نقد سریال It: Welcome to Derry؛ بازگشت خونین پنی‌وایز

نقد سریال It: Welcome to Derry؛ بازگشت خونین پنی‌وایز

شهـر دری، آن جایگـاه خـوف و اسـرار در ایالـت مـین، بار دیگـر درب‌هـای خود را به روی ما می‌گـشاید. اما این بار، به جای دهه ۸۰ یا ۹۰ میلادی، به آوریل ۱۹۶۲ پا می‌گذاریم؛ به اوج‌گیری بحران موشکی کـوبا، به عمـق جـنگ سـرد، و به طوفانی که پیش از ظهور “کلوب بازنده‌ها” بر این شهر نفرین‌زده گذشت. سریال «It: Welcome to Derry» که با نام «آن: به دری خوش آمدید» شناخته می‌شود، یک پیش‌درآمد هشت‌قسمتی است که توسط اندرِس موسکیتی، کارگـردان دوگـانه سینمایی موفق «آن»، برای اچ‌بی‌او ساخته شده است.

کد خبر : ۲۷۷۴۱۳
بازدید : ۱۸

گاهی بزرگ‌ترین ترس‌ها، ریشه در خاطراتی دارند که هرگز تجربه نکرده‌ایم. «It: Welcome to Derry» ما را به دل یکی از همان خاطرات جمعی می‌برد: دهه ۶۰ میلادی، در سایه سنگین جنگ سرد و در شهری که گویی نفس‌های آخرش را می‌کشد. اینجا دیگر با نسل آشنای «بازنده‌ها» روبرو نیستیم، بلکه با ریشه‌های تاریک‌تری از وحشت مواجهیم. آندرِس والتر مُوسکیِتی، کارگردان دوگانه سینمایی پرفروش «آن»، این بار نه برای تکرار که برای تعمیق اسطوره‌ «پنی‌وایز» بازگشته است. اما آیا این سفر به گذشته، چیزی بیش از یک احیای نوستالژیک است؟ آیا می‌توان در جهانی که هر وجبش پیش‌تر نقش خوف را خورده، هراس تازه‌ای آفرید؟ در این نقد به عمق این بازگشت می‌رویم و می‌پرسیم: آیا دریِ دیگری که به رویمان گشوده شده، ارزش قدم گذاشتن دارد؟47

شهـر دری، آن جایگـاه خـوف و اسـرار در ایالـت مـین، بار دیگـر درب‌هـای خود را به روی ما می‌گـشاید. اما این بار، به جای دهه ۸۰ یا ۹۰ میلادی، به آوریل ۱۹۶۲ پا می‌گذاریم؛ به اوج‌گیری بحران موشکی کـوبا، به عمـق جـنگ سـرد، و به طوفانی که پیش از ظهور “کلوب بازنده‌ها” بر این شهر نفرین‌زده گذشت. سریال «It: Welcome to Derry» که با نام «آن: به دری خوش آمدید» شناخته می‌شود، یک پیش‌درآمد هشت‌قسمتی است که توسط اندرِس موسکیتی، کارگـردان دوگـانه سینمایی موفق «آن»، برای اچ‌بی‌او ساخته شده است. این سریال بر پایه فصـول اینترلـود رمان کلاسیک استیون کینگ بنا شده است؛ همان بخش‌هایی که در دو فیلم بلند مجال پرداخت نیافتند. اما آیا این بازگشت به خاستگاه‌های ترس، چیزی بیش از یک سـفر نوستالـژیک برای هواداران پروپاقرص است؟ آیا می‌تواند ماهیـت خـود را به عنوان یک اثر هراس‌آور مستحکم و موثـر، جدا از اعتبـار نام «پنی‌وایز»، تثبیت کند؟

پاسخ، همچون خود شهر دری، دوگانه و پیچیده است. از یک سو، «Welcome to Derry» سریالی است با تولیدی پرخرج و با جزئیاتی تحسین‌برانگیز که بافت تاریخی دوره خود را با مهارت احیا می‌کند. از سوی دیگر، گاهی به نظر می‌رسد زیر سایه سنگین میراث خود خم شده است و برای یافتن نفس تازه تقلا می‌کند. با این حال، آنچه این بازگشت را جذاب و حتی ضروری می‌سازد، نه صرفاً ظهور دوباره آن دلقک دندان‌نما، که بستر تاریخی غنی‌ای است که داستان در آن رخ می‌دهد. موسکیتی هوشمندانه زمان وقایع را از ۱۹۵۸ (طبق رمان) به ۱۹۶۲ تغییر داده تا فاصله ۲۷ساله با اتفاقات فیلم اول حفظ شود. این تغییر، نعمتی غیرمنتظره است. زیرا سریال را مستقیماً در قلب یکی از بحرانی‌ترین دوره‌های تاریخ معاصر آمریکا قرار می‌دهد: دورانی که ترس از جنگ هسته‌ای و انفجار جهانی، نه یک توهم، که واقعیتی روزمره برای شهروندان عادی بود.

48

این ترس جمعی و وجودی، سوخت بی‌نظیری برای موجودی مانند «آن» فراهم می‌آورد. کینگ در رمان خود به وضوح نشان می‌دهد که موجود کهن شهر دری، از ترس‌ها تغذیه می‌کند و آنها را منعکس می‌سازد. چه منبعی غنی‌تر از ترسی که تمام یک ملت را دربرگرفته است؟ در «Welcome to Derry»، این حس قریب‌الوقوع بودن آخرالزمان، در تاروپود زندگی روزمره تنیده شده است. اخبار آزمایش‌های هسته‌ای از رادیو پخش می‌شود، نظامیان از محموله‌های شوروی در کوبا صحبت می‌کنند و در مدارس، فیلم‌های آموزشی «پناهگاه‌سازی در برابر بمب اتم» به کودکان نشان داده می‌شود. این زمینه‌سازی، تنها یک دکور مجلل نیست؛ بلکه تبدیل به شخصیتی اصلی می‌شود که روان تمام افراد حاضر در درام را تحت‌تاثیر قرار می‌دهد. اینجا، موسکیتی عملاً در حال اصلاح یکی از کاستی‌های نسبی دوگانه سینمایی خود است؛ در آن فیلم‌ها، اگرچه فضای دهه ۸۰ به خوبی نشان داده شد، اما فشار خاص اجتماعی آن دوره کمتر به عنوان عاملی برای ترس و وحشت به خدمت گرفته شد. در اینجا، تاریخ و هراس در هم می‌آمیزند تا تصویری فراموش‌نشدنی خلق کنند.

داستان با دو خط موازی پیش می‌رود. اول، ماجرای ناپدیدشدن مرموز پسری به نام «مَتی» در یک شب سرد زمستانی. چهار ماه بعد، دوستان بازمانده او، «لیلی» و «رانی»، که خود از آن شب مخوف جان به در برده‌اند، تصمیم می‌گیرند حقیقت را کشف کنند. آنها به کمک دو نوجوان دیگر، «ریچ» و «ویل» (که بعدها پدر مایک هَنلون از کلوپ بازنده‌ها خواهد شد)، دوربین به دست، تبدیل به کارآگاهانی نوجوان می‌شوند تا پدر رانی را که به ناحق به قتل متهم شده است، تبرئه کنند. خط داستانی دوم، ورود سروان «لِروی هَنلون» (با بازی درخشان جوآن آدپو) به پایگاه نیروی هوایی دری است. او که یک خلبان کهنه‌کار و سیاه‌پوست است، به همراه خانواده‌اش به این شهر می‌آید و بلافاصله با دیوار خصومت و نژادپرستی آشکار و پنهان جامعه کوچک مین روبرو می‌شود. ماموریت رسمی او آزمایش بمب‌افکن‌های B-52 است، اما در پشت پرده، ارتش آمریکا مشغول عملیات محرمانه‌ای به نام «فرمان» است؛ جست‌وجویی برای یافتن و مهار «چیزی» باستانی که در اعماق این سرزمین مدفون شده است.

49

اینجاست که سریال در پرداختن به ترس‌های «واقعی» و زمینی نیز درخشش می‌یابد. نژادپرستی دهه ۶۰ آمریکا تنها یک پس‌زمینه نیست، بلکه موتور محرکه بسیاری از تصمیمات شرارت‌بار شخصیت‌ها است. اتهام بی‌اساس به پدر رانی، تنها به این دلیل که یک سیاه‌پوست است و قربانی مناسبی به نظر می‌رسد، تصویری تکان‌دهنده از عدالت‌ستیزی را نشان می‌دهد. روزنامه‌های محلی با تیترهایی درباره «قاتل سیاه‌پوست» هیزم به آتش بی‌کفایتی پلیس می‌ریزند. حتی خود هَنلون، افسری محترم، در خیابان‌ها و فروشگاه‌ها با تحقیر و تبعیض مواجه می‌شود. سریال این ترس‌های اجتماعی را نه به عنوان حاشیه، که به عنوان بخشی از بافت سمی شهر دری معرفی می‌کند؛ همان سمی که موجود زیرین را تقویت می‌کند. در این میان، ایده استفاده ارتش آمریکا از این موجود به عنوان «سلاحی برای جنگ سرد» ایده‌ای هوشمندانه و به‌غایت تلخ است. این تم، پلی به امروز می‌زند؛ زمانی که گاه مشکلات داخلی و تنش‌ها در سایه رقابت‌های جهانی بزرگ‌نمایی می‌شوند یا نادیده گرفته می‌شوند.

در بخش تولید و کارگردانی، «Welcome to Derry» استانداردهای بالای شبکه اچ‌بی‌او را رعایت کرده است. موسکیتی استاد خلق فضاسازی و مدیریت تعلیق است. صحنه آغازین در یک ماشین در حال حرکت در جاده برفی، حتی پیش از رخدادن هیچ اتفاق فراطبیعی، حس کلستروفوبیا و اضطراب را به بیننده منتقل می‌کند. صحنه سینما در قسمت اول، جایی که نوجوانان در حال تماشای فیلم موزیکال هستند، نمونه‌ای درخشان از کارگردانی حساب‌شده است؛ هر قاب، هر سایه، هر صدا به دقت چیده شده تا بی‌قراری را به اوج برساند. و این اوج کار فنی در دو قسمت پایانی بیشتر به چشم می‌خورد. طراحی صحنه و لباس، بیننده را به طور کامل در دهه ۶۰ غرق می‌کند. موسیقی‌های انتخابی، از سم کوک تا پرسی فِیت، نه صرفا برای نوستالژی، که برای تقویت حس زمان و مکان به کار رفته‌اند.

50

با این همه، سریال خالی از اشکال نیست. بزرگ‌ترین چالش «Welcome to Derry» احتمالاً همان بزرگ‌ترین نقطه قوت آن است: میراث «آن». با وجود تمام تلاش‌ها برای بسط دنیا و معرفی شخصیت‌های جدید، سایه پنی‌وایز و داستان آشنای کلوپ بازنده‌ها بر تمام قصه سنگینی می‌کند. سریال گاهی اوقات بیش از حد بر «فن‌سرویس» بودن برای هواداران تکیه می‌زند؛ ارجاعات، نام‌ها و پیش‌بینی سرنوشت شخصیت‌ها (مثل ویل که پدر مایک خواهد شد) ممکن است برای طرفداران خوشایند باشد، اما می‌تواند برای بیننده تازه‌وارد جنبه‌ای مکانیکی و از پیش طراحی‌شده القا کند. همچنین، با وجود اینکه شخصیت‌های نوجوان سریال به خوبی پرداخت شده‌اند (از لیلی آسیب‌دیده و مصمم گرفته تا ریچ عجیب و غریب و ویل دانشمند) ترس‌های فردی آنها در مواجهه با پنی‌وایز گاهی اوقات در مقایسه با قدرت تم‌های بزرگتر اجتماعی و تاریخی، کمی رنگ می‌بازد. در عصری که سینمای هراس به سمت ترس‌های اگزیستانسیال و روان‌شناختی عمیق‌تر حرکت کرده، نمایش یک دلقک ترسناک زیر نورهای چشمک‌زن ممکن است به تنهایی آن تاثیر گذشته را نداشته باشد.

نکته دیگر، استفاده از جلوه‌های بصری است که با وجود کیفیت کلی بالا، گاهی مانند دو فیلم سینمایی هنوز جای بحث دارد. و البته، استراتژی تعلیق در آشکار کردن خود پنی‌وایز (با بازی همیشگی و خوفناک بیل اسکاشگورد) هوشمندانه است، اما این پرسش را به وجود می‌آورد که آیا سریال می‌تواند بدون تکیه بر این جذابیت نهایی، مخاطب خود را حفظ کند؟ خوشبختانه، پاسخ مثبت به نظر می‌رسد. زیرا قلب تپنده «Welcome to Derry» نه در دلقک آدم‌خوار پر زرق و برق آن، که در تصویر صادقانه‌ای است که از جامعه‌ای بیمار ارائه می‌دهد. سریال به خوبی نشان می‌دهد که بزرگترین هیولاها لزوماً از فضاهای زیرین نمی‌آیند، بلکه گاهی در روشنایی روز و در قالب تعصب، بی‌عدالتی و بزدلی انسان‌های معمولی پرسه می‌زنند. البته با آشکار شدن پنی‌وایز در نیمه دوم سریال، هسته مرکزی وحشت بازهم دور محور این شخصیت می‌گردد.

51

این جاست که بیل اسکاشگورد بار دیگر در نقش پنی‌وایز ظاهر می‌شود، و گویی هرگز این نقش را ترک نکرده است. بازی او یک ملودی ترسناک آشناست که با نت‌های تازه‌ای آراسته شده. یک خنده، یک نگاه، برای انتقال تمامی آن شریر بودن فریبکارانه کافی است. اما سریال هوشمندانه استفاده از او را دوزبندی می‌کند و می‌داند که ترس واقعی اغلب در انتظار و در تهدیدی نامرئی نهفته است. بنابراین اساس موفقیت این مجموعه، مانند فیلم‌های پیشین، بر دوش بازیگران خردسال آن است. آن‌ها فقط قربانیان آینده یک هیولا نیستند؛ موجوداتی زنده با دوستی‌ها، ترس‌ها و شجاعت‌های مختص به خود هستند. در این میان آریان کارتایا در نقش ریچ سانتوس، درخشان است؛حضور او ترکیبی از شوخ‌طبعی و حس خوب است که شما را وامی‌دارد تا در کنارش بایستید. اینجاست که سریال بزرگترین پیروزی خود را به دست می‌آورد: ما به این کودکان اهمیت می‌دهیم. و وقتی به سرنوشت آنان اهمیت بدهیم، هر سایه‌ای عمیق‌تر، و هر سکوتی هولناک‌تر می‌شود.

در نهایت، «It: Welcome to Derry» موفقیت قابل‌توجهی است. این سریال صرفاً یک پیش‌درآمد تکرارکننده فرمول نیست، بلکه گامی به عقب برای تعمیق اسطوره‌شناسی دنیای دری است. با جابجایی کانون از دهه ۸۰ به دهه ۶۰، و با نور تاباندن بر لایه‌های تاریک تاریخ آمریکا از جنگ سرد تا مبارزات حقوق مدنی اثری خلق کرده که هم ریشه در اثر اصلی دارد و هم صدایی مستقل و مرتبط با امروز پیدا می‌کند. موسکیتی ثابت می‌کند که تسلطش بر فضاسازی و ریتم‌دهی به داستان‌های هراس‌آور کم‌مانند است. اگرچه گاهی زیر سنگینی انتظارات هواداران و شناخته‌شده بودن بخشی از داستان کمی می‌لنگد، اما قدرت اجرا، بازیگری (به‌ویژه از جانب آدپو و بازیگران نوجوان)، و مهم‌تر از همه، بستر تاریخی هوشمندانه‌ای که انتخاب کرده است، «Welcome to Derry» را به یکی از قابل‌توجه‌ترین سریال‌های درام-هراس‌آور این سال‌ها تبدیل می‌کند. این سریال نه تنها دریچه‌ای تازه به دنیای محبوب استیون کینگ می‌گشاید، بلکه به ما یادآوری می‌کند که گاهی واقعی‌ترین وحشت‌ها، ریشه در تاریخ خود ما دارند. برای سفر به این دری دیگر، آماده باشید.

و اما تحلیل لایه‌های خاص سریال با اسپویل!

52

سریال «آن: به‌دری خوش‌آمدید» با معرفی دیک هالوران (با بازی کریس چاک)، حلقه‌ای حیاتی میان دنیای «آن» و دیگر آثار استیون کینگ، به‌ویژه «درخشش»، ایجاد می‌کند. هالوران، آشپز هتل اورلوک که از موهبت «درخشش» (توانایی ادراک فراحسی) برخوردار است، در سال ۱۹۶۲ و در جریان یک عملیات نظامی مخفی («عملیات فرمان») در دری حضور می‌یابد.

نقش او فراتر از یک ارجاع صرف است:

  • اتصال دنیاها: حضور او تأیید می‌کند که دری، هتل اورلوک و دیگر مکان‌های کینگ در یک واقعیت مشترک و به‌هم‌پیوسته قرار دارند.
  • آگاهی در برابر ترس: هالوران نماینده‌ای از «آگاهی» است که می‌تواند حضور پنی‌وایز و انرژی شریر دری را حس کند، در تقابل با خود موجود که تجسم «ترس» محض است.
  • ریشه‌های عمیق‌تر: سریال با پیوند دادن هالوران به حادثه تاریخی آتش‌سوزی بلک‌اسپات (که در رمان «آن» به آن اشاره شده) و خانواده هانلون، سعی دارد پیش‌زمینه‌ای معنوی و تاریخی برای وحشت دری بسازد و نشان دهد که ترس، نژادپرستی و شَر چگونه در تاریخ این شهر در هم تنیده شده‌اند.

در خلاصه، آوردن هالوران، این سریال را از یک پیش‌درآمد ساده به یک تقاطع مهم در دنیای گسترده کینگ تبدیل می‌کند و بر این مفهوم تأکید دارد که دری به قربانیان جدید نیاز ندارد، بلکه به شاهدان آگاهی نیازمند است که بتوانند تاریکی را ببینند و درک کنند. هالوران اولین نمونه از چنین شاهدی است.

53

اما تیتراژ آغازین سریال «آن: به‌دری خوش‌آمدید»، فراتر از یک مقدمه بصری ساده عمل می‌کند. این تیتراژ سه‌دقیقه‌ای، با استفاده از سبک کارت‌پستال‌های نوستالژیک دهه ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰، تاریخ پنهان و چرخه‌های شَرِ شهر دری را در قالب نمادها و ارجاعاتی غنی رمزگذاری می‌کند. نکات کلیدی این تیتراژ عبارتند از:

54_11zon

  • تناقض ظاهر و باطن: درحالی که آهنگ شاد و معصومانه «لبخندی و روبانی» (۱۹۵۶) در پس‌زمینه شنیده می‌شود، تصاویر، وقایع فجیع تاریخ دری را نشان می‌دهند. این تضاد، جوهره جامعه دری است: تظاهر به عادی‌بودن و لبخندزدن، برای فراموش‌کردن وحشتِ نهفته.
  • کارت‌پستال به‌مثابه دروغ: تصاویر خانواده‌های خوشحال، خانه‌های ویکتوریایی و مناظر آرام، فریبِ ظاهری شهر را نشان می‌دهند. اما در هر نما، شکافی وجود دارد: یک سایه عجیب، یک انفجار، یا چهره‌ای افراطی. این تصاویر، استعاره‌ای از «فراموشی عمدی» ساکنان دری هستند.
  • ارجاعات کلیدی به دنیای کینگ: تیتراژ مکان‌ها و وقایع مهم را مرور می‌کند که برای خوانندگان کینگ آشناست.
  • فاضلاب: همان نقطه‌ای که جورجی دنبرو به کام مرگ کشیده شد، نشان‌دهنده تکرار همیشگی ترس در هر نسل.
  • تیمارستان جونیپر هیل: نماد مجازات کسانی که «بیش‌ازحد می‌بینند» و حقیقت دری را کشف می‌کنند.
  • آتش‌سوزی کارگاه آهنگری کیچنر (۱۹۰۸): به عنوان نخستین بیداری مدرن پنی‌وایز و اسطوره‌سازی بنیادین شهر نمایش داده می‌شود.
  • مجسمه پل بانیان و خانهٔ خیابان نیبولت که هر دو در آینده به کانون‌های وحشت تبدیل خواهند شد.
  • خشونت انسانی به جای ماورایی: صحنه‌هایی مانند قتل‌عام گروه آل بردلی نشان می‌دهند که در دری، خشونت جمعی خود شهروندان گاهی جایگزین خشونت مستقیم پنی‌وایز می‌شود. شر در اینجا هم طبیعی است و هم فراطبیعی.
  • پروژکتور به عنوان نماد: نمایش یک دست (احتمالاً متعلق به پنی‌وایز) که در حال کار با یک پروژکتور است، به کارکرد اصلی هیولا اشاره دارد: او ترسِ نهفتهٔ جامعه را «روشن» و به تصویر می‌کشد، نه اینکه لزوماً آن را از هیچ خلق کند.

در مجموع، این تیتراژ هوشمندانه، مانیفست بصری کل سریال است. دری شهری است که تاریخ خود را در پس ظاهری آرام و نوستالژیک دفن می‌کند، فاجعه را به یادگاری تبدیل می‌نماید و با یک «لبخند اجباری» از مواجهه با واقعیت می‌گریزد. تیتراژ به بیننده هشدار می‌دهد که به ظاهر فریبنده شهر اعتماد نکند، زیرا دری، مقصدی است که بازدیدکنندگان را در تله تکرار بی‌پایان خشونت و فراموشی اسیر می‌کند.

55_11zon

اما سریال «آن: به‌دری خوش‌آمدید» با ارائه‌ی پیش‌زمینه‌ای تراژیک برای شخصیت ترسناک خانم اینگرید کرش، لایه‌ای انسانی و روان‌شناختی به اسطوره‌شناسی پنی‌وایز می‌افزاید. این سریال نشان می‌دهد که او نه یک هیولای ذاتی، بلکه قربانیِ شکست نخورده درد و فقدان است. نکات کلیدی این بازخوانی عبارتند از:

56_11zon

  • ریشه انسانی یک شخصیت ترسناک: خانم کرش در این سریال یک پرستار تنها و اندوهگین در آسایشگاه «جونیپر هیل» به تصویر کشیده می‌شود. ترس او ریشه در یک فاجعه کودکی دارد: ناپدیدشدن مرموز پدرش، «باب گری»، که یک هنرمند سیرک و دلقک بود.
  • دروازه‌ای به سوی پنی‌وایز: پنی‌وایز (با بازی بیل اسکارسگارد) از این زخم عاطفی عمیق سوءاستفاده می‌کند. او در سال ۱۹۳۵ و در قالب یک دلقک به سراغ اینگرید جوان می‌آید. اینگرید که مشتاق هر نشانه‌ای از پدرش است، پنی‌وایز را با او اشتباه می‌گیرد. این اشتباه دلخراش، پایه یک رابطه بیمارگونه را می‌ریزد.
  • معامله با شیطان‌، عشق به جای شر: انگیزه اصلی خانم کرش برای همکاری با پنی‌وایز، شرارت محض نیست. او به این باور دردناک رسیده که اگر کودکان بیشتری را به این موجود تسلیم کند، پدر گمشده‌اش را بازخواهد یافت. این تحریف مفهوم عشق و نجات، او را از یک قربانی منفعل به یک دست‌اندرکار فعال در چرخه شر دری تبدیل می‌کند. او نمادی از این ایده است که برای خدمت به شَر، لازم نیست ذاتاً شریر بود؛ زخم‌های التیام‌نیافته و آرزوهای تحریف‌شده کافی هستند.
  • باب گری کلید هویت دلقک: سریال با معرفی «باب گری» به عنوان یک انسان واقعی (پدر اینگرید)، به یکی از عناصر مرموز رمان کینگ جان می‌بخشد. این اشاره نشان می‌دهد که پنی‌وایز شکل دلقک را نه از خود، بلکه از مشاهده و احتمالاً جذب این انسان برگزیده است. بنابراین، ظاهر دلقک یک نقاب فرهنگی انتخابی است که موجودی فرازمینی برای ارتباط مؤثر با ترس کودکان برگزیده است. این توضیح، رازآلودگی پنی‌وایز را حفظ می‌کند و در عین حال عمق استراتژی او را نشان می‌دهد.
  • تقابل سوگواری کرش در برابر لیلی: سریال تضاد قدرتمندی بین خانم کرش و شخصیت لیلی (قهرمان داستان) ترسیم می‌کند. هر دو پدران خود را از دست داده‌اند، اما واکنش آن‌ها متفاوت است خانم کرش سوگواری را انکار می‌کند و در جست‌وجوی واهی برای بازگرداندن گذشته، به دام پنی‌وایز می‌افتد. اما لیلی خاطره و درد را می‌پذیرد و با وجود رنج، حاضر به معامله با هیولا نمی‌شود. این تقابل، تم مرکزی سریال درباره قدرت حافظه و خطر فراموشی را تقویت می‌کند.

57_11zon

در مجموع، سریال با انسان‌سازی خانم کرش، او را از یک «ماسک ترسناک» در فیلم‌ها به یک آینه شکسته از آسیب‌پذیری انسانی تبدیل می‌کند. تراژدی او نشان می‌دهد که دری چگونه از زخم‌های عاطفی ساکنانش تغذیه می‌کند و چگونه اشتیاق ناسالم برای بازگشت به گذشته، می‌تواند فرد را به ابزاری برای شَر بدل کند. این رویکرد، درک بیننده را از پنی‌وایز نیز غنی می‌سازد و او را به عنوان شکارچی‌ای نشان می‌دهد که نه فقط از ترس، که از عشق تحریف‌شده و فقدان حل‌نشده نیز بهره می‌برد.

اما پنی‌وایز تنها یک هیولا نیست؛ او یک ناهنجاریِ زمانی است. پایان‌بندی «آن: به دِری خوش‌آمدید» این ایده را از دلِ رمان استیون کینگ بیرون می‌کشد و آن را به قلبِ درام تبدیل می‌کند. دیگر سخن از چرخه‌های بیست‌وهفت‌ساله نیست، بلکه از تجربه‌ای همزمان از زمان سخن می‌گوییم. پنی‌وایز آینده را به یاد می‌آورد و گذشته را در آغوش می‌گیرد؛ دیروز و فردا برای او درهم‌تنیده‌اند. این دریافتِ غیرخطی، قالبِ داستان را می‌شکند. تلاش او برای کشتنِ مارج، تنها یک حمله دیگر نیست؛ حرکتی ناامیدانه برای «ویرایش» سرنوشتی است که از قبل می‌داند. او شکستِ خود را به خاطر دارد، اما قادر به جلوگیری از آن نیست. زمان برای او یک زندان است، محدود به مکان و لحظه‌ای خاص.

58_11zon

سریال این مفهوم را با ساختاری مارپیچی بازتاب می‌دهد. فلش‌بک‌های مکرر به ۱۹۰۸ و جهش به ۱۹۸۸، نه صرفاً برای روایت، که برای نشان‌دادنِ انباشتِ تراژدی در دلِ شهرِ دِری است. پنی‌وایز زمان را آلوده می‌کند و هر چرخه، بقایایی از وحشت را برای دهه‌ها بعد به جا می‌گذارد. در نهایت، پیروزیِ موقتیِ شخصیت‌ها، هسته تراژیکِ وجود پنی‌وایز را تقویت می‌کند: او می‌داند که خواهد باخت، اما بازی می‌کند. زیرا ذاتِ او وابسته به بازگشت است، نه پیروزیِ نهایی. «به دِری خوش‌آمدید» با زیرکی نشان می‌دهد که ترس واقعی نه از یک هیولا، که از تسلسلی بی‌پایان و خاطره‌ای است که هرگز فراموش نمی‌شود.

باید بدانید پایان‌بندی «آن: به دِری خوش‌آمدید» تنها یک پایان نیست؛ یک پرده‌گشایی است. پنی‌وایز دیگر در سایه‌ها کمین نمی‌کند، بلکه شهر را در یخ و مه می‌پیچد و وحشت را به نمایشی همگانی تبدیل می‌کند. قلب این رویارویی، صحنه‌ی رودخانه‌ی یخ‌زده است، جایی که دلقک رازی هولناک را فاش می‌کند: مارج، مادرِ آینده‌ی ریچی است. او نه تهدید، که توضیح می‌دهد: «میوه‌ی رحم تو… مرگ مرا به ارمغان می‌آورد… یا تولدم را؟» این گفت‌وگو کلید درک هیولا است. پنی‌وایز زمان را به‌صورت غیرخطی درک می‌کند؛ آینده‌ی شکستش را به‌یاد می‌آورد و تلاش برای حذف مارج، حرکتی ناامیدانه برای ویرایش سرنوشت از پیش‌معلوم است. شکستنِ یک ستون از قفسِ او توسط ارتش، موقتاً این موجود را رها می‌کند، اما پیروزی نهایی با دفن «خنجر» شهاب‌سنگ و بازسازی قفس، بار دیگر او را به خواب می‌راند. این یک نابودی قطعی نیست، بلکه تعلیقی است موقت.

59_11zon

اما پایان، در زمان متوقف نمی‌شود. جهشی ناگهانی به سال ۱۹۸۸ ما را به تیمارستان جونیپر هیل می‌برد، جایی که اینگرید کرشِ سالخورده، همان عبارات را در حضور بورلی مارش جوان تکرار می‌کند. این صحنه، صرفاً یک ارجاع نوستالژیک نیست؛ بلکه گواهی است بر آلودگی زمان توسط پنی‌وایز. ترس مانند یک رسوب، در لایه‌های زمانی شهر انباشته می‌شود و گذشته، آینده را آلوده می‌کند. بدین‌ترتیب، فصل نخست، زمینه‌ساز فصل بعدی در سال ۱۹۳۵ می‌شود. ما دیگر به گذشته‌ای خام نخواهیم رفت، بلکه به چرخه‌ای قدم می‌گذاریم که هیولایش از حالا شکستِ آینده را به خاطر دارد. «به دِری خوش‌آمدید» نشان می‌دهد که ترس واقعی، نه در یک هیولای گذرا، که در تکرار بی‌پایان و خاطره‌ای ابدی نهفته است. شهر نفس می‌کشد، هیولا می‌خوابد، و زمان مارپیچی همیشه بازگشتی، به چرخش خود ادامه می‌دهد.

60_11zon

حرف آخر: سریال «Welcome to Derry» موفق می‌شود کاری بیشتر از یک پیش‌درآمد ساده انجام دهد. این سریال با کاشتن داستان در خاک حاصلخیز تاریخ، به وحشت اصلی عمق می‌بخشد و نشان می‌دهد که گاهی ترسناک‌ترین هیولاها، همان‌هایی هستند که در جامعه و تاریخ خودمان پرورش می‌یابند. اگر از سبک وحشت کلاسیک و داستان‌های چندلایه استقبال می‌کنید، این سریال برای شما ارزش تماشا دارد.

امتیاز منتقد: ۷.۵ از ۱۰

منبع: گیمفا

۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید