب خود میکنند.
نکته جالب این است که این سه شخصیت زن هیچ پرداخت غیرواقعی و غیرمعمولی ندارند. هر سه، زنان خانهدار میانسال معمولی هستند که به راحتی اطراف خود میتوانیم پیدا کنیم، اما به دلیل پرداخت ظریف و هنرمندانه فیلمساز و نویسنده، این سه شخصیت موفق میشوند بار اصلی درام فیلم را به دوش بکشند. استفاده از سه شخصیت زن کلیدی و تمرکز بر اتفاقی که ریشه در دلمشغولیهای معمول آنان دارد، در مقایسه با سال تولید فیلم، کاملا جسورانه به نظر میرسد.
چهار: خیلی سخت است بدون لو دادن بخشهای مهم داستان فیلم، به سراغ این نکته رفت! اما «هیس …» به شکلی زیبا و هوشمندانه موفق میشود جایگاه شخصیتها را دچار تغییراتی اساسی کند. شخصیتهایی که در ابتدا منفی به نظر میرسند در بخشهای انتهایی فیلم جایگاهی کاملا متفاوت و غیرقابل پیشبینی به خود میگیرند.
همین اتفاق در مورد شخصیتهای مثبت هم رخ میدهد. کلا با یک فیلمنامه بسیار جسورانه طرف هستیم که به هیچ نوع محافظهکاری پایبند نیست و هرجا لازم میبیند، تمام قواعد پیشین خود را زیر پا میگذارد. در نامتعارف بودن فیلم همین بس که تیتراژ فیلم تازه در دقیقه چهارده شروع میشود! امری که در فیلمهای کلاسیک خیلی کم به چشم میخورد.
پنج: فیلم از نظر داستانی شباهت زیادی با داستان کوتاه «گل سرخی برای امیلی» از ویلیام فاکنر دارد. آنجا هم با زنی تنها طرف هستیم که گذشته شیرین را به واقعیت تلخ فعلی ترجیح میدهد، آنجا هم با همسایهها و آدمهایی طرف هستیم که این زن را دیوانهای کمعقل تصور میکنند و انواع تهمتها را به او میزنند. متاسفانه شباهت این دو اثر در همین حد باقی می-ماند و دیگر خبری از آن پایان مرعوبکننده داستان فاکنر نیست.
شش: بت دیویس، اولیویا دی هاویلند و مری آستور، هرسه در دوران جوانی خود از ستارههای پرفروغ و دست نیافتنی هالیوود بودند. حال در این فیلم، سالها پس از از میان رفتن جلال و شکوه جوانی، دوباره گرد هم جمع میشوند و هنر خود را به رخ میکشند. این مسئله از این نظر قابل توجه است که ستارههای هالیوودی معمولا پس از این که پا به سن میگذرند، دیگر نقشهای چندان دندانگیری پیدا نمیکنند.
فرصت بازی در چنین فیلمنامه پرقدرت و سختی، موهبتی برای این سه نفر بوده است؛ و از حق نگذریم هرسه در ارائه نقش خود بسیار عالی عمل میکنند. مخصوصا بت دیویس بدون تردید یکی از بهترین نقشآفرینیهای عمر خود را در این فیلم ارائه میکند. فرآیند انتخاب بازیگران این فیلم داستان جالبی دارد. بت دیویس و جوان کرافورد، دشمنی آشکار و بسیار مشهوری با هم داشتند؛ و رابرت آلدریچ اصرار داشت در این فیلم با هم همبازی شوند.
اصلا دعوای این دو ستاره با فیلم قبلی آلدریچ به نام «چه بر سر بیبی جین آمد؟» شکل گرفت. اگرچه هر دو در هر صورت بازی در «هیس …» را هم پذیرفتند، دعوایشان بالا گرفت و کرافورد وسط فیلمبرداری پروژه را رها کرد. آلدریچ مجبور شد سوار سه هواپیما، یک قطار و یک تاکسی شود تا به منزل اولیویا دی-هاولیند در سوئیس برسد و او را راضی کند که جای کرافورد را در این فیلم بگیرد.
هفت: فیلم در اصل اقتباسی است از یکی از داستانهای کوتاه هنری فارل به نام «چه بر سر دخترعمو شارلوت آمد؟». اما بت دیویس با این عنوان برای فیلم مخالف بود، چرا که تصور میکرد به همکاری قبلی او و آلدریچ، یعنی فیلم «چه بر سر بیبی جین آمد؟» شباهت زیادی دارد. در نهایت به پیشنهاد خود او این نام برای فیلم انتخاب شد: «هیس … هیس، شارلوت عزیز»
منبع: روزنامه هفت صبح