نقد و بررسی فیلم The Penguin Lessons؛ خوشحالم از اینکه ناراحتم

«این آخرین پیام من به شماست. در غم و اندوه، به دنبال شادی باشید» (از کتاب برادران کارامازوف، شاهکار فئودور داستایفسکی)
سینما یک هنر گروهی است. هنری که شاکله آن را افرادی از اقشار مختلف شکل میدهند. فیلمنامهنویس، صدابردار، فیلمبردار، تدوینگر، بازیگر و … . اما مغز متفکر این گروه هنری، بیشک کسی نیست جز کارگردان. کارگردانی که میتواند فیلمنامه را در دنیای خود اجرا کند، جای دوربین را مشخص کند، از صدا بهدرستی استفاده کند و از بازیگر آنطور که میخواهد بازی بگیرد. بنابراین اگر قرار است سینما به هنر منجر شود قطعا به یک کارگردان کاربلد نیاز است و بدون داشتن آن نمیتوان در مسیر خلق هنر قدم برداشت حتی اگر تمامی عوامل فیلم در کار خود خبره باشند. حال یک سوال اساسی پیش میآید؛ آیا کارگردان بهتنهایی میتواند بار فیلم را به دوش بکشد؟ اگر سایر عوامل فیلم ناشی باشند، کارگردان میتواند ضعف آنها را جبران کند؟ نقد فیلم The Penguin Lessons فرصت مناسبی است تا این مسئله مهم را بررسی کنیم.
فیلم درسهای پنگوئن ساخته «پیتر کاتانیو» کارگردان انگلیسی است که فیلمنامه آن را «جف پوپ» از خاطرات «تام میشل» اقتباس کرده است. فیلم در خصوص معلم بریتانیایی (تام میشل) است که در دهه ۱۹۷۰ به کشور آرژانتین مسافرت میکند و به دلیل تنشهای سیاسی و تعطیلی مدارس راهی کشور اروگوئه میشود اما ناچارا پنگوئنی به نام «خوان سالوادور» را با خود به آرژانتین بازمیگرداند.
فیلم The Penguin Lessons از همان تیتراژ، آغاز میشود. پخش تصاویر قدیمی از آرژانتین دهه ۷۰، حضور نظامیان در خیابان و شعارهای نوشته شده روی دیوار، کاملا فضای امنیتی آرژانتین آن دوران را برای مخاطب میسازد. شروع فیلم بعد از تیتراژ آغازین نیز بسیار خوب است و به این فضاسازی کمک میکند. باز هم شعارهای روی دیوار، حضور نظامیان در مقابل مدرسه و صدای انفجار، نشان از کارگردانی دارد که بهشدت فضاسازی بلد است. اما با توجه به اینکه فیلم در خصوص تاثیرات «خوان سالوادور» (پنگوئن تام میشل) بر زندگی این معلم است، هرگز فضای امنیتی و سیاسی بر داستان فیلم سایه نمیافکند. صحبتهای پنهان «سوفیا» (نوه سرایدار مدرسه) با مرد ماهی فروش، شوخیهای به ظاهر سیاسی دانشآموزان در مدرسه، نیروهای نظامی در خیابان که گهگاه «تام» را مورد مواخذه قرار میدهند و اعتراضات صلحآمیز مردم نسبت به زندانی شدن معترضان، حد مناسبی است که کارگردان در فضاسازی فیلم خود رعایت میکند. حدی که باعث میشود داستان از مسیر اصلی خود خارج نشود.
حتی سکانسهای دستگیری «سوفیا» و «تام» نیز به آرامی برگزار میشود. هرچند «سوفیا» در مقابل ماموران مقاومت میکند اما در نهایت نه تیری شلیک میشود و نه زد و خوردی اتفاق میافتد و کارگردان حس همدردی مخاطب با کاراکتر «سوفیا» را از طریق ریختن انجیرهای او بر کف خیابان رقم میزند. دوربین هرگز به داخل اتاق بازپرسی، بازداشتگاه و یا زندان نمیرود اما بدن و صورت زخمی «تام» و «سوفیا» هنگام آزادی خبر از شرایط سیاسی کشور میدهد. این نوع فضاسازی که نه داستان را منحرف میکند و نه آن را اگزجره میکند، هنر کارگردان فیلم است.
کارگردان در مواجهه با قهرمان داستانش نیز بسیار مناسب عمل میکند. دوربین او ابتدا از «تام» فاصله میگیرد زیرا در آغاز فیلم هنوز سمپاتی بین مخاطب و کاراکتر اصلی اتفاق نیفتاده است. در لحظه ورود «تام» به مدرسه، دوربین بیرون در میایستد و رفتن او به داخل را مشاهده میکند اما به مرور به او نزدیک و نزدیکتر میشود و شاهد نماهای نزدیکتری از «تام» هستیم. در واقع همانگونه که در نوع روایت داستان، همذاتپنداری مخاطب با کاراکتر اصلی آرام آرام صورت میپذیرد، دوربین تکنیکال کارگردان نیز این روند مناسب را رعایت میکند.
کمدی و عشق دو المانی هستند که بذر آنها در فیلم The Penguin Lessons کاشته میشود اما هرگز به ثمر نمینشیند. معلم فیزیک فنلاندی مدرسه (تاپیو) شخصی است که از لحاظ رفتاری نقطه مقابل «تام» است و تقابل و تفاوت این دو همکار در لحظات ابتدایی فیلم، طنز مناسبی را وارد اثر میکند. «تام» در لحظه زندگی میکند و هنگام سفر به فکر خوشگذرانی است اما «تاپیو» ذهنی تحلیلگر دارد و گذشتهاش همواره درکنار او حاضر است. تناقضی که لحظات کمدی سرخوشانهای را شکل میدهد با حذف یکباره «تاپیو» از داستان، از بین میرود. «تاپیو» مدت زمان زیادی از فیلم را غایب است و در انتهای داستان مجددا بازمیگردد.
این امر به کارگردانی مربوط نمیشود و ضعف فیلمنامه است. حال این سوال پیش میآید که شاید «تاپیو» در خاطرات «تام میشل» در همین حد حاضر است و فیلمنامهنویس به ناچار او را حذف کرده است. در پاسخ باید گفت که میتوان در یک اثر اقتباسی، المانی را کمرنگ و یا پررنگتر کرد، به شرطی که به فرم اثر آسیب نرساند. حضور «تاپیو» در فیلم، المان طنز را وارد داستان میکند که این امر با توجه به ژانر کمدی اثر، بهشدت میتواند در راستای فرم آن باشد.
رابطه عاشقانه میان «تام» و «کارینا» نیز در نطفه خفه میشود. «کارینا» که عامل آشنایی «تام» و «خوان سالوادور» است در ابتدای داستان ظاهر میشود و سپس برعکس «تاپیو» که در پایان فیلم بازمیگردد، بهطور کلی حذف میشود. اگر به رابطه عاشقانه میان «تام» و «کارینا» پرداخت میشد، پروسه شخصیتپردازی قهرمان داستان را در طول اثر بهبود میبخشید اما المان اخلاقیای که بر سر رابطه میان این دو نفر ظاهر میشود، ارتباط آنها را در همان ابتدای کار از بین مییرد. این موضوع را نیز میتوان ضعف فیلمنامه قلمداد کرد زیرا نویسنده میتوانست حضور پررنگتری از «کارینا» در زندگی «تام» و داستان فیلم متصور باشد تا کارگردانی که در همان چند سکانس محدود این رابطه دو نفره را ساخته بود، در طول فیلم از ساخته خود استفاده بهینه ببرد.
کارگردان ترجیح میدهد از شیوه رئالیستی در روایت داستان و شخصیتپردازی کاراکتر اصلی استفاده کند، در حالی که حضور پنگوئن در فیلم The Penguin Lessons، میتوانست عنصر خیال را بهآسانی وارد داستان کند. «تام» شخصی است که سعی میکند زندگی را سخت نگیرد، اهل معاشرت نیست و به کار و سرگرمیهایش مشغول است. در ابتدای داستان در مقابل بینظمیهای کلاس مقاومت نمیکند، راگبی را نه میشناسد و نه دوست دارد اما با این حال مربی راگبی مدرسه میشود و در مقابل اتفاقات و تنشهای سیاسی کشور بیتوجه است. کارگردان نیز برای آنکه بتواند حس این سهلانگاری را بر مخاطب القا کند، داستان فیلمش را ساده روایت میکند. پرداخت بیشتر به «خوان سالوادور» میتوانست کمدی فیلم را افزایش دهد.
همچنین حس تعلیق از لو نرفتن آن نیز میتوانست به بهبود فرم اثر کمک کند اما کارگردان مسیر دیگری را پیش میگیرد که به هیچ عنوان اشتباه نیست. «پیتر کاتانیو» حضور پنگوئن را در داستان بیش از حد بولد نمیکند که این امر به روایت رئالیستی داستان کمک میکند. همچنین تعلیقی از لو نرفتن او در فیلم شکل نمیگیرد، «تام» هیچگاه تلاش بیش از حدی برای پنهان کردن او انجام نمیدهد و هر کجا که کوچکترین تردیدی مشاهده میکند، از «خوان سالوادور» رونمایی میکند. این امر شاید تعلیق فیلم را از بین ببرد اما پروسه شخصیتپردازی «تام» را بهشدت بهبود میبخشد و این حس بیخیالی او را بر بیننده القا میکند.
تحول شخصیتی «تام» نه به دلیل حضور «خوان سالوادور» بلکه به علت معاشرت با مردم اتفاق میافتد. تحولی که کارگردان آن را در تمامی جنبههای شخصی، کاری و سیاسی زندگی قهرمان داستانش به نمایش میگذارد. حضور «ماریا آلوارز» (سرایدار مدرسه) و نوهاش در زندگی «تام»، بیشترین تاثیر را دارد. نحوه ارتباط آنها با پنگوئن و تفکرات سیاسیشان، «تام» را با آنها همراه میکند. معلمی که بینظمی کلاس برایش اهمیتی نداشت و به کار خود میپرداخت، حالا شوخی بچهها را جدی میگیرد و خود را در آن شریک میکند. او حتی جهتگیری سیاسیاش را نیز وارد این شوخی میکند. «تام» که دنبال هر بهانهای میگشت تا از دست پنگوئنش خلاصی یابد، حالا برای او اهمیت قائل میشود و مانع از ورود او به باغ وحش و حضور در قفسی تنگ و کثیف میشود. و از همه مهمتر فردی که از هرگونه تنش سیاسی اجتناب میکرد، حالا برای آزادی «سوفیا» نامه مینویسد و مستقیم به سراغ مامور امنیتی میرود تا او را از زندان آزاد کند. شخصیت پردازی و تحول شخصیتی قهرمان داستان The Penguin Lessons فوقالعاده اجرا میشود.
نکته حائز اهمیت دیگر، اجتناب کارگردان از ورود احساسات اضافی به داستان است که این امر باعث میشود فیلم دچار سانتیمانتالیسم نشود. حدی که کارگردان در خصوص رابطه «تام» و «خوان سالوادور» رعایت میکند، فرم اثر را تقویت میکند و مانعِ از بین رفتن حسهای شکلگرفته در مخاطب میشود، هرچند در سکانس مرگ «خوان سالوادور» و حضور «تام» در حمام و گریه او، تا حدودی زیادهروی میشود و فرم شکل گرفته در اثر جای خود را به احساسات و خاطرهبازی میدهد. این امر در خصوص رابطه «ماریا» و نوهاش «سوفیا» نیز رعایت میشود. «ماریا» بعد از دستگیری نوهاش جای عزاداری منفعلانه، کنشمند عمل میکند تا او را آزاد کند.
تلاش برای نامه نوشتن به مقامات و حضور در تجمعات با سایر مردم گویای این امر است. «ماریا» به زندگی خود ادامه میدهد، ارتباطش با «خوان سالوادور» همانند قبل است اما برای آزادی نوهاش نیز تلاش میکند. اینگونه است که کارگردان با حذف پدیده سانتیمانتالیسم و با توجه به فرم اثر موفق میشود، کنشمندی را جای انفعال بر حس مخاطب دیکته کند. جمله «تام» در مراسم بزرگداشت «خوان سالوادور» در پایان فیلم بیانگر این امر است: «خوان سالوادور رفته و من ناراحتم. اما خوشحالم از اینکه ناراحتم».
منبع: گیمفا