رسول ملاقلیپور؛ از عکاسیِ جبهه تا فیلمسازیِ پساجنگ
اما دو فیلم هیوا (۱۳۷۷) و نسل سوخته (۱۳۷۸) چهره متفاوتی از سینماگر جدی جبهه و جنگ و سینمای پساجنگ معرفی میکند. نسل سوخته در بیان دغدغهها و دلمشغولیهای ملاقلیپور و همزمان تکرار تجربه فرمگرایانه در سفر به چزابه تجربه موفقی محسوب میشود.
کد خبر :
۹۱۲۴۵
بازدید :
۶۴۹۵
سینمای بعد از انقلاب تا به ثبات نسبی و به رسمیت شناخته شود مسیر پرفراز و نشیبی طی کرد. چالشهای اولیه حول بود و نبود سینما و پذیرفتن موضوعیت سینما بود. تصور ذهنی بسیاری این بود که سینما فراتر از تولیدات فیلمفارسی قبل از انقلاب موجودیتی ندارد و نخواهد داشت.
به بیانی مخالفان سینما حتی برای فیلمهای متفاوت قبل از انقلاب به دلیل تمایلات روشنفکری نه تنها تفاوت قائل نبودند که برخی تولیدات موسوم به فیلمفارسی را بر جریان روشنفکری سینما ترجیح میدادند.
جنگ، اما تمامی معادلات را در ذهنیت سیاستگذاران فرهنگی تغییر داد. این تغییر رویکرد به ظهور جوانان علاقهمند به عکاسی و سینما که برخی هم حضور جدی در جبهههای جنگ داشتند، منجر گردید.
از این منظر میتوان ملاقلیپور را فیلمسازی برآمده از دل ضرورتها و ناگزیری تلقی کرد که با ظهور جنگ حداقل آن بخش ناشکیبا که هنوز موجودیت سینما را برنمیتابید به اهمیت آن مجاب شدند. رسول از این جهت نقش موثری در تغییر ذهنیت مخالفان سنتی بهجا گذاشت.
از این میان میتوان به چند نفر که بعدها به چهرههای شاخص سینمای جنگ تبدیل شدند، اشاره کرد. رسول ملاقلیپور در این بین، اما تقدیر و سرنوشتی متفاوت دنبال کرد. او که ابتدا به عنوان عکاس در جبههها حضور داشت، با ساخت فیلم نینوا سال ۱۳۶۳ در ژانر سینمای جنگ به عنوان اولین فیلمساز برآمده از دل انقلاب اعلام موجودیت کرد.
دو سال بعد (۱۳۶۴) با فیلم بلمی به سوی ساحل اولین نشانههای جدی ظهور یک فیلمساز غریزی را بروز داد. یک سال بعد (۱۳۶۵) با فیلم پرواز در شب نه تنها توجه منتقدین سینما را به خود جلب کرد که توانست به الگو و سرمشقی برای فیلمسازان موسوم به ارزشی تبدیل شود.
فیلم در زمان خود با معیارهای حاکم بر سینمای جنگ که اغلب بر وجه حماسی و تقویت روحیه مقاومت تاکید داشت، شق متفاوتی از اینگونه سینما را نمایندگی میکرد. با فیلم افق (۱۳۶۷) رسول با حفظ همان نگاه سویههای تجاری و عامهپسند سینمای جنگ را تجربه کرد. افق به اولین فیلم تبدیل شد که حداقل تا آن زمان به جز جبهههای خاکی به نقش و تاثیر نیروهای غواص در جنگ میپرداخت.
با پایان جنگ ملاقلیپور اولین فیلمساز برآمده از دل جنگ و انقلاب بود که بلافاصله دوربین خود را به پشت جبهه و جامعه شهری تغییر جهت داد. سه فیلم مجنون (۱۳۶۹) خسوف (۱۳۷۱) پناهنده (۱۳۷۲) محصول و بازتاب نگاه توامان اجتماعی رسول به دوران پساجنگ بود.
رسول در فیلم پناهنده برای اولین بار به سراغ آدمهای ممنوعه آن دوران یعنی وابستگان تشکیلاتی در حال مبارزه مسلحانه با نظام رفت.
فیلم با معیارهای سینمای حادثهای و سرگرمکننده همان اندازه که برای مخاطب بدنه سینما، برای تماشاگر خاص و حتی منتقدین جذاب و مورد توجه قرار گرفت. آنچه پناهنده را برخلاف فیلمهای کلیشهای متفاوت میکرد، نگاه انسانی و آمیخته به سمپاتی نسبت به آدمهای سطح فرضی هرم تشکیلاتی و ریشهیابی تمایلات رادیکال در میان قشر جوان بود.
در این میان خسوف و مجنون را میتوان به مثابه اولین تجربههای سینمای خیابانی و اجتماعی از نمونههای خوب و ماندگار در این ژانر تقسیمبندی کرد. نگاه ملاقلیپور در این دو فیلم به آدمهای حاشیهای و فرودست جامعه همچون پناهنده بر همسویی او به موضوع فقر و نابرابری به مثابه عوامل تعیینکننده در بروز ناهنجاریهای اجتماعی و هم انحرافات سیاسی تاکید داشت.
در این مقطع میتوان از محسن مخملباف به عنوان جدیترین منتقد فیلمساز برآمده از دل انقلاب یاد کرد. التزام قلبی این دو فیلمساز به ماهیت انقلاب و به تعبیری اثبات برادری آنها به نوعی دست رسول و مخملباف را در انعکاس برخی انحرافات از آرمانهای اولیه انقلاب باز میگذاشت.
رسول با دو فیلم نجاتیافتگان و سفر به چزابه (۱۳۷۴) بار دیگر با نگاهی متفاوت و به تعبیری انسانمحور به سینمای جنگ باز میگردد. دو فیلم با دو رویکرد متفاوت در فرم بیانی و به نوعی متاثر از سینمای انتزاعی که البته سفر به چزابه را به دلیل فرمگرایی در اینگونه سینما در کانون توجه قرار داد.
کمکم کن در سال ۱۳۷۷ فیلم غافلگیرکننده و غیرمنتظرهای است. ساخت این فیلم که به تاکید رسول برای جبران شکست تجاری سفر به چزابه ساخته میشود، همزمان به واکنش حامیان ارزشی او میانجامد. رسول در این فیلم تلاش میکند به نوعی با مخاطبان بدنه سینما ارتباط جدی برقرار کند و هم توانمندیهای خود در سینمای تجاری و گیشهپسند بعد از جنگ تجربه و محک بزند.
اما دو فیلم هیوا (۱۳۷۷) و نسل سوخته (۱۳۷۸) چهره متفاوتی از سینماگر جدی جبهه و جنگ و سینمای پساجنگ معرفی میکند. نسل سوخته در بیان دغدغهها و دلمشغولیهای ملاقلیپور و همزمان تکرار تجربه فرمگرایانه در سفر به چزابه تجربه موفقی محسوب میشود.
در تاثیرات جانبی و اهمیت نسل سوخته همان بس که واژه نسل سوخته به یکی از مهمترین تعابیر و مولفههای زمانه خود و تا امروز تبدیل میشود. با این همه قارچ سمی (۱۳۸۰) را میتوان مهمترین و از جهاتی به نقطه عطف در کارنامه سینمایی ملاقلیپور تعبیر کرد.
از این منظر رسول به جدیترین فیلمساز منتقد برآمده از دل انقلاب تبدیل میشود. اگر مخملباف همزمان در شبهای زایندهرود بر نفی تلویحی موضوعیت انقلاب و نگاه حسرتخوارانه به گذشته تاکید دارد، رسول، اما در این سو همچنان از موضع برادری و دغدغهمندی به اصل انقلاب با جدیت نسبت به فرآیند وضع موجود که نشانههایی بر تشدید تبعیض و نابرابری همراه دارد، هشدار میدهد.
در قارچ سمی او به طرز هوشمندانه و زیرکانهای به نقد مناسبات درونی و همزمان ظهور قشر فرصتطلب و زیادهخواه که امروز به فساد سیستماتیک تعبیر میشود، تاکید و اشاره دارد.
قارچ سمی را میتوان به نوعی اوج سینمای اجتماعی و اعتراضی و به تعبیر درست سینمای سیاسی دوران خود تعبیر کرد، آنهم در زمانی که سینمای سیاسی نه ظهور و نه موضوعیتی برای آن قائل بودند. قارچ سمی با اولین نشانههای ظهور آقازادهها در عرصه رسانه و منازعات جناحی ساخته شد.
از این حیث شاید فیلم به نوعی پیشبینی پیامبرگونه به ظهور و فراگیر شدن پدیده و مناسباتی بود که این روزها بخش سرریز شده آن را در سریال آقازادهها شاهد هستیم. هرچند فیلم و حتی تا امروز موضوع مناقشه و اختلافنظر میان حامیان ارزشی ملاقلیپور و حتی فرزند او باشد.
مزرعه پدری (۱۳۸۱) و میم مثل مادر (۱۳۸۵) دو فیلم آخر رسول هر کدام وامدار نگاه او به فلسفه جنگ به مثابه یک تقدیر ناگزیر و همزمان به انسان و روابط انسانی است. میم مثل مادر به نوعی ترجمان شخصیت فیلمسازی بود که اغلب در نگاه زمخت او به جامعه درگیر جنگ و هم پساجنگ کمتر بازتاب داشت و مغفول و پنهان مانده بود.
انگار دوران پساجنگ که تا آن زمان قریب دو دهه از آن میگذشت، فرصتی برای درون رفت به جهان شخصی و فردیت رو به فراموشی او مهیا کرده باشد. از این حیث ملاقلیپور شاید تنها فیلمسازی باشد که در عمر کوتاه واقعی و فیلمسازی توانست سویههای مختلف شخصیت فردی و همزمان اجتماعی خود را به زبان سینما ترجمه کند.
آنچه او را از دیگر فیلمسازان برآمده از انقلاب متفاوت و متمایز کرد، بیش از هر چیز پایبندی به باورها و آرمانهای انسانی بود. باورهایی که هیچگاه رنگ و بوی سیاسی و جناحی و حزبی و حتی ایدئولوژیکی به خود نگرفت. نگاه انسانی او در نجات یافتگان به سربازان جبهه مقابل تاکیدی بود بر نگاه دافعهبرانگیز به موضوع جنگ.
رسول از تبار همان آدمهای محروم و اغلب آرمانگرا بود. کسانی که رنج و محرومیت مردم را نه در کتاب و فیلم و... که خود ترجمان همان محرومیتها بود. با خلقیات و منش برآمده از مناسباتی که به رفاقت و شأن انسانی حرمت میگذاشت.
رسول از تبار همان آدمهای محروم و اغلب آرمانگرا بود. کسانی که رنج و محرومیت مردم را نه در کتاب و فیلم و... که خود ترجمان همان محرومیتها بود. با خلقیات و منش برآمده از مناسباتی که به رفاقت و شأن انسانی حرمت میگذاشت.
انگار این مرد عاصی در پس آن چهره به ظاهر غیرمنعطف و خشک آمیخته با خشونت مردانه و جسارت و شوریدگی، دردی جانکاه را در همه آن سالها به دوش میکشید. چهرهای که در ظاهر انگار با مرگی اینگونه غریب و ناگهانی بیگانه بود. رسول برخلاف ظاهر عاصی و ناسازگار که حتی ظاهرا نزدیکی و تعامل با او را سخت و دشوار مینمود، اما عمیقا تعاملگرا و مهمتر متواضع بود.
وقتی به سیاق عادت به گذشته او فلاش بک میزنیم، حرفها و گلایهها و درددلها و شکواییهها و حتی برخی فعالیتهایی که انگیزه سیاسی و جناحی داشت، همین عطر و رنگ و بو را تداعی میکند. حتی وقتی برای یکی از کاندیداهای ریاستجمهوری فیلم تبلیغاتی ساخت، بیآنکه شاید تعمدی در کار باشد، آن را به فرصتی برای شکواییههای مردم تبدیل کرد.
آنجا که غم و رنج و درد محرومان جامعه را یاد آورد و از محسن رضایی خواست بیملاحظه و تشریفات تحقق وعدههای تبلیغاتی را به فرصت بازگرداندن اعتماد مردم تبدیل کند. پس از کوچ مرتضی آوینی، رسول غم و اندوه بزرگی برای اهالی سینما و همزمان ضربهای بزرگ بر موجودیت سینمای اجتماعی و معترض آن سالها وارد کرد.
با مرگ رسول، سینمای ایران یکی از جسورترین و در عین حال دردمندترین فیلمسازان خود را از دست داد. غم کمی نبود. در هیاهوی دغدغه گیشه و نام و نان و اعتبار و شهرت و آوازه در درون و بیرون مرزها، رفتن آدمی که این همه را به بهای دوش کشیدن صلیب درد محرومترین مردم این سرزمین یدک میکشید، غم کوچکی نبود.
آنچه درباره او باید تاکید شود، عشق و علاقه او به استعدادهای اغلب مهجور مانده سینمای جوان به خصوص در شهرستانها بود. یک بار از او و در اوج شهرت و شلوغی و فشردگی کارهایش برای حضور در جشنواره کوچک و بیسروصدایی در جمع شماری از دانشجویان سینمای جوان کاشان دعوت کردم.
بیهیچ منت و شرط و شروط پذیرفت و چه بیریا و گرم حاضر شد. ساعتها حرف زد و به گمانم اولین بار در آن جمع کوچک شهرستانی از دغدغهاش برای ساخت فیلمی درباره آزادی خرمشهر گفت و گلایه از اینکه اولین مخالفان این پروژه سیاستگذاران سینمایی هستند.
او سوای عشق و دلبستگی غریزی به سینما، تجربههای ارزشمندی به خصوص در ژانر سینمای جنگ و سینمای اجتماعی از خود بهجا گذاشت. ذهن جستوجوگر او برای آموختن و تجربه کردن امکان میداد در هر گام و اثر یک گام جدی به حوزه زیباشناسی ژانر سینمای مقدس نزدیک و نزدیکتر شود. سیمای رسول بیگمان در حافظه این سینما خواهد ماند.
همچنانکه منش فکری و اخلاقی او باعث شد در همه سالهای غیبت، اما همچنان نام و فیلمهای او در حافظه چند نسل باقی بماند. فیلمهای ملاقلیپور همچنان سند ماندگاری از شرایط سیاسی و جنگی جامعه محسوب میشوند.
او علاوه بر انعکاس جنگ در سینمای خود، دغدغههای انسانی و نگرانیها از بابت له شدن حرمت انسان را دنبال میکرد. دل نگران ارزشهایی بود که در تنور جنگ نابود میشوند. نگاه او به همان اندازه که واقعگرایانه، بر سویههای جهانشمول انسانی تاکید داشت.
نجاتیافتگان در متن خشونت ذاتی جنگ و تقابل ناگزیر برای ماندن و نمردن، بر این نگاه چند سویه و ناگزیر به جنگ تاکید دارد. سینمای دفاع مقدس از منظر او پیشتر از آنکه به عرصه یک واقعنگاری صرف تبدیل شود به چالش موضوع جنگ میانجامد.
اما نه از آنگونه که به ندامت از دفاع در مواجهه با تجاوز منتهی شود. در زمانهای که دکترین زیادهخواهی خود را در پس اومانیسم و صلح و... پنهان میکند، سینمای رسول پاسخ افشاگرانه و بیملاحظه و همزمان چند وجهی به صورت مساله واقعی جنگ بود.
سیمای انسان در آثار رسول از بستر کشمکش و تقابل با دو پدیده جنگ و نابرابری اجتماعی شکل میگیرد. از این منظر رسول ترجمان چنین کشمکشی است. نبردی بیامام که به تدریج او را از درون فرسوده کرد.
شاید یادداشت کوتاه او برای مادرش و همزمان با تحویل سال یکی از آخرین سالهای عمرش حجت و تاکیدی باشد بر نگاه حسرتآلود مردی که بیش از همیشه تنهایی و غربت خود را فریاد میکند؛ «مادرم، کسی براین نمانده جز تو ...»
همین روحیات و منش باعث برنتابیدن او از سوی کسانی شد که سالها از قبل نام و اعتبار او منتفع شدند. واکنش معنیدار او خطاب به سیاستگذاران سینمایی وقت گواه تنهایی یکه سواری بود که سلوک و سیاق گوشهنشینی قلندری را بر تاخت و تاز زمانهای غریب ترجیح داد.
«اگر راه پیروزی فرهنگی عده در گروی این است که من دیگر فیلم نسازم، به همه دوستداران و ارزشپیشگان و همراهان این قافله مژده میدهم که این پیروزی گوارایتان باد. رسول ملاقلیپور دیگر فیلمی نخواهد ساخت تا...
زهی خجسته زمانی که یار بازآید
به کام غمزدگان زمانی که یار بازآید
به پیش خیالش کشیدم ابلق چشم
بدان امید که آن شهسوار باز آید»
۰