سفر در زمان؛ یادداشت‌های علم، دوشنبه ۱۰ مهر ۱۳۵۱

سفر در زمان؛ یادداشت‌های علم، دوشنبه ۱۰ مهر ۱۳۵۱

یادداشت‌های اسدالله علم: صبح شرفیاب شدم. از همه جا صحبت شد منجمله این که عرض کردم؛ من به دستگاه‌های امنیتی اعلیحضرت همایونی و به خصوص به بعضی افراد آن که خوب می‌شناسم و به روابط آنها آگاهم، سوء ظن دارم. عرض چنین مطلبی به شاهنشاه خیلی مشکل است. فقط، چون میدانند من واقعاً و قلباً شاه را دوست دارم. ایرادی نمی‌فرمایند.

کد خبر : ۲۵۲۴۳۷
بازدید : ۱۰۶۲

اسدالله علم (۱ مرداد ۱۲۹۸ بیرجند – ۲۵ فروردین ۱۳۵۷ نیویورک)، یکی از مهم‌ترین چهره‌های سیاسی دوران محمدرضا شاه، وزیر دربار از ۱۳۴۵ تا ۱۳۵۶ و نخست‌وزیر ایران از سال ۱۳۴۱ تا ۱۳۴۲ بود.  

در ادامه بخشی از یادداشت های او را بخوانید.

۱۰ مهر ۱۳۵۱: صبح شرفیاب شدم...از همه جا صحبت شد منجمله این که عرض کردم؛ من به  دستگاه‌های امنیتی اعلیحضرت همایونی و به خصوص به بعضی افراد آن که خوب  می‌شناسم و به روابط آنها آگاهم، سوء ظن دارم. عرض چنین مطلبی به شاهنشاه خیلی  مشکل است. فقط، چون میدانند من واقعاً و قلباً شاه را دوست دارم. ایرادی نمی‌فرمایند.   نام بعضی اشخاص را هم بر زبان آوردم که اتفاقاً یکی از آنها به علت این که به ظاهر  خدمتی کرده است، سال گذشته آجودان کشوری شاهنشاه شد.   

راجع به مسافرت شهبانو و مذاکره با سفیر چین عرض کردم که واقعاً تحت تأثیر  سادگی شهبانو و حوصله ایشان و برخورد ایشان با مردم واقع شده است. فرمودند: اینها  تصویری که از ما رسم میکنند این است که ما اصولاً خودمان را بالاتر از مردم میدانیم و  با [توده مردم]تماس نمیگیریم و نداریم. ممکن است حتی خود سفیر آنها هم که قاعدتاً  باید به اوضاع دنیا وارد باشد، نمی‌دانسته است، پس تحت تأثیر اعمال شهبانو قرار گرفته  است.   

راجع به همراهان سفر مسکو صحبت شد. تعیین فرمودند. فرمودند: شهبانو  میخواهند زن تو را همراه ببرند، عرض کردم: چه بهتر. ولی وقتی ظهر منزل آمدم، و با  خانم علم گفت‌و‌گو کردم، خودش را به ناخوشی زد و می‌گوید اگر بروم ناخوش میشوم!...   [شهبانو]بیش از سه ندیمه ندارند: خانم من، خانم قطبی ـ زن دائی - و خانم اسفندیار  دیبا - زن عمو. آن دو نفر به علت قوم و خویشی هرچه میخواهند میکنند، چنان که  امسال که لندن تشریف میبردند، خانم دیبا به علت این که در قصر ویندزور برای او جا  نیست، نرفت. خانم قطبی هم که قهر است که چرا او را به چین نبردند. زن من هم که  خودش را به ناخوشی زده است.   

باری پیامی برای نیکسون فرستادند و امر فرمودند سفیر آمریکا نیست، از طریق  مخصوص فوری رسانده شود. پیام این است:

پیام [نگران کننده‌ای]از ملک حسین داریم که از وضع سوریه اظهار نگرانی زیادی  کرده است. به قراری که اطلاع داریم روس‌ها تانک‌های ت ـ ۶۲ بود عدد به سوری‌ها داده‌اند. مارشال باباجانیان روسی در عراق است. اگر از همین تانک‌ها و هواپیما‌های میگ  ۲۳ به عراق بدهند، توازن قدرت در خاورمیانه به هم خواهد خورد. اردن از ما کمک  خواسته است که موتور‌های تانک خودش را عوض و نو بکند. ما که آن قدر نداریم که  بدهیم. شما اگر فوری به اردن کمک نکنید وضع چه خواهد شد؟   

فرمودند: سفیر انگلیس را هم بخواه و مطلب را به او بگو. من بعد از ظهر پیام را به  نیکسون رساندم ولی سفیر انگلیس را فردا بعد از ظهر خواهم دید.   

همچنین صحبت سن و جوانی شد. فرمودند: تا چشم به هم بزنیم شصت ساله  شده‌ایم. عرض کردم:چه عیبی دارد؟ فرمودند؛ چاره هم ندارد. عرض کردم: من که از به  سر رسیدن عمر ناراضی نیستم. فقط به قول نمی‌دانم کدام شاعر:

مرا به روز قیامت غمی که هست این است  

که روی مردم دنیا دوباره خواهم دید

قدری خندیدند.   

بعد از ظهر به دانشگاه جنگ تشریف بردند. وضع تشریفات و انضباطی خوب نبود.   نطق خیلی مختصری فرمودند که من به انضباط علاقه مندم، به خصوص اگر قلبی و از  روی ایمان باشد. ولی انضباط ظاهری هم یکی از ارکان ارتش است. به این جهت فرمان  می‌دهم که کاملاً باید رعایت شود و مسئولین را مخصوصاً از رده‌های بالا برای عدم رعایت  انضباط شدیداً تنبیه خواهم کرد. عجیب همگی دستپاچه شدند. تمام نطق شاهنشاه  این بود. بعد هم دیپلم‌ها را مرحمت کردند و بیرون آمدند. فقط بیست دقیقه طول کشید.   برنامه که برای ۱٫۵ [ساعت]تهیه شده بود.   

من سر شام نرفتم. تمام شب در منزل ماندم کار کردم. فقط نیم ساعتی به عروسی  دختر آشپز شاهنشاه - علی کبیری - رفتم.

منبع: انتخاب

۳
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید