در هر سفری، خانه را نیز با خود میبریم
اگر سفر از این مرزِ کنترلشده عبور کند، بهجای لذت، دردآفرین و ناخوشایند میشود. از حدود کنشگری ما بیرون میزند و احساسات دیگری را فرامیخواند.
کد خبر :
۶۸۶۴۸
بازدید :
۱۵۱۴۱
چیزی به سال نو نمانده است. دانشآموزان و دانشجوها خیالپردازی برای گذراندن روزهای تعطیل را شروع کردهاند و خیلی از خانوادهها از هم الآن برنامۀ سفر چیدهاند.
این سالها پیوند محکمی میان تعطیلات اول سال و سفر برپا شده است. رسانهها از آمارهای چند میلیونی خبر میدهند و هواشناسی و پلیس هشدار میدهند که برای مراقبت از خودمان چه کارهایی باید انجام دهیم. اما مخاطرات سفر شاید خیلی عمیقتر از آن باشد که با بستن کمربند ایمنی از آن جان به در ببریم.
اگر به اندازۀ کافی دور شوی، به خودت میرسی.
دیوید میچل
نقلقول بالا را از یکی از هزاران سایتی برداشتهام که برای سفر ساخته شدهاند. چرخی که بزنید مطالبی پیدا میکنید مثل «چهل ترفند برای بستن چمدان» یا «ده جا در اندونزی که حتماً باید ببینید». اسم خود سایت هم بد نیست: «وقتیپیداکنبرایدیدندنیا» ۱. در این سایتها، برای کسانی مثل من که شکاکیتی قدیمی دربارۀ سفر دارند، مطالب دیگری هم هست. مثلاً همین مطلب «۷۵ نقلقولِ الهامبخش برای سفر» یا «راهنمای سفر در ایام افسردگی».
اگر به اندازۀ کافی دور شوی، به خودت میرسی.
دیوید میچل
نقلقول بالا را از یکی از هزاران سایتی برداشتهام که برای سفر ساخته شدهاند. چرخی که بزنید مطالبی پیدا میکنید مثل «چهل ترفند برای بستن چمدان» یا «ده جا در اندونزی که حتماً باید ببینید». اسم خود سایت هم بد نیست: «وقتیپیداکنبرایدیدندنیا» ۱. در این سایتها، برای کسانی مثل من که شکاکیتی قدیمی دربارۀ سفر دارند، مطالب دیگری هم هست. مثلاً همین مطلب «۷۵ نقلقولِ الهامبخش برای سفر» یا «راهنمای سفر در ایام افسردگی».
این آخری توضیح داده بود که ممکن است سفر افسردگی را تشدید کند، چون نظم زندگیتان را به هم میزند و باعث میشود از چیزهایی که موجب آرامشتان بودهاند دور شوید. البته از طرف مقابل هم یادآوری کرده بود که بعضی از آدمهایی که تجربۀ افسردگی داشتهاند گفتهاند سفر به آنها کمک کرده است تا دوباره سرحال شوند و به زندگی برگردند. اما درنهایت این اتفاق استثناست، نه قاعده. پس «نظم زندگی».
باختین در کتاب عظیم تخیل مکالمهای۲ مهمترین پیوستارهای زمانیمکانیِ رمانها را شرح میدهد. پیوستارِ زمانیمکانی بستری است که اتفاقات رمان در آن میافتد یا به تعبیر بهتر رمان آنجا ممکن و محقق میشود. یکی از مهمترین این پیوستارها «جاده» است. بسیاری از رمانهای مهم تاریخ، ازجمله دنکیشوت، در این پیوستار رخ میدهند. جاده محلِ تلاقی تصادفیِ آدمهایی است که سلسلهمراتبهای زندگی اجتماعیْ امکان دیدار آنها را در زیست روزمرۀ ما از بین بردهاند؛ «نمایندگان همۀ طبقات اجتماعی، نهادها، مذاهب، ملیتها و گروههای سنی» در جاده با هم دیدار میکنند و همقدم میشوند.
باختین در کتاب عظیم تخیل مکالمهای۲ مهمترین پیوستارهای زمانیمکانیِ رمانها را شرح میدهد. پیوستارِ زمانیمکانی بستری است که اتفاقات رمان در آن میافتد یا به تعبیر بهتر رمان آنجا ممکن و محقق میشود. یکی از مهمترین این پیوستارها «جاده» است. بسیاری از رمانهای مهم تاریخ، ازجمله دنکیشوت، در این پیوستار رخ میدهند. جاده محلِ تلاقی تصادفیِ آدمهایی است که سلسلهمراتبهای زندگی اجتماعیْ امکان دیدار آنها را در زیست روزمرۀ ما از بین بردهاند؛ «نمایندگان همۀ طبقات اجتماعی، نهادها، مذاهب، ملیتها و گروههای سنی» در جاده با هم دیدار میکنند و همقدم میشوند.
از این لحاظ، جاده جایی است که «اتفاقها» میافتد و داستانها پیش میرود. بااینحال، باختین در انتهای بحث خود به یک ویژگی مهم این جادهها اشاره میکند که در همۀ رمانهای جادهای مشترک است: «جاده همواره از میان سرزمینی آشنا عبور میکند، نه از میان جهانی بیگانه و غریبه». بنابراین، اگرچه شخصیت رمان پا در راهی تازه میگذارد و با دنیاها و آدمهای جدیدی روبهرو میشود، اما میزانِ جدیدبودن این دنیا کنترلشده است. او با چیزی یکسره نفهمیدنی و مهارنشدنی مواجه نمیشود و در کورانِ بیمعنایی و گمگشتگی و آشوب نمیافتد، بلکه در محدودهای دست به تجربه میزند که در مجموع «امن» و «آشنا» به حساب میآید.
دنیای جدید ممکن است خطرناک، ترسناک یا دردناک باشد، اما مرگبار نیست و او درخلال رویارویی با آن آبدیده و قویتر میشود. امرِ نویی که او در خلال سفرش تجربه میکند یکسره و از بنیاد نو نیست، بلکه رگههایی از چیزهایی قدیمی را با خود دارد. بهعبارت دیگر «نظم زندگیِ» شخصیت داستان، اگرچه به چالش کشیده میشود، اما آسیبی جبرانناپذیر نمیبیند و به مخاطرۀ جدی نمیافتد.
این رمزِ لذتبخشبودنِ سفر است. اگر سفر از این مرزِ کنترلشده عبور کند، بهجای لذت، دردآفرین و ناخوشایند میشود. از حدود کنشگری ما بیرون میزند و احساسات دیگری را فرامیخواند. تجربۀ پناهجویان و آوارگانِ جنگی از سفر نمونهای است از اینکه سفر، وقتی به ورای مرزهای «نظم زندگی» میرسد، چقدر سهمگین میشود.
«خانه» جایی است که در آن «نظم زندگی» استقرار پیدا میکند. یوهانس لینهارد، انسانشناسی که چند سال در کنار بیخانمانهای پاریس و لندن زندگی میکرد تا شیوۀ ساماندادن آنها به کارهای خودشان را دریابد، باظرافت نشان میدهد که چطور مفهوم «خانه» همچنان در کانون آرزوها و برنامهریزیهای آنها برای آینده قرار دارد. آنها یا در آرزوی بازگشت به خانههایشان بودند، یا در تمنای بهدستآوردن یا ساختنِ خانهای در دنیای جدید.
«خانه» جایی است که در آن «نظم زندگی» استقرار پیدا میکند. یوهانس لینهارد، انسانشناسی که چند سال در کنار بیخانمانهای پاریس و لندن زندگی میکرد تا شیوۀ ساماندادن آنها به کارهای خودشان را دریابد، باظرافت نشان میدهد که چطور مفهوم «خانه» همچنان در کانون آرزوها و برنامهریزیهای آنها برای آینده قرار دارد. آنها یا در آرزوی بازگشت به خانههایشان بودند، یا در تمنای بهدستآوردن یا ساختنِ خانهای در دنیای جدید.
باوجوداین، حتی در همین حدّفاصلِ بیخانمانی نیز، تلاش آنها برای دستوپاکردن جایی که حسی از خانه داشته باشد، کاملاً مشهود بود. لینهارد از دقتی سخن میگوید که الکس، یکی از بیخانمانهای پاریس، برای مرتبکردن گوشهای از ایستگاه مترو، که شبها آنجا میخوابد، به خرج میدهد: «فوراً متوجه شدم این تورفتگی چقدر مرتب چیده شده است. او تکهکارتنهایی را که حکم کفپوش داشتند پاره کرده بود تا دقیقاً درون دو مترمربع فضای میان دیوارهای سنگی جا بگیرند.
دو لایه کارتنْ الکس را از سنگ سرد زیر پایش جدا میکرد. لایۀ دیگر کارتن هم دیوار پشتسر او را شکل میداد» ۳. او توضیح میدهد که خانه را نباید لزوماً مکانی فضایی در نظر گرفت که، جایی در آن بیرون، با سنگ و آجر ساخته شده است، بلکه همواره نوعی آرزومندی یا آرمان در فهمِ ما از خانه وجود دارد. ما همیشه داریم دنبالِ آن خانهای میگردیم که قرار است در آن نظمِ زندگی آنچنان که میپسندیم در آن برپا شود؛ بنابراین خانه، به همان میزان که به یک مکان ارجاع دارد، نوعی طرح و برنامۀ لامکانی نیز هست. چیزی که در خیالاتمان میسازیم و تکمیلش میکنیم.
ما خانهمان را در خیالمان بهتر و زیباتر میکنیم، اما در واقعیت ممکن است خانه خراب شود و از دست برود. اینال هندی در جستار «خدا میداند» ۴ روایتی سوزناک و غریب از این بیخانمانی روایت میکند. او پدرش را به یاد میآورد، مردی فلسطینی که باغهای خانوادگی زیتونش را در فلسطین جا گذاشته بود و به شیکاگو آمده بود تا نانی برای بچههایش درآورد، پدری خسته و کوفته که یک روز، آدمهایی ناشناس به خاطر ۴۸ دلار به سینهاش شلیک کردند. اینال تصویر مردی را ترسیم میکند که وقتی از سرِ کار به خانه برمیگشت به او و پنج خواهر و برادر دیگرش میگفت: «خیلی زود... یک روز... به روستایمان در فلسطین برمیگردیم، از باغهای خودمان سبزی میچینیم و در آرامش زندگی میکنیم».
ما خانهمان را در خیالمان بهتر و زیباتر میکنیم، اما در واقعیت ممکن است خانه خراب شود و از دست برود. اینال هندی در جستار «خدا میداند» ۴ روایتی سوزناک و غریب از این بیخانمانی روایت میکند. او پدرش را به یاد میآورد، مردی فلسطینی که باغهای خانوادگی زیتونش را در فلسطین جا گذاشته بود و به شیکاگو آمده بود تا نانی برای بچههایش درآورد، پدری خسته و کوفته که یک روز، آدمهایی ناشناس به خاطر ۴۸ دلار به سینهاش شلیک کردند. اینال تصویر مردی را ترسیم میکند که وقتی از سرِ کار به خانه برمیگشت به او و پنج خواهر و برادر دیگرش میگفت: «خیلی زود... یک روز... به روستایمان در فلسطین برمیگردیم، از باغهای خودمان سبزی میچینیم و در آرامش زندگی میکنیم».
اما خانه ویران شده بود، ناچار در شیکاگو مانده بود و «گِلِ زیر پایش که میوههای موردعلاقۀ او را پرورش میداد به سیمان سردِ پر از تهسیگار، آدامسهای جویده، و بطریهای مشروب تبدیل شده بود». سفر چه معنایی به خود خواهد گرفت، وقتی خانه فروبریزد؟ عشقِسفرهایی که هر روز عکسهایشان را در صفحۀ اینستاگرام خود به ما نشان میدهند، و در گوشمان میخوانند که کلِ زندگی سفری است که باید در آن به آینده چشم دوخت و غصۀ گذشته را نخورد، اگر بدانند بازگشتی در کار نیست، هنوز هم به همان گرمی به رویمان لبخند میزنند؟
معنای سفر بر گُردۀ معنای خانه ساخته میشود. سفر نهتنها در پناهِ امنیت خانه است که جذابیت پیدا میکند، بلکه با بهخطرافتادن خانه نیز تهدیدکننده و اندوهبار جلوه خواهد کرد، یا اساساً خود به نشانهای از خطر تبدیل خواهد شد. به عبارت دیگر، این وضعیتِ خانه است که موقعیتِ آنکه قدم در جاده گذاشته را تعیین میکند. گردشگر، زائر، جهانگرد، ماجراجو، کاشف، مهاجر، پناهجو، آواره، گمشده، و دیگر شخصیتهایی که معنایشان با انواع و اقسام سفر گره خورده است، درعینحال به ما نشان میدهند که رابطۀ ما با خانه چقدر میتواند بحرانی باشد. این مسئله در موقعیتهایی که فرصت داریم تا بیشتر به «خانه» فکر کنیم، بحرانیتر از همیشه میشود. گویا تعطیلات از این دست موقعیتهاست.
در روزهای تعطیل، بیش از همیشه میخواهیم در خانه باشیم و بیش از همیشه میفهمیم که خانهمان از دست رفته است. آن چهاردیواریِ بزرگ یا کوچک، زشت یا زیبا، و قدیمی یا نوساز سر جایش هست، اما همچنان خانهمان از دست رفته است.
معنای سفر بر گُردۀ معنای خانه ساخته میشود. سفر نهتنها در پناهِ امنیت خانه است که جذابیت پیدا میکند، بلکه با بهخطرافتادن خانه نیز تهدیدکننده و اندوهبار جلوه خواهد کرد، یا اساساً خود به نشانهای از خطر تبدیل خواهد شد. به عبارت دیگر، این وضعیتِ خانه است که موقعیتِ آنکه قدم در جاده گذاشته را تعیین میکند. گردشگر، زائر، جهانگرد، ماجراجو، کاشف، مهاجر، پناهجو، آواره، گمشده، و دیگر شخصیتهایی که معنایشان با انواع و اقسام سفر گره خورده است، درعینحال به ما نشان میدهند که رابطۀ ما با خانه چقدر میتواند بحرانی باشد. این مسئله در موقعیتهایی که فرصت داریم تا بیشتر به «خانه» فکر کنیم، بحرانیتر از همیشه میشود. گویا تعطیلات از این دست موقعیتهاست.
در روزهای تعطیل، بیش از همیشه میخواهیم در خانه باشیم و بیش از همیشه میفهمیم که خانهمان از دست رفته است. آن چهاردیواریِ بزرگ یا کوچک، زشت یا زیبا، و قدیمی یا نوساز سر جایش هست، اما همچنان خانهمان از دست رفته است.
به روزهای آخر سال که نزدیک میشویم، التهابی محسوس در شهرهای بزرگ به چشممان میآید. ثانیهشماری برای برگشت به «خانه». خانهای که در شهری کوچک، یا روستایی دور و نزدیک، جا گذاشتهایم و روزهای تعطیل به آنجا برمیگردیم. باید برگردیم تا در خانهمان آرام بگیریم، فکر و خیالهای گذشته را دوباره زنده کنیم، یادمان بیاید که بودهایم و فراموش کنیم که هستیم. سفر، چه رفتن حسابش کنیم و چه برگشتن، فرصت بینظیری برای این نوعِ خاص از فراموشکردن است، فراموشکردنِ آن شخصیتِ سخت و ستیزهجویی که بزرگسالی برایمان ساخته است: کسی که عقایدش مشخص است، اهدافش ازپیش تعیین شده است، و راه و رسم زندگیاش برای همه روشن است.
پیکو آیر، نویسنده و جستارنویس هندیانگلیسی، که عمدۀ شهرتش را مدیون چیزهایی است که دربارۀ سفر نوشته، میگوید سفر آدمها را بچه میکند. پیلههای قطوری که زندگی را برایمان سنگین و فرساینده کردهاند کنار میزند و دوباره ما را به اوقاتی برمیگرداند که همهچیز میتوانست آرزویی دستیافتنی جلوه کند. سفر ما را به نسخۀ معصومانهتر و خوشبینتری از خودِ همیشگیمان تبدیل میکند، به همان بچهای که بعد از یک شب خوابیدن در کلبهای جنگلی، آنجا را خانۀ دائمیاش میدانست و با خودش قرار میگذاشت تا هر روز صبح با صدای پرندگانی بیدار شود که در شاخسار درختان هیاهو میکردند.
پیکو آیر جلوتر میرود؛ میگوید وقتی سفر میرویم حتی زبانمان تغییر میکند، مؤدبتر و آرامتر میشویم و بیش از آنکه دنبال اثبات برتری و درستی حرف خودمان باشیم، به دیگران گوش میدهیم.
سفر بچهمان میکند، اما این بازگشت به کودکی بیخطر نیست. نگاه کودک گرچه معصومانه است، اما سادهدلانه و خودمحور نیز هست. اس. ای. اسمیت، در مقالۀ «سفرهای توریستی و میراث استعمار»، بر این نگاهِ سوگیرانۀ توریست تمرکز کرده است. وقتی در سفریم، عامدانه از دیدنِ زشتیها -یا واقعیتها؟ - پرهیز میکنیم. فقر و نابرابری و فرهنگ بومی را نمیبینم، یا نمیخواهیم که ببینیم.
به همین خاطر است که اسمیت میگوید نگاه توریست همان نگاه استعمارگر است، نگاهی دور، منفک و مرزبندیشده، که تنها سود است که او را به سرزمینی که در آن قدم برمیدارد پیوند میزند. فرقی نمیکند این سود از استخراج معادن طلا حاصل شود، یا از استخراج زیباییهایی که قرار است در اینستاگرام به معرض فروش گذاشته شود. نگاه استعمارگر آن بالا ایستاده است و از آنجا به ما لبخند میزند و به خود مفتخر است که، برای سرزمینی بینوا، تمدن و انساندوستی و زیباییپرستی به ارمغان آورده است. به این بهانه باید پرسید آیا ممکن است سفر عملی مغایرِ اخلاق باشد؟ آیا میشود از چیزی به نام فلسفۀ اخلاق سفر سخن گفت؟
سفر قید و بندهایی را که در زندگی روزمره به آنها پایبندیم برمیدارد؛ رهایی و آسودگیای که در سفر احساس میکنیم از همینجاست، اما این قید و بندها -همانها که «نظم زندگی» را در خانه برپا میکنند- وقتی برداشته شوند، چهبسا ما را بیاعتنا و نااخلاقیتر کنند. آنچه به آن تعلقی نداریم هم میتواند قشنگ و نو باشد، و هم بیارزش و فانی. میشود آن را محترم و گرانبها شمرد و میشود تخریبش کرد؛ و مسافران همۀ این کارها را میکنند. لورن بویسنو در جستار «پایان گشتوگذار: سفر همچون شکنجهای ملایم» بر این تناقضهای سفر تمرکز میکند.
سفر قید و بندهایی را که در زندگی روزمره به آنها پایبندیم برمیدارد؛ رهایی و آسودگیای که در سفر احساس میکنیم از همینجاست، اما این قید و بندها -همانها که «نظم زندگی» را در خانه برپا میکنند- وقتی برداشته شوند، چهبسا ما را بیاعتنا و نااخلاقیتر کنند. آنچه به آن تعلقی نداریم هم میتواند قشنگ و نو باشد، و هم بیارزش و فانی. میشود آن را محترم و گرانبها شمرد و میشود تخریبش کرد؛ و مسافران همۀ این کارها را میکنند. لورن بویسنو در جستار «پایان گشتوگذار: سفر همچون شکنجهای ملایم» بر این تناقضهای سفر تمرکز میکند.
بویسنو معتقد است ما انسانها هزاران سال است که به سفرکردن مشغولیم، اما هنوز واقعاً نمیدانیم چرا دست به این کار میزنیم. سفر مخلوطی است از لذت و رنج، از جذابیت و ملال، از علم و جهل، از فراموشکردن و بهیادآوردن، و از داشتن و نداشتن. اساساً شاید این رفت و برگشتهای فکریِ سفر است که اذهانِ غمزدۀ ما را دوباره به جنبوجوش میاندازد. آمادهمان میکند برای دوباره پرسیدن و دوباره آموختن. نهیبمان میزند که چیزها فقط معمولی نیستند، بلکه ممکن است بهشکلی نامعمول زشت یا زیبا باشند. اگر ما به سفر نیاز داریم، از این بابت است، زیرا آنچه معمولی است دیگر نه زشت است و نه زیبا.
بهمناسبت تعطیلات سال نو، پروندۀ این شمارۀ فصلنامۀ ترجمان به سفر و تعطیلات و دید و بازدید اختصاص یافته است. غیر از چند مطلبی که در همین نوشته از آنها یاد کردم، جستاری از زیدی اسمیت را خواهید خواند به نام «رودخانۀ تنآسا» که در شمارۀ آخر سال نیویورکر در ۲۰۱۷ منتشر شده است.
بهمناسبت تعطیلات سال نو، پروندۀ این شمارۀ فصلنامۀ ترجمان به سفر و تعطیلات و دید و بازدید اختصاص یافته است. غیر از چند مطلبی که در همین نوشته از آنها یاد کردم، جستاری از زیدی اسمیت را خواهید خواند به نام «رودخانۀ تنآسا» که در شمارۀ آخر سال نیویورکر در ۲۰۱۷ منتشر شده است.
دو جستارِ بههمپیوسته از تونی جات، مورخ فقید آمریکایی، از نقش بیبدیلی میگویند که قطارها و تجربۀ سفر با آنها در ساختن دنیای جدید داشتهاند. «هتل مالیخولیا» نوشتاری برانگیزاننده از سوزان جوینسان است که داستان زندگی آدمی دائمالسفر را بازگو میکند، مسافری که روزی تصمیم میگیرد دیگر به سفر نرود. جاشوا کوهن در «مقصد؟ هر جایی جز اینجا» از میلِ قدرتمندی سخن گفته است که ما انسانها برای فرار و بیرونزدن داریم؛ و نهایتاً «از خانه بیرون نرو؛ دلایلی بر ضدِ دید و بازدید» نوشتاری کنایهآمیز از شیلا هتی، نویسندۀ تحسینشدۀ آمریکایی، است که برای فایدهها و ضررهای دیدنِ دیگران استدلال آورده است، البته درنهایت بیشتر بر ضررها تأکید دارد تا فایدهها.
پینوشتها:
• این مطلب سرمقالۀ محمد ملاعباسی در دهمین شمارۀ فصلنامۀ ترجمان علوم انسانی است و وبسایت ترجمان در تاریخ ۱۸ اسفند ۱۳۹۷ آن را با عنوان «در هر سفری، خانه را نیز با خود میبریم» منتشر کرده است.
پینوشتها:
• این مطلب سرمقالۀ محمد ملاعباسی در دهمین شمارۀ فصلنامۀ ترجمان علوم انسانی است و وبسایت ترجمان در تاریخ ۱۸ اسفند ۱۳۹۷ آن را با عنوان «در هر سفری، خانه را نیز با خود میبریم» منتشر کرده است.
•• محمد ملاعباسی دانشآموختۀ دکترای جامعهشناسی در دانشگاه تربیت مدرس است. او هماکنون جانشینسردبیر سایت و فصلنامۀ ترجمان است.
[۱]maketimetoseetheworld.com
[۲]باختین، میخاییل. تخیل مکالمهای: جستارهایی دربارۀ رمان. ترجمۀ رؤیا پورآذر، تهران: نشر نی، ۱۳۸۹.
[۳]لینهارد، یوهانس، «تصویر خیالی کارتنخوابها از جایی به اسم خانه»، وبسایت ترجمان علوم انسانی، منتشرشده در تاریخ ۹ دی ۱۳۹۷.
[۴]هندی، اینال، «خدا میداند»، وبسایت ترجمان علوم انسانی، منتشرشده در تاریخ ۲۶ فروردین ۱۳۹۷.
۰