نگاهی به دو تئاتر مستقل روی صحنه
«زمانِ صفرِ مطلق» لیز است و در گریز. مانند مصرف مسکالین است و زمین بازیاش آن سوی عاطفه و آگاهی، پیشبینی و پیشگویی. ساده است. عناصرش را پیشِ چشمانمان میچیند و با تردستی غیبشان میکند؛ اما نه حقهای در کار است و نه دستیاری در پستو. نه کبوتری در کلاه پنهان است و نه شاخه گلی در آستین، گم. تمام شعبده اش دستکاری پیشفرضهاست.
کد خبر :
۶۳۵۷۵
بازدید :
۱۲۶۶
«مثلِ شلوار جینِ آبی» و «زمانِ صفرِ مطلق» نمایشهاییاند که این روزها در عمارت نوفللوشاتو و تئاتر مستقل تهران روی صحنهاند. پویا سعیدی، نویسنده و کارگردان تئاتر، دلایلی آورده که ما را مجاب به رویت این کارها میکند. سعیدی امسال با «لانچر۵» بسیاری از جوایز بیستویکمین جشنواره بینالمللی تئاتر دانشگاهی را دریافت کرد: تندیس بهترین نمایشنامه، بهترین بازیگر مرد و نمایش برگزیده جشنواره. آنچه در ادامه میآید سفارشهای او برای تماشای «مثلِ شلوار جینِ آبی» و «زمانِ صفرِ مطلق» است:
مرثیه تکرار و حماسه مکث
بعضی از آثار مشمولِ زمان نمیشوند؛ مانندِ شرابند که هر چه کهنهتر، گواراتر. اثرِ زمان بر آنان به سانِ تاثیرش بر تنِ بنجامین باتن است؛ رو به عقب، به سمت جوانشدن و از نو متولّدشدن.
مرثیه تکرار و حماسه مکث
بعضی از آثار مشمولِ زمان نمیشوند؛ مانندِ شرابند که هر چه کهنهتر، گواراتر. اثرِ زمان بر آنان به سانِ تاثیرش بر تنِ بنجامین باتن است؛ رو به عقب، به سمت جوانشدن و از نو متولّدشدن.
«مثلِ شلوار جینِ آبیِ» احسانِ گودرزی از همین دست آثار است. نمایشی که با گذشت پنج سال از نخستین اجرایش، ذرهای از جذابیت و بداعت و کیفیتش نکاسته است.
نمایشی تک نفره، مونولوگی بیوقفه و دَوّار و سهمگین و نفسگیر. روایتی تو در تو از یک حادثه محرکِ مرکزی و ترسیمِ تکثیرِ تأثیر این حادثه بر بعضی از ناظران و عاملاناش؛ مانندِ دو آیِنه روبهرویِ هم، پرسپکتیوِ روایت تا ابد میرود. از عدم آغاز و در عدم پایان میپذیرد هر چند که همین پایان، مثلِ مرزِ مخدوش شده رویا و واقعیتِ اثر از آغازِ آن قابلِ تشخیص و تفکیک نیست.
یک شعرِ بلند است «مثلِ شلوار جینِ آبی». شعری که قصه میگوید، اما منطقِ قصهگوییاش را با الهام از گریز و چندپهلوییِ شعر نهان میکند. پر است از جملات هایلایت و قابل انتقال به غیر (!) و پر است از تصاویر بدیع و ماندنی.
مرثیه تکرار است و حماسه مکث و خودِ احسانِ گودرزی در نقش بازیگر و راوی و نقال بینظیر است و ستودنی. آنجا که با فقط تنِ خود جهانِ سیاهِ سالنِ نمایش را بُرِش میزند و آسمان را به جای سقف، شهر را به جای دیوارها و دریا را به جایِ کف مینشاند. دستمان را میگیرد و به سرزمین عجایب شخصیاش میبرد.
«مثلِ شلوار جینِ آبی» برای بار پنجم یا ششم این شبها در عمارت نوفللوشاتو، ساعت ۱۹:۳۰ در حال اجرا است. این معجون بینظیر را از کف ندهید.
نویسنده و کارگردان: احسان گودرزی
بازیگران: احسان گودرزی
تهیه کننده: رامبد جوان
مدیر تولید: مهدی شاهحسینی
دستیار کارگردان: شهرزاد نیکمرام
طراح لباس: نگار نعمتی
طراح گرافیک: امیر صداقتی
مدیر صحنه: امیرحسین پارسا
عکاس: مانی لطفیزاده
ساخت تیزر: علی نصیری
نمایش برگزیده چهارمین فستیوال مونولیو۱۳۹۲
مبهم، عجیب و بیانتها
آه ای یقینِ گمشدهای ماهیِ گریز
در برکههای آینه لغزیده تو به تو (احمد شاملو)
«زمانِ صفرِ مطلق» لیز است و در گریز. مانند مصرف مسکالین است و زمین بازیاش آن سوی عاطفه و آگاهی، پیشبینی و پیشگویی. ساده است. عناصرش را پیشِ چشمانمان میچیند و با تردستی غیبشان میکند؛ اما نه حقهای در کار است و نه دستیاری در پستو. نه کبوتری در کلاه پنهان است و نه شاخه گلی در آستین، گم. تمام شعبده اش دستکاری پیشفرضهاست. وزن وزینِ واژهها از پسِ سدِ سهمگینِ سکوت برنمیآید. هر واژهای به ابهامِ اثر اضافه میکند. از معنا میگریزد. قرارداد با تو میبندد و آنجا که در یک قدمیِ فهمِ فرم و منطقِ ساختاریِ اثر هستی به تو رو دست میزند و آندورتَرَک میایستد و به ریش حدسهای تو میخندد.
و رقص
و رقص
و رقص
و سکوت و سکوت و سکوت
و حرف حرف حرف
و رقص
و رقص
و سکوت و سکوت و سکوت
و حرف حرف حرف
ظاهرا آدمی برای تجربه اسکیزوفرنی مسکالین مصرف کرده و دارد جدایی بدن از مغزش را تجربه میکند و تمردِ تن از فرمانِ سکون؛ و رهاییِ تن در فضا و آمیزشش با جوهره رقص؛ اما این همه چیزی که هست، نیست. نمایش، نمنمک به قطعاتی در ستایش رقص، زندگی و بودن بیقید بدل میشود، اما باز هم این تمامیت اثر نیست.
نمایشگران «زمانِ صفرِ مطلق» ما را به سفری سرسامآور و سرگیجهآور و سکرآور به درون آگاهی، به هسته ناآگاهی میبرند. لحظه شکستن نور را نشان میدهند؛ نه یک لحظه قبل و نه یک لحظه بعد تا ۴ آبان، ساعت ۱۷، سالن مستقل تهران.
نویسنده و کارگردان: امیر باباشهابی
بازیگران: کاظم موسوی، امیر باباشهابی
دستیار کارگردان: ملیکا هاشمخانی
طراح نور و صحنه: امیر باباشهابی
پوستر و تبلیغات: پویا مظفریان
خلاصه: من یک بدن بدون مغزم
۰