(عکس) عاشقانه های آدولف هیتلر؛ داستان زنانی که پیشوای آلمان نازی را شیفته خود کردند
هیتلر مسحور کننده بود. هرکسی که به حضور او میآمد تقریباً همیشه خود را مبهوت و تحت الشعاع او می دید – به تک تک کلمات او گوش داده و شیفته آن ها می شدند، تحت تأثیر آرامش و خویشتنداری ظاهری او قرار می گرفتند. طرفدارانش با حالت مبهوت از چشمان آبی او صحبت می کردند، هیتلری که با نگاهی خیره، گاهی گرم، گاهی سرد، اما همیشه هیپنوتیزم کننده از آن ها استفاده می کرد.
آدولف هیتلر هرگز در مورد اینکه جای زن کجاست – در خانه، مراقبت از خانواده و حمایت از مردانشان در جبهه های نبرد سیاسی و نظامی – شک نداشت. رایش سومِ او یکی از افراطی ترین رژیمهای با ایده برتری مردان در تاریخ بود که بر اساس مفهومی از مردانگی افراطی مبتنی بر سرسخت بودن و زمختی تعریف می شد.
زنان در آلمان نازی حق رأی خود را حفظ کردند، اما هیچ نقش سیاسی مستقلی نداشتند، زیرا نازی ها معتقد بودند که زنان قادر به تصمیم گیری یا حتی قضاوت سیاسی نیستند. هیتلر به آنها اجازه داد که به رای دادن خود ادامه دهند تا تصوری که میخواست به جهان القا کند – اینکه کل جمعیت بزرگسال آلمان کاملاً حامی او هستند تقویت شود.
شاید به دلیل همین زن ستیزی ذاتی است که بسیاری از زندگی نامه نویسان او را فردی سرد، بی عاطفه، بدون گرایش جنسی و دارای ترس از زنان معرفی کرده اند. به نظر می رسد یک توافق کلی وجود دارد که هیتلر مردی بود بدون زندگی شخصی، عاری از احساسات عادی انسانی، که به عنوان راهی برای فرار از پوچی درونی خود، وارد عرصه سیاست شد.
یکی می گوید: «او شجاعت یک زندگی خصوصی را نداشت». دیگری در مورد «اختلال در تمایلات جنسی، خودداری از تماس فیزیکی، ناتوانی در ایجاد دوستی واقعی و خالی بودن او در روابط انسانی» نوشته است. زندگینامه سوم در مورد او می نویسد: «هیتلر زندگی خصوصی نداشت».
این زندگی نامه نویسان، شاید ناخودآگاه، بازتاب خود هیتلر بودند، که بارها اصرار داشت که زندگی خصوصی و خوشبختی خود را فدای آلمان کرده است. مجرد و تا آنجا که به عموم مردم مربوط می شد، بدون شریک زندگی، او «با آلمان ازدواج کرده بود».
اما حقیقت تا حدودی متفاوت است.
بله، او تصویری به عنوان یک مرد تنها از خود نشان می داد. و بله، هرچه بیشتر بر ماهیت کاریزماتیک و ماوراء تاریخی خود تأکید می کرد، بیشتر احساسات خود را پشت نقاب «مرد بزرگ» و بی نقص پنهان می کرد. با این حال او در پشت صحنه به شدت در جستجوی یک همدم انسانی بود.
مورخی که جسارت به خرج داده و بخواهد به این موضوع به شکلی عمیق تر بپردازد، باید خود را برای انتقاد شدید به خاطر ارائه تصویری انسانی از هیتلر آماده کند. اما این کار باید انجام شود. دسته بندی او به عنوان یک هیولا، نکته را از دست می دهد. هیتلر یک انسان بود، و چیزهای وحشتناکی که باعث شد، سؤالات دشوار و نگران کننده ای را در مورد معنای انسان بودن ایجاد می کند.
همین امر در مورد کسانی که مشتاقانه دستورات او را انجام دادند – گورینگ ها، هیملرها، آیشمن ها و غیره- صدق می کند. علیرغم تصاویری که از بسیاری از آنها در ادبیات تاریخی ترسیم شده است، آنها نه روان پریشان بودند و نه دیوانه.
هیتلر از همان اوایل شروع کار خود به عنوان یک سیاستمدار، نوعی بارگاه خصوصی برای خود ایجاد کرد. اعتقاد رسوخ ناپذیر به خود و ایده هایش مردم را به سمت او جذب می کرد و اغلب حتی کسانی را که در ابتدا نسبت به او بدبین بودند خلع سلاح می کرد.
هیتلر مسحور کننده بود. هرکسی که به حضور او میآمد تقریباً همیشه خود را مبهوت و تحت الشعاع او می دید – به تک تک کلمات او گوش داده و شیفته آن ها می شدند، تحت تأثیر آرامش و خویشتنداری ظاهری او قرار می گرفتند. طرفدارانش با حالت مبهوت از چشمان آبی او صحبت می کردند، هیتلری که با نگاهی خیره، گاهی گرم، گاهی سرد، اما همیشه هیپنوتیزم کننده از آن ها استفاده می کرد.
و همه دور او جمع می شدند. مریدان هیتلر و به گونهای رشد کردند که زمانی که او در سال ۱۹۳۲ به عنوان صدراعظم رایش منصوب شد، شامل افرادی با پیشینههای نظامی، شبهنظامی و ملیگرایی افراطی بود. او حسی از اطاعت بی چون و چرا و رهبری بدون امکان مخالفت را ایجاد کرده بود.
در میان کسانی که به واسطه کاریزمای غیرقابل تردیدش به جمع حلقه نزدیک او کشیده شدند، تعدادی زن نیز وجود داشت. آنها به طور کلی مسن تر، ثروتمند و در جایگاه اجتماعی خوبی بودند، از جمله وینیفرد واگنر. او همسر انگلیسی الاصل پسر آهنگساز ریچارد واگنر، زیگفرید، بود و جشنواره سالانه بیروث را اداره می کرد، جشنواره ای که به هیتلر اجازه داد تا به چیزی شبیه به رویداد نازی ها تبدیل کند.
اما گزارش هایی نیز در مورد تحسین او نسبت به زنان جوان تر – در واقع بسیار جوان تر – وجود دارد. هیتلر همیشه تحت تاثیر جذابیت زنانه قرار می گرفت، اگرچه در نزدیک شدن به زنان چندان راحت بود.
بهترین دوست او در سال های نوجوانی، آگوست کوبیزک، یک دانشجوی رشته موسیقی بود، که مدعی بود آدولف جوان عاشق دختری به نام استفانی شد، اما خجالتی تر از آن بود که این موضوع را با او در میان بگذارد.
و اگرچه عقاید سختگیرانه، بورژوایی و اخلاقی هیتلر، که توسط والدینش به او تلقین شده بود، او را از فاحشه خانه ها و روسپی های خیابانی که توسط بسیاری از معاصرانش استفاده می شد دور نگه می داشت، کوبیزک تمایلات جنسی دوستش را «کاملاً عادی» می دانست.
ماریا ریتر
سالها بعد، یکی از آن زنان جوانی که هیتلر جوان به او نزدیک شد، زنی به نام ماریا ریتر بود، زنی که که در هتل محل اقامت هیتلر کار می کرد. یکی دیگر از این زنان هنریت هالمن بود، دختر عکاس شخصی اش. در اقدامی که با شخصیت و پیشینه او کاملاً سازگار بود، ظاهراً هیتلر تلاش های ناشیانه ای برای اغوای آنها انجام داده بود که به نظر می رسد همگی رد شده بودند.
آنجلا «گلی روبال»
رابطه او با آنجلا “گلی” راوبال، دختر خواهر ناتنی اش، جدی تر بود. گلی با تنها ۲۰ سال سن، از سال ۱۹۲۸ همراه همیشگی هیتلر ۳۹ ساله در سفرها و رویدادهای سیاسی بود. در اکتبر ۱۹۲۹ گلی به آپارتمان هیتلر در مونیخ نقل مکان کرد. اما محدودیتهای حسادتآمیز هیتلر برای استقلال او در نهایت غیرقابل تحمل شد و دو سال بعد جنازه او را در کف آپارتمان پیدا کردند، در حالی که خون از زخم ناشی از گلوله فرو رفته در ریه اش بیرون زده و یک تپانچه در کنار دست راستش دیده می شد.
کالبد شکافی شکی باقی نگذاشت که او خودکشی کرده است.
شایعات عجیبی در مورد رابطه گلی با هیتلر منتشر شد که عمدتاً توسط دشمنان سیاسی او مطرح می شدند، اما هیتلر و اطرافیانش تا حد زیادی توانستند این شایعات را از رسانه ها دور نگه دارند و ادعا کردند که او هنگام بازی با سلاح به طور تصادفی به خود شلیک کرده است. این ایده بعید به نظر می رسد، زیرا به نظر می رسد که گلی به اندازه کافی با اسلحه آشنا بوده است، اما این استراتژی محدود کردن آسیب کارساز بود.
هیتلر برای مدت کوتاهی دچار اندوه و ناراحتی بود، اما پس از گل گذاشتن مخفیانه بر قبر گلی، دیگر به ندرت اسم او را می برد.
ماگدا کوانت
هجده ماه بعد، در بهار ۱۹۳۱، هیتلر عاشق زنی زیبا به نام ماگدا کوانت شد. او که تحصیلات خوبی داشت و از خانواده ای مرفه بود، به تازگی از شوهر کارخانه دار خود که از او یک پسر داشت جدا شده بود. توافق مالی او با شوهرش بر سر طلاق باعث شده بود که ماگدا ابزار مالی کافی برای استقلال را داشته باشد.
او به حزب نازی پیوسته بود و با جوزف گوبلز رئیس دستگاه پروپاگاندای نازی ها ملاقات کرد. گوبلز میل جنسی قوی داشت و در طول دهه ۱۹۲۰ روابط عاشقانه متعددی را تجربه کرده بود، برخی از آنها جدی تر از بقیه بود، اما در ماگدا روحیه ملایمی پیدا کرد.
آنها در آستانه ازدواج بودند که او را به هیتلر معرفی کرد، و به سرعت مشخص شد که رهبر حزب تحت تاثیر این زن زیبا قرار گرفته است، موضوعی که باعث تحریک حس تردید و حسادت در گوبلز شد.
به وضوح، این وضعیت حساس نمی توانست برای مدت زیادی ادامه یابد. ماگدا این موضوع را با جلو انداختن تاریخ عروسی خود و آگاه کردن هیتلر از قصدش برای ازدواج با گوبلز، حل کرد. گوبلز آسوده خاطر از این اتفاق در دفتر خاطرات خود نوشت: «هیتلر کنار کشیده است. او واقعاً بسیار تنها است. در رابطه با زنان بدشانس است».
سپس این سه نفر با هم توافق کردند. ماگدا همچنان با گوبلز ازدواج میکرد، اما میبایست در ملاء عام به عنوان همدم هیتلر ظاهر شود بدون اینکه رابطه ای جنسی بین آن ها برقرار باشد.
گوبلز در این باره نوشته است: «ما هر سه با هم خوب خواهیم بود. او [هیتلر] قصد دارد وفادارترین دوست ما باشد. او برای من آرزوی موفقیت می کند؛ اشک در چشمان درشت و حیرت زده اش حلقه زده است».
در نتیجه، هیتلر به طور مرتب به خانه گوبلزها می رفت که با نامگذاری فرزندانشان به نام هایی که با “H” شروع می شدند – هلگا، هیلدگارد، هلموت، هولدین، هدویگ و هایدرون- نزدیکی او به خود را نشان دادند.
در این برهه هیتلر با اوا براون ۲۰ ساله، زنی جوان از خانواده ای خرده بورژوا که در آتلیه عکاس مخصوص هیتلر کار می کرد، آشنا شده بود.
آنها در سال ۱۹۳۲، پس از مرگ گلی راوبال، رابطه خود را آغاز کردند – البته نه قبل از اینکه هیتلر اصل و نسب او را بررسی کند تا مطمئن شود “آریایی” است.
شکی نیست که این یک رابطه جنسی بود – سوابق پزشکی هیتلر نشان می دهد که او زمانی که با اوا بوده از یک محرک جنسی ساخته شده از بیضه گاو نر استفاده کرده است.
با این حال هیتلر اجازه نداد اوا در مناسبت های عمومی در کنارش دیده شود. براون که احساس می کرد هم محدود شده و هم نادیده گرفته شده بود، دو بار تلاش کرد خودکشی کند که رسوایی دیگری را به وجود آورد. هیتلر تسلیم شد و به او اجازه داد تا در کنارش در انظار عمومی ظاهر شود، اگرچه با عنوان رسمی “منشی” یا “عضو کارکنان”.
اوا براون
او معشوقه اش را در آپارتمانی در مونیخ در نزدیکی آپارتمان خودش اسکان داد و در نهایت برای او اقامتگاهی در دفتر صدراعظم رایش سوم در برلین فراهم کرد. با گذشت زمان، او در برگهوف، اقامتگاه روستایی هیتلر در کوههای آلپ باواریا، نقش میزبان را بازی می کرد، جایی که او فیلمهای رنگی خانگی می گرفت که هیتلر را در حال استراحت با همراهانش نشان میداد.
اما خبری از ازدواج یا فرزند نبود و نقش او، در واقع، ماهیت وجود او، تا انتها با وسواس از عموم پنهان ماند. هیتلر همچنان اصرار داشت «با آلمان ازدواج کرده است».
در همین حال، در میان حلقه نزدیک اطرافیانش، هیتلر میتوانست به علاقه های شخصی اش بپردازد – سینما، موسیقی واگنر، ماشینهای سریع و برنامهریزی ساختمانهای عمومی عظیم و پیچیده برای تجلیل از عظمت او.
گاهی این علایق به سیاست راه پیدا می کردند. برای مثال، بیزاری او از دود تنباکو منجر به ممنوعیت سیگار کشیدن در ساختمان های نازی ها شد. اما او گیاه خواری و امساک از نوشیدن مشروبات الکلی و نیز زیاده روی در مصرف کیک های خامه ای را برای خود نگه داشت.
هیتلر از درون فضای امنی از دوستان و نزدیکان به عنوان جانشینی برای خانواده نداشته اش، نقشه جنگ با سایر نقاط جهان، حذف یک نژاد کامل از انسان ها در هولوکاست و تبدیل مردم آلمان به قاتلانی بی رحم را طرح ریزی کرد.
برخی از این نزدیکان تا پایان تلخش در کنار او ماندند. با این حال، با نزدیک شدن فروپاشی رایش سوم در سال ۱۹۴۵، برخی دیگر او را ترک کردند – هرمان گورینگ، جانشین او، تلاش کرد جای او را به عنوان پیشوا بگیرد، و هاینریش هیملر، معمار هولوکاست، سعی کرد با دشمن معامله کند. اما با نزدیک شدن ارتش سرخ شوروی، ماگدا و ژوزف گوبلز در آخرین پناهگاه هیتلر در زیر ساختمان دفتر صدراعظم رایش به هیتلر پیوستند. آنها شش فرزندشان را با خود بردند – کوچکترین آنها فقط چهار ساله بود. آن ها تصمیم گرفتند که در مرگ نیز همراه پیشوا باشند.
این خودکشی تصمیم خود هیتلر بود، پس از اینکه عکسهایی از جسد برهنه دیکتاتور ایتالیایی، موسولینی که همراه با معشوقهاش، به شکل وارونه از ستونی چوبی در کنار یک پمپ بنزین آویزان شده بود، به او نشان داده شد. او به کارکنان خود گفت که مصمم است از سرنوشتی مشابه موسولینی جلوگیری کند – او خود را می کشد و جسدش سوزانده می شود تا اثری از آن باقی نماند.
با قطعی شدن مرگش، در تسلیم شدن در برابر آرزوی دیرینه ایوا براونِ همیشه وفادار که همیشه آرزو داشت با او ازدواج کند، چیزی برای از دست دادن وجود نداشت. آنها یک عروسی رسمی و قانونی را برگزار کردند، و بر اساس قوانینی که خودش تعیین کرده بود، تصدیق کرد که از نژاد آریایی است.
قبل از اینکه هیتلر با لحنی تقریباً خشک و تلگرافی، آخرین صحبت هایش را مبنی بر اینکه همه چیز تقصیر توطئه های دنیای یهودیت است، برای منشی اش گفت تا یادداشت کند.
سپس هیتلر با اوا به اقامتگاه خود رفت. مدتی بعد، پیشخدمت او با احتیاط در را باز کرد و جسد بی جان هیتلر را دید که روی مبل لمیده بود، در حالی که خون ناشی از زخم گلوله از شقیقه راست او جاری بود.
اوا براون (اکنون اوا هیتلر) کنارش بود، بوی تند بادام تلخ از جسدش می آمد: سیانور خورده بود.
گوبلزها هم به وحشیانه ترین شکل از همین رویه پیروی کرد.
آنها از هلموت کونز، دندانپزشک اس اس خواستند تا به شش فرزندشان مورفین تزریق کند، پس از آن یا او یا پزشک مخصوص هیتلر، لودویگ استامپفگر، کپسول های سیانید را در دهان آنها گذاشته و آنها را خرد کردند و بدین ترتیب به سرعت به زندگی آن ها پایان دادند.
این زوج نیز پس از قتل فرزندانشان، کپسول های سیانور را گاز گرفته و خود را کشتند.
ماگدا در نامه ای به پسر بالغ خود از ازدواج اولش گفته بود: «ما اکنون تنها یک هدف داریم، وفاداری به پیشوا تا زمان مرگ. اینکه بتوانیم با او به زندگی خود پایان دهیم، رحمتی است که هرگز جرأت نداشتیم به آن امیدوار باشیم».
«دنیای پس از پیشور و سوسیالیسم ملی گرایانه ارزش زندگی را نخواهد داشت و به همین دلیل من فرزندانم را با خود می برم. آنها عزیزتر از آن هستند که آنچه را که در راه است تحمل کنند. خدای مهربان نیت مرا در رهایی آنها از این جهان درک خواهد کرد.»
این پایان راه پیشوا و پایان رایش سومی بود که خودش ساخت و سپس ویرانش کرد.
منبع: روزیاتو