دموکراسی در اسکاندیناوی با نگاهی به سریال«وایکینگ‌ها»

دموکراسی در اسکاندیناوی با نگاهی به سریال«وایکینگ‌ها»

خلافت عباسیان در جهان اسلام از سال ۷۵۰ میلادی آغاز شد و سال ۸۱۴، زمانی است که مامون در جهان اسلام به خلافت رسید. در واقع راگنار لاثبروک زمانی در شمال اروپا سردمدار و پرچمدار وایکینگ‌ها می‌شود که احتمالا مامون یا معتصم یا واثق خلفیۀ جهان اسلام بود.

کد خبر : ۱۲۳۴۵۳
بازدید : ۴۸۳

«وایکینگ‌ها» (Vikings) یک مجموعۀ تلویزیونی کانادایی-ایرلندی است که پخش آن از سال ۲۰۱۳ آغاز شد. این سریال شش فصل دارد و فصل ششم آن در اوایل سال ۲۰۲۱ پخش شد. شخصیت اصلی سریال، راگنار لاثبروک (با بازی تراویس فیمل)، یکی از قهرمانان عصر وایکینگ‌هاست.

اصطلاح "عصر وایکینگ‌ها" در تاریخ سیاسی، در اشاره به دورانی ۲۵۰ ساله، از آغاز قرن نهم تا میانۀ قرن یازدهم میلادی به کار می‌رود. در این سه سده، وایکینگ‌ها از طریق جنگ و بازرگانی، نقاط گوناگون اروپا را کشف کردند. وایکینگ‌ها عمدتا از اهالی دانمارک و نروژ و سوئد بودند که به تدریج در ایسلند و گرینلند و مناطق دیگری از شمال اروپا مستقر شدند. در تاریخ اسکاندیناوی، راگنار لاثبروک شخصیتی است که وایکینگ‌ها را از قومی منزوی و قانع به قومی جهانگرد و جاه‌طلب بدل کرد.

از سال ۸۰۱ میلادی، در شمال اروپا (مشخصا در دانمارک و نروژ) قدرت سیاسی نسبتا متمرکزی پدید آمد که به تدریج ایسلند و گرینلند و سایر مناطق شمالی اروپا را نیز در بر گرفت. سریال وایکینگ‌ها، همین دوران یعنی قرن نهم میلادی را در بر می‌گیرد. اگرچه سال تولد راگنار لاثبروک و همسرش، لاگرتا (با بازی کاترین وینیک)، مشخص نیست، ولی از قرائن تاریخی می‌توان به طور تقریبی گفت که این دو نفر در چه سال‌هایی فعال بودند.

راگنار و همسرش به اتفاق جنگجویانشان به پاریس لشکرکشی می‌کنند؛ پاریسی که تحت حکومت برادرزاده و جانشین شارلمانی بود. شارلمانی، امپراتور بزرگ فرانک‌ها، در سال ۸۱۴ میلادی درگذشت. زمانی که راگنار و یارانش با برادرزادۀ شارلمانی در پاریس وارد جنگ می‌شوند، احتمالا مابین ۸۱۴ تا ۸۵۰ میلادی بوده است.

شخصیت‌های اصلی سریال وایکینگ‌ها:

راگنار لاثبروک، لاگرتا: همسرش، رولو: برادرش، بیورن: پسرش، فلوکی: دوستش

خلافت عباسیان در جهان اسلام از سال ۷۵۰ میلادی آغاز شد و سال ۸۱۴، زمانی است که مامون در جهان اسلام به خلافت رسید. در واقع راگنار زمانی در شمال اروپا سردمدار و پرچمدار وایکینگ‌ها می‌شود که احتمالا مامون یا معتصم یا واثق خلفیۀ جهان اسلام بود.

پایان حکومت واثق (۸۴۷ میلادی/ ۲۳۲ هجری قمری) که همزمان است با تولد امام حسن عسکری، پایان عصر اقتدار عباسیان بود. دورۀ ضعف و زوال عباسیان، از زمان به قدرت رسیدن متوکل در میانۀ قرن نهم میلادی آغاز می‌شود.

در قسمت شانزدهم از فصل چهارم سریال، فرزندان راگنار به اتفاق عمویشان که در پاریس به قدرت رسیده، به سمت دریای مدیترانه لشکرکشی می‌کنند و در مسیرشان، به شمال اسپانیا می‌رسند. در یکی از شهر‌های شمالی اسپانیا، یکی از یاران اصلی راگنار، فلوکی (با بازی گوستاو اسکارشگورد)، ابتدا در بازار و سپس در مسجد، جذب اذان و نماز مسلمانان می‌شود.

پیش‌تر، خود راگنار هم در جریان دوستی با کشیشی به نام اتلستن (با بازی جرج بلگدن)، که اسیر وایکینگ‌ها شده بود، به مسیحیت گرایش پیدا کرده بود. مجذوبیت راگنار و فلوکی در برابر مسیحیت و اسلام در قرن نهم میلادی را باید نشانۀ رویش بذر تمایل وایکینگ‌ها برای عبور از شرک و چندخدایی در آن مقطع تاریخی دانست.

یووال نوح هراری در کتاب «انسان خردمند» نشان داده است که ادیان توحیدی نسبتی عمیق با تمدن داشتند و در رشد تمدن در تاریخ بشر نقش مهمی ایفا کرده‌اند. وایکینگ‌ها زمانی به مسیحیت و اسلام گرایش پیدا کردند که سطح تمدنی‌شان در اثر سرک کشیدن به سایر مناطق اروپا در حال رشد و ارتقا بود.

اینکه چرا اخلاف راگنار لاثبروک مسیحی شدند نه مسلمان، علتش همان ضعف و زوال تدریجی عباسیان در عصر ۲۵۰ سالۀ وایکینگ‌ها بود.

مورخان تا سال ۸۰۰ میلادی را عصر باستانی اسکاندیناوی و از سال ۸۰۰ تا ۱۰۵۰ را عصر وایکینگ‌ها می‌نامند. در همین دوران بود که مسیحیان اندلس و سایر مناطق غربی اروپا را از مسلمانان پس گرفتند و وقتی که این دورۀ ۲۵۰ ساله به پایان رسید، تقریبا اکثر وایکینگ‌ها در سرزمین‌های اسکاندیناوی جذب مسیحیت شده بودند. اگر شکست تاریخی مسلمین در اندلس و سایر مناطق غربی اروپا رقم نخورده بود، احتمالا پدیدۀ "وایکینگ‌های مسلمان" در تاریخ بشر شکل می‌گرفت.

نقاشی

نقاشی‌ای مربوط به فتح اندلس به دست اروپاییان

کشور‌های اسکاندیناوی امروزه جزو دموکراتیک‌ترین کشور‌های جهان محسوب می‌شوند. اینکه چرا دموکراسی در این کشور‌ها به آسانی و تقریبا بدون جنگ و خونریزی (به غیر از جنگ میان کمونیست‌ها و ملی‌گرایان در فنلاند در سال ۱۹۱۸) شکل گرفت، سؤالی است که پاسخ‌های گوناگونی به آن داده شده است. برخی معتقدند کوچک بودن سرزمین‌های اسکاندیناوی به لحاظ وسعت جغرافیایی، نقش مهمی در تحقق آرمان‌های دشواری، چون دموکراسی و سوسیالیسم در کشور‌های این منطقه (سوئد و نروژ و دانمارک و فنلاند و ایسلند) داشته است.

برخی هم منطقۀ اسکاندیناوی را واجد فرهنگی مساعد تحقق دموکراسی دانسته‌اند. در "دایرة‌المعارف دموکراسی" که زیر نظر سیمون مارتین لیپ‌ست، دانشمند برجستۀ علوم سیاسی منتشر شده، دربارۀ چرایی پیدایش و پایداری دموکراسی در کشور‌های اسکاندیناوی آمده است:

«عوامل تاریخی و بنیادی مختلفی در استقرار و پایدار ماندن دموکراسی در کشور‌های شمالی موثر بود. از آن جمله می‌توان به سنت عمیق و دیرین حکومت قانون... {در} این کشور‌ها اشاره کرد. ماهیت تدریجی و تکاملی روند انتقال به دموکراسی در اسکاندیناوی - به استثنای جنگ داخلی فنلاند در ۱۹۱۸ - نشانگر این معناست که چگونه یک فرهنگ سیاسی ملی در این کشور‌ها شکل گرفته است که بر واقع‌بینی و اعتدال ایدئولوژیک متکی است. یکی از ویژگی‌های دیرین و پایدار این کشور‌ها سنت ریشه‌دار قانون‌مداری است که خود باعث برآمدن حکومت قانون و احترام به حقوق و دیدگاه‌های مخالفان و دگراندیشان بوده است.»

با اینکه سریال وایکینگ‌ها دوران جنگاوری و خشونت و بدویت این قوم اروپایی را نشان می‌دهد، اما در دل همین فضای بدوی، آشکارا می‌توان "سنت عمیق و ریشه‌دار قانون‌مداری" را نیز در جامعۀ وایکینگ‌های قرن نهم میلادی مشاهده کرد.

در اولین قسمت سریال، در سکانس محاکمۀ فردی که مرتکب قتل شده، حاکم همان منطقۀ کوچکی که راگنار آن‌جا زندگی می‌کند، به اتفاق دستیارش فقط بر مبنای قوانینی حکم می‌کند که قبلا وضع شده‌اند و اهالی منطقه از آن قوانین باخبرند؛ و یا وقتی که راگنار به قدرت می‌رسد و برادرش متهم به خیانت می‌شود، او که حاکم بلامنازع وایکینگ‌ها شده، نه بر مبنای اراده و میل شخصی، بلکه بر اساس مفری قانونی برادرش را از مجازات اعدام معاف می‌کند؛ مفری که همۀ زیردستان واگنار قانونی بودن آن را قبول دارند.

همچنین در همان قسمت اول سریال، وقتی راگنار از حاکم جامعۀ کوچکشان می‌پرسد که تابستان آینده به کجا قرار است حمله کنیم، ارل هارلسون (حاکم) از پایخ دادن طفره می‌رود، اما برادر راگنار قانون را به او یادآوری می‌کند و می‌گوید: «ما حق داریم بدانیم.»

روند تصمیم‌گیری‌های سیاسی و نظامی در جامعۀ وایکینگ‌ها، چه تصمیم فردی چه تصمیم جمعی، به گونه‌ای بود که نهایتا باید مبتنی میشد بر قانون جامعۀ آن‌ها.

«وایکینگ‌ها»

راگنار و لاگرتا: اسطوره‌های "عصر وایکینگ‌ها"

البته بدیهی است که قانون وضع شده توسط مشتی وایکینگ در قرن نهم میلادی، قانون مترقی و منصفانه‌ای نبود، ولی نفس مبتنی شدن تصمیمات حکومتیِ خوب و بد آن‌ها بر قانون، پدیدۀ مطلوبی بود که موجب ریشه‌دار شدن و پا گرفتن سنت قانون‌مداری در فرهنگ سیاسی سرزمین‌های اسکاندیناوی شده است. در واقع حاکم وایکینگ‌ها فاقد اختیارات تام و تمام و دلبخواهی حجاج بن یوسف یا آقامحمدخان قاجار بود که شخصا تصمیم می‌گرفتند کل مردم یک شهر را بکشند یا کور کنند.

نکتۀ دیگر در سریال وایکینگ‌ها که از حیث زمینه‌سازی فرهنگی برای گذار به دموکراسی اهمیت دارد، برآمدن اکثر تصمیمات سیاسی آن‌ها از دل مشورت و رای‌گیری است. راگنار لاثبروک اسطورۀ وایکینگ‌ها بود، ولی اکثر نظراتش وقتی مبنای کنش جمعی قرار می‌گرفت که دیگران هم به آن رای داده باشند.

در واقع اقناع و اجماع در همان جامعۀ کوچک نقش قابل توچهی در اتخاذ تصمیمات سیاسی و حکومتی داشت. در همان قسمت اول سریال، وقتی حاکم رای پیشنهادی‌اش مبنی بر اعدام فرد متهم به قتل را مطرح کرد، چون شبهه‌ای در کار بود که آیا او قتل را در مقام دفاع از خود مرتکب شده یا نه، رای حاکم در خصوص اعدام آن فرد، تنها در صورتی قابل اجرا بود که همۀ حاضران در جلسۀ محاکمه، رای اعدام را تایید کنند.

حاکم دستور به رای‌گیری داد و همه با بالا بردن دست، رای اعدام را تایید کردند جز پسر راگنار؛ که او هم به توصیۀ راگنار دستش را بالا برد و رای اعدام مبتنی شد بر اجماع حضار و همین موجب شد که رای پیشنهادی حاکم به اعدام متهم، قانونی و مقبول شود. اینکه اگر وایکینگ‌ها در سده‌های نهم و دهم میلادی مسلمان می‌شدند، آیا سنت قانون‌مداری به مثابه بستر لازم برای گذار به دموکراسی در کشور‌های اسکاندیناوی شکل می‌گرفت یا نه، سؤالی است که پاسخ دادن به آن آسان نیست.

در میان متفکران اسلامی، عبدالکریم سروش معتقد است فقه در تمدن اسلامی نقش قانون را ایفا می‌کرد، ولی چون تکلیف‌محور بود، نتوانست زمینه‌ساز برافتادن نظام‌های استبدادی و برآمدن نظام‌های دموکراتیک در جوامع اسلامی شود؛ بنابراین باید عنصر "حق" را به فقه تزریق کنیم تا از دل فقهی حق‌محور (یا قانونی حق‌محور)، دموکراسی بیرون آید.

اما حسین بشیریه معتقد است قانون در جوامع دینی از سوی مردم وضع نشده و "حکم خدا" قلمداد می‌شود و به همین دلیل تغییر آن ناممکن است؛ بنابراین حتی اگر فقه در جوامع اسلامی همان نقش قانون را ایفا کند، نمی‌تواند مبنای گذار به دموکراسی باشد؛ چراکه قانون در جوامع دموکراتیک از سوی مردم وضع می‌شود و فاقد قداست است و ب همین دلیل نقد و لغو آن میسر است و در هر دوره‌ای، متناسب با شرایط اجتماعی و تاریخی، مجددا از سوی مردم همان دوره وضع می‌شود.

در واقع مطابق رای بشیریه، "قانون" چیزی است که "مردم" وضع می‌کنند. قانونی که مردم وضع کنند، ولی محاط و محفوف باشد به قانونی بالاتر، که آن را مردم وضع نکرده‌اند، قانون به معنای دقیق یا دموکراتیک کلمه نیست. از این منظر، دموکراسی اقتضا می‌کند که بالاترین حکم، حکم مردم باشد.

۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید