«سر کلاس با کیارستمی» را تجربه کنید
کتاب گزارشی پرمایه و گرانقدر است از تجربیات، خاطرات شخصی و کاری، و شرح روش کار کیارستمی در فیلمسازی که به همت پال کرونین گردآوری شده و با بیانی ساده و روان به رشته تحریر در آمده است و در گروه تاریخ هنر در دانشگاه هنرهای تجسمی نیویورک تدریس می کند، چگونگی تدوین کتاب را در هردو مقدمه ای که بر چاپ های فارسی و انگلیسی نگاشته، آورده است.
کد خبر :
۴۱۲۰۸
بازدید :
۱۳۱۰
کتاب «سر کلاس با کیارستمی» گزارشی پرمایه و گرانقدر است از تجربیات، خاطرات شخصی و کاری، و شرح روش کار کیارستمی در فیلمسازی که به همت پال کرونین گردآوری شده و با بیانی ساده و روان به رشته تحریر در آمده است.
به گزارش برترین ها، کتاب «سر کلاس با کیارستمی» گزارشی پرمایه و گرانقدر است از تجربیات، خاطرات شخصی و کاری، و شرح روش کار کیارستمی در فیلمسازی که به همت پال کرونین گردآوری شده و با بیانی ساده و روان به رشته تحریر در آمده است.
سر کلاس با کیارستمی. پال کرونین. ترجمه سهراب مهدوی. تهران: موسسه فرهنگی - پژوهشی چاپ و نشر نظر، 1395. 208 ص. مصور. 150000 ریال.
گشودن کتاب «سر کلاس با کیارستمی» چیزی کم ندارد از وارد شدن به اتاقی که او در آن بر صندلی نشسته و ایده ها و تجربیاتش را با ما به اشتراک می گذارد. شیوه ساده و بی تشریفات پردازش کتاب، همراه با عکس هایی شفاف از کیارستمی و هنرآموزانش، و لحن آرام و مستقیم و بی پیرایه این مرد بزرگ نَفَسِ گرم او را به مخاطب می رساند - نفسی چنان گرم که آموزش فیلمسازی تنها بهانه ای است تا در محضرش بنشینی و اسب خیال را در دشت های روشن و باز سخن او رها کنی.
کتاب گزارشی پرمایه و گرانقدر است از تجربیات، خاطرات شخصی و کاری، و شرح روش کار کیارستمی در فیلمسازی که به همت پال کرونین گردآوری شده و با بیانی ساده و روان به رشته تحریر در آمده است و در گروه تاریخ هنر در دانشگاه هنرهای تجسمی نیویورک تدریس می کند، چگونگی تدوین کتاب را در هردو مقدمه ای که بر چاپ های فارسی و انگلیسی نگاشته، آورده است.
او طی ده سال آشنایی و سفر با کیارستمی و شرکت در کارگاه هایی که او در سرتاسر دنیا (لندن، نروژ، ایتالیا، نیویورک، مراکش) برگزار می کرده، از گفته های وی یادداشت برداری کرده و سرانجام آنها را فراهم آورده است. خودش می گوید: «از مکتب خانه تا مکتب خانه، میرزابنویسی بودم، ناخوانده و غیررسمی!» کیارستمی خود، علی رغم بیماری روزهای آخر حیاتش، بر آماده سازی کتاب نظارت داشته، آن را خوانده و نظریاتی در آن اعمال کرده، حتی طرح جلد را به شکل نهایی صورت داده است. به عبارت دیگر، کتاب مهر تایید کیارستمی را بر پیشانی دارد.
در نظر اول، شاید چنین به دید بیاید که کتاب راهنمایی است برای فیلمسازان و دستورالعمل هایی برای اهالی سینما. اما اصلا چنین نیست. کتاب نه درس سینماست و نه عکاسی و هنر، از آن مهم تر، به هیچ روی جنبه درسی و آموزشی هم در آن نیست. هر چه را کیارستمی در این کتاب درباره فیلم می گوید، می توان به تمام پدیده های هنری تعمیم داد: به نقاشی، مجسمه سازی، داستان نویسی، به کل فرآیند آفرینش هنری. هر کس به ادبیات، فلسفه و انواع هنرها علاقه دارد می تواند از این کتاب بهره مند شود.
خوانی ست با سخاوتی تمام گسترده، که هر کس را به فراخور گرسنگی اش سیر خواهد کرد و به اندازه عطش آب خواهد داد. سرشار است از آن های درنگ و تأمل، انگیزه بخشی و اعتمادپروری، تبادل ایده های ناب و نو، و مهیا کردن بستری ساده برای تعمق در جهان و دقایق آن. به تعبیر نیما یوشیج، رودخانه ای است که از هر جای آن لازم باشد، بدون سروصدا می توان آب برداشت.
شاید گزاف نباشد اگر بگویم که تنها پس از مطالعه این کتاب است که می توان دریافت مهم ترین دریچه اتصال این مرد بزرگ با جهان هنر شعر بوده است. دل انگیزترین بامی که کیارستمی بر فرار آن می نشسته و فیلم می ساخته است، به تصریح و تاکید خودش شعر فارسی است. آنچه عصاره اش را در سینمایش ریخت و دنیا تا کمر برایش خم شد، از سعدی و حافظ و مولانا و سپهری و ... در جانش ذخیره کرده بود. حیرت آور است تعداد نقلِ قول های او از شاعران فارسی زبان، آن هم برای غیر ایرانیانی که لزوما نه به شعر علاقه ای دارند و نه این افراد را می شناسند.
آمده اند فیلمسازی یاد بگیرند اما او، به جای این که فوت و فنّ کار را چون لقمه ای آماده در گلوی شان بگذارد، حکمت شعر فارسی را برای شان بازگو می کند. یک جوان آمریکایی را که آمده ده روزه فیلم ساختن یاد بگیرد، اینچنین به درنگ در پدیده های اطراف فرا می خواند: «مولانا به آنهایی که می خواهند بهتر ببینند توصیه می کند که چشم دل بگشایند.»
برای این که آنان را با انواع تصادفات و احتمالاتی که بر سر راه فیلمسازی است آشنا کند و ترس را از جان شان بزداید می گوید: «حافظ به ما نشان می دهد که حوادث هم برای خودشان ارزش دارند. باید قدر تصادف و عناصر غیرقابل پیش بینی را دانست.» به کارآموزی که چشمش را توی ویزور دوربین فرو کرده تا بتواند صحنه دلخواهش را بگیرد از سهراب نقل می کند که: «چشم ها را باید شست. جور دیگر باید دید».
هر چند سخت نیست که از راه تماشای فیلم های کیارستمی دلبستگی او به شعر را دریابیم و به یاد آوریم که او را حتی شاعر سینما هم لقب داده اند، اما مطالعه این کتاب چیز بیشتری به ما می گوید: نه تنها سینمای کیارستمی، بلکه فراتر از آن، کل جهان بینی او و شیوه زیست و سبک زندگی اش وام گرفته و برخوردار از شعر، به ویژه شعر فارسی، بود. پال کرونین این نکته را به خوبی در کار کیارستمی تشخیص داده بود، برای همین در مقدمه می نویسد: «ورود به فیلم های کیارستمی، حتی کارهای عکاسی، چیدمان، و نگرش او به جهان، نه از راه سیاست و تاریخ معاصر، که از راه شعر دست یافتنی است».
کیارستمی خود نیز شعر می سرود و علاوه بر انتشار مجموعه هایی از اشعارش، دلبستگی اش به شعر کلاسیک را از طریق در قاب گذاشتن و به نمایش درآوردن تک بیت هایی از شعرای بزرگ ایرانی (حافظ، سعدی، مولوی، نیما) در قالب کارهایی مدرن و روایت هایی متفاوت ارائه داد. اما زبان گویایش فیلم بود، و بر پرده سینما بود که توانست جان شعر را با تن تصویر درآمیزد و فیلم هایی خلق کند که در عین سادگی محض چنان باشکوهند که جهان به احترام شان کلاه از سر برداشت.
شاید بسیاری از هنرمندان امروز به دنبال کشف راز جهانی شدن این ایرانیِ قرن بیستمی و الگوپذیری از او باشند. شاید گمان کنند هنرمندی چنین نواندیش و مدرن، که جمله «باید مطلقا مدرن بود» از آرتور رمبو را بر پیشانی کتابش (حافظ به روایت کیارستمی) می نگارد، به شرق و غرب سفر می کند و به ویژه احترام غربیان را بر می انگیزد لابد غرق در نوآوری های جهان صنعتی و تکنولوژی و دیجیتالی است اما اینان حتما پس از خواندن این کتاب شگفت زده خواهند شد از این که دریابند او بسیار ایرانی بود. بسیار ایرانی. همین دلبستگی اش به شعر فارسی نشانه آن است: چه چیز ایرانی تر از شعر؟ آیا او تجسم این گفته بود که برای جهانی شدن باید اول بومی بود؟
در این کتاب پاسخ این پرسش را از زبان خودش می خوانیم: «برای آفرینش اثری که همگان، در سراسر دنیا بتوانند آن را درک کنند، در خاک خودت باید ریشه داشته باشی، سر و ته آن را بشناس، مکان، ایده ها، مردم - عشق ها و ترس هاشان - را بشناس. برخی از فیلمسازان مایل اند دور دنیا در جستجوی دانش بگردند، اما تمام دانش دنیا را همین جا باید یافت، گوشه خودت را دریاب و کارت جهانی خواهد بود.»
جان او از ایرانی سیراب بود که عصاره اش را از طبیعت و حکمت و عرفانش مکیده بود نه آش رشته و کباب کوبیده و بته جقه و حسرت کور کوروش و داریوش، و نه ایرانی سیاسی رسانه ای. جهان بینی هنری اش را در میان مردمی جسته بود که درباره شان می گوید: «آدم های ساده در ایران هم برای خودشان معرفتی غنایی دارند.» او مملکتش را به سادگی هر چه تمام تر از آن خود کرده بود: نه با آن عناد داشت، نه از آن شرمگین بود و نه بدان فخر می کرد. مدت ها بود که از این دیوارها و پل های شکسته عبور کرده بود و از همین رو، در پاسخ به سوال هایی که شرکت کنندگان درباره سختی کار در شرایط تحت سانسور می پرسند، به سادگی می گوید: «همه باید تحت محدودیت هایی زندگی کنیم اما کسی که می خواهد فیلم بسازد، این محدودیت ها را هر چه می خواهند باشند به جان می خرد.
این شامل حال فیلمسازان تمامی دنیا می شود و نه فقط ایران. در ایران ما هیچ وقت در مورد محدودیت ها و قوانین و قواعدی که کار ما را تحت تاثیر قرار می دهند صحبت نمی کنیم، چرا که می دانیم چگونه آنها را دور بزنیم. مسیری که من برای این کار پیش گرفته ام با این محدودیت ها شکل گرفته است. دشواری هایی که فیلمسازان پس از انقلاب با آن روبرو بوده اند مسیر سینمای ایران را تغییر داده است. در ابتدای انقلاب 1357 قواعد و قوانین مشخصی وجود نداشت. امروز من می دانم چه چیزی را می توانم نشان دهم و با محدودیت هایی که حکومت اعمال می کند کمابیش آشنایم. خط و خطوطی که من باید در محدوده شان کار کنم به من آزادی عمل و نیروی خاصی می دهد.
همان طور که برای همه کسانی که علی رغم این محدودیت ها به زندگی ادامه داده اند چنین است. برای عبور از سانسور، کاری که می توانیم انجام دهیم این است که فکر کنیم چه روش خلاقانه ای را برای انجام کار برگزینیم. مشابه این کار را زنان در خیابان های تهران می کنند و اجازه می دهند طره مویی از زیر حجاب شان به بیرون بسُرد. همیشه چیزی به بیرون می سُرد، حتی اگر چند تار مو باشد. هر فیلمسازی که در ایران مشغول به کار است، به رغم همه محدودیت هایی که برای تمام آنها در ایران وجود دارد، روش خود را برای بیان خود یافته است. حتی می توان گفت که گاه خلاقیت به تناسب شرایط ناخوشایند شکوفا می شود. هنرمند را می توان بدین گونه تعریف کرد: کسی که شرایط با به نفع کار خلاقانه شکل می دهد. همان طور که حافظ می گوید آنچه که در بندمان می کند به ما رهایی می بخشد.»
به هیچ وجه قصد ندارم لذتی را که با پیشنهاد مطالعه این کتاب به مخاطبان وعده می دهم، با برشمردن غلط های املایی و انشایی و کاستی های زبانی ترجمه فرو بکاهم. به همین دلیل، هر چند از ابتدا همه را فهرست برداری کردم، از اشاره به تک تک شانه با نشانی سطر و صفحه در این یادداشت می گذرم. اما کتاب از این خطاها عاری نیست. این تذکر را فقط از آن جهت روا می دانم که، اگر ناشر اراده کند، بتواند در چاپ های بعدی آن را با سپردن به یک ویراستار فارسی دان برطرف کند. و حیف است اگر نکنند.
به علاوه از این پیشنهاد نمی توانم صرف نظر کنم که اگر در برابر نقل هایی که کیارستمی از حافظ و مولوی و سعدی و دیگر شعرا به نثر آورده، خود بیت ها را در زیرنویس برای مخاطب فارسی زبان درج کنیم، هم فهم مخاطب را به برداشت کیارستمی از شعر نزدیک تر کرده ایم و هم لذت خواندن کتاب را افزون.
با این که کتاب «سر کلاس با کیارستمی» تنها مدت کوتاهی پس از درگذشت غم انگیزش از چاپ بیرون آمد و من با جانی سراسر اندوه و افسوس آن را به دست گرفتم، اما نه تنها با آن سوگواری نکردم، بلکه میل دارم آن را برگ زرینی دیگر از دفتر عمر پر افتخار مردی تلقی کنم که درست دید و درست زیست و درست ساخت. شاد باشیم که او در میان ما زیست و ما را به جشن عمرش فرا خواند - جشن غرورانگیزی که خود چنین خلاصه اش کرد: «عمری را در چنین جهانی سپری کردن عمری است با عزّت. و این برایم مایه تسکین است.»
با کیارستمی
توفان گرکانی: کتاب ها هم مثل آدم ها گاه زندگی روزمره، گاه زندگی هیجان انگیز و گاه سرنوشتی غریب دارند. «سر کلاس با کیارستمی» به دلیل اتفاقاتی که چند ماه قبل از نشر آن افتاد مشخصا در گروه سوم جای می گیرد.
پال کرونین، نویسنده کتاب، با شرکت در کارگاه های مختلف عباس کیارستمی در کشورهای مختلف از جمله ایران، با دقت آموزش ها، گفته ها و فعل و انفعالات این کلاس ها را ثبت و ضبط کرده و منتخبی از مجموعه را به صورت کتابی ارائه داده که سهراب مهدوی آن را ترجمه کرده است.
«سر کلاس با کیارستمی» به وعده ای که در عنوانش مطرح می کند کاملا وفادار می ماند و خواننده را همچون یک «رهرو»، «آهسته» و «پیوسته» وارد «جهان» کیارستمی می کند. جهانی که به وضوح در آن، جایی برای نخوت، اتلاف وقت، بیهوده گویی، پرمدعایی، مشکل تراشی و از همه مهم تر «ندیدن» و «زندگی نکردن» وجود ندارد. کیارستمی در کلاس هایش همچون در زندگی، جدّی، نکته بین، گاهی بیرحمانه سختگیر (با خود و دیگران) و به شدت پایبند اصل «کم گوی و گزیده گوی» است.
«برای داستان گویی تعداد مناسب واژه باید در اختیار داشت که همیشه کمترین تعداد است.» (ص 171)
اما در عین حال تنها به کم گویی و گزیده گویی اکتفا نمی کند؛ در یکی از کارگاه ها قرار است فیلم ها در آسانسور و درباره آسانسور ساخته شود؛ شاگردان شروع به تعریف قصه ها می کنند و او ریزبینانه پرسش هایی را مطرح می کند که ساختار قصه ها را در هم می شکند و نشان می دهد که بخشی از روایت به راحتی قابل حذف است و نه تنها به آسانسور مربوط نمی شود که احتمالا وقت کلاس و تماشاچی احتمالی را هم تلف می کند. یکی از شاگردان قصه اش را با تلفنِ زنی به شوهرش شروع و کیارستمی به سادگی می پرسد از کجا می فهمیم که او با شوهرش صحبت می کند؟
نگاه کیارستمی بسیار ساده است یا شاید بهتر است بگوییم که سهل و ممتنع است؛ به اندازه ای در ظاهر ساده که مرتبا در طول کتاب از خود می پرسیم که چرا این مطلب یا پرسش به ذهن ما نرسیده است؟ شاید چون ممتنع است؟
کیارستمی در جای جای کتاب به تجربه های فیلمسازی خود اشاره می کند و سخاوتمندانه، آن تجربه ها را در اختیار شاگردان می گذارد و اصلا در هیچ لحظه ای احساس پهلوانی را منتقل نمی کند که فنّ آخر را برای خودش نگاه داشته است، بلکه در همه مراحل کار، به همه می گوید: گر مرد میدانی، این گوی و این میدان...
خواندن کتاب «سر کلاس با کیارستمی»، مثل تماشای یک فیلم است؛ کتاب را که می بندی و چشم هایت را، گویی همه این لحظه ها را زندگی کرده ای، در همه کلاس ها شرکت کرده ای و چه چیزها که از عباس کیارستمی نیاموخته ای... این آموخته ها نه تنها درباره سینما و فیلمسازی است که می توان در مورد سایر هنرها نیز به کار گرفت و از آن هم مهم تر در زندگی روزمره سرمشق قرار داد؛ چرا که تجربه «بودن» با عباس کیارستمی نگاه ما را می شوید و باعث می شود که «جور دیگری ببینیم».
میلان کوندرا معتقد است که تفاوت قصه و رمان در این است که رمان، هستی شناسانه است و قصه نیست. سر کلاس با کیارستمی بودن، بدون تردید نگاه ما به هستی را غنی تر می کند و به آن ابعاد جدیدی می بخشد. به همه این دلایل است که دلم می خواست اسم کتاب به سادگی «با کیارستمی» می بود، چرا که خواندنش همچون گذراندن دورانی با او تجربه می شود؛ اوقاتی بس نفیس که دیگر از آن محرومیم مگر به واسطه هنرش...
و اما سرنوشت غریب کتاب! عباس کیارستمی، نمونه ترجمه کتاب و اصل انگلیسی آن را از روز اول با خود به بیمارستان آورد و گفت که دوران بعد از عمل فرصت خوبی خواهد بود برای ویرایش کتاب. بعد از عمل اول، در اولین فرصتی که حالش کمی جا آمد، سراغ کتاب را گرفت؛ معلوم شد که یک نفر آن را با خود برده است. با اصرار و پیگیری خودش، کتاب با پیک به بیمارستان برگردانده شد. به محض این که حالش کمی بهتر می شد به من می گفت بخوان! و اصلاحاتی پیشنهاد می کرد و در چند مورد چند خطی را هم دیکته کرد که به متن اضافه شود و داستان ها ناتمام نماند یا بد فهمیده نشود.
هر چه رنجورتر می شد و کم حوصله تر، می گفت: خودت ادامه بده! اما مرتبا از پیشرفت کار گزارش می گرفت و با طنز، نکته بینی و دقت همیشگی اش، علی رغم رنجوری، با پرسش هایی سعی می کرد مچ مرا بگیرد که آیا کار را پیش برده ام یا برای دلخوشی او می گویم که کار تمام شده است. من اما، کار کرده بودم، چون کار دیگری از دستم بر نمی آمد...
آقای بهمن پور هم تمام تلاشش را کرد که او کتاب چاپ شده را ببیند اما «قضا در کمین بود و کار خویش می کرد»...
سر کلاس با کیارستمی. پال کرونین. ترجمه سهراب مهدوی. تهران: موسسه فرهنگی - پژوهشی چاپ و نشر نظر، 1395. 208 ص. مصور. 150000 ریال.
گشودن کتاب «سر کلاس با کیارستمی» چیزی کم ندارد از وارد شدن به اتاقی که او در آن بر صندلی نشسته و ایده ها و تجربیاتش را با ما به اشتراک می گذارد. شیوه ساده و بی تشریفات پردازش کتاب، همراه با عکس هایی شفاف از کیارستمی و هنرآموزانش، و لحن آرام و مستقیم و بی پیرایه این مرد بزرگ نَفَسِ گرم او را به مخاطب می رساند - نفسی چنان گرم که آموزش فیلمسازی تنها بهانه ای است تا در محضرش بنشینی و اسب خیال را در دشت های روشن و باز سخن او رها کنی.
کتاب گزارشی پرمایه و گرانقدر است از تجربیات، خاطرات شخصی و کاری، و شرح روش کار کیارستمی در فیلمسازی که به همت پال کرونین گردآوری شده و با بیانی ساده و روان به رشته تحریر در آمده است و در گروه تاریخ هنر در دانشگاه هنرهای تجسمی نیویورک تدریس می کند، چگونگی تدوین کتاب را در هردو مقدمه ای که بر چاپ های فارسی و انگلیسی نگاشته، آورده است.
او طی ده سال آشنایی و سفر با کیارستمی و شرکت در کارگاه هایی که او در سرتاسر دنیا (لندن، نروژ، ایتالیا، نیویورک، مراکش) برگزار می کرده، از گفته های وی یادداشت برداری کرده و سرانجام آنها را فراهم آورده است. خودش می گوید: «از مکتب خانه تا مکتب خانه، میرزابنویسی بودم، ناخوانده و غیررسمی!» کیارستمی خود، علی رغم بیماری روزهای آخر حیاتش، بر آماده سازی کتاب نظارت داشته، آن را خوانده و نظریاتی در آن اعمال کرده، حتی طرح جلد را به شکل نهایی صورت داده است. به عبارت دیگر، کتاب مهر تایید کیارستمی را بر پیشانی دارد.
در نظر اول، شاید چنین به دید بیاید که کتاب راهنمایی است برای فیلمسازان و دستورالعمل هایی برای اهالی سینما. اما اصلا چنین نیست. کتاب نه درس سینماست و نه عکاسی و هنر، از آن مهم تر، به هیچ روی جنبه درسی و آموزشی هم در آن نیست. هر چه را کیارستمی در این کتاب درباره فیلم می گوید، می توان به تمام پدیده های هنری تعمیم داد: به نقاشی، مجسمه سازی، داستان نویسی، به کل فرآیند آفرینش هنری. هر کس به ادبیات، فلسفه و انواع هنرها علاقه دارد می تواند از این کتاب بهره مند شود.
خوانی ست با سخاوتی تمام گسترده، که هر کس را به فراخور گرسنگی اش سیر خواهد کرد و به اندازه عطش آب خواهد داد. سرشار است از آن های درنگ و تأمل، انگیزه بخشی و اعتمادپروری، تبادل ایده های ناب و نو، و مهیا کردن بستری ساده برای تعمق در جهان و دقایق آن. به تعبیر نیما یوشیج، رودخانه ای است که از هر جای آن لازم باشد، بدون سروصدا می توان آب برداشت.
شاید گزاف نباشد اگر بگویم که تنها پس از مطالعه این کتاب است که می توان دریافت مهم ترین دریچه اتصال این مرد بزرگ با جهان هنر شعر بوده است. دل انگیزترین بامی که کیارستمی بر فرار آن می نشسته و فیلم می ساخته است، به تصریح و تاکید خودش شعر فارسی است. آنچه عصاره اش را در سینمایش ریخت و دنیا تا کمر برایش خم شد، از سعدی و حافظ و مولانا و سپهری و ... در جانش ذخیره کرده بود. حیرت آور است تعداد نقلِ قول های او از شاعران فارسی زبان، آن هم برای غیر ایرانیانی که لزوما نه به شعر علاقه ای دارند و نه این افراد را می شناسند.
آمده اند فیلمسازی یاد بگیرند اما او، به جای این که فوت و فنّ کار را چون لقمه ای آماده در گلوی شان بگذارد، حکمت شعر فارسی را برای شان بازگو می کند. یک جوان آمریکایی را که آمده ده روزه فیلم ساختن یاد بگیرد، اینچنین به درنگ در پدیده های اطراف فرا می خواند: «مولانا به آنهایی که می خواهند بهتر ببینند توصیه می کند که چشم دل بگشایند.»
برای این که آنان را با انواع تصادفات و احتمالاتی که بر سر راه فیلمسازی است آشنا کند و ترس را از جان شان بزداید می گوید: «حافظ به ما نشان می دهد که حوادث هم برای خودشان ارزش دارند. باید قدر تصادف و عناصر غیرقابل پیش بینی را دانست.» به کارآموزی که چشمش را توی ویزور دوربین فرو کرده تا بتواند صحنه دلخواهش را بگیرد از سهراب نقل می کند که: «چشم ها را باید شست. جور دیگر باید دید».
هر چند سخت نیست که از راه تماشای فیلم های کیارستمی دلبستگی او به شعر را دریابیم و به یاد آوریم که او را حتی شاعر سینما هم لقب داده اند، اما مطالعه این کتاب چیز بیشتری به ما می گوید: نه تنها سینمای کیارستمی، بلکه فراتر از آن، کل جهان بینی او و شیوه زیست و سبک زندگی اش وام گرفته و برخوردار از شعر، به ویژه شعر فارسی، بود. پال کرونین این نکته را به خوبی در کار کیارستمی تشخیص داده بود، برای همین در مقدمه می نویسد: «ورود به فیلم های کیارستمی، حتی کارهای عکاسی، چیدمان، و نگرش او به جهان، نه از راه سیاست و تاریخ معاصر، که از راه شعر دست یافتنی است».
کیارستمی خود نیز شعر می سرود و علاوه بر انتشار مجموعه هایی از اشعارش، دلبستگی اش به شعر کلاسیک را از طریق در قاب گذاشتن و به نمایش درآوردن تک بیت هایی از شعرای بزرگ ایرانی (حافظ، سعدی، مولوی، نیما) در قالب کارهایی مدرن و روایت هایی متفاوت ارائه داد. اما زبان گویایش فیلم بود، و بر پرده سینما بود که توانست جان شعر را با تن تصویر درآمیزد و فیلم هایی خلق کند که در عین سادگی محض چنان باشکوهند که جهان به احترام شان کلاه از سر برداشت.
شاید بسیاری از هنرمندان امروز به دنبال کشف راز جهانی شدن این ایرانیِ قرن بیستمی و الگوپذیری از او باشند. شاید گمان کنند هنرمندی چنین نواندیش و مدرن، که جمله «باید مطلقا مدرن بود» از آرتور رمبو را بر پیشانی کتابش (حافظ به روایت کیارستمی) می نگارد، به شرق و غرب سفر می کند و به ویژه احترام غربیان را بر می انگیزد لابد غرق در نوآوری های جهان صنعتی و تکنولوژی و دیجیتالی است اما اینان حتما پس از خواندن این کتاب شگفت زده خواهند شد از این که دریابند او بسیار ایرانی بود. بسیار ایرانی. همین دلبستگی اش به شعر فارسی نشانه آن است: چه چیز ایرانی تر از شعر؟ آیا او تجسم این گفته بود که برای جهانی شدن باید اول بومی بود؟
در این کتاب پاسخ این پرسش را از زبان خودش می خوانیم: «برای آفرینش اثری که همگان، در سراسر دنیا بتوانند آن را درک کنند، در خاک خودت باید ریشه داشته باشی، سر و ته آن را بشناس، مکان، ایده ها، مردم - عشق ها و ترس هاشان - را بشناس. برخی از فیلمسازان مایل اند دور دنیا در جستجوی دانش بگردند، اما تمام دانش دنیا را همین جا باید یافت، گوشه خودت را دریاب و کارت جهانی خواهد بود.»
جان او از ایرانی سیراب بود که عصاره اش را از طبیعت و حکمت و عرفانش مکیده بود نه آش رشته و کباب کوبیده و بته جقه و حسرت کور کوروش و داریوش، و نه ایرانی سیاسی رسانه ای. جهان بینی هنری اش را در میان مردمی جسته بود که درباره شان می گوید: «آدم های ساده در ایران هم برای خودشان معرفتی غنایی دارند.» او مملکتش را به سادگی هر چه تمام تر از آن خود کرده بود: نه با آن عناد داشت، نه از آن شرمگین بود و نه بدان فخر می کرد. مدت ها بود که از این دیوارها و پل های شکسته عبور کرده بود و از همین رو، در پاسخ به سوال هایی که شرکت کنندگان درباره سختی کار در شرایط تحت سانسور می پرسند، به سادگی می گوید: «همه باید تحت محدودیت هایی زندگی کنیم اما کسی که می خواهد فیلم بسازد، این محدودیت ها را هر چه می خواهند باشند به جان می خرد.
این شامل حال فیلمسازان تمامی دنیا می شود و نه فقط ایران. در ایران ما هیچ وقت در مورد محدودیت ها و قوانین و قواعدی که کار ما را تحت تاثیر قرار می دهند صحبت نمی کنیم، چرا که می دانیم چگونه آنها را دور بزنیم. مسیری که من برای این کار پیش گرفته ام با این محدودیت ها شکل گرفته است. دشواری هایی که فیلمسازان پس از انقلاب با آن روبرو بوده اند مسیر سینمای ایران را تغییر داده است. در ابتدای انقلاب 1357 قواعد و قوانین مشخصی وجود نداشت. امروز من می دانم چه چیزی را می توانم نشان دهم و با محدودیت هایی که حکومت اعمال می کند کمابیش آشنایم. خط و خطوطی که من باید در محدوده شان کار کنم به من آزادی عمل و نیروی خاصی می دهد.
همان طور که برای همه کسانی که علی رغم این محدودیت ها به زندگی ادامه داده اند چنین است. برای عبور از سانسور، کاری که می توانیم انجام دهیم این است که فکر کنیم چه روش خلاقانه ای را برای انجام کار برگزینیم. مشابه این کار را زنان در خیابان های تهران می کنند و اجازه می دهند طره مویی از زیر حجاب شان به بیرون بسُرد. همیشه چیزی به بیرون می سُرد، حتی اگر چند تار مو باشد. هر فیلمسازی که در ایران مشغول به کار است، به رغم همه محدودیت هایی که برای تمام آنها در ایران وجود دارد، روش خود را برای بیان خود یافته است. حتی می توان گفت که گاه خلاقیت به تناسب شرایط ناخوشایند شکوفا می شود. هنرمند را می توان بدین گونه تعریف کرد: کسی که شرایط با به نفع کار خلاقانه شکل می دهد. همان طور که حافظ می گوید آنچه که در بندمان می کند به ما رهایی می بخشد.»
به هیچ وجه قصد ندارم لذتی را که با پیشنهاد مطالعه این کتاب به مخاطبان وعده می دهم، با برشمردن غلط های املایی و انشایی و کاستی های زبانی ترجمه فرو بکاهم. به همین دلیل، هر چند از ابتدا همه را فهرست برداری کردم، از اشاره به تک تک شانه با نشانی سطر و صفحه در این یادداشت می گذرم. اما کتاب از این خطاها عاری نیست. این تذکر را فقط از آن جهت روا می دانم که، اگر ناشر اراده کند، بتواند در چاپ های بعدی آن را با سپردن به یک ویراستار فارسی دان برطرف کند. و حیف است اگر نکنند.
به علاوه از این پیشنهاد نمی توانم صرف نظر کنم که اگر در برابر نقل هایی که کیارستمی از حافظ و مولوی و سعدی و دیگر شعرا به نثر آورده، خود بیت ها را در زیرنویس برای مخاطب فارسی زبان درج کنیم، هم فهم مخاطب را به برداشت کیارستمی از شعر نزدیک تر کرده ایم و هم لذت خواندن کتاب را افزون.
با این که کتاب «سر کلاس با کیارستمی» تنها مدت کوتاهی پس از درگذشت غم انگیزش از چاپ بیرون آمد و من با جانی سراسر اندوه و افسوس آن را به دست گرفتم، اما نه تنها با آن سوگواری نکردم، بلکه میل دارم آن را برگ زرینی دیگر از دفتر عمر پر افتخار مردی تلقی کنم که درست دید و درست زیست و درست ساخت. شاد باشیم که او در میان ما زیست و ما را به جشن عمرش فرا خواند - جشن غرورانگیزی که خود چنین خلاصه اش کرد: «عمری را در چنین جهانی سپری کردن عمری است با عزّت. و این برایم مایه تسکین است.»
با کیارستمی
توفان گرکانی: کتاب ها هم مثل آدم ها گاه زندگی روزمره، گاه زندگی هیجان انگیز و گاه سرنوشتی غریب دارند. «سر کلاس با کیارستمی» به دلیل اتفاقاتی که چند ماه قبل از نشر آن افتاد مشخصا در گروه سوم جای می گیرد.
پال کرونین، نویسنده کتاب، با شرکت در کارگاه های مختلف عباس کیارستمی در کشورهای مختلف از جمله ایران، با دقت آموزش ها، گفته ها و فعل و انفعالات این کلاس ها را ثبت و ضبط کرده و منتخبی از مجموعه را به صورت کتابی ارائه داده که سهراب مهدوی آن را ترجمه کرده است.
«سر کلاس با کیارستمی» به وعده ای که در عنوانش مطرح می کند کاملا وفادار می ماند و خواننده را همچون یک «رهرو»، «آهسته» و «پیوسته» وارد «جهان» کیارستمی می کند. جهانی که به وضوح در آن، جایی برای نخوت، اتلاف وقت، بیهوده گویی، پرمدعایی، مشکل تراشی و از همه مهم تر «ندیدن» و «زندگی نکردن» وجود ندارد. کیارستمی در کلاس هایش همچون در زندگی، جدّی، نکته بین، گاهی بیرحمانه سختگیر (با خود و دیگران) و به شدت پایبند اصل «کم گوی و گزیده گوی» است.
«برای داستان گویی تعداد مناسب واژه باید در اختیار داشت که همیشه کمترین تعداد است.» (ص 171)
اما در عین حال تنها به کم گویی و گزیده گویی اکتفا نمی کند؛ در یکی از کارگاه ها قرار است فیلم ها در آسانسور و درباره آسانسور ساخته شود؛ شاگردان شروع به تعریف قصه ها می کنند و او ریزبینانه پرسش هایی را مطرح می کند که ساختار قصه ها را در هم می شکند و نشان می دهد که بخشی از روایت به راحتی قابل حذف است و نه تنها به آسانسور مربوط نمی شود که احتمالا وقت کلاس و تماشاچی احتمالی را هم تلف می کند. یکی از شاگردان قصه اش را با تلفنِ زنی به شوهرش شروع و کیارستمی به سادگی می پرسد از کجا می فهمیم که او با شوهرش صحبت می کند؟
نگاه کیارستمی بسیار ساده است یا شاید بهتر است بگوییم که سهل و ممتنع است؛ به اندازه ای در ظاهر ساده که مرتبا در طول کتاب از خود می پرسیم که چرا این مطلب یا پرسش به ذهن ما نرسیده است؟ شاید چون ممتنع است؟
کیارستمی در جای جای کتاب به تجربه های فیلمسازی خود اشاره می کند و سخاوتمندانه، آن تجربه ها را در اختیار شاگردان می گذارد و اصلا در هیچ لحظه ای احساس پهلوانی را منتقل نمی کند که فنّ آخر را برای خودش نگاه داشته است، بلکه در همه مراحل کار، به همه می گوید: گر مرد میدانی، این گوی و این میدان...
خواندن کتاب «سر کلاس با کیارستمی»، مثل تماشای یک فیلم است؛ کتاب را که می بندی و چشم هایت را، گویی همه این لحظه ها را زندگی کرده ای، در همه کلاس ها شرکت کرده ای و چه چیزها که از عباس کیارستمی نیاموخته ای... این آموخته ها نه تنها درباره سینما و فیلمسازی است که می توان در مورد سایر هنرها نیز به کار گرفت و از آن هم مهم تر در زندگی روزمره سرمشق قرار داد؛ چرا که تجربه «بودن» با عباس کیارستمی نگاه ما را می شوید و باعث می شود که «جور دیگری ببینیم».
میلان کوندرا معتقد است که تفاوت قصه و رمان در این است که رمان، هستی شناسانه است و قصه نیست. سر کلاس با کیارستمی بودن، بدون تردید نگاه ما به هستی را غنی تر می کند و به آن ابعاد جدیدی می بخشد. به همه این دلایل است که دلم می خواست اسم کتاب به سادگی «با کیارستمی» می بود، چرا که خواندنش همچون گذراندن دورانی با او تجربه می شود؛ اوقاتی بس نفیس که دیگر از آن محرومیم مگر به واسطه هنرش...
و اما سرنوشت غریب کتاب! عباس کیارستمی، نمونه ترجمه کتاب و اصل انگلیسی آن را از روز اول با خود به بیمارستان آورد و گفت که دوران بعد از عمل فرصت خوبی خواهد بود برای ویرایش کتاب. بعد از عمل اول، در اولین فرصتی که حالش کمی جا آمد، سراغ کتاب را گرفت؛ معلوم شد که یک نفر آن را با خود برده است. با اصرار و پیگیری خودش، کتاب با پیک به بیمارستان برگردانده شد. به محض این که حالش کمی بهتر می شد به من می گفت بخوان! و اصلاحاتی پیشنهاد می کرد و در چند مورد چند خطی را هم دیکته کرد که به متن اضافه شود و داستان ها ناتمام نماند یا بد فهمیده نشود.
هر چه رنجورتر می شد و کم حوصله تر، می گفت: خودت ادامه بده! اما مرتبا از پیشرفت کار گزارش می گرفت و با طنز، نکته بینی و دقت همیشگی اش، علی رغم رنجوری، با پرسش هایی سعی می کرد مچ مرا بگیرد که آیا کار را پیش برده ام یا برای دلخوشی او می گویم که کار تمام شده است. من اما، کار کرده بودم، چون کار دیگری از دستم بر نمی آمد...
آقای بهمن پور هم تمام تلاشش را کرد که او کتاب چاپ شده را ببیند اما «قضا در کمین بود و کار خویش می کرد»...
۰