سفر در تاریخ؛ یادداشتهای علم، یکشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۵۱: شاه را کسل دیدم

یادداشتهای اسدالله علم: باری با این خیال که شاهنشاه سرحال هستند، شرفیاب شدم. برخلاف انتظارم شاه را کسل دیدم. معلوم شد در پاکستان غربی در کویته تظاهراتی بر علیه ایران شده است. به من فرمودند: آن چیزی که در انتظارش بودم واقع شد و من با بوتو صحبت کردم. [بوتو]معتقد است که انگشت روسها در کار است.
اسدالله علم (۱ مرداد ۱۲۹۸ بیرجند – ۲۵ فروردین ۱۳۵۷ نیویورک)، یکی از مهمترین چهرههای سیاسی دوران محمدرضا شاه، وزیر دربار از ۱۳۴۵ تا ۱۳۵۶ و نخستوزیر ایران از سال ۱۳۴۱ تا ۱۳۴۲ بود.
یادداشتهای اسدالله علم:. زن سپهبد آزموده مرده بود، استدعا داشت در امام زاده صالح تجریش برحسب وصیت او دفن شود. فرمودند: حالا امامزاده وسط بازار قرار گرفته، مگر میشود چنین کاری کرد. بگویید به مشهد ببرند.
در ادامه بخشی از یادداشت های او را بخوانید.
۱۷ اردیبهشت ۱۳۵۱: امروز صبح که شرفیاب میشدم، فکر میکردم باید شاهنشاه خیلی سرحال باشند، زیرا در تمام کشور باران آمده است. هوا هم به حدی سرد است که ما پشیمان هستیم چرا شوفاژها را خاموش کردیم. درجه شمیران هفت درجه بالای صفر است. در رضائیه هم برف باریده است. امسال بارندگی عجیبی در تمام کشور شده. حداقل در همه جا دو برابر سالهای معمولی است. منجمله در بیرجند که حد متوسط بارندگی همیشه کمتر از ده سانتیمتر است، تاکنون ۲۳ سانتیمتر باران نازل شده است.
باری با این خیال که شاهنشاه سرحال هستند، شرفیاب شدم. برخلاف انتظارم شاه را کسل دیدم. معلوم شد در پاکستان غربی در کویته تظاهراتی بر علیه ایران شده است. به من فرمودند: آن چیزی که در انتظارش بودم واقع شد و من با بوتو صحبت کردم. [بوتو]معتقد است که انگشت روسها در کار است. به قرار تقریر بوتو حتی روسها به هندیها و افغانها گفتهاند، شما در کار اخلال این نواحی اقدام نمیکنید، ما خودمان میدانیم چه بکنیم؛ چنان که در عراق و سرحدات غربی ایران عمل میکنیم در شرق هم عمل خواهیم کرد. عرض کردم: اتفاقاً بوتو عکس خودش را تقدیم کرده و استدعا کرده است. شاهنشاه تمثال خودتان را به او مرحمت کنید. ضمناً قسمتی از تلگرافی که به سفیر پاکستان کرده و استدعا نموده است و الاحضرت اشرف تشریف ببرند، سفیر پاکستان به من داد که تقدیم میکنم. ملاحظه فرمایید به دقت خواندند. بعد هم پیام بوتو درباره نتیجه مذاکرات میسیون هندی که برای [نزدیکی]rapprochement بین هند و پاکستان به اسلام آباد رفتهاند، عرض کردم.
دیدم شاهنشاه خیلی کسل هستند، مقداری از قصههای زمان مصدق که در آن وقت واقعاً غصه بود برایشان تعریف کردم که به من در تبعید مصدق چه میگذشت و چه فکرها کردم. منجمله مدیر یک روزنامه مصدقی را در مشهد که فکر میکنم نام خوشه یا سنبله داشت و به زن من فحاشی کرده بود، وسیله مرحوم محمد رفیع خان خزاعی تربتی که از اقوام من بود در مشهد دزدیدم و محمد رفیع خان او را برای من به بیرجند فرستاد... در بین راه میخ طویلهای به مقعد او فرو کرده بودند که واقعا خیلی باعث ناراحتی من هم از لحاظ انسانی و هم از لحاظ این که مبادا بمیرد شد. بالاخره آن قدر او را نگاه داشتیم و معالجه کردم تا مصدق افتاد. شاهنشاه خیلی خندیدند و قدری از وضع کسالت درآمدند.
بعد مسأله خستگی مضحک دیروز خودم را عرض کردم از آن هم خندیدند. فرمودند: گاهی انسان به مطالب مضحک برخورد میکند، مثلاً من حس میکنم که اگر افرادی را من به دولت بگویم در فلان کار بگذارید، مثل سیروس فرزانه را که رئیس سازمان جلب سیاحان کردهایم، دولت در کار او دائماً کارشکنی میکند. عرض کردم: مطلب مضحک نیست جدی است. دیگر چیزی نفرمودند.
بعد کارهای جاری را عرض کردم. خیلی طولانی شد، یک کار و دو کار که نیست، از وضع زلزله زدگان و لژیون خدمتگذاران بشر و آستان قدس رضوی و مذاکرات با خارجیها و نفت و امور خصوصی و ... و غیره. نمیدانم چه طور این همه کار در کلهام جا میگیرد. راجع به مرحوم دکتر اسدی فرمودند: بگو بانک عمران قروض او را نگیرد (سیصدهزار تومان). خدا به شاه عمر بدهد، واقعاً انسان و آقاست.
بعد از ظهر جلسه عمران کیش را با پنج نفر از وزرای دارایی، آبادانی و مسکن، کشاورزی، آب و برق و راه داشتیم. هیئت مدیره هم حاضر بودند: معاون دربار [محمد جعفر]بهبهانیان، رئیس ساواک ارتشبد [نعمتالله]نصیری، دکتر [هوشنگ]آرام، خودم، مهندس [محمود]منصف. دو سه ساعت طول کشید.
بعد سفیر شاهنشاه آریامهر در برن را پذیرفتم. فکر میکنم این شخص به ما خیانت میکند و نمیخواهند کار امیر هوشنگ به سامان برسد. انشالله که اشتباه میکنم.
منبع: انتخاب