نگاهی به چند فیلم مهم جشنواره
او که حتی حاضر نیست نیازهای عاطفی و جنسی شوهرش را برآورده کند چرا از ارتباط پنهانی او با یکی از زنان کارگر باغ غافلگیر میشود و دخترک را از کار اخراج میکند. وزن این زن آنقدر در فیلم سنگین است که نه تنها شوهر او بلکه همه زنان زحمتکش کارگر باغ که او با آنها رفتار مستبدانهای دارد، تحتالشعاع قرار گرفتهاند
کد خبر :
۶۷۶۹۸
بازدید :
۳۶۲۸
سمفونی نهم؛ وقتی عزرائیل عاشق میشود
محمدرضا هنرمند فیلمساز مرگ اندیشی است، اما مرگ اندیشی او از جنس برگمان یا درایر نیست بلکه کمی شبیه وودی آلن است. حدود ۳۰ سال پیش وقتی فیلم «زنگ ها»ی او را در جشنواره فیلم فجر دیدم، هم از موضوع آنکه مرگ بود و هم شیوه پرداخت فیلم خوشم آمد.
محمدرضا هنرمند فیلمساز مرگ اندیشی است، اما مرگ اندیشی او از جنس برگمان یا درایر نیست بلکه کمی شبیه وودی آلن است. حدود ۳۰ سال پیش وقتی فیلم «زنگ ها»ی او را در جشنواره فیلم فجر دیدم، هم از موضوع آنکه مرگ بود و هم شیوه پرداخت فیلم خوشم آمد.
بعدها گویا هنرمند فیلمهای دیگری هم پیرامون مرگ ساخت که من ندیدم. فیلم «سمفونی نهم» او در ادامه همان تم و همان حال و هوا ساخته شده است. فیلم با صحنه نبرد کوروش پادشاه هخامنشی با سکاییهای بیابان نشین و مرگ کوروش شروع میشود و بعد به عصر مدرن امروز میرسد و زنی را نشان میدهد که جنازه شوهرش را که به قتل رسیده با اتومبیلش به ده زادگاه او میبرد، اما در جاده با آدمها و ماجراهای عجیبی مواجه میشود از جمله با مرد مرموزی که در واقع عزرائیل است و با او همسفر میشود.
در طول سفر، عزرائیل از آدمهای مشهوری مثل هیتلر، بردیا، امیرکبیر، رابعه خاتون و بکتاش که جان شان را گرفته برای زن تعریف میکند.
«سمفونی نهم»، فیلمی جادهای با مایههای کمدی است که در فضایی فانتزی و سوررئال میگذرد و یکی از ویژگیهای آن خصلت زمان پریشی (آناکرونیستی) آن است که در فیلم «مسخره باز» همایون غنیزاده نیز به میزان قوی تری وجود دارد. آناکرونیسم یا زمان پریشی به معنی حضور یک شیء یا فرد مربوط به زمانی دیگر در یک دوره تاریخی غیر مرتبط با آن زمان است و در سینما نمونههای زیادی دارد.
نمونه بارز آن ظاهر شدن جنگجوی تاریخی در زمان حال در فیلم «چریکه تارا»ی بیضایی یا فیلم «برزیل» تری گیلیام است. در «سمفونی نهم»، زن، علاوه بر عزرائیل که موجودی بیمکان و بیزمان است، با هیتلر و اوا براوون که بعد از سقوط فاشیسم در آلمان از دست عزرائیل جان به در بردهاند و به سمت آرژانتین فرار میکنند (بر اساس شایعهای تاریخی در مورد هیتلر) و در بیابانهای ایران گم شدهاند مواجه میشود.
از سوی دیگر، فیلم، آگاهانه یا ناآگاهانه، تا حد زیادی شبیه یکی از اپیزودهای سریال فانتزی و علمی تخیلی امریکایی بهنام «ساعت گرگ و میش» شده است، سریالی که راد سرلینگ در دهه شصت ساخت و از شبکه سی بیاس پخش میشد. در یکی از قسمتهای این سریال، زنی بهنام نن آدامز که تنها با اتومبیل خود از لس آنجلس به نیویورک سفر میکند، در راه مرد عجیب و مرموزی را میبیند که کنار جاده ایستاده و هر جا میرود او را دنبال میکند. بعد میفهمیم که آن مرد، مرگ بوده که آمده تا جان خانم آدامز را در جاده در یک تصادف مرگبار بگیرد.
به اعتقاد من، محمدرضا هنرمند از این ژانرها، نمونهها و عناصر جذاب سینمایی بخوبی در «سمفونی نهم» استفاده کرده و فیلمی جذاب، هیجان انگیز و سرگرمکننده ساخته که جایش خیلی در سینمای بدنه ایران خالی است، اما مثل خیلی از فیلمهای دیگر جشنواره، از جمله «زهر مار» مهران غفوریان و «تیغ و ترمه» کیومرث پوراحمد، جای نمایش آن در جشنواره نیست.
«مسخره باز» همایون غنی زاده؛ اصلی یا تقلیدی
«مسخره باز» همانند «سمفونی نهم»، فیلمی با مایههای فانتزی و سوررئال است که ظاهراً در زمان و مکان تاریخی نامشخصی اتفاق میافتد. ارجاعات سینمایی بسیاری در فیلم هست که بیانگر گرایشهای سینه فیلی سازنده آن است؛ از محیط سلمانی و شخصیت راوی (دانش) که فوراً بیننده را یاد «مردی که آنجا نبود» برادران کوئن میاندازد تا نشانههایی از «املی»، «کازابلانکا»، «پاپیون»، «لئون»، «کیل بیل»، «هشت نفرت انگیز»، «هزاردستان» و غیره.
«املی»، پیشخدمت خجالتی رستورانی بود که در تنهایی و با خود در چالش بود.
در این فیلم نیز دانش (با بازی صابر ابر)، شاگرد سلمانی جوانی است که عشق شدیدی به بازیگری و سینما دارد و مدام با ذهنیات و تخیلات سینماییاش درگیر است. او شخصیتی درونگرا، کم حرف، زودرنج و احساساتی است که برای فرار از فضای کسالت آور و یکنواخت سلمانی به سینما و فانتزیهای خود پناه میبرد.
او همانند املی، بچه یتیم و سرِراهی است که گدایی او را بزرگ کرده و از کودکی تا امروز بهعنوان «مسخره باز» تحقیر شده است. کاظم خان (علی نصیریان)، صاحبکارِ بد اخلاق او در سلمانی به او میگوید که «تو هرگز بازیگر خوبی نخواهی شد، چون تو زشتی».
از نوع لباس، دکور و اکسسوار صحنه تا روزنامهای که شاپور (بابک حمیدیان) میخواند میتوانیم حدس بزنیم که زمان فیلم، دوران اواسط قرن بیستم و قبل از کودتای ۲۸ مرداد است، اما فیلم در این محدوده زمانی نمیماند و وجود عناصری مثل تلویزیون و فیلمهایی که صابر ابر میبیند و مربوط به آن دوره نیستند، خصلت زمان پریشی به فیلم میدهد. فیلم با نوعی خودآگاهی پست مدرنیستی ساخته شده و روایت میشود.
ارجاعات سینمایی بیشمار، شکستن زمان، پیش پا افتادگی و سادگی بیش از حد پلات، تکرار موتیفهای بصری و کلامی (از برخورد مرغان دریایی با ماهی پنکه سقفی تا ورود مکرر گداها به سلمانی و طلب کمک کردن، تا نوار موسیقی کازابلانکا که کاظم خان مصرانه دنبال آن است) و کارتونی بودن آدمها و رویدادها، از ویژگیهای پست مدرنیستی این فیلم است.
اگر برشهای تند، نماهای اکستریم کلوزآپ صورتهای بازیگران و زاویههای غیرمتعارف دوربین نبود، «مسخره باز» تبدیل به یک تله تئاتر کسالت آور میشد هرچند در همین شکل فعلیاش نیز فیلم تا ۲۰ دقیقه اول برای تماشاگران جذاب است و تازگی دارد و بعد از آن به تکرار ایدهها، شوخیها، تکیه کلامها و همه جذابیتهای بصری و کلامی که فیلمساز به کار برده میافتد. مهمترین امتیازهای فیلم، طراحی صحنه عالی و فیلمبرداری استادانه علی قاضی است. بازی علی نصیریان نیز مثل همیشه تحسین برانگیز است.
«روزهای نارنجی» آرش لاهوتی؛ نارنج میچینم پس هستم
نام آرش لاهوتی را با مستند درخشان «راننده و روباه» به خاطر میآورم و «نارنجی» نخستین فیلم داستانی بلند اوست. متأسفانه «نارنجی» با اینکه نشانههایی از یک فیلمساز آشنا به زبان تصویر و روایت را دارد، اما قانعکننده نیست چرا که نمیتواند مسأله اصلی شخصیت محوری فیلم و رفتار آزاردهنده او را توجیه کند. معلوم نیست هدیه تهرانی بدون داشتن پول و شرایط لازم چرا متعهد میشود کار پرتقال چینی از باغ را در ظرف ۱۰ روز قبول کند. چرا با زمین و زمان قهر است و ادای زنان فمینیستی که حقش را مردان اطرافش از جمله شوهری که توسری خورده است، خوردهاند درمی آورد. واقعاً مشکل او با شوهرش چیست؟
آیا او واقعاً دارد برای زندگی مشترکشان تلاش میکند و زحمت میکشد یا تنها برای اثبات اینکه زن است و در یک جامعه مردسالارانه میتواند بدون اتکا به شوهرش روی پای خودش بایستد این همه ادا اطوار درمی آورد. او که حتی حاضر نیست نیازهای عاطفی و جنسی شوهرش را برآورده کند چرا از ارتباط پنهانی او با یکی از زنان کارگر باغ غافلگیر میشود و دخترک را از کار اخراج میکند.
وزن این زن آنقدر در فیلم سنگین است که نه تنها شوهر او بلکه همه زنان زحمتکش کارگر باغ که او با آنها رفتار مستبدانهای دارد، تحتالشعاع قرار گرفتهاند به طوری که دلسوزیهای او برای دختر کارگر معتادی که او خود را موظف به حمایت از او کرده و در واقع میخواهد جای فرزند نداشتهاش را بگیرد، متظاهرانه و قلابی به نظر میآید.
استراتژی فیلمساز در استفاده از دوربین روی دست لرزان که در تمام طول فیلم این زن را دنبال کرده و در واقع زاویه دید او را نمایندگی میکند، قابل قبول است، اما همین تمهید فرمال، اقتداری یک جانبه به این زن بخشیده و او را در جایگاهی برتر از دیگران قرار داده است.
استفاده نادرست از لهجه محلی مردم منطقه گرگان نیز ضعف مهم دیگر فیلم است بویژه در مورد لیلی فرهادپور که آشکارا دارد زور میزند تا دیالوگهایش را با لهجه مردم بومی منطقه ادا کند، اما موفق نیست. هدیه تهرانی در نقش زنی با چهرهای سنگی و خاموش که در تمام مدت به طرف مقابلش زل میزند و سکوت میکند، حالا دیگر به فیگوری کلیشهای در سینمای ایران تبدیل شده است.
منبع: ایران
۰