تاوان سخت ازدواج با دشمن!

تاوان سخت ازدواج با دشمن!

از او پرسیدم که چرا حاضر شد این مصاحبه را انجام دهد؟ پاسخ داد که عاشق خانواده‌اش است. خانواده تاتیانا برایش بسیار مهم هستند و خودش نیز به اواخر عمرش نزدیک‌تر شده است. او به من گفت که اطرافیان جوان‌ترش به آن "سرکوب" اهمیتی نمی‌دهند اما تمایل دارد تا علاقه‌مندان بدانند که چه اتفاقی افتاد. او اصلا دوست ندارد که خاطراتش از گولاگ به فراموشی سپرده شوند.

کد خبر : ۳۷۷۰۲
بازدید : ۲۸۵۳۱
خاطرات تلخ یک زن از زندگی در گولاگ

فرادید | جیمز بارتولومو- اوایل سال جاری میلادی به مسکو دعوت شدم تا در مورد آخرین کتابم سخنرانی ایراد کنم. در همان مدت اما تلاش کردم تا ببینم می‌توانم با چند نفر از نجات یافتگان گولاگ‌ها ملاقات کنم. گولاگ به اردوگاه‌های کار اجباری اطلاق می‌شد که میلیون‌ها نفر در دوران روی کار بودن کمونیست‌ها در آن‌ها جانشان را از دست دادند. تصمیم گرفتم که از مصاحبه‌ها فیلم بگیرم تا بعدها بتوانم آن را در موزه "وحشت از کمونیست‌ها" که قرار بود در ساخت آن دست داشته باشم، استفاده کنم.

به گزارش فرادید به نقل از اسپکتیتر، از آنه اپلبائوم که مولف کتاب "گولاگ: تاریخچه‌ای از اردوگاه‌های شوروی" هم هست، خواستم تا مرا در مسیر یافتن نجات یافتگان اردوگاه‌های شوروی یاری دهد. او چند نکته را به من متذکر شد و اضافه کرد: «کمی دیر رسیده‌اید.» افرادی که در اردوگاه‌های استالین زندانی شده بودند، اکثرا از دنیا رفته‌اند. بنابراین آن کار کمی دشوار و ظاهرا ناممکن به نظر می‌رسید. اما خوشبختانه عوامل میزبان سخنرانی شماره کسی را به من دادند. چند روز بعد برای مصاحبه به آنجا رفتم.

گفتگو با تاتیانا
چهره تاتیانا پر از چروک بود؛ انگار که از سن واقعی‌اش 75 سال، حداقل 10 سال پیرتر نشان داده می‌شود. او مضطرب اما مصمم به نظر می‌رسید. در طول گفتگویمان او مرتب به میز نگاه می‌کرد. اتفاقا چند بار خواستم بگویم که "لطفا به دوربین نگاه کن" ولی وقتی دیدم که عمومی کردن سختی‌هایش برای سخت است، منصرف شدم.
خاطرات تلخ یک زن از زندگی در گولاگ
تاتیانا به من گفت که مادرش با مردی ازدواج کرده بود که در آکادمی علوم مسکو کار می‌کرد. یک روز او دستگیر و به مقر کا.گ.ب در لوبیانکا منتقل شد و در نهایت نیز کشته شد. تاتیانا فکر می‌کرد که او به ضرب گلوله کشته شده است. از او پرسیدم که آیا محاکمه‌ای هم در کار بود؟ با لبخندش جوابم را داد. البته که خبری از محاکمه نبود. مادرش را نیز به یک گولاگ در قزاقستان فرستاده بودند. او مرتکب هیج جرمی نشده بود و فقط به خاطر "ازدواج با دشمن جامعه" روانه زندان شده بود. این جرم برای هشت سال حبس کافی بود.

مادر تاتیانا در گولاگ عاشق مردی دیگر شد. تعجب کردم که مردان و زنان در گولاگ‌ها در کنار هم زندگی می‌کنند که تاتیانا گفت آن مرد آنجا کار می‌کرد. مادرش باردار شد و در آوریل 1941 میلادی صاحب دو فرزند شد: تاتیانا و برادرش. آن پسر اما در گولاگ جان داد. دلیل مرگش را پرسیدم که تاتیانا جواب داد: «به خاطر کمبود لباس، کمبود غذا، کمبود دارو.» باز هم به نظرم رسید که پاسخ سوالم واضح بود.

تاتیانا کمبود غذا را برایم شرح داد: 140 گرم نان برای کل خانواده! البته منظور خانواده سه نفره‌شان بود اما این جیره ناچیز تقریبا با گرسنگی شدید تفاوتی نداشت. پدرش نیز که هنوز در گولاگ بود، در حال سپری کردن دومین سال از حبس 10 ساله‌اش بود. وی دو پسر داشت که دیگر بزرگسال محسوب می‌شدند و او منتظر بود تا با پایان دوران زندان آن‌ها را ملاقات کند. ولی به گوشش رساندند که 10 سال دیگر باید در زندان بماند. او آنقدر مایوس شد که عمرش کفاف نداد و از دنیا رفت.

سرانجام نوبت آزادی مادرش فرا رسید. البته گولاگ اجازه ترخیص نداد و بدون هیچ بهانه‌ای آن‌ها را برای 6 ماه دیگر زندانی کرد. تاتیانا بالاخره در سن 6 سالگی به همراه مادرش از گولاگ خارج شد. آن‌ها تصمیم گرفتند تا از تکه‌های گم شده زندگی‌شان را بیابند. تاتیانا بزرگ شد و سپس شغلی را در بانک دولتی شوروی برای خودش دست و پا کرد. او 36 سال در آن بانک خدمت کرد و به پاس این خدمت از مسئولان یک مدال دریافت کرد.
خاطرات تلخ یک زن از زندگی در گولاگ
تاتیانا از اینکه به مدارکش توجه کردم، خوشحال به نظر می‌رسد. سه مدرک مهمی که او به همراه خودش آورده مربوط به سال 1956 میلادی است؛ یعنی زمانی که نیکیتا خروشچف، رهبر شوروی پس از استالین، اعتراف کرد که «استالین نه تنها دشمنان واقعی بلکه افراد بی‌گناه را سرکوب کرد و کشت.» یکی از مدارک مربوط به شوهر مادرش، دیگری متعلق به مادرش و مدرک سوم نیز مربوط به پدرش است. هر سه مدرک نشان می‌دادند که آن‌ها بی‌گناه بوده و مرتکب هیچ جرمی نشده بودند. تاتیانا از اینکه اوج بی‌عدالتی را نشانم می‌داد، خوشنود به نظر می‌آمد. احساس کردم او هر کاری می‌کند تا بی‌گناهی آن‌ها را به من اثبات کند.

از او پرسیدم که دوران جوانی‌اش در دهه 60 و 70 میلادی چگونه بود؟ و آیا محدودیتی را احساس می‌کرد؟ او پاسخ داد که باید بسیار مراقب می‌بود. از اینکه دوباره دستگیر شود می‌ترسید. برای اینکه کارش را حفظ کند، به کسی نگفت که روزگاری در گولاگ بوده است. در واقع هیچ کس جز اعضای خانواده‌اش از این موضوع خبر نداشت. او حتی حالا نیز به کسی نمی‌گوید. تقریبا 70 سال است که این موضوع در حد یک راز خانواده‌ای باقی مانده است.
خاطرات تلخ یک زن از زندگی در گولاگ
او حالا به تنهایی در یک واحد آپارتمانی زندگی می‌کند. او هرگز ازدواج نکرد و صاحب فرزند نشد. حدس می‌زنم که خیلی فقیر بود و با همان حقوق اندک بانک زندگی‌اش را می‌گذراند. تاتیانا همواره به خانواده‌اش فکر می‌کند و می‌توان آثار این اتفاق را در چهره‌اش دید. او هر سال در یک مه به همان کمپ در قزاقستان می‌رود تا خاطرات جایی که روزی او، برادرش، مادرش و پدرش در آن زندانی بودند را زنده کند. مترجم من قادر نبود تا احساسات تاتیانا هنگامی که به قزاقستان می‌رود را برای به خوبی ترجمه کند.

خاطرات تاتیانا از گولاگ محدود است زیرا او هنگام کودکی از آنجا خارج شد. اما به یاد دارد که همیشه گرسنه بود. آن خاطرات آنقدر برایش دردناک است که پس از گذشت هفت دهه، او هنوز آن‌ها را لمس می‌کند.

انجام این مصاحبه برایش بسیار دشوار و چالش برانگیز بود. از او پرسیدم که چرا حاضر شد این مصاحبه را انجام دهد؟ پاسخ داد که عاشق خانواده‌اش است. خانواده تاتیانا برایش بسیار مهم هستند و خودش نیز به اواخر عمرش نزدیک‌تر شده است. او به من گفت که اطرافیان جوان‌ترش به آن "سرکوب" اهمیتی نمی‌دهند اما تمایل دارد تا علاقه‌مندان بدانند که چه اتفاقی افتاد. او اصلا دوست ندارد که خاطراتش از گولاگ به فراموشی سپرده شوند.

منبع: Spectator
ترجمه: وبسایت فرادید
۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید