نقد فیلم A Different Man ؛ پیامی ساده در روایتی سورئال
داستان فیلم A Different Man در مورد فردی به نام ادوارد لیموئل (با بازی سباستین استن) است که از بیماری نوروفیبروماتوز رنج میبرد. نوروفیبروماتوز یک بیماری ژنتیکی است که اعصاب و پوست را گرفتار میکند. در این بیماری تومورهای خوشخیم غیر سرطانی در مسیر اعصاب رشد میکنند و این رشد موجب بروز مشکلاتی در پوست و استخوانها میشود.
خودتان را با تمامی معایبتان در آغوش بکشید، چون با قبول کردن معایبتان و روحیهی خوبی که پس از پذیرش آن کسب میکنید، طبیعت هم فرصتها برای پیشرفت را جلو رویتان باز خواهد کرد. سعی نکنید به خاطر این معایب A Different Man باشید، به فرد دیگری تبدیل شوید، چون چنین چیزی غیرممکن است و در نهایت یک جسم و روح مرده و فقط به ظاهر زنده، نصیبتان خواهد شد.
چنین پیام یا پندی را، شاید از همان دوران کودکی تا جوانی و میانسالی، از افراد دیگر شنیده باشید، چه آن را در کتابی خوانده باشید، چه فرد باتجربهای تجربیات خود را برای شما بازگو کرده باشد.
با این حال اگر بخواهید چنین پیام صحیح اما کلیشهای را در سال ۲۰۲۴ بیاورید، در حالی که در طول سالیان به هر شیوه ممکن این پیام گفته و پرداخته شده ، مجبورید دست به فرمهای روایی عجیب و غریب بزنید تا این پیام و پند کلیشهای، برای مخاطب تازگی داشته باشد. حال آیا فیلم A Different Man از پس چنین کاری بر میآید؟ در ادامه برای نقد این فیلم با ما همراه باشید.
فیلم A Different Man برای این کار، قصهای را روایت میکند که با وجود غیرعادی بودن بسیارش، واقعی است، واقعی نه این که فیلمی بیوگرافی باشد، اما قصهای که در فیلم اتفاق میافتد، برای یکی از بازیگران، یعنی آدام پیرسون تجربهای شخصی است.
داستان فیلم A Different Man در مورد فردی به نام ادوارد لیموئل (با بازی سباستین استن) است که از بیماری نوروفیبروماتوز رنج میبرد. نوروفیبروماتوز یک بیماری ژنتیکی است که اعصاب و پوست را گرفتار میکند. در این بیماری تومورهای خوشخیم غیر سرطانی در مسیر اعصاب رشد میکنند و این رشد موجب بروز مشکلاتی در پوست و استخوانها میشود.
این بیماری باعث دفرمه شدن صورت ادوارد شده و شرایط زندگی را برای او سخت میکند، آخر با این قیافه، او چطور میتواند اشتیاق و انتظار یک زندگی خوب و رابطهای سالم با دیگران داشته باشد؟
ادوارد در تاریکی، به نور ماه خیره میشود، دو نفری را میبینید که دست در دست هم، زیر نور ماه عاشقانه قدم میزنند. چطور ادوارد با این صورتش میتواند برای به دست آوردن این تصویر، تلاش کند؟
چطور میتواند انتظار داشته باشد زنی با او، به مثال همین مردی که میبیند، دستش را بگیرد و عاشقانه با او قدم بزند؟ قطعاً چنین چیزی برای ادوارد ممکن نیست، حداقل او با خود چنین فکری میکند. بالاخره انسانها از نظر بیولوژی طوری تکامل یافتهاند که از افراد بیمار و زشت دوری کنند.
در این بین ادوارد با زنی آشنا میشود، این زن همسایه دیوار به دیوار به اوست. دست بر قضا، این زن از ادوارد دوری نمیکند و رابطهی این دو بهتر و بهتر میشود. زن نمایشنامهنویس است و ادوارد هم تجربهی بازیگری کمی، به لطف فیلمهای تبلیغاتی برای افراد مبتلا به نوروفیبروماتوز دارد، همین هم رابطهی این دو را صمیمیتر میکند.
ولی ادوارد میداند نهایتش همین است، و شاید پیش خود فکر کند خوب بودن اینگرید (با بازی رناته رینسوه) با او صرفاً از روی ترحم است. به همین خاطر ادوارد خود را به دست پزشکانی میسپارد که میخواهند آزمایشاتی تجربی را برای اولین بار روی افراد مبتلا به نوروفیبروماتوز انجام دهند. این پزشکان یک داوطلب میخواهند که ریسک کار را قبول کند.
ادوارد داوطلب شده و درمان روی او جواب میدهد، سپس او اسم و هویت گای مورتز را به خود میگیرد، یک مشاور املاکی موفق میشود، شبیه انسانهای عادی به بار و مجالس میرود، و در نهایت با هویت جدیدش، با اینگرید آشنا میشود، اینگریدی که حالا دارد نمایشنامهاش را با بازیگران روی صحنه تمرین میکند، نمایشنامهای که از روی خود شخصیت ادوارد، با اون صورت دفرمهاش و ارتباط عاطفیاش با او برداشته شده است. گای با اینگرید وارد رابطه شده و تنآمیزی میکند، اما کمی بعد، شخصی دیگر مبتلا به بیماری نوروفیبروماتوز با همان شکل و صورت ادواردِ قبل از عمل، وارد گروه آنها میشود.
حالا فیلم از شخصیت اوسوالد (با بازی آدام پیرسون که خود در واقعیت به بیماری نوروفیبروماتوز مبتلاست) استفاده میکند تا به ادوارد و البته مخاطب، بفهماند که با وجود شدیدترین معایب ظاهری هم میتوان به تمام خواستههای خود رسید.
در این راه، اوسوالد موفق به تمام کارهایی میشود که ادوارد آنها را بدون عمل و داشتن چهره عادی غیرممکن میدانست. اوسوالد حتی در نهایت با اینگرید هم وارد رابطه میشود و او را از میدان به در میکند. این موضوع باعث آشفتگی ذهنی و روانی ادوارد شده و از او موجودی متوهم، آسیبزا هم به خود و هم دیگران حتی بدتر از زمانی که دفرمه بود، میسازد.
همانطور که میبینید، برای انتقال پیام «خودتان را همانطور که هستید بپذیرید، حتی با بدترین معایبتان، چون طبیعت راه را برای موفقیتتان هموار خواهد کرد.»، فیلم سعی کرده شدیدترین عیب را انتخاب کند، یعنی دفرمه بودن صورت، که قطعاً هر کسی را ناامید میکند، چون شاید اولین شرط وارد شدن به یک رابطهی عاطفی سالم، داشتن صورتی حالا نه زیبا، حداقل سالم است.
اگر هم داستان فیلم برای مخاطب دور از عقل و منطق آمد و نپذیرد که چنین شخصیتی با چنین صورتی بتواند واقعاً وارد رابطه شود و به موفقیت برسد، آنگاه کارگردان مطمئن است که بعد از اتمام فیلم، مخاطب نام آدام پیرسون را در فضای اینترنت جستجو خواهد کرد و میبیند زندگی او، فرق چندانی با داستان فیلم ندارد.
ولی فیلم تمامش همینقدری هست که نوشتم و چیز فراتری برای گفتن ندارد. وقتی که فیلم برای گفتن چنین پیامی رو به تلفیق سبک هیچکاک و لینچ میآورد و حتی جاهایی یادآور رمانهای داستایوفسکی است، انتظار دارید شامل لایههای عمیقتری شود، اما فیلم هر چه دارد همان یک خط و نیم پیامی است که داخل گیومه گذاشتم. البته که فیلم کارگردانی و نویسندگی خوبی دارد و به خوبی از ابزار دوربین با قاببندیهای بسته، و مخصوصاً موسیقی برای ریتم دادن به روایت و کند سریع کردن آن استفاده میکند. یکپارچگی فضای سورئال، در تمام طول فیلم حفظ شده و تحسینبرانگیز است و انگار یک برش ذهنی جدا از واقعیت است، که هم میتواند واقعی باشد و هم کاملاً بیانگر فضای ذهنی شخصیت است که روی واقعیت فرافکنی شده است.
اما وقتی که فیلم تمام شد با خود میگویید: «تمام آن پیچ و تاب و تعلیق، همهاش برای همین بود؟» شاید حتی مجبور شوید دوباره نگاهی به جاهای مختلف فیلم بیاندازید که مبادا چیزی را از دست داده باشید، اما نه، همهاش همین بود. نحوهی روایت فیلم و فضای سورئال آن، انتظارتان را خیلی بالا میبرد و چیزی که در نهایت دریافت میکنید، تطابقی با انتظارتان نخواهد شد.
پیام فیلم برای مخاطب بارها به روشهای گوناگون گفته شده است. شاید فیلم برای قشر خاص با بیماری نوروفیبروماتوز تجربهای فراموش نشدنی و ستودنی باشد و البته همین هم کم دستاوردی نیست، چون مخاطب عام را هم با زندگی و شرایط چنین افرادی آشنا میکند ولی در نهایت فیلمی است که به راحتی فراموشش خواهید کرد.
نحوهی روایت فیلم A Different Man و فضای سورئال آن، انتظارتان را خیلی بالا میبرد و چیزی که در نهایت دریافت میکنید، تطابقی با انتظارتان نخواهد شد. وقتی که فیلم تمام شد با خود میگویید: «تمام آن پیچ و تاب و تعلیق، همهاش برای همین بود؟» شاید حتی مجبور شوید دوباره نگاهی به جاهای مختلف فیلم بیاندازید که مبادا چیزی را از دست داده باشید، اما نه، همهاش همین بود.
تمام چیزی که دارد یک پیام ساده اما ماندگار است. سعی نکنید به خاطر معایبتان، به شخصیت دیگری تبدیل شوید، با قبول کردن و روحیهی خوبی که پس از پذیرش آنها کسب میکنید، طبیعت هم فرصتها برای پیشرفت را جلو رویتان باز خواهد کرد.
منبع: ویجیاتو