داریوش مؤدبیان؛ مرد هزارچهره هنرهای نمایشی
کارشناسیام را در دانشکده هنرهای دراماتیک دانشگاه هنر خواندم، البته آن سالها هنوز محدودیت تحصیل همزمان نبود، از همین رو همزمان زبان و فلسفه هم خواندم؛ هر چند که بعد از اعمال این قانون تنها به کسب فوق دیپلم این دو رشته قناعت کردم.
کد خبر :
۷۵۳۳۹
بازدید :
۷۶۷۵
مریم شهبازی | «طنزآوران جهان نمایش» عنوان مجموعهای است که حاصل نیم قرن تحقیق و بررسی داریوش مودبیان در عرصه هنرهای نمایشی، آن هم با تأکید بر نمایشنامهنویسی کمدی به شمار میآید. نویسنده و مترجمی که برای تألیف مجموعه مذکور تنها به آثار موجود در بازار نشر خودمان اکتفا نکرده و برای تکمیل دانستههای خود حتی به نقاط مختلف جهان سفر کرده چراکه معتقد است عمده دانستههای ما درباره نمایشنامه کمدی به غرب بازمیگردد و هنوز نکات چندانی درباره کشورهایی نظیر چین، مصر و حتی بنگلادش نمیدانیم.
با وجود جایگاهی که منتقدان تئاتر و ادبیات برای این مجموعه قائل هستند، اما جالب است که بدانید سابقه کاری مودبیان تنها به فعالیتهایی که در عرصه کتاب انجام داده محدود نمیشود. او در کنار ترجمه و تألیف از چهرههای شاخص دانشگاهی هم به شمار میآید؛ تدریس در دانشکده صدا و سیما و دانشکده هنرهای دراماتیک از آن جمله هستند.
علاوه بر این نمایشنامههای متعددی را هم به روی صحنه برده، کارهایی که تنها به سالنهای نمایش خودمان محدود نشده و او میزبان علاقهمندانی در کشورهای اوکراین، سوئد، ارمنستان و... هم بوده است. او که اعتقاد بسیاری به کار گروهی دارد یکی از ضروریات شکوفایی دوباره تئاتر کشورمان را هم بر این اساس میداند.
به همین منظور هم گروه تئاتر مردم را که پیش از انقلاب از سوی هنرمندانی همچون علی نصیریان و عزتالله انتظامی اداره میشده دایر کرده است. او در این گروه که به شکل کارگاهی اداره میشود داشتههای خود را با جوانانی به اشتراک میگذارد که خواهان یادگیری تئاتر هستند.
بهدنبال انتشار تعدادی از جلدهای این مجموعه که تا انتهای سال به بیست جلد میرسد به سراغ این بازیگر، کارگردان، استاد دانشگاه، نویسنده و مترجم رفتیم و با او از این بیش از پنجاه سال فعالیت ادبی و هنری صحبت کردیم.
شما از جمله هنرمندانی هستید که فعالیت هایتان به یک حوزه مشخص محدود نشده، از بازیگری و کارگردانی گرفته تا طراحی صحنه، گریم و حتی سالها ترجمه و تدریس در دانشگاههای مختلف که در اغلب آنها هم جدی کار کردهاید؛ چه شد که شروع کارهایتان با رادیو، آن هم در ۱۴ سالگی همراه شد؟
بخش عمدهای از این علاقهمندی به پیش زمینههای خانوادگی بازمیگردد. پدرم کارمند دادگستری بود با این حال شیفتگی بسیاری به فرهنگ و هنر داشت؛ آنچنان که از سن و سال بسیار کم شاهد رفت و آمد چهرههای مختلف فرهنگی آن روزگار بهخانهمان بودم.
هنوز شش سال بیشتر نداشتم که برای نخستین مرتبه به تماشای تئاتر رفتم، حتی آشناییام با کتابخوانی هم از طریق پدرم بود، علاقه بسیاری به ادبیات کلاسیک داشت، برایمان گلستان سعدی و دیوان حافظ میخواند و حتی تکلیف مشخص میکرد که اگر فلان غزل یا متن را حفظ کنی جایزه میگیری.
هر چند که خیلی زود از حضور او محروم شدم. ۱۴ ساله بودم که پدر با زندگی وداع گفت، من ماندم و خانوادهای که بخشی از مسئولیت آن را با خودم میدانستم؛ بهخود گفتم حالا که باید به اجبار درحرفهای مشغول فعالیت شوم به سراغ شغلی بروم که هم متناسب با شأن من باشد و هم آیندهام را تأمین کند. رادیو را انتخاب کردم تا زودتر به چیزی که میخواهم دست یابم، راه دشواری به نظر میآمد، اما از تلاش نمیترسیدم.
کار رادیو برای پسری به آن سن و سال به هیچ وجه ساده نبود، بویژه که دانشآموز ممتاز بودم و دلم نمیخواست درس را رها کنم؛ تمایلی که به کارهای تئاتری داشتم هم به همان سالهای مدرسه بازمی گردد؛ از همان مقطع ابتدایی برای دیگر دانشآموزان نمایش اجرا میکردم.
چرا کارتان را با رادیو آغاز کردید؟
رسانه غالب آن زمان رادیو بود، شبها پای برنامههای رادیو مینشستیم و اغلب برنامههای داستانی آن را گوش میکردیم. به لطف پدرم ازهمان کودکی کتابهایی نظیر گلستان را میخواندم و داستانهای آن را به زبانی ساده برای دیگر دوستانم تعریف میکردم؛ شاید به پشتوانه همین بود که نخستین قدم را در رادیو برداشتم.
البته تلویزیون هم به جمع خانوادهمان راه پیدا کرده بود و اتفاقاً سبب آشنایی بیشترم با تئاتر شد، خوب بهخاطر دارم که نخستین مرتبه بزرگانی نظیر علی نصیریان و عزتالله انتظامی و حتی جعفر والی را در تلویزیون دیدم. از همان دوران آرزوی همکاری با آنان را داشتم، متوجه شدم برای تحقق این خواسته باید بخوانم و یاد بگیرم.
از تابستان سال ۱۳۴۲ نخستین قدمهای نیمه حرفهایام را کنار مطالعه دروس دبیرستانی برداشتم، محل زندگیمان محدوده شمیران و قلهک بود و مراکز تئاتری-هنری هم اغلب در مرکز شهر قرار داشتند. این من را محدود میکرد، نمیتوانستم درس را رها کنم و به ناچار فعالیت جدیام تا پایان دوران دبیرستان به اوقات فراغت و تابستانها محدود میشد.
پدرم که از دنیا رفت من ماندم و خانوادهای سه نفره. کمی بعد برادرم برای سربازی عازم اصفهان شد، ما هم همراه او رفتیم و من همزمان با دوران تحصیل جذب خانه جوانان شیر و خورشید اصفهان و گروههای تئاتری آن شدم. اصفهان آن روزگار از مراکز جدی فرهنگی- ادبی کشورمان بود و تئاتر بهدلیل حضور افرادی همچون «رضا ارحام صدر» و گروه خندان، ممیز، رجایی، فرهمند و... ریشهای استوار در اصفهان دوانده بود.
بعد از اتمام دوران کارشناسی عازم فرانسه شدید؟
بله، کارشناسیام را در دانشکده هنرهای دراماتیک دانشگاه هنر خواندم، البته آن سالها هنوز محدودیت تحصیل همزمان نبود، از همین رو همزمان زبان و فلسفه هم خواندم؛ هر چند که بعد از اعمال این قانون تنها به کسب فوق دیپلم این دو رشته قناعت کردم.
ترجمه را هم از همان سن و سال و با ترجمه از نسخه انگلیسی داستانهای چخوف شروع کردید؟
بله، علاقه مندیام به یادگیری زبان هم به همان دوران بازمیگردد. مهمترین نکتهای که در زندگی یاد گرفتم این بود که خیلی زود دریافتم فرد کم استعدادی هستم و برای دستیابی به خواستههایم باید کوشش بسیاری به خرج بدهم. زمان فعالیت در رادیو دست به ترجمه برخی داستانها و حتی تنظیم آنها برای برخی برنامهها زدم.
نخستین ترجمه هایم سال ۴۷ و با ترجمه انگلیسی و آثاری از چخوف انجام شد؛ در ارتباط با زبان فرانسه هم ترجمه را با نوشتههایی ساده شده آغاز کردم که تمرین خوبی هم بود. از همان ابتدای کار رادیویی خواهان این بودم که تنها گوینده نباشم و در بخش نویسندگی هم همکاری داشته باشم و ترجمه اینجا به یاریام آمد.
تنظیم برنامههای رادیویی را از همان سالهای پایانی دبیرستان آغاز کردم؛ کار در رادیو، تلویزیون، بعدها فعالیت در عرصه تئاتر و حتی شرایط حاکم بر دانشگاهها در چگونگی فعالیت هایم بیتأثیر نبوده. اگر قرار به مقایسه آن سالها با روزگار فعلی باشد به آمار و ارقام دقیقی نیاز است. علاوه بر این شرایط اثرگذار بر فعالیتهای اهالی هنر از جمله اقتصاد را هم باید لحاظ کرد. بگذارید به گفته چند سطر قبل بازگردم، اینکه گفتم خیلی زود متوجه شدم آدم کم استعدادی هستم.
نمیگویم بیاستعداد، چراکه اگر بیاستعداد بودم هرگز وارد فعالیت در این عرصه نمیشدم. مهمترین توصیهام هم به افرادی که خودشان را قضاوت میکنند این است که ببینند واقعاً از استعداد لازم برخوردار هستند یا نه تا بیهوده قدم در راهی چنین سخت نگذارند.
هم فعالیت در عرصه ترجمه و هم هنر راه بسیار سختی است که به سادگی نتیجهای دربرندارد. حتی امثال من هم با وجود سالها فعالیت در این عرصه هنوز به نتیجهای نرسیدهایم. هدف رفتن است، اما به مقصد رسیدن اتفاقی است که برای هیچ یک از ما ممکن نیست. در کار فرهنگ و هنر اصلاً انتهایی وجود ندارد چراکه راه گستردهای است. اگر گمان کنیم همه چی تمام هستیم دیگر ممارست چندانی به خرج نمیدهیم.
درکی که نسبت به خودتان پیدا کردید در نتیجه کار تئاتر بود یا ترجمه؟
فرقی ندارد، این نگاهی است که حتی تنها به فرهنگ و هنر محدود نمیشود. نباید گرفتار سهلانگاری یا حتی سختگیری بیهوده شویم. در امر زندگی، حالا بحث ترجمه است یا هنر نمایش یا هر شاخه دیگر باید جدی باشید. اینکه بدانیم پله نخست کجاست و بدرستی بر آن بایستیم خیلی مهم است. تفکر انسان از یک سو پخته و از یک سوی سخته (منسجم) میشود. این اتفاقی است که در طول زمان و با ممارست رخ میدهد.
ارزیابیتان از وضعیت امروز فعالیتهای فرهنگی-هنریمان چیست؟
به گمانم نه تنها در عرصه فعالیت من، بلکه شرایط کلی جامعه بسیار دشوار شده است. البته حتی فراتر از مسائل اقتصادی و سیاسی که متوجه کشورمان شده در عرصه جهانی هم اوضاع چندان بسامان نیست. هرچند که معتقدم همه این اتفاقات ناخوشایند در نهایت نتیجه خوبی برای تعالی فرهنگ وهنرمان بهدنبال دارد. این مشکلات بویژه در حوزههای مورد بحث ما زمینهای برای آزموده شدن است.
تلاش خود من طی تمام این دههها این بوده که چیزی را تلف نکنم چراکه شرایط زندگیام به گونهای بود که از ابتدا میدانستم فرصت چندانی برای آزمون و خطا ندارم. فعالیت در اغلب حوزههای فرهنگی-هنری را امتحان کردم، حتی به سراغ یادگیری موسیقی هم رفتم، درباره دستگاهها و گوشهها خواندم و نواختن چند ساز غربی و ایرانی را هم یاد گرفتم.
به سراغ نقدنویسی رفتم، مدتی هم در کار نشر کتاب فعالیت کردم؛ در زمینه گریم، ماسکسازی و حتی تدریس آن هم کارهایی انجام دادم. نگارش فیلمنامه برای تلویزیون، سینما و حتی اجرا از جمله تجربههایی است که طی دهههای مختلف زندگیام به آنها اشتغال داشتم. از انجام هیچ کدام از این کارها پشیمان نیستم، اما گاهی به خود میگویمای کاش تنها در یک حوزه کار کرده بودم.
هرآنچه امروزه در حوزههای مختلف هنری و حتی ترجمه به دست آوردهام در نتیجه همین راههای مختلفی است که در آنها تجربه کسب کرده ام. وقتی در تئاتر طراحی صحنه نمایشی که کارگردانی اش را برعهده دارم خودم انجام میدهم به پشتوانه همین فعالیت هاست.
یکی از مهمترین تفاوتهای دوران جوانی همنسلان من با جوانان امروز در این است که آنان از ابزاری بهرهمند هستند که در دسترس ما نبود. با این حال به نظر میرسد عمده کاربران این تکنولوژی دنیای مدرن به جای بهره گرفتن از آن به آن بهره هم میدهند و این دلیلی ندارد جز مواجهه اشتباهی که با آن داشتهایم. در روزگار نوجوانی من واژه تکنولوژی خیلی باب شده بود، همه درباره ضرورت استفاده از تکنولوژیهای جدید میگفتند با این حال دسترسی به این ابزارها خیلی راحت نبود.
در خاطرم هست وقتی به تازگی کار تلویزیون را شروع کرده بودم به دوربینهایی متفاوت از امروز دسترسی داشتیم، اگر اسم آنها را بگویم به احتمال حتی درباره آنها چیزی هم نشنیده باشید؛ در خاطرم هست که آن روزها میگفتند دوربینهایی آمده که زوم دارند. شاید باورتان نشود، اما در تئاترهایی کار کردهام که از آنها با عنوان تئاتر زنده تلویزیونی یاد میشد چراکه خبری از ضبط نبود و کل نمایشها زنده اجرا میشدند.
در بازی تله تئاتر هم شرایط تابع تئاتر صحنهای بود و ما از هر مونتاژ و ضبطی محروم بودیم. بگذارید باز هم به گذشته بازگردم، در دهه ۳۰ تا اواخر دهه ۴۰، رادیو یکی از مهمترین مراکز فرهنگی بود. از همین رو اگر به بررسی عرصهای همچون موسیقی بپردازید خواهید دید که بزرگترین نوازندگان تاریخمان کار جدی خود را با رادیو شروع کردهاند. سال ۴۶ وارد گروه تئاتر مردم شدم و با بزرگانی همچون علی نصیریان و عزتالله انتظامی همکاری کردم و به نوعی از نسل همان دهه چهلیها محسوب میشوم.
در دوران طلایی فرهنگ و هنر کشورمان.
بله، البته من با کاربرد لفظ شکوفایی به جای دوران طلایی بیشتر موافق هستم، دورانی که ادامه پیدا نکرد؛ و در آن گسست ایجاد شد.
این گسست با توقفی که وقوع انقلاب سبب شد رخ داد؟
نه لزوماً، دلایل دیگری را هم میتوان برای آن برشمرد و چه بسا که شاید اگر انقلاب هم رخ نمیداد ما شاهد چنین اتفاقی بودیم. این انقطاع حتی بعد از انقلاب هم ادامه پیدا کرد آنچنان که اگر قرار باشد در این ۴۱ سال اخیر بخشهای مختلف فرهنگ و هنر را دنبال کنیم با گسستهای بسیاری در مقاطع زمانی مختلف در برخی پدیدهها روبهرو شویم.
اینطور که از گفتههای شما برمی آید برخلاف برخی همکارانتان اهمیت چندانی برای موانعی از قبیل: سانسور و حتی شرایط اقتصادی قائل نیستید.
نه، اما تأکید دارم با دست روی دست گذاشتن کاری پیش نمیرود. به بحث خودمان بازگردیم، اینکه معتقدم شکوفایی فرهنگ و هنر تنها به همان دهه ختم شد و دیگر ادامه پیدا نکرد، این در حالی است که برخی مدیران فرهنگی در اکتفا به آمارهای کمی مدعی ایجاد پیشرفت شوند. در چنین شرایطی طرح این پرسش اهمیت بسیاری دارد؛ اینکه شکوفایی را باید در کمیت جستوجو کرد یا در کیفیت!
بازگردیم به چهرههایی همچون استاد انتظامی و نصیریان که در سالهای ابتدایی کار تئاتر از فرصت همکاری با آنان برخوردار شدید، این همکاری پیش از سفرتان به فرانسه رخ داد؟
در تمام سالهایی که قدم به عرصه تئاتر گذاشتم مهمترین تعلق خاطرم به گروه تئاتر مردم و بویژه آقای نصیریان بود. اگر در کل مسیر زندگی حرفهای و حتی شخصیام از چند نفر بهعنوان اثرگذارترینها نام ببرم بیشک یکی از آنها استاد نصیریان است. از آن زمان تا به امروز بیش از پنجاه سال میگذرد و من همچنان مفتخرم که خودم را شاگرد او بدانم.
سالهای آغازین فعالیت هنریتان همراه با حضور چهرههای درخشان برخاسته از همان دهه طلایی فرهنگ و هنرمان بوده، با این حال چرا تنها برای آقای نصیریان چنین جایگاهی قائل هستید؟
ویژگی مثبت آقای نصیریان تنها به فعالیتهای حرفهای اش محدود نمیشود، او افزون بر جایگاه هنری اش برخوردار از فضایل اخلاقی بیشماری است. من نه تنها در کار تئاتر، بلکه در ارتباط با نگاهی که از ابتدا به کار گروهی داشته هم نکات بسیاری از او یاد گرفته ام.
بیاغراق مردی است که میتوان بهعنوان یک دوست در کار به او تکیه کرد. طی تمام این سالها بدون هیچ چشمداشتی دانش خود را در اختیار جوانان قرار داده است. نمیگویم دیگران خوب نبودهاند، نه، همه چهرههایی که شانس بهرهگیری از حضور آنان را داشتهام افراد اثرگذار بودهاند، منتهی هیچ کدام به اندازه آقای نصیریان برای من خاص نبودهاند.
از خوشبختیهای من شرایطی است که منجر به ایجاد حشر و نشر بسیاری با آقای نصیریان و حتی گسترش تعاملاتم به روابط خانوادگی با او شد. این ارتباط حتی با تحصیلم در فرانسه هم قطع نشد، وقتی به ایران بازگشتم استاد نصیریان از جمله افرادی بود که لطف کرد و من را در راهاندازی دوباره گروه تئاتر مردم همراهی کرد.
چه سالی؟
همان حدود سال شصت برای راهاندازی دوباره این گروه تلاش کردم، اتفاقاً در نخستین کاری هم که به روی صحنه بردیم ما را همراهی کرد و در تئاتر «سوزن بانان» به ایفای نقش پرداخت. اعتبار بسیاری برای کار و نظر اعضای گروه قائل بود که از نقش آن بر پیشرفت فعالیتهای گروه تئاتر مردم نمیتوان صرف نظر کرد
آقای نصیریان هنرمندی است که داشتههایش را خودآموز فرا گرفته؛ از همان سالهای تحصیل در هنرستان دست به یادداشتبرداری میزند که این گویای اهمیتی است که برای کسب دانش قائل است. او هنوز هم این یادداشتها را نگه داشته و من برخی از آنها را دیده ام. او در درجه نخست الگوی اخلاق است، احترامی که به همه جریانهای فکری و هنری قائل است یکی از همان ضروریتهایی است که نه تنها در عرصه هنر، بلکه در زندگی امروزمان آن را کم داریم. از سوی دیگر هنرمندی است که به طور مستمر مطالعه میکند و پیگیر تحولات عرصه فرهنگ و هنر است.
البته همانطور که اشاره کردید او تنها فردی نیست که در تفکر امثال من اثر داشته، از بزرگان آن دوران میتوانم به افراد دیگری از جمله عزتالله انتظامی هم اشاره کنم؛ عصمت صفوی، رقیه چهره آزاد، جمیله شیخی، محمدعلی کشاورز و همه آنهایی که در گروه تئاتر مردم و برنامه تئاتری رادیو فعالیت داشتهاند از جمله دیگر افرادی هستند که نکات بسیاری از آنان فراگرفتم، حتی جعفر والی هم با وجود آنکه فرصتی برای همکاری با او پیدا نکردم از افرادی است که از او نکات بسیاری فرا گرفتم. غلامحسین ساعدی که طی کار با او آشنا شدم هم فردی است که وقتی به گذشته فکر میکنم قادر به چشم پوشی از جایگاه والای ادبی اش نیستم؛ ساعدی نگاه انسانی فوقالعادهای به اطرافش داشت که او هم با گروه تئاتر مردم همکاری داشت که حتی بعد از انقلاب هم کاری از نوشتههای او به روی صحنه بردیم.
در کنار علاقهمندیهای متعددی که از سالهای نوجوانی دنبال کردهاید چطور شد که تئاتر را بهعنوان رشته دانشگاهیتان انتخاب کردید؟
علاقهام به تئاتر بسیار زیاد بود، هرچند همانطور که گفتم از دوره دبیرستان و شرایطی که زندگی پیش رویم گذاشته بود دست به آزمودن راههای متعددی زدم. شاید باورتان نشود، اما یکی از همین علاقهمندیها کسب دانش در رشته ریاضی بود و حتی تحصیلات دوران مدرسهام هم در این رشته بود.
از امکان ادامه تحصیل دانشگاهی در چند دانشگاه از جمله دانشگاه آریامهر (دانشگاه شریف فعلی) هم برخوردار بودم. در آن سالها قدری دچار تردید شدم هرچند که از همان دوران دبیرستان بهدلیل علاقهمندیام به ادبیات و کاری که در رادیو آغاز کرده بودم و از سویی دوران کودکیام هم با خوانش آثار ادبی کلاسیک فارسی عجین شده بود، مطالعات بسیاری درباره ادبیات روز جهان هم داشتم. از کلاس ششم دبستان با چخوف آشنا شدم و اغلب کتابهایش را خوانده بودم. تئاتر را شروع کردم که در کنار آن ادبیات و فلسفه را هم خیلی جدی ادامه دادم.
دوران کارشناسیام در ایران سپری شد، به هیچ وجه نمیخواستم سربازی بروم و از همین رو تا حد ممکن تحصیل را طولانی کردم تا اینکه ماجرای بورس پیش آمد؛
و شما راهی دانشگاه سوربن شدید؟
بله، نمیخواستم سربازی بروم، تصمیم گرفتم نروم که اتفاقاً هیچگاه هم نرفتم. سال ۱۳۵۲ امکان معافیت تحصیلی برای دانشجویان ممتاز و استفاده آنان از بورس تحصیلی فراهم شد. بعد از انقلاب دوران کارشناسی ارشدم در فرانسه هم به پایان رسید، همان موقع شنیدم افرادی که خارج از کشور تحصیلکردهاند در بازگشت از معافیت تحصیلی برخوردار میشوند.
بله، نمیخواستم سربازی بروم، تصمیم گرفتم نروم که اتفاقاً هیچگاه هم نرفتم. سال ۱۳۵۲ امکان معافیت تحصیلی برای دانشجویان ممتاز و استفاده آنان از بورس تحصیلی فراهم شد. بعد از انقلاب دوران کارشناسی ارشدم در فرانسه هم به پایان رسید، همان موقع شنیدم افرادی که خارج از کشور تحصیلکردهاند در بازگشت از معافیت تحصیلی برخوردار میشوند.
بازگشتم به ایران در سال ۱۳۵۹ با دوران جنگ تحمیلی مصادف شد، همچنان در حال تحصیل بودم که برای دیدار با خانواده به کشور بازگشتم. به محض بازگشتم جنگ آغاز شد و فرودگاههای کشور از اواخر شهریور تا اواخر دی ماه بسته شدند.
دومین کارشناسی ارشدم را میخواندم که این اتفاق رخ داد، برخی میگفتند حیف است بازنگردی و حتی به راههای غیرقانونی برای برگشت تشویقم میکردند. با اینکه تمام کار و زندگیام فرانسه بود، اما قبول نکردم و ایستادم تا فرودگاهها به روال فعالیت سابق خود بازگشتند.
چرا بازگشتید؟ آن هم در شرایطی که کشور گرفتار مشکلات بعد از انقلاب و از سویی جنگ تحمیلی بوده!
راستش نه تنها طی آن چندماهی که به اجبار شرایط فرودگاهها در کشورمان ماندگار شدم، بلکه حتی در بازگشت دوباره به فرانسه هم به این فکر میکردم که اصلاً برای چه درس میخوانم؟ آمدهام بمانم یا بازگردم. این درگیری ذهنی در شرایطی بود که در آن سالها شاهد موج گستردهای از مهاجرت بودیم.
حساب و کتابها و علاقهای که به فعالیت در کشور خودمان داشتم، من را برآن داشت که حدود یک سال بعد، سال ۱۳۶۰ بازگردم و به ادامه کارم در ایران پرداختم؛ آن هم در شرایطی که اوضاع و احوالم سختتر شده بود. پیش از عزیمت به فرانسه در وزارت فرهنگ و هنر بهعنوان کارشناس هنری مشغول فعالیت بودم، اما بعد از انقلاب من هم در زمره پاکسازیها قرار گرفتم و از کار محروم شدم؛ هرچند که هیچ گلایهای ندارم و معتقدم در زندگی مسائلی رخ میدهد که به جای توقف برآنها باید گذر کنیم و کارمان را ادامه بدهیم.
دوباره مشغول فعالیت در کار تئاتر شدم، فضا قدری بسته شده بود، به سراغ تلویزیون رفتم که ماحصل آن تولید و پخش برنامههای مختلف تئاتری و همچنین کودک و نوجوان بود. برنامههایی همچون «محله برو بیا»، «محله بهداشت» یا «زنگ مدرسه» که برخی از آنها به الگو تبدیل شدند.
چرا در ترجمه هم عمده تمرکزتان از ابتدا بر ادبیات نمایشی بوده؟
از همان ابتدا که به سراغ ترجمه رفتم هدفم فعالیت در راهی بوده که به آن علاقه داشتهام. اغلب موارد دست به ترجمه آثاری زدهام که به زبان اصلی خوانده و از آن لذت بردهام به همین خاطر برای مخاطبان ترجمه میکنم؛ البته برخی ترجمهها را هم به جهت ضرورتی که حس کردهام انجام میدهم.
هرچند که من و همکارانم در ترجمه هرآنچه از عهدهمان ساخته باشد را انجام میدهیم، اما همیشه از دانشجویان درخواست میکنم که حتماً یک زبان خارجی یاد بگیرند تا به اطلاعات روز جهان در حوزهها دسترسی پیدا کنند. ب
رخلاف روزگار گذشته که تنها ابزار موجود برای یادگیری زبانهای خارجی کتاب و در نهایت استفاده از آموزشهای معلمان بود، جوانان امروز با انواع و اقسامی از امکانات و تکنولوژیها روبهرو هستند. نه تنها بحث آموزش، حتی در جستوجوی کلمات هم تنها با چند کلیک قادر به اطلاع از ریشه کلمات و اطلاع از اشتقاقات آن هستیم.
اما دلیل دیگری که سبب شد به ترجمه بپردازم این بود که به دانشجویان تئاتر برای دسترسی به نمایشنامههای ارزشمند خارجی کمک کنم، ترجمه را از سال ۵۱-۵۰ آغاز کردم، ابتدای کار ترجمهام به سراغ آثاری رفتم که دیگران هم ترجمه کرده بودند.
برخیها دوباره کاری در عرصه ترجمه را حرفهای نمیدانند.
برای بازترجمه آثار میتوان استثناهایی قائل شد؛ این مسأله بویژه در حوزه کاری خود من بیشتر ضرورت دارد. زبان همچون موجودی زنده درحال دگرگونی مداوم است. شما اگر به سراغ نمایشنامههایی که دو دهه قبل ترجمه شدهاند بروید به راحتی متوجه کهنگی زبان آنها خواهید شد. شرایط نمایشنامه به گونهای ست که زودتر از دیگر عرصههای ادبیات گرد زمان برآن مینشیند.
در شرایطی که حتی خود مترجمان هم تأکید بسیاری به ضرورت وفاداری مترجم به اصل اثر دارند شما فعالان این بخش را پدیدآورنده میدانید؟ حتی برخی تأکید دارند که خلق دوباره یک ترجمه با این وفاداری در تضاد است!
آنهایی که چنین ادعایی دارند اصلاً کار ترجمه را نمیشناسند. ترجمه از چنان جایگاهی برخوردار است که بسیاری از بزرگان ادبیات غرب ابتدای کارشان با ترجمه همراه بوده است. حتی ادیب بزرگی همچون هوگو، فرزندش و دیگران نخست ترجمههای متعددی انجام دادهاند.
من حتی اگر بنا بر برخی ضرورتها سراغ ترجمه دوباره اثری که پیشتر به فارسی بازگرداندهاند بروم تلاش میکنم آن را با ترجمه مختلفی مقابله کنم. در تئاتر و ادبیات داستانی اهمیت این مسأله از آنجاست که در عین ترجمه صحیح باید حواسمان به حفظ لحن نمایشی یا حتی داستانی اثر هم باشد. ترجمهای که با رعایت نکات مذکور انجام شده باشد دست کمی از خلق یک اثر ندارد و چه بسا که حتی در مواردی پیچیدهتر هم باشد. ترجمه اصولی بیهیچ تردیدی یک خلق دوباره است.
این ترجمه چطور باید انجام شود که شاهد ارائه کاری همچون ترجمههای شاملو که اغلب آنها را به دور از اثر اصلی میدانند نباشیم؟
ترجمه برخلاف چیزی که جوانان تصور میکنند کار پیچیدهای ا. ست، شما وقتی به سراغ ترجمه آثار مولیر میروید باید بدانید که فلان واژه ممکن است در هر اثر او به یک معنای متفاوت به کار برود. مترجمی که تخصصی به سراغ آثار نویسندهای برود بعد از مدتی فرهنگ لغت خاصی از آن فرد را در اختیار خواهد داشت که از طریق ترجمه به دست آمده است.
زنده یاد ابوالحسن نجفی که او هم بیاغراق از جمله افراد مؤثر در زندگی حرفهای من به شمار میآید عقیده جالبی در این رابطه دارد که میگویم. او درباره مترجمان اصطلاح خاصی به کار میبرد، او شتابزدگی را میکروب ترجمه میدانست.
معضلی که مترجمان جوان گرفتارش شدهاند و در بسیاری از مواقع بدون مطالعه کامل کتاب به سراغ ترجمهاش میروند. چرا؟ چون ناشر تأکید کرده کار را زودتر به پایان برساند و این عرصه را متأسفانه مسابقهای میداند که نباید از آن عقب بماند.
فارغ از دیگر عرصههای فرهنگ و هنر چرا عمده چهرههای شاخص عرصه ترجمه ما به افراد هم نسل بزرگانی نظیر نجف دریابندری، محمد قاضی و... محدود میشود؟
این افراد بیشک از شاخصترین مترجمان کشورمان به شمار میآیند، آنچنان که با وجود گذشت سالها آثار آنان همچنان حرف بسیاری دارد. البته صحبت من درباره ادبیات داستانی است، هر چند که نجف دریابندری کتابهایی نظیر تاریخ سینما، فلسفه و... دارد که فراتر از ادبیات هستند.
وقتی آثار او را میخوانیدمتوجه میشوید که چقدر خوب از واژهها استفاده کرده است. با همه جایگاهی که برای این استادان قائل هستم نباید فراموش کرد که اینها هم از آسمان به زمین نیامده اند! اگر محمدقاضی هنوز هم بعد گذشت سالها از بهترین مترجمان کشورمان بهشمار میآید بهسبب تلاش، مطالعه و ممارستی است که در کار خود داشته.
اگر هنوز هم ترجمههای «به آذین» خواندنی هستند به سبب همین اهمیتی است که آنان برای کار خود قائل بودهاند، ترجمههای سروش حبیبی هم همینطور هستند. اغلب مترجمانی که در دهههای سی، چهل و اوایل پنجاه کار خود را آغاز کردهاند کارهای ارزشمندی عرضه کردهاند. ترجمههای این استادان باید خوانده شود و جوانانی که خواهان کار ترجمه هستند باید حتی دست به مطالعه اصل اثر هم بزنند تا متوجه شوند که فلان مترجم در کار خود چه کرده است.
با انجام این مقایسه درمی یابند که مترجم دست به چه کار سختی زده است، مترجمان قدیمی حداقل دو سال برای ترجمه یک اثر زمان صرف میکردند؛ صرف نظر از برخی استثناها شما کدام مترجم جوانی را سراغ دارید که حتی یک مرتبه به دقت کتابی که خواهان ترجمهاش هست را بخواند؟ چه برسد به اینکه دو- سه سالی صرف ترجمه یک اثر کند.
تفاوتی که در میان مترجمان دهههای مذکور با جوانان امروز میبینیم تحت تأثیر چه عواملی رخ داده؟ جالب این جاست که این مسأله در تألیف و حتی دیگر هنرهای موسیقی، سینما و... هم قابل مشاهده است!
بخشی از پاسخ این سؤال را باید در شرایط خاص اجتماعی، سیاسی و حتی اقتصادی خاص آن دوران جستوجو کرد.
تفاوتی که در میان مترجمان دهههای مذکور با جوانان امروز میبینیم تحت تأثیر چه عواملی رخ داده؟ جالب این جاست که این مسأله در تألیف و حتی دیگر هنرهای موسیقی، سینما و... هم قابل مشاهده است!
بخشی از پاسخ این سؤال را باید در شرایط خاص اجتماعی، سیاسی و حتی اقتصادی خاص آن دوران جستوجو کرد.
با این حساب بازهم میتوان به درخشش چهرههایی شاخص از میان جوانان امروز امیدوار شد؟ حداقل در حوزههای ادبیات و تئاتر که تخصص خود شما به شمار میآید!
من که امیدوار هستم و حتی توصیه میکنم که همواره از خودمان بپرسیم که در شرایط فعلی چه باید کرد؟ اگر از جانب خودم بخواهم به این سؤال پاسخ بگویم مهمترین توصیهام این است که جوانان در وهله نخست باید پیش داوری درباره شرایط زمانه را به طور کامل کنار بگذارند.
هی نگوییم زمانه عوض شده، شرایط زندگی عوض شده. همانقدر که زندگیهای امروز سرعت پیدا کردهاند ما هم از ابزارهای قدرتمندتری هم برخوردار شده ایم؛ دسترسیها خیلی راحتتر شده، درست برخلاف دوران نوجوانی من و هم نسلانم که تنها ابزار ما قلم سادهای بود که با جوهر کار میکرد و استفاده از آن راحت هم نبود.
حتی به کتاب هم دسترسی راحتی نداشتیم، همین خودکاری که به سادگی استفاده میکنید که آن وقتها در دسترس نبود. اولین توصیهام برای مترجمان جوان پیشگیری از پیش داوری بود و دومین مورد هم الگوبرداری از آدمهای موفق با حذف مقایسه کردن است.
هیچ گاه نباید خودمان را با دیگری مقایسه کنیم چراکه نتیجهای جز ناامیدی ندارد. حتماً بارها شنیده اید که فلانی سواد این کار را ندارد شده رئیس بنده! یا حتی مدیریت فلان وزارتخانه را به عهده گرفته است. اغلب هم میگویند: «برو آقا در مملکتی که رؤسای آن سواد ندارند من از خودم مایه بگذارم؟» آخر این چه حرفی است.
ممکلت وقتی درست میشود که هر یک از ما بخوبی وظیفهمان را انجام بدهیم. این مقایسه تنها شامل آدمها نمیشود در بحث شرایط هم نباید گرفتار آن بشویم. توصیه بعدیام برای طی مسیر در ترجمه یا حتی تئاتر تقویت پایههای حرفهای است که خواهان فعالیت در آن هستیم چراکه هیچ کسی قادر نیست راهی صدساله را یک شبه برود.
هیچ فردی سرخود استاد نمیشود، من هم اگر به خودآموزی تأکید کردم بالاخره از وجود کتاب که بهرهمند بوده ام، کتاب هم در جایگاه خود حکم همان استاد را دارد. در این صورت شاهد تکرار آدمهای نسلی خواهیم شد که به برخی از آنها اشاره کردید. حتی من و هم نسلانم هم باید تا آخرین قدم در راه بهبود فعالیت هایم تلاش کنم و نگویم بعد از نیم قرن کار ترجمه و تئاتر دیگر حجت بر من تمام است.
منبع: روزنامه ایران
۰