«کورش اسدی» چگونه زندگی کرد؟
کورش اسدی، متولد 1343 و زاده شهر آبادان بود. دوران کودکی و نوجوانی اش را همان جا به سر برد و بعد، در سال پنجاه و نه با خانواده اش به تهران می آید.
کد خبر :
۴۱۹۶۵
بازدید :
۲۶۱۶
کورش اسدی، متولد 1343 و زاده شهر آبادان بود. دوران کودکی و نوجوانی اش را همان جا به سر برد و بعد، در سال پنجاه و نه با خانواده اش به تهران می آید.
به گزارش ماهنامه تجربه، در دوران سربازی از طریق نامه نگاری با هوشنگ گلشیری، در همان روزگار که مجله مفید چاپ می شد ارتباط برقرار می کند و این سرآغازی می شود بر دوستی طولانی مدت آنها، شکل گرفتن سبک و جهان ادبی اسدی و حضور در هیات تحریریه کارنامه از همان ابتدای حضور گلشیری در این مجله تخصصی و مطرح آن روزهای ادبیات ایران.
«هیات تحریریه منتخب گلشیری، خودش بود و تقوی و آبکنار و فرهاد فیروزی و من، برای انتخاب داستان هایی که می رسید، شیوه کار این بود که هر داستان را همه تحریریه می خواندند و روی آن نظرشان را می نوشتند. گاهی که رای ها نزدیک بودند، مثلا داستانی دو نظر منفی و دو نظر مثبت داشت و یک ممتنع، بحث می کردیم. قرار بود هم را قانع کنیم. برخی داستان ها هم بود که در کلیت خوب بود ولی جا برای بهتر شدن داشت.
نویسنده اش را دعوت می کردیم و پشنهادهایمان را در میان می گذاشتیم. خود همین بحث رودررو با نویسنده ای که تا آن روز برایمان ناشناخته بود تجربه درخشانی بود. یکی از نغزترین کارها توی کارنامه این بود که سرمقاله هر شماره را باید یکی از بچه های تحریریه می نوشت. کار دیگرمان هم که با استقبال رو به رو شد، برگزاری جلسات ماهانه نقد و بررسی یک نویسنده و یک شاعر بود.»
«هیات تحریریه منتخب گلشیری، خودش بود و تقوی و آبکنار و فرهاد فیروزی و من، برای انتخاب داستان هایی که می رسید، شیوه کار این بود که هر داستان را همه تحریریه می خواندند و روی آن نظرشان را می نوشتند. گاهی که رای ها نزدیک بودند، مثلا داستانی دو نظر منفی و دو نظر مثبت داشت و یک ممتنع، بحث می کردیم. قرار بود هم را قانع کنیم. برخی داستان ها هم بود که در کلیت خوب بود ولی جا برای بهتر شدن داشت.
نویسنده اش را دعوت می کردیم و پشنهادهایمان را در میان می گذاشتیم. خود همین بحث رودررو با نویسنده ای که تا آن روز برایمان ناشناخته بود تجربه درخشانی بود. یکی از نغزترین کارها توی کارنامه این بود که سرمقاله هر شماره را باید یکی از بچه های تحریریه می نوشت. کار دیگرمان هم که با استقبال رو به رو شد، برگزاری جلسات ماهانه نقد و بررسی یک نویسنده و یک شاعر بود.»
کورش اسدی/ مد و مه
«زمانی که کورش عضو هیات تحریریه کارنامه بود، اگر داستانی را برای چاپ تایید می کرد، گلشیری حرفی روی آن نمی زد و این نشان دهنده این است که به تشخیص آدمی مثل گلشیری، کورش کلام را می شناخت، داستان را می شناخت.»
نگار اسکندرفر/ هنرلند
اولین مجموعه ای که از کورش اسدی چاپ می شود، «پوکه باز» است. مجموعه ای که داستان هایش را در دهه شصت بین 22 تا 26 سالگی می نویسد. از نظر نویسنده این مجموعه در اوایل دهه هفتاد آماده چاپ است که مجوز نمی گیرد و وقتی منتشر می شود که نویسنده 36 ساله است.
«پوکه باز 78 چاپ شد. یک روز گلشیری آمد کارنامه گفت از انتشارات «آگاه» به او پیشنهاد شده که زیر نظرش مجموعه داستان اول نویسنده هایی که کارشان را می شناسد، چاپ شود. اسم آن مجموعه را هم خودش پیشنهاد داد که بگذاریم «شهرزاد»، «پوکه باز» آن زمان منتشر شد.»
پوکه باز شامل 10 داستان کوتاه است که اغلب در فضای جنوب ایران و جنگ هشت ساله می گذرد که بازتابی از فضای آن دوران است و به اعتقاد برخی از منتقدان تولد سبک ویژه اسدی است که تلفیقی از مکتب های ادبی آن روز ایران، یعنی مکتب جنوب و مکتب اصفهان است.
«به کارگیری عنصر ابهام به نفع پردازش کاراکترها، همین طور سرباز زدن از عرف های متعارف داستان گویی همانند اطلاع رسانی، پیشبرد قصه و چگونگی پایان بندی حاصل تلقی خاص روایتی است که از دو گرایش مذکور برخاسته است.»
سیاوش گلشیری/ سبک و سیاق داستانی نویسی کورش اسدی
«پوکه باز» درباره غیبت است. چیز یا چیزهایی در آدم های یک زمانه آشفته گم شده است. گاهی وهم جای این غیبت را پر می کند، گاهی جنایت، گاهی هم جنون به هر شکلش- جنون ثروت یا جنون آزار دیگران.
به دنبال «پوکه باز» کتاب «بررسی آثار ساعدی» از مجموعه چهره های قرن بیستمی توسط نشر قصه به بازار می آید. ساعدی یکی از نویسنده های محبوب اسدی بود و همواره داستان هایش در کارگاه ها و کلاس های آموزشی اسدی، از مهم ترین مثال هایی بود که تاثیر مثبت خوانش ادبیات روز دنیا را مانند همینگوی بر روند داستان نویسی ایران بیان می کرد.
داستان های درخشان ساعدی از نظر اسدی، نمونه هایی بود که به روشنی ساخت جهانی منسجم از عناصر داستانی به دقت انتخاب شده را نمایش می داد. عناصری که از یک طرف سطح بیرونی ماجرا را روایت می کنند و در کنش و واکنش با یکدیگر لایه های زیرین جهان رازآلود ساعدی را می سازند.
کورش اسدی در سال 1382 با چاپ مجموعه داستان «باغ ملی» جایگاه خود را به عنوان نویسنده تثبیت می کند. «باغ ملی» در سال 1383 جایزه گلشیری را در بخش مجموعه داستان کوتاه به دست می آورد و همچنین، داستان «سان شاین» از همین مجموعه در همین دوره جز تک داستان های برگزیده شناخته می شود.
اسدی در این مجموعه داستان هایی در فضای شهری خلق می کند که اغلب مکان ها و حتی شخصیت ها نام ندارند. انگار شکست ها و سرخوردگی های دوران روایت داستان ها، از یک سو نام و هویت آدم ها و مکان ها را برده است و از سویی حالتی ازلی و ابدی به کاراکترها بخشیده است. اسدی یکی از مشخصات داستان های خوب را پایبندیشان به جغرافیا و فرهنگ و زمانه خود می دانست اما نه آنطور که داستان صرفا روایت گر ماجراهایی تاریخی از دوران نویسنده شوند. تلاش و موفقیت برای خلق چنین داستان هایی که وامدار زمانه خود هستند و غبار زمان به خود نمی گیرند در داستان های «باغ ملی» آشکار است.
اگر نگاهی اجمالی به جهان ادبی اسدی در این دو مجموعه بیندازیم، اولین عنصری که در داستان ها خودنمایی می کند، زبان آنهاست. زبانی که بعدها در تنها رمانش به اوج می رسد. کورش اسدی به زبان تنها به منزله ابزار روایت نگاه نمی کند، و آن را در سطحی گسترده تر و با موجودیتی مستقل تر به کار می گیرد. در ریتم و آهنگ جملات او، رد پای نویسندگان بزرگی چون ابراهیم گلستان و هوشنگ گلشیری به چشم می خورد. زبان در کار او هویت دارد و سبک و لحن شخصی او را شکل می دهد. با این وجود کاملا در خدمت داستان به کار گرفته می شود و در ساخت فرم و محتوا، بادیگر عناصر داستان چفت می شود.
«حرفی به حرفی می چسبد، کلمه ای شکل می گیرد، جمله ای ساخته می شود و تو پای گور می نشینی. همین طور است که آرام آرام پیش می رود، داستانی که به لطف کلمات، به قواره نیازهای جنون زده ای، جنایتکاری یا آدمی در پی انتقام دوخته می شود. بند اول که تمام شود، دیگر نه حروف، نه کلمات و نه جمله ها، هیچ کدام دیده نمی شوند. با شروع بند بعد، دیگر بندها هم به چشم نمی آیند و فقط داستان است که دیده می شود. داستانی که کلمات را پس می زند، جمله ها، بندها را پس می زند تا شخصیتی آرام آرام شکل بگیرد، از دل جمله ها و بندها بیرون بیاید و نشسته پای گوری تازه، گلی را پرپر کند.
از داستان گورستان/ پوکه باز
اگرچه به مکان، به جز یکی دو مورد، در اغلب داستان های او اشاره روشنی نشده است، اما از لهجه شخصیت ها در صحبت هایشان، فضای نوستالژیک داستان ها و گرما و آفتاب تندی که در خیلی از داستان ها دیده می شود، می توان رد پای جنوب را در داستان های او پیدا کرد.
مدرنیته ای که به خاطر نفت در این سرزمین ها وجود داشته، در تقابل با روحیات سنتی و عقاید غریب بومی ها قرار می گیرد و به ساخته شدن این فضای رازآلود کمک می کند. البته نمی شود گفت که داستان ها تماما در جنوب اتفاق می افتند. حتی تهران و فرهنگ را هم می شود در این داستان ها دید و این نشان از نوعی بی مکانی و معلق بودن شخصیت ها در داستان های اسدی دارد. اغلب شخصیت ها گمشده ای دارند و بیمارگونه به دنبالش می گردند. این گمشده می تواند عشق، اعتقاد یا حتی هویت آنها باشد.
عنصر برجسته دیگر در این داستان ها «جنگ» است. جنگ با خشونتی که می آورد معادلات زندگی روزمره را بر هم می زند، آدم ها را آواره می کند و گاه از آنها موجوداتی وحشی می سازد. در کنار این خشونت صحنه های عاطفی نیز می سازد که موضوع برخی از داستان های اسدی است. آدم های جنگ زده در ادبیات تمام دنیا شبیه هم اند. آنها گذشته شان را انکار می کنند و به آینده نیز امیدی ندارند. وضعیتی معلق بین زمین و هوا که به سختی می شود از آن نجات پیدا کرد.
این پس زمینه تا سال ها بعد در ذهنیت این افراد باقی می ماند و نگاهشان را به دنیا می سازد. نگاهی سیاه و گاه طنزآلود که نمونه اش را در کارهای ارنست همینگوی و در نسل بعدی کورت ونه گات می شود دید. برای مثال در داستان برزخ از مجموعه «پوکه باز» از جنگ تنها صدای موشک باران را می شنویم. اما خانواده ای را می بینیم که همه چیزشان را از دست داده اند و انگار فقط منتظر نابودی اند. نابودی ای که به یقین می دانند دیر یا زود می رسد. حتی در دیالوگ های کودکانه بچه، که از پدرش می خواهد برایش توپ نقاشی کند، این ناامیدی به چشم می خورد.
در «باغ ملی» اما این فضای جنگ زده به پس زمینه می رود و بیشتر آدم های سرگشته ای را می بینیم که شاید خودشان هم به درستی نمی دانند به دنبال چه هستند. مثلا در «سان شاین» راوی عاشق شکستگی گوشه ابروی دختری می شود و دیوانه وار آن را می خواهد. حتی وقتی دختر شکستگی را از بین می برد، همچنان با عکس او دلخوش است و خود معشوق برایش بی ارزش می شود. فضا رازآلود است و زبان به خوبی به شخصیت پردازی و فضاسازی کمک می کند. این داستان نمونه موفقی از تک گویی بیرونی در داستان کوتاه معاصر است.
پس از تجدید چاپ «باغ ملی» شرایط فرهنگی ایران به گونه ای رقم خورد که فضای کار برای نویسندگانی مانند اسدی تنگ و تنگ تر شد.
«مهم نیست، این ها مهم نیست. خوب گوش کنید. خانه شما یک پنجره دارد. تنها پنجره روشن این خیابان درست اگر نگاه کنید می بینید که پنجره شماست. این پنجره امشب باید بسته باشد. خاموش و با پرده کیپ تا کیپ کشیده.»
عنصر برجسته دیگر در این داستان ها «جنگ» است. جنگ با خشونتی که می آورد معادلات زندگی روزمره را بر هم می زند، آدم ها را آواره می کند و گاه از آنها موجوداتی وحشی می سازد. در کنار این خشونت صحنه های عاطفی نیز می سازد که موضوع برخی از داستان های اسدی است. آدم های جنگ زده در ادبیات تمام دنیا شبیه هم اند. آنها گذشته شان را انکار می کنند و به آینده نیز امیدی ندارند. وضعیتی معلق بین زمین و هوا که به سختی می شود از آن نجات پیدا کرد.
این پس زمینه تا سال ها بعد در ذهنیت این افراد باقی می ماند و نگاهشان را به دنیا می سازد. نگاهی سیاه و گاه طنزآلود که نمونه اش را در کارهای ارنست همینگوی و در نسل بعدی کورت ونه گات می شود دید. برای مثال در داستان برزخ از مجموعه «پوکه باز» از جنگ تنها صدای موشک باران را می شنویم. اما خانواده ای را می بینیم که همه چیزشان را از دست داده اند و انگار فقط منتظر نابودی اند. نابودی ای که به یقین می دانند دیر یا زود می رسد. حتی در دیالوگ های کودکانه بچه، که از پدرش می خواهد برایش توپ نقاشی کند، این ناامیدی به چشم می خورد.
در «باغ ملی» اما این فضای جنگ زده به پس زمینه می رود و بیشتر آدم های سرگشته ای را می بینیم که شاید خودشان هم به درستی نمی دانند به دنبال چه هستند. مثلا در «سان شاین» راوی عاشق شکستگی گوشه ابروی دختری می شود و دیوانه وار آن را می خواهد. حتی وقتی دختر شکستگی را از بین می برد، همچنان با عکس او دلخوش است و خود معشوق برایش بی ارزش می شود. فضا رازآلود است و زبان به خوبی به شخصیت پردازی و فضاسازی کمک می کند. این داستان نمونه موفقی از تک گویی بیرونی در داستان کوتاه معاصر است.
پس از تجدید چاپ «باغ ملی» شرایط فرهنگی ایران به گونه ای رقم خورد که فضای کار برای نویسندگانی مانند اسدی تنگ و تنگ تر شد.
«مهم نیست، این ها مهم نیست. خوب گوش کنید. خانه شما یک پنجره دارد. تنها پنجره روشن این خیابان درست اگر نگاه کنید می بینید که پنجره شماست. این پنجره امشب باید بسته باشد. خاموش و با پرده کیپ تا کیپ کشیده.»
از داستان باغ من/ باغ ملی
تا سال 1394 از کورش اسدی هیچ کتابی در ویترین کتابفروشی ها قرار نمی گیرد اما همچنان «ادبیات» مهم ترین فعالیت اسدی است. در این سال ها که با حضور همسرش آتفه چهارمحالیان انگار دوباره شکفته است، نقد می نویسد، داوری جشنواره های بخش خصوصی را بر عهده می گیرد و مهم تر از همه از سال 1384 شروع به برگزاری کارگاه ها و کلاس های داستان نویسی می کند. کلاس هایی که برخی از آنها تقریبا با همان اعضای ابتدایی تا 10 سال ادامه می یابد و به قول شاگردان چندین ساله اش، در هر جلسه اسدی حرف تازه ای برای گفتن دارد.
برگزاری این کلاس ها نه تنها کورش اسدی را از نظر مالی مستقل نگاه می دارد، بلکه از نظر روانی نیز بر او تاثیرگذار است: «بهترین چیز در دوران محدودیت، وجود یک جمع و چند دوست است که بدانی مساله شان ادبیات است. این جمع ها کمک می کنند که ما نویسنده ها زنده بمانیم و انزوا دخل مان را نیاورد.»
آنچه کورش اسدی در این سال ها به شاگردانی که برای آنها نیز خود ادبیات و نه حواشیش ارزش داشت، منتقل کرد، همان نگاه سختگیرانه و جدی به نوشتن بود که خود از پیشینیانش گرفته بود.
بالاخره پس از دوازده سال کسوت، کورش اسدی با انتشار مجموع داستان «گنبد کبود» در سال 1394 بار دیگر به عرصه ادبیات داستانی باز می گردد. این کتاب، دارای هشت داستان کوتاه است که اسدی آنها را در دهه هشتاد نوشته بود.
نویسنده در داستان های این مجموعه، تلاش می کند که مرزهای واقعیت و خیال را درهم شکند. به عنوان نمونه، در یکی از این داستان ها به نام «برج»، که به عقیده منتقدان از زیباترین داستان های کوتاه کورش اسدی است، شخصیت ها شکلی نامتعارف دارند.
«آنها یا کوژند یا دم دارند یا از دست معیوبند یا به شکل گربه و سگ و گرگ مبدل شده اند و در کل آدم های مسخ شده ای هستند که شاید اشاره به توحش و بدویت انسان دارد که برخلاف پوشش و ابزار مدرنی که در اختیار دارد گاه وجه پنهان و حیوانی خود را بروز می دهد.»
غلامرضا رضایی/ روزنامه فرهیختگان
آخرین کاری که اسدی منتشر می کند رمان «کوچه ابرهای گم شده» است. رمانی که ابتدا قرار بود با نام «پایان، محل رویت است» توسط نشر ثالث در سال 1387 منتشر شود که سال ها نشد و سال ها در چاپش اما و اگر آمد و سال ها ادبیات یکی از داستان های نابش را ندید تا در نهایت نامش عوض شد و نشر نیماژ در سال 1394 به چاپش رساند.
کارون، شخصیت اصلی این رمان، جوان کتابفروشی است که بعد از انقلاب و با شروع جنگ، از شهر خود مهاجرت می کند و با پشتبانی شخصی متمول بهنام ممشاد روز گار می گذارند. داستان، روایت یک صبح تا شبی ست که کارون به دنبال کتابی به نام کوچه ابرهای گمشده، برای شیده است؛ هر چند به دلیل نوسان زمان بین گذشته، حال و آینده و مواجهه با انبوهی از خاطرات، خواننده احساس می کند زمان زیادی را سپری کرده است زیرا درواقع زمان واقعی، زمان ذهن است.
«کوچه ابرهای گم شده» داستان سرگردانی و سرگشتگی است. «کوچه ابرهای گمشده» کتابی است که در دنیای داستان وجود خارجی ندارد و تلاش کارون برای پیدا کردن این کتاب برای شیده، به تصویرکشیدن وجهی از سرگردانی اوست که خصوصیت مشترک تمام شخصیت های این رمان است. شخصیت هایی که ابرهایی گمشده و سرگردانند و در مکان های بدون نام و نشان از کنار یکدیگر می گذرند.
«شخصیت اصلی رمان فضاست، مکان است، که با تصویرهایی از یک دوران سی ساله آشفته ارائه می شود. شخصیت های رمان وارث یک فضای جنون زده پر از مصیبت و گم گشتگی هستند. فضای زمانه این آدم ها در رمان، همان طور که شما گفتید با همان جا به جا شدن و درهم آمیختن شخصیت ها شکل گرفته یا دست کم قرار بوده شکل بگیرد. اما اینکه این شخصیت ها به گفته شما منِ قوام یافته ندارند، نکته ای است که با آن موافق نیستم. ویژگی اصلی چند تا از شخصیت های رمان، مثل پریا یا کارون، این است که به اصول و احساس خودشان تا حد تاوان دادن پایبند بوده اند.»
کورش اسدی/ مصاحبه با شرق
«کورش انگار همیشه می خواست برود. انگار می خواست نباشد.» فرزانه اسدی
«شیوه رفتار و گفتار او به گونه ای بود که همه دوست داشتند در کنارش باشند. همه او را دوست داشتند اما کورش کتاب هایش را بیشتر دوست داشت.» سیاوش اسدی
بعد از «کوچه ابرهای گمشده»، کورش اسدی باز هم نوشت و نوشت و گاهی داستانی کوتاه، یا فصلی از رمانی جدید را در کلاس های داستان نویسی اش خواند. در زمانی که ادبیات داستانی آماده بود تا دست هایش را برای عروسانی که اسدی می آراستشان باز کند، سوم تیرماه 1396 رسید تا او آخرین قصه اش را بنویسد و برای همیشه از باغ های سوخته زندگی برود. «او هرگز نزیست که بمیرد، در ازای هر لحظه زیستش به یک کلمه جان داد و از خودش جان رفت. آنقدر که تبدیل شد به چیزی دور. حالا تنها از دور، می توانیم به او اشاره کنیم.»
۰