سفر در زمان؛ از سمرقند تا روم باستان؛ نقشه‌ها چگونه جهان را بازتعریف کردند؟

سفر در زمان؛ از سمرقند تا روم باستان؛ نقشه‌ها چگونه جهان را بازتعریف کردند؟

از نمادهای مرموزی که در عصر حجر روی سنگ حکاکی می‌شد تا نقشه‌های گوگل، بشر همواره نیاز به ثبت و ضبط جایگاه و موقعیت خود در جهان را احساس کرده است. نقشه‌ها نه‌تنها اطلاعات جغرافیایی درباره مکان کوه‌ها، شهرها، جاده‌ها یا سواحل را در اختیار ما قرار می‌دهند، بلکه دیدگاه و چشم‌اندازی از دوره‌های تاریخی جهان و مردمی که در آن دوره زندگی کرده‌اند ارائه می‌دهند.

کد خبر : ۲۷۱۳۴۵
بازدید : ۳۶
از نمادهای مرموزی که در عصر حجر روی سنگ حکاکی می‌شد تا نقشه‌های گوگل، بشر همواره نیاز به ثبت و ضبط جایگاه و موقعیت خود در جهان را احساس کرده است.
 
نقشه‌ها نه‌تنها اطلاعات جغرافیایی درباره مکان کوه‌ها، شهرها، جاده‌ها یا سواحل را در اختیار ما قرار می‌دهند، بلکه دیدگاه و چشم‌اندازی از دوره‌های تاریخی جهان و مردمی که در آن دوره زندگی کرده‌اند ارائه می‌دهند.
 
آنچه در نقشه‌ها دیده می‌شود و آنچه از آن‌ها حذف می‌شود اطلاعات و سرنخ‌های قابل توجهی درباره ارزش‌های یک دوران خاص و آنچه جوامع آن دوره مهم می‌دانستند، در اختیار ما می‌گذارد.
 
اما نشستن و ورق زدن صفحات یک اطلس، فرصتی هم برای رویاپردازی به ما می‌دهد و اجازه می‌دهد با تخیل‌مان به مکان‌های عجیب و غریب و نام‌های پررمزورازی مثل تیمبوکتو، تیتی‌کاکا، سمرقند یا جلف کبیر سفر کنیم، مسیر قطار «اورینت اکسپرس» را دنبال کنیم یا مرزهای امپراتوری روم باستان را جستجو کنیم.
 
توماس راینرتسن برگ، نویسنده نروژی، نیز مانند بسیاری از دوستداران نقشه در ده سالگی اطلس کوچکی هدیه گرفت که بذر کنجکاوی درباره جهان را در دل او کاشت.
 
کتاب او با عنوان «تماشاخانه جهان؛ نقشه‌هایی که تاریخ را ساختند» ما را همراه با کاشفان نامدار، جغرافی‌دانان آینده‌نگر و بروکرات‌های گمنام، به سفری شگفت‌انگیز در تاریخ پررمزوراز نقشه‌نگاری می‌برد.
 
این روایت سرشار است از چهره‌هایی چون بطلمیوس، که در کتابخانه اسکندریه نخستین کتاب جغرافیا را تدوین کرد، تا آبراهام اورتلیوس، خالق نخستین اطلس واقعی که نقشه‌هایش را از خوانندگان خود دریافت می‌کرد.
 
و از جمله حکایت‌هایی مانند زمانی که ژان پیکار در سال ۱۶۸۲ نقشه‌ای تازه و اصلاح‌شده از فرانسه ارائه کرد؛ نقشه‌ای که نشان می‌داد کشور ۲۰ درصد از قلمرو خود را از دست داده و همین موضوع شگفتی دربار لویی چهاردهم را برانگیخت.
 
می‌گویند لویی چهاردهم با دیدن نقشه جدید به طعنه گفت: «آکادمی علوم فرانسه خاک بیشتری از کشور ربود تا همه دشمنانمان روی هم!»
 
والدو توبلر، نقشه‌نگار معروف، گفته است «همه‌چیز به هم ربط دارد، اما چیزهایی که در فضا به هم نزدیک‌ترند، ارتباط قوی‌تری با هم دارند». به نظر شما چرا وقتی به نقشه نگاه می‌کنیم، اولین کاری که می‌کنیم این است که خودمان را در آن پیدا کنیم و جای خودمان را در این جهان ردیابی کنیم؟
 
فکر می‌کنم دلیلش این است که دوست داریم بدانیم آیا آن‌قدر اهمیت داریم که در نقشه جایی برایمان باشد یا نه، به ویژه اگر از شهری کوچک آمده باشیم، نه از پایتخت یا شهری بزرگ.
 
در واقع، این عادتی کهن است. آبراهام اورتلیوس (خالق نخستین اطلس جهان) در سال ۱۵۷۲ نوشته بود که بیشتر مردم وقتی نقشه‌ای را باز می‌کنند، پیش از هر چیز دنبال محل زندگی خود می‌گردند. شاید این نشان می‌دهد که ما می‌خواهیم مطمئن شویم بخشی از این جهان هستیم.
 
و وقتی جای خود را پیدا می‌کنید، می‌توانید ببینید چقدر از مکان‌های دیگر فاصله دارید. احتمالا مکان‌های نزدیک را از قبل می‌شناسید، اما بعد کم‌کم شروع می‌کنید به کشف این که چقدر از برلین، استکهلم یا هر جای دیگری فاصله دارید.
 
می‌توانید بنشینید و با انگشت مسیر جاده‌ها یا خطوط راه‌آهن را دنبال کنید و بگذارید ذهن و خیالتان آزادانه سفر کند.
 
 بسیاری از نقشه‌های تاریخی، مانند این نقشه که مربوط به سال ۱۶۴۴ است، حیوانات، گیاهان یا لباس‌های سنتی از مناطق مختلف جهان را نشان می‌دهند
 
این مرا یاد کسانی می‌اندازد که گلایه می‌کنند چرا شهرشان در نقشه‌های هواشناسی تلویزیون نشان داده نمی‌شود، گویی آنقدر مهم نبوده‌ که در نقشه آن را نشان دهند.
 
درست است، هرچند نگاه‌ها در گذر زمان تغییر کرده است.
 
برای مقایسه، می‌توان به نقشه آزتک‌ها از تنوچتیتلان اشاره کرد که در آن تنها نام خانواده‌های بزرگ شهر دیده می‌شود؛ و در مقابل، نقشه نروژ در سال ۱۹۶۳، دوران طلایی سوسیال‌دموکراسی، که در آن نام‌های زیادی ثبت شده بود، چون شعارشان چیزی شبیه این بود که «همه در آن گنجانده شده‌اند».
 
این مسئله نشان می‌دهد که شیوه‌های متفاوت ترسیم نقشه همواره بازتابی از ارزش‌های زمانه‌ای است که نقشه‌ها در آن پدید می‌آیند.
 
در کتابتان می‌گویید نقشه‌ها بازتاب دیدگاهی از جهان هستند. آیا فکر می‌کنید نقشه‌ها می‌توانند واقعیت را بازتاب دهند؟ یعنی صرفا حقیقت را نشان دهند؟
 
هم بله و هم نه. دشوارترین بخش این است که زمین گرد است و نقشه تخت، بنابراین باید تصمیم‌های سختی بگیریم درباره اینکه چطور چیزی را که می‌خواهیم نشان دهیم، روی کاغذ بیاوریم.
 
همچنین باید تصمیم بگیریم چه چیزهایی را وارد نقشه کنیم. اگر از همسایه‌ات متنفری، شاید او را حذف کنی. منازعات سیاسی همیشه در نقشه‌ها بازتاب می‌یابند.
 
روزی به سوریه سفر کردم و در کتاب‌فروشی نقشه‌ای دیدم که اسرائیل در آن وجود نداشت و همه منطقه با عنوان فلسطین مشخص شده بود. حیف که آن را نخریدم؛ چون چیزهای بسیاری درباره فضای فکری آن زمان سوریه می‌گفت.
 
از سوی دیگر اسرائیلی‌هایی هستند که رویای اسرائیل بزرگ‌تر را در سر دارند، همان سرزمینی که به گفته خودشان خدا به آنان بخشیده و در برخی نقشه‌ها آن را نشان می‌دهند.
 
در اروپا هم پرسش‌های مشابهی مطرح است: آیا کوزوو را باید کشوری مستقل دانست یا نه؟ این هم نوعی تصمیم‌گیری در هنگام ترسیم نقشه است.
 
یعنی به نوعی، نگاه ما به جهان در همین نقشه‌ها بازتاب می‌یابد.
 
بله، حتی نام‌هایی که در نقشه‌ها می‌آیند نیز معنا دارند.
 
مثلا در اروپا بلندترین کوه جهان را با نام اورست می‌شناسند، اما مردم بومی در نپال، هند و چین نام‌های قدیمی‌تری برای آن دارند.
 
این هم بازتابی از نگاه استعمارگرانه آن دوران است: کوهی که به نام جورج اورست، جغرافی‌دان نظامی بریتانیایی، نام‌گذاری شده، در دوره‌ای که مکان‌ها را به افتخار چهره‌های سرشناس بریتانیایی نام‌گذاری می‌کردند.
 
یا مثلا اصطلاح «خاورمیانه»؟
 
دقیقا. «خاورمیانه» یعنی خاور (شرق) کجا؟ از نگاه چه کسی؟
 
و نقشه‌ها چقدر در درک ما از گذشته اهمیت دارند؟
 
نگاه کردن به نقشه‌های قدیمی تقریبا شبیه خواندن کتاب تاریخ است. دیدن این که مرزها کجا بوده‌اند و چه جاهایی اصلا مرزی نداشته‌اند، یا این که نام شهرها چگونه در طول قرن‌ها تغییر کرده، بسیار جذاب است.
 
اگر نقشه‌هایی در اختیار داشته باشید که توزیع جمعیت را نشان دهند، مثلا در امپراتوری اتریش-مجارستان، می‌توانید الگوها را ببینید و با نقشه‌های امروز اروپا مقایسه کنید. در این صورت درمی‌یابید که همان‌جا سرزمین چک‌ها، اسلواک‌ها و مجارهاست.
 
در مجارستان امروز، با حکومتی که اکنون دارد (به رهبری ویکتور اوربان پوپولیست و راست‌گرا)، نقشه‌ها اهمیت زیادی یافته‌اند.
 
آنها نقشه‌هایی دارند که «مجارستان بزرگ‌تر» را نشان می‌دهد؛ سرزمینی که به گمان آن‌ها متعلق به خودشان است و شامل بخش‌های وسیعی از کشورهای همسایه می‌شود که آن‌ها را نیز بخشی از مجارستان تلقی می‌کنند.
 
در نتیجه، حتی امروز هم نقشه‌ها، مانند گذشته، برای اهداف سیاسی به کار گرفته می‌شوند.
 
در کتابتان نوشته‌اید که نقشه‌های کهن هر یک بازتابی از نوعی نگاه به جهان بوده‌اند: یونانی‌ها نقشه‌هایی علمی و نظری داشتند، رومی‌ها عمل‌گرا بودند و نقشه‌های قرون وسطایی ماهیتی دینی داشتند. به نظر شما مردم آینده، وقتی به نقشه‌های ما نگاه کنند، چه تصویری از ما خواهند داشت؟ مثلا نقشه‌های گوگل، که همان‌طور که در کتاب اشاره کرده‌اید، پر از پیتزافروشی است.
 
سوال خوبی است. نقشه گوگل کاملا از راه تبلیغات و کسب‌وکارهایی که برای حضور در نقشه هزینه می‌کنند، تامین مالی می‌شود. این مسئله آن را از دیگر پروژه‌های بزرگ نقشه‌نگاری متمایز می‌کند.
 
به طور سنتی معمولا دولت‌ها هزینه پروژه‌های عمده‌ کارتوگرافی (نقشه‌نگاری) را تامین می‌کردند؛ دست‌کم از قرن هفدهم در فرانسه و زمانی که هدف شناخت دقیق‌تر سرزمین‌ها بود.
 
البته همیشه نقشه‌های تجاری هم برای بازرگانان وجود داشته است. مثلا تاجرانی که کشتی‌هایشان را به دور دنیا می‌فرستادند و خودشان هزینه نقشه‌ها را می‌پرداختند، هر چند در آن‌ها خبری از پیتزافروشی نبود.
 
امروز هم دولت‌ها همچنان نقشه‌ها را تامین مالی می‌کنند، چون تصور نمی‌کنم گوگل هرگز علاقه‌ای به نقشه‌برداری از شبکه‌های زیرزمینی آب یا دیگر زیرساخت‌هایی داشته باشد که در اختیار دولت‌ها یا نهادهای عمومی است. چنین نقشه‌هایی هنوز مورد نیاز است، برای کارهایی مانند ثبت مالکیت و معاملات زمین، و به همین دلیل دولت‌ها هنوز نیاز به اداره‌های ملی نقشه‌برداری دارند.
 
پیشتر به نقشه‌های سوریه اشاره کردید. نمونه‌های دیگری هم هست، مثل نقشه‌های مراکش که صحرای غربی را بخشی از قلمرو این کشور نشان می‌دهند، یا نقشه‌هایی که نیکلاس مادورو منتشر کرده و منطقه اسکیبو را بخشی از ونزوئلا نشان می‌دهد. این نمایش بصری مرزها چه قدرتی دارد؟
 
به گمانم می‌تواند برای برانگیختن احساسات میهن‌پرستانه به کار رود یا حتی برای ایجاد حس قربانی بودن؛ مثلا وقتی نقشه‌ها را نشان می‌دهند و می‌گویند: «ببینید چقدر با ما ناعادلانه رفتار شده. زمین‌مان را از ما گرفته‌اند و ما فقط می‌خواهیم چیزی که مال ماست را پس بگیریم.»
 
برایم جالب بود که در کتاب اشاره کرده بودید که در گذشته فرایند تهیه نقشه تا حدی شبیه ویکی‌پدیای امروزی بوده است؛ روندی جمعی که در آن نقشه‌نگاران از خوانندگان می‌خواستند نقشه‌هایی از سرزمین‌های دوری که دیده بودند بیاورند تا به اطلس‌ها افزوده شود. آیا همیشه این‌طور بوده است؟
 
بله، قرن‌ها همین‌طور بود. بطلمیوس که حدود سال ۱۵۰ میلادی در اسکندریه زندگی می‌کرد، به بندر می‌رفت و با دریانوردان گفت‌وگو می‌کرد: «از کجا آمده‌اید؟ سفرتان چقدر طول کشید؟ در راه چه دیدید؟»
 
فرا مائورو، راهبی که اواخر قرون وسطی در ونیز زندگی می‌کرد، همین روش را به کار می‌برد. او هم با دریانوردان ونیزی که از سفر آمده بودند گفت‌وگو می‌کرد. آبراهام اورتلیوس نیز با دیگر نقشه‌نگاران مکاتبه داشت تا به جدیدترین نقشه‌های آن‌ها دسترسی پیدا کند.
 
از یک جهت شبیه ویکی‌پدیا بود. اطلاعات از این‌سو و آن‌سو گردآوری می‌شد و هر کسی می‌توانست در ساخت آن مشارکت کند، تا در نهایت نقشه‌ای دقیق‌تر، کامل‌تر و کارآمدتر پدید آید.
 
نقشه‌ها گاه تلاشی بوده‌اند برای از میان بردن تفاوت‌ها و یکسان‌سازی جمعیت‌ها تا احساسات ملی‌گرایانه را خاموش کنند. در کتاب به نقشه سزار فرانسوا کاسینی از فرانسه در قرن هفدهم اشاره می‌کنید که همه مناطق کشور را با رنگ و زبانی یکسان نشان می‌داد، در حالی که در آن دوره پرسش درباره معنای «ملت فرانسه» به مسئله‌ای سیاسی بدل شده بود و در سرزمین فرانسه نه تنها به زبان فرانسوی، بلکه به زبان‌های ایتالیایی، آلمانی، برتون و کاتالان نیز سخن گفته می‌شد.
 
بله، آن نقشه بازتاب همان میل به نظم و یگانگی است که به گمانم در بسیاری از انسان‌ها وجود دارد. فرانسه نمونه‌ای روشن است، ولی چنین گرایشی را می‌توان در جاهای دیگر هم دید.
 
شاید نقشه‌های امروزی به ما نشان دهند که ما تنوع را به شیوه‌های گوناگون جشن می‌گیریم: با مشخص کردن اینکه کدام اقوام کجا زندگی می‌کنند و در هر منطقه چه به زبان‌هایی صحبت می‌شود.
 
مثلا در نروژ، مردم سامی داریم؛ قومی بومی که در شمال کشور زندگی می‌کنند، ولی در جاهای دیگر هم پراکنده‌اند. آن‌ها گذشته سختی را پشت سر گذاشته‌اند و مجبور به همگون‌شدن با فرهنگ نروژی شده‌اند.
 
امروز نقشه‌هایی وجود دارد که نشان می‌دهد در کدام بخش‌ها زبان سامی شمالی، جنوبی یا ساحلی صحبت می‌شود. چنین نقشه‌هایی ابزاری هستند برای دربرگرفتن اقوام و ایجاد حس تعلق، نه حذف و یکسان‌سازی اجباری؛ درست بر خلاف آنچه در فرانسه قرن هفدهم رخ داد، زمانی که همه نام‌های جغرافیایی بر استفاده از فرانسوی پاریسی تاکید می‌شد.
 
امیدوارم نقشه‌های امروزی بازتاب دهند که ما اکنون بردبارتر و چندفرهنگی‌تر شده‌ایم.
 
اما البته، بعد یاد دونالد ترامپ می‌افتم و ماجرای «خلیج آمریکا» که راهی آسان برای دامن زدن به پوپولیسم و همان شعار «عظمت را به آمریکا برگردانیم» است.
 
کاملا آشکار است که چنین کاری صرفا برای تبلیغات و منافع سیاسی انجام می‌شود.
 
البته او اولین کسی نیست که چنین کاری می‌کند. در کتاب هم به نقشه‌ای از نروژ در سال ۱۹۱۰ اشاره کرده‌اید که در آن همه نام‌ها به نروژی نوشته شده بود و این موضوع به مذاق انگلیسی‌ها و هلندی‌ها خوش نیامد.
 
بله، این داستان سابقه دارد. هیچ‌کس در این زمینه بی‌گناه نیست.
 
آیا هنوز جایی در جهان هست که نقشه‌برداری نشده باشد؟ یا حالا که ماهواره‌ها همه چیز را دیده‌اند، دیگر رمز و راز و ماجرای کشف از میان رفته است؟
 
کف اقیانوس‌ها هنوز چندان دقیق ترسیم نشده‌اند. کار بسیار دشواری است. نقشه‌کشی سطح زهره یا مریخ آسان‌تر از نقشه‌برداری از بستر اقیانوس‌هاست.
 
اگر به دنبال رمز و راز و ماجراجویی هستید، باید سوار زیردریایی شوید و به کار ترسیم نقشه اعماق دریاها بپردازید.
 
خطوطی که در گذشته روی نقشه‌ها کشیده‌ایم، هنوز هم امروز دنیا را تکان می‌دهند. مثلا تمام آن نقشه‌های آفریقا که قدرت‌های استعماری کشیدند، یا نقشه خاورمیانه که از توافق سایکس-پیکو بیرون آمد. آیا نقشه‌ها خطرناک‌اند؟
 
فکر می‌کنم این مشکلات همچنان باقی خواهند ماند و همیشه کسانی هستند که تاریخ را به سود خود تفسیر می‌کنند.
 
اگر کسی مرزی بکشد و ناگهان در آن سوی خط در اقلیت قرار بگیری، در خطر خواهی بود.
 
زمان زیادی از تقسیم سودان به دو کشور نگذشته است. مطمئنم در هر دو سوی آن مرز تازه، کسانی بودند که ترجیح می‌دادند در کشور دیگری زندگی کنند. همین را می‌توان درباره هند و پاکستان گفت، وقتی از هم جدا شدند و مردم ناچار شدند میان دو کشور جابه‌جا شوند. یا در بالکان، که آشفتگی آن هنوز هم ادامه دارد.
 
و البته، فلسطینی‌ها ناچار به ترک سرزمینشان شده‌اند. در عین حال می‌توان فهمید چرا بسیاری از یهودیان می‌خواستند از اروپا بگریزند، زیرا اقلیتی همواره تحت فشار و آزار بودند.
 
این مسائل هیچ‌گاه ساده نیست. همیشه در هر جایی پیش‌تر کسانی زندگی کرده‌اند و بسیاری از مردمان در سرزمین‌هایی مشترک با هم زیسته‌اند.
 
بیشتر مناطق جهان آمیزه‌ای از زبان‌ها، ملت‌ها و ادیان گوناگون‌اند و هیچ راه حل سریعی برای این تنوع پیچیده وجود ندارد.
 
ما سال‌هاست که از نقشه گراردوس مرکاتور از جهان استفاده می‌کنیم، نقشه‌ای که اندازه کشورها را تحریف می‌کند: آفریقا را کوچک‌تر نشان می‌دهد، ایالات متحده را بزرگ‌تر… و حالا یک جنبش گسترده وجود دارد که خواهان تغییر این نقشه است.
 
بله، در برابر آن طرح پیترز وجود دارد که اندازه واقعی کشورها را نشان می‌دهد. به گمانم دیدن آن برای نخستین بار تجربه‌ای تکان‌دهنده و مفید است.
 
طرح پیترز بسیار ارزشمند است، اما البته آن هم نادرست است. این طرح از نقشه مرکاتور دقیق‌تر نیست، زیرا سفر کردن با استفاده از آن بسیار دشوار خواهد بود. شکل کشورها نیز کاملا دگرگون شده و از شمال به جنوب کشیده شده‌اند. با این حال، برای نشان دادن نسبت واقعی مساحت‌ها و اندازه‌ها، طرحی فوق‌العاده و بسیار لازم است.
 
تلاش‌های دیگری هم برای اصلاح نقشه مرکاتور انجام شده، مانند نقشه‌های نشنال جئوگرافیک که گوشه‌ها را گردتر کرده تا اعوجاج کمتر شود. این‌ها کمک می‌کند، ولی هیچ نقشه‌ای کامل نیست.
 
مردم استرالیا، نیوزیلند و شیلی هم گاه با شوخ‌طبعی نقشه‌هایی می‌کشند که جنوب را بالا قرار می‌دهد؛ در چنین نقشه‌ای نروژ در پایین و در حاشیه جهان ظاهر می‌شود، فقط شبه‌جزیره‌ای کوچک در انتهای زمین.
 
آیا می‌توان گفت نگاه ما به جهان با نقشه‌ها تحریف شده است؟
 
بی‌تردید. اروپا و آمریکای شمالی در بالای جهان قرار داده شده‌اند، در حالی که در واقع بالا و پایین معنایی ندارد.
 
مثلا ارسطو معتقد بود جنوب در بالا قرار دارد. در نقشه‌های قرون وسطی هم بیت‌المقدس در مرکز جهان قرار داشت، شرق در بالا و اروپا در گوشه پایین سمت چپ. این نقشه‌ها جهان را به گونه‌ای نشان می‌داد که در آن بیت‌المقدس و باغ عدن مهم‌ترین مکان‌های زمین بودند.
 
اما نقشه‌های امروزی به ما می‌گویند که بخش‌های مهم جهان اروپا و آمریکای شمالی هستند.
 
منبع: بی بی سی
۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید