نقد فیلم «بروتالیست»؛ بهترین فیلم سال یا اثری شعارزده؟

کارگردان «بروتالیست» مانند قصهی قهرمانش که تلاش دارد با هنر خود چهار ساختمان را در یک بنا ادغام کند، تلاش دارد چهار مولفه و المان را با هم ادغام کرده و در قالب یک فیلم به من و شما ارائه دهد. این چهار محور را میتوان به این شکل دستهبندی کرد: اول طبیعتا داستانگویی است که قرار است سینمایی هم باشد. دومی معماری است که هم به شغل شخصیت اشاره دارد و هم قرار است در فرم قصهگویی و تصویرپردازی تاثیر بگذارد. سوم تاریخ است که هم جنگ را شامل میشود و هم میتوان ایدئولوژیهای مختلف گنجانده شده در اثر را ذیل آن دستهبندی کرد (از تقابل سوسیالیسم و سرمایهداری گرفته تا مسالهی مهاجرت ناشی از جنگ) و چهارم هم مسالهی مذهب است که عمیقا در تار و پود فیلم وجود دارد و نمیتوان نادیدهاش گرفت.
«بروتالیست» از زمان نمایشش در هشتاد و یکمین جشنواره فیلم ونیز یکی از کنجکاویبرانگیزترین فیلمهای سال 2024 میلادی بود. بسیاری از منتقدان آن را بهترین فیلم سال نامیدند و کسانی هم آن را در کنار یکی دو فیلم دیگر در زمرهی بهترینها دانستند. در چنین شرایطی بود که هر خبری پیرامونش به موضوعی قابل بحث تبدیل شد و عملا توقعات را از فیلم بالا برد.
مخاطب جدی سینما که اخبار فیلم را دنبال میکرد طبیعتا با جوی روبه رو بود که نمیشد نادیدهاش گرفت. خود به خود این تصور به وجود آمد که شاهکاری برای تمام فصول ساخته شده و باید از همین امروز جایگاهی رفیع برایش در گسترهی تاریخ سینما در نظر گرفت. متاسفانه «بروتالیست» علیرغم تمام نقاط قوتش چنین شاهکاری نیست. نقد فیلم «بروتالیست» را با تکیه بر همین فضای حاکم بر اطرافش در این مدت آغاز میکنیم.
هشدار: در نقد فیلم «بروتالیست» خطر لو رفتن داستان وجود دارد!
نقد فیلم «بروتالیست»؛ انباشت ایدههای پرداخت نشده!
متاسفانه سال 2024 میلادی به لحاظ هنری سال خوبی برای سینما نبود، کافی است نگاهی به نامزدهای اسکار 2025 بیندازید. در چنین بستری هنر هفتم بسیار به اثری نیاز داشت که سر و صدا کند و مخاطب دلزده از فیلمهای روز را امیدوار نگه دارد. هر فیلمی که نظر جمعی از منتقدان را برمیانگیخت و جوی مثبت اطرافش شکل میگرفت، بلافاصله پس از اکران سراسری فراموش میشد و تماشاگر دلباختهی سینما را سرخورده میکرد. ناگهان فضا عوض شد و فیلمی از راه رسید که دست کم اجماعی اطرافش مبنی بر خوب بودنش وجود داشت؛ این اجماع به کمتر از شاهکار راضی نبود و فیلم موردنظرش را از همین امروز اثری بدون زمان و بدون مکان معرفی میکرد که گرد زمان رویش نخواهد نشست. پس توقعات حسابی بالا رفت.
عدهای از این گفتند که کارگردان فیلم «بروتالیست» داستان فیلم درجه یک «پیانیست» رومن پولانسکی را ادامه داده و سرنوشت همان هنرمند را که به جای پیانیست این بار معمار است، دنبال میکند. از این گفته شد که از همنشینی دلچسب فیلمهایی چون «روزی روزگاری در آمریکا» به کارگردانی سرجیو لئونه و «خون به پا خواهد شد» ساخته پل توماس اندرسون اثری حکایتوار و حماسی خلق شده که مانند آن آثار باشکوه به روایت تاریخ آمریکا این بار از منظر مهاجری میپردازد که تا مغز استخوان ویرانی حاصل از جنگ جهانی دوم را تجربه کرده. از این گفته شد که فیلمساز راهی پیدا کرده که از هنر فلیمسازان اروپایی هم بهره ببرد و از ادای دین به لوئیس بونوئل بزرگ گرفته تا اینگمار برگمان افسانهای در اثر خود بگنجاند.
اما مشکل این جا است که هیچگاه بین این ایدههایی که روی کاغذ معرکه به نظر میرسند، یک همزیستی درجه یک شکل نمیگیرد. کارگردان «بروتالیست» مانند قصهی قهرمانش که تلاش دارد با هنر خود چهار ساختمان را در یک بنا ادغام کند، تلاش دارد چهار مولفه و المان را با هم ادغام کرده و در قالب یک فیلم به من و شما ارائه دهد.
این چهار محور را میتوان به این شکل دستهبندی کرد: اول طبیعتا داستانگویی است که قرار است سینمایی هم باشد. دومی معماری است که هم به شغل شخصیت اشاره دارد و هم قرار است در فرم قصهگویی و تصویرپردازی تاثیر بگذارد. سوم تاریخ است که هم جنگ را شامل میشود و هم میتوان ایدئولوژیهای مختلف گنجانده شده در اثر را ذیل آن دستهبندی کرد (از تقابل سوسیالیسم و سرمایهداری گرفته تا مسالهی مهاجرت ناشی از جنگ) و چهارم هم مسالهی مذهب است که عمیقا در تار و پود فیلم وجود دارد و نمیتوان نادیدهاش گرفت.
نکته این که به جز دو سکانس، در کمتر زمانی از فیلم این چهار المان در هم ادغام میشوند و میتوان نشانی از انطباق معماری، داستانگویی، تاریخ و مذهب را در ساختار اثر دید. در واقع فیلمساز هر چه تلاش میکند، موفق نمیشود یک ترجمان تصویری مناسب برای قرار دادن هر چهار مولفهی اساسیاش در یک فیلم سینمایی پیدا کند و به همین دلیل از جایی به بعد دچار زیادهگویی و پر حرفی میشود.
این زیادهگویی هم فقط منحصر به سکانسهای کشدار و طولانی پر از دیالوگهای گاها بیارتباط به داستان افراد نیست، بلکه به خود حرافی فیلمساز و تلاشش برای توضیح دادن همه چیز بازمیگردد؛ به گونهای که گاهی به نظر میرسد شخصیتها مدام در حال توجیه رفتار خود، آن هم در قالب کلام هستند. در واقع از جایی به بعد انباشت ایدههای پرورش نیافته در اثر چنان زیاد میشود که به سنگی عظیم، مثل آن چه که در فیلم میبینیم، میماند. از آن جایی که سنگ بزرگ هم نشانهی نزدن است، هیچگاه هیچ کدام از این ایدهها از حد لفاظی فراتر نمیروند و به تجربهای سینمایی تبدیل نمیشوند.
اما آن دو سکانس معرکه فیلم کدامها هستند؛ همان سکانسهایی که میتوان نشانههایی از نبوغ در آنها یافت. یکی از این سکانسها، سکانس خارج شدن قطار باربری از مسیر است. در این جا با یک تدوین موازی مراسم مذهبی یهودیها که قهرمان قصه هم در آن حضور دارد، نمایش داده میشود. از طریق این تدوین موازی گاهی مخاطب احساس میکند که این قطار همان قطارهای معروفی است که یهودیان را به سمت اردوگاههای مرگ میفرستاد و حال قهرمان داستان در حال یادآوری آن روزها است.
از طرف دیگر چون قطار در حال حمل وسایل مرتبط با ساختمان در حال ساخت است، بیواسطه به معماری هم ارتباط دارد. پس در این جا تاریخ (همان ایدهی قطارهای مرگ) با مذهب (همان نمایش نیاش) و قصهگویی (کل روند درست این سکانس) و معماری (وسایل مورد نیاز برای ساختن بنا) ادغام شده و فیلمساز موفق میشود با استفاده از ابزار سینما که همان تصویر و تدوین باشد، این چهار المان را بر هم منطبق کند.
اما آیا تمام آن چه که گفته شد به این معنا است که «بروتالیست» فیلمی از دست رفته است؟ قطعا که چنین نیست. علاوه بر آن دو سکانس، بازی بازیگران خوب و قابل قبول است. به ویژه بازی فلیسیتی جونز که در قالب همسر قهرمان قصه بسیار به دل مینشیند و عملا نیمهی دوم را نجات میدهد. آدرین برودی هم کار قابل قبولی انجام داده و گرچه معرکه نیست اما توی ذوق هم نمیزند. دیگران هم چنین هستند و موفق میشوند گلیم خود را به خوبی از آب بیرون بکشند.
در نیمهی ابتدایی فیلمساز موفق میشود داستانش را به روانی تعریف کند. دلیل این موضوع هم خیلی ساده است. قرار نیست در این نیمه اتفاق خاصی شکل بگیرد و آن چهار ایدهی اصلی فقط مطرح میشوند. بزرگترین مشکل این نیمه، طولانی بودن آن است. نمیتوان زمانی بیش از یک ساعت و نیم را صرف کرد و فقط ایدههای پنهان شده پشت قصه را معرفی کرد و تازه در نیمهی دوم سراغ آنها رفت و همان نیمه را به اثری زیادهگو تبدیل کرد.
نکتهی مثبت دیگر وجود برخی لحظات درجه یک در فیلم است. به عنوان نمونه سکانس حضور در ایتالیا و سپس انتخاب سنگ مرمر به خوبی برگزار شده است. در این سکانس قرار بوده فیلمساز سه شخصیت مقابل دوربین خود را به سه مرد نمادین تبدیل کند که به ملاقات با طبیعت و تاریخ بشری میروند. این سه مرد هم عبارتند از: مرد باستانی که همان ایتالیایی است، دوم هنرمند آرمانگرای رنسانسی که همان جناب معمار است و سوم هم مرد ثروتمندی است که در طول تاریخ هزینهی خیالپردازیهای آن فرد دوم را پرداخته تا آن هنرمند بی دغدغه کار کند و خودش روی تمناهای درونی و زخمهایش سرپوش بگذارد. در واقع آن ایدهی مرد ثروتمندی که هزینههای ساخت یک اثر هنری را میپردازد و سالها منتظر به بار نشستنش مینشیند در این سکانس به کل تاریخ هنر میرسد و از ایتالیایی وام میگیرد که میتواند بهترین نماد برای سر زدن به چنین تاریخی باشد.
نکات مثبت
- بازی خوب بازیگران
- قصهگویی مناسب در نیمهی ابتدایی
نکات منفی
- انباشت ایدههای بسیار تا آن جا که فیلم فرصت کافی برای پرداخت هیچ کدام ندارد!
- طولانی بودن بیش از حد!
- شعارزدگی به ویژه در پایانبندی!
فیلم «بروتالیست» پر از این ایدهها است. برخی را میتوان در همان چهار المان اصلی خلاصه کرد؛ مانند باورهای هر شخصیت. یا ایدهی رابطهی مرد ثروتمندی که از جنگ بهرهها برده و حسابی پروار شده و یهودی فلکزدهای که قربانی آن جنگ بوده است. این ایده در همان سکانس تجاوز اوج (که آشکارا یادآور فیلم «برگشتناپذیر» گاسپار نوئه است) میگیرد اما متاسفانه گل درشتتر از آن است که به دل بنشیند. یا از همه بدتر آن سکانس پایانی است که تمام حرف فیلم را فریاد میزند و چون شعاری متعلق به دار و دستههای جوانان ذوب شده در یک ایدئولوژی به سمت صورت مخاطب پرتاب میشود.
در چنین بستری سکانس اختتامیهی فیلم به بدترین سکانسش تبدیل میشود و این برای یک فیلم سینمایی اصلا خوب نیست که بهترین سکانسش اولینش باشد و بدترینش، آخرین آنها. بماند که آن بیانیه سیاسی پایانی هم به کلیت اثر ارتباط چندانی ندارد؛ چرا که فیلمساز بدش نمیآید مسالهی مهاجرت یهودیان در آن زمان را به امروز آمریکا ارتباط دهد و از هر دو سمت چیزی عایدش شود.
در چنین قابی است که حرف زدن از «بروتالیست» تبدیل به گفتن از ایدههای پیاپی و پشت سر همی میشود که یکی پس از دیگری از راه میرسند و تا میآیند جای خود را در درام پیدا کنند، با ایدهی بعدی جایگزین میشوند (مثلا فیلم بدش نمیآید آن میانهها بیانیهای هم علیه نژادپرستی تاریخی در آمریکا صادر کند) و اجازه هم نمیدهند که همان چهار محور اصلی فیلمساز بر هم منطبق شوند و جهانی ویژه خلق کنند.
از آن جایی که هر اثر هنری جهان ویژهی خود را خلق میکند، جهان خلق شده توسط فیلمساز برخلاف آثار معمار حاضر در قاب، چندان خوش فرم نیست و هر ساختمانش ساز خود را میزند. سخت است که «بروتالیست» را تا آن حد که خودش دوست دارد، جدی گرفت.
شناسنامه فیلم «بروتالیست» (The Brutalist)
کارگردان: بریدی کوربت
بازیگران: آدرین برودی، فلیسیتی جونز، گای پیرس و جو آلوین
محصول: 2024، آمریکا
امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.8 از 10
امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 94٪
خلاصه داستان: لازلو یک یهودی اهل مجارستان است که پس از نجات یافتن از اردوگاههای کار اجباری در دوران جنگ دوم جهانی به آمریکا سفر میکند تا زندگی تازهای شروع کند. او که پس از آغاز جنگ از همسر و خانوادهاش به اجبار جدا شده. بلافاصله پس از رسیدن به آمریکا متوجه میشود که همسر و خواهرزادهاش هم مانند خودش نجات پیدا کردهاند اما نمیتوانند به آمریکا مهاجرت کنند. لازلو در فیلادلفیا نزد یکی از اعضای خانوادهاش که مدتها است به آمریکا سفر کرده، کاری پیدا میکند.
او معمار سرشناسی تا پیش از جنگ در اروپا بوده اما اکنون باید به طراحی میز و صندلی مشغول شود. در این میان با مردی ثروتمند آشنا میشود که موفق شده در دوران جنگ پول خوبی به دست آورد. این مرد پس از اطلاع از تواناییهای لازلو، از او میخواهد که به مناسبت یادبود مادرش بنایی عظیم در نزدیکی خانهاش ساخته شود؛ بنایی که ساختش بسیار جاهطلبانه است و طراحیاش کار هر کسی نیست اما این تازه آغاز درگیریهای لازلو در آمریکا است …
منبع: خبرآنلاین