ریشههای فلسفی خشونت در خاورمیانه
خانه اندیشمندان علومانسانی میزبان همایشی پیرامون موضوع صلح و چشمانداز راهبردی آن بود. در این همایش استادان اندیشه سیاسی و جامعهشناسی چون مقصود فراستخواه، محمدعلی مرادی، حبیبالله فاضلی، مجتبی مقصودی، امین قانعیراد، نعمتالله فاضلی و استادان دیگر به ایراد بحث و نظر پرداختند.
کد خبر :
۴۷۵۴۰
بازدید :
۲۰۴۱
خانه اندیشمندان علومانسانی میزبان همایشی پیرامون موضوع صلح و چشمانداز راهبردی آن بود. در این همایش استادان اندیشه سیاسی و جامعهشناسی چون مقصود فراستخواه، محمدعلی مرادی، حبیبالله فاضلی، مجتبی مقصودی، امین قانعیراد، نعمتالله فاضلی و استادان دیگر به ایراد بحث و نظر پرداختند.
دکتر حبیبالله فاضلی استاد اندیشه سیاسی دانشگاه تهران در سخنرانی خود تلاش کرد تا در پرتو کارنامه عملی مدرنیته و انسان مدرن داوری کلان درباره جنبش روشنگری و دستاوردهای آن ارائه دهد. آنچه در پی میآید گزارشی از سخنرانی وی است.
تنوع و تکثر ادبیات پیرامون صلح بزرگترین دلیل و نشانهای است که نشان میدهد صلحی وجود ندارد وگرنه نیازی به حجم زیاد سخن گفتن پیرامون آن نبود. بعد از جنبش روشنگری و وعدههای امیدبخش کسانی چون ولتر، کندورسه، پرودون تا کانت و دیگر پدران روشنگری انتظار میرفت که به قول کندورسه شیپور عقبنشینی فاجعه به صدا درآید و بشر خامیهای گذشته را تکرار نکند.
ولتر معتقد بود که روایت تاریخی باید بهگونهای صورت بگیرد که گذشته بر حال سنگینی نکند، در واقع فرض مهم روایت روشنگری این است که انسان با رشد عقلانیت و علم بهتدریج عاقلتر، اخلاقیتر و صلحجوتر میشود و این درحالی است که قرن بیستم به اعتبار فلاسفه و مورخانی چون آیزیابرلین، رنه دومون و هابسبام جنایتبارترین قرن ثبت شده در تاریخ است و جاناتان گلاور با تحلیلی مبتنی بر اخلاق کاربردی بر کارنامه قرن بیستم این قرن را با عنوان «جشنواره قساوت» توصیف کرده است.
در قرن بیستم بیش از ۱۸۷ میلیون انسان در جنگهای داخلی و بین کشورها بهصورت سیستماتیک کشته شدهاند، چگونگی و استدلالات مختلفی که در ضرورت انجام این فجایع ارائه شده نیز در تاریخ بیسابقه بوده است. خشونتهای قرن بیستم دو نتیجه مهم را در بر داشته نخست آنکه اعتبار مراجع بیرونی اخلاق را کاهش داده و در مرحله بعد زمینهای برای استقبال از اخلاق نیچهای فراهم آمده بهگونهای که سنگدلی و بیرحمی پاک و جنگ ستایش شده و ارزشی برتر معرفی شده است و نمونههای متعدد ستایش قساوت در دو جنگ جهانی، جنگهای داخلی قومی، زبانی و مذهبی چون یوگسلاوی، روآندا و... رایج بوده است.
بهعنوان مثال در ایدئولوژی کمونیستی شوروی سختدلی یک ارزش محسوب میشد و طی ۷۰ سال بیش از ۶۲ میلیون انسان به کام مرگ فرستاده شدند. رهبران حزب کمونیست نام مادری خود را تغییر دادند تا خشن بهنظر آیند؛ جاگاشویلی به استالین (مرد آهنین)، روزنفلد به کامنف (مرد سنگی) و اسکرابین به مولوتوف (چکش) تغییر نام دادند.
نکته دیگر اینکه فجایع قرن بیستم جنگ مذهبی نبود و با گفتمان مذهبی هدایت و مدیریت نمیشد بلکه به وسیله ایدئولوژیهای عرفی برآمده از روشنگری مشروعیت یافتهاند و از سوی سیاستمداران وامدار عقل روشنگری هدایت شدهاند. از طرف دیگر بخش اعظم قساوتهای قرن بیستم از سوی مردمان عادی انجام گرفته و باید به تحلیل این موضوع پرداخت که همین شهروندان عادی چگونه فرسایش اخلاقی پیدا کردند و حساسیت خود نسبت به قساوتها را از دست دادند و حتی خود نیز عامل شدند.
مجموعهای از فرمولها و کنشها این امکان را فراهم میکرد که شهروندان و عاملان بتوانند وجدان اخلاقی خود را نادیده بگیرند و کنشهای غیرانسانی انجام دهند یا حداقل بیتفاوت باشند؛ تمرکز بر کار، اطاعت از دستور، فرار از انتقاد و گریز اخلاقی مهمترین ترفندهای فرار از مسوولیت اخلاقی بود و به قول گلاور ما باید این رفتارها و فرمولهای فرار را شناسایی کنیم تا در آینده به دام نیفتیم و مانع از تکرار فجایع دیگر شویم.
در واقع فرار و نادیده گرفتن اخلاق انسانی مردم و رهبران را به تماشاگران فاجعه یا ژنوساید (bystanders of genocide) تبدیل کرد. البته یکی از نقدهای کسانی چون پیترسینگر به چنین روایتهایی این است که ما باید در مرحله نخست به این پرسش پاسخ دهیم که آیا امروز ما میتوانیم تماشاگران ژنوساید و نسلکشیهای قرن بیستم را سرزنش کنیم در حالی که خود ما تماشاگر فقر و کشتارهای پنهان و آشکار بیشماری در دنیا هستیم.
در شرایط حاضر بیش از یک ششم جمعیت جهان در فقر به سر میبرند و سالانه بیش از ۱۸میلیون انسان در اثر فقر میمیرند و ما هم جز تماشا و مرور اخبار کاری انجام ندادهایم، به همین دلیل پیتر سینگر عنوان مقالهاش در نقد گلاور را تماشاگران فقر (bystanders of poverty) گذاشته که وصفحال همه ماست.
نکته پایانی اینکه بهنظر میرسد زمینهسازی صلح در خاورمیانه احتمالا با تحلیل اخلاق کاربردی یا اخلاق میدان میسرتر باشد وگرنه ادیان و مکاتب یا رژیمهای حقیقت در نهایت نمیتوانند با هم کنار بیایند. در واقع ادیان و رژیمهای حقیقت با پذیرش دشمن به نفی خودی نمیپردازند بنابراین این نزاع در میدانی دیگر باید تعدیل شود.
مطلوبترین راه این است که نزاع نظری و جدال حقیقتها را تعلیق و به تحلیل میدان بپردازیم و آشکار سازیم که فوران خشم در خاورمیانه در نهایت به نفع کیست و چه کسانی در عمل تماشاگرند اما در ادعا و فضاسازی تولیدکننده مفاهیم و ادبیات صلح هستند. تحلیل نهایی من این است که انسان خاورمیانهای باید مبتنی بر شرایط خود بهویژه مساله نفت، دولتهای رانتی و از طرف دیگر نیازهای دولتهای لیبرال به خلق بازار فروش کالا و... ادبیات صلح خاص خود را سامان دهد و سرمایهداری لیبرال - بت نمایشی عصر ما (به اعتبار مفاهیم فرانسیس بیکن) - بهعنوان بزرگترین منتفع و تماشاگر جنگ در خاورمیانه تفتیش نظری شود. فقط در این صورت است که میتوانیم مانع از ذبح حقیقت صلح در ادبیات صلح شویم.
۰