زندگی در مرزهای ملال
ملال همواره بهنوعی با انسان همراه بوده و الزاما حاوي عنصري انتقادي بوده چون اين ايده را بيان ميكند كه يك موقعيت مشخص يا كل هستي او را ناراضي ميكند.
کد خبر :
۴۱۱۲۰
بازدید :
۲۹۷۶
برخی از فیلسوفان ملال را ریشه تمام شرها میدانند، برخی دیگر آن را امتیاز انسان مدرن و حتی وجه تمایز انسان و حیوان میدانند و گروهی دیگر، بر این باورند که ملال انسان را از انسانیت تهی میکند، برخی ملال را نتيجه بيمعنايي زندگی انسان مدرن میدانند و برخی دیگر، آن را چیزی میدانند که به معنای بزرگ نهفتهای اشاره دارد.
برخی از فیلسوفان ملال را ریشه تمام شرها میدانند، برخی دیگر آن را امتیاز انسان مدرن و حتی وجه تمایز انسان و حیوان میدانند و گروهی دیگر، بر این باورند که ملال انسان را از انسانیت تهی میکند، برخی ملال را نتيجه بيمعنايي زندگی انسان مدرن میدانند و برخی دیگر، آن را چیزی میدانند که به معنای بزرگ نهفتهای اشاره دارد.
برخی از فیلسوفان ملال را ریشه تمام شرها میدانند، برخی دیگر آن را امتیاز انسان مدرن و حتی وجه تمایز انسان و حیوان میدانند و گروهی دیگر، بر این باورند که ملال انسان را از انسانیت تهی میکند، برخی ملال را نتيجه بيمعنايي زندگی انسان مدرن میدانند و برخی دیگر، آن را چیزی میدانند که به معنای بزرگ نهفتهای اشاره دارد.
ملال همواره بهنوعی با انسان همراه بوده و الزاما حاوي عنصري انتقادي بوده چون اين ايده را بيان ميكند كه يك موقعيت مشخص يا كل هستي او را ناراضي ميكند. در دربار فرانسه ملال امتياز پادشاهان بود چون اگر يكي ديگر از اعضاي دربار ابراز ملال ميكرد تنها تفسير ممكن اين بود كه پادشاه باعث ملال اوست.
همچنين آكدياي قرون وسطي كه نوعي از حالت سستي در بين راهبان بود و هنگامي ايجاد ميشد كه مطالعه كتاب مقدس آنها را در احساس عميقي فرو ميبرد. ملال در دوران پیشامدرن فقط به اشراف و برخی طبقات خاص محدود بود ولي در دوران رمانتیسم گسترش یافت و بهتدریج به یکی از ویژگیهای انسان مدرن تبدیل شد. به همين دليل ملال در بين فلاسفه دوران باستان جايي نداشت و در دوران مدرن بود كه برخي فيلسوفان همچون پاسكال، كيركگور، شوپنهاور و نیچه به فلسفه ملال وجودي پرداختند.
اين مفهوم در فلسفه هايدگر به يكي از مضامين مهم تبديل شد. از نظر هایدگر ملال به ما درباره نوع هستی توضيح ميدهد و مسئله سادهای درباره نوع ارتباط ما با امور جزئی و فردی نیست بلكه درباره نوع ارتباط ما با جهانمان به عنوان یک کل و در ارتباط با زمان توضيح ميدهد. وقتی حوصلهمان سر میرود زمان کندتر میگذرد.
وقتی چیزی علاقهمان را جلب نکند بیحوصله میشویم وقتی هم كه کلی کار داریم و هیچکدام کنجکاومان نمیکند باز هم دچار ملال میشویم. ارتباط ملال با زندگی مدرن در همینجاست. در ایام پیشامدرن، انسان خود را به عنوان موجودي در نظر میگرفت که اینجا، برای جهان وجود دارد و بخشی از آن بود و هر كس جایگاه خودش را در جهان داشت. برای رعیتی که برای ارباب کار میکرد اين سوال پيش نميآمد که چه جايگاهي در جهان دارد.
از نظر هايدگر ملال را بهروشني نميتوان در قطب ذهني يا عيني تجربه قرار داد و به نظر ميرسد اين كه خود شيء (يك كتاب، فرد، ميهماني) را ملالآور بدانيم به اندازه اين كه ادعا كنيم اين شيء براي من ملالآور است توجيهپذير باشد.
ملال در معناي رايج با ذهن و عين هر دو ارتباط دارد. هايدگر ميگويد دقيقا اين واقعيت كه ما از حالات مختلف تاثير ميپذيريم نشان ميدهد كه اين حالات صرفا حالتهايي دروني نيستند كه در دنياي بيمعنا جلوهگر شوند. نميتوانيم بگوييم آيا منشأ حال هر لحظه انسان درون ذهن است يا بيرون آن، چون حالات فراتر از چنين تمايزي هستند و بايد ويژگي اصلي در-جهان-بودگي ما باشند.
بنابراين تغيير حال را بايد تغيير در جهان نيز دانست. از نظر او ملال شكلهاي متعددي دارد كه از ملال سطحي تا ملالي را دربر ميگيرد كه در بنيان هستي رسوخ ميكند. شكل صرفا سطحي ملال نيز به طور بالقوه قدرتمند است و ميتواند ما را به سوي ملال عميق براند.
لارنس اسونسن كه قبلا کتاب «فلسفه ترس» و «كار» از او به فارسی ترجمه شدهاند در كتاب «فلسفه ملال» با رویکردی میانرشتهای و با تكيه بر متنهایی از رشتههای مختلف فلسفه، ادبیات، روانشناسی، الهیات و جامعهشناسی و بررسی آرای فیلسوفانی چون سنکا، کانت، کیرکگور، نیچه و هایدگر و تحلیل مسائلی همچون رابطه ملال با رمانتیسم و مدرنیته، کار و فراغت، و مرگ و زندگی به بررسي ابعاد مختلف مساله ملال پرداخته است.
کتاب کوششی است برای اندیشیدن دراینباره که ملال چیست، چه زمانی ایجاد میشود، چرا چنین است، چرا به آن گرفتار میشویم، چگونه بر ما مستولی میشود، و چرا نمیتوان با نیروی اراده بر آن غلبه کرد. «فلسفه ملال» شامل چهار فصل اصلی است.
در فصل نخست با عنوان «مساله ملال» شرحی کلی از جنبههای مختلف ملال و رابطه آن با مدرنیته در آثار متفكران مختلف ارائه میشود.
فصل دوم به بررسي پيدايش ملال در تاريخ انديشه و ادبيات از قرون وسطي تا دوران رمانتيك و ملال پسارمانتيك اندي وارهل میپردازد.
فصل سوم با عنوان «پدیدارشناسی ملال» بر پژوهشهای هایدگر درباره ملال متمرکز است و در باب وضعیت حسی يا «حالمندي»، هستیشناسی و هرمنوتیک ملال در فلسفه او توضيح ميدهد.
در فصل چهارم با عنوان «اخلاق ملال» این بحث مطرح میشود که در برابر ملال چه موضعی میتوانیم. درماني كه برخي فيسلوفان همچون پاسكال براي ملال پيشنهاد ميكردند ايجاد رابطه با خداوند بود. ولي حتي كاهنان معابد كهن نيز ميدانستند كه چنين رابطهاي درمان قطعي درد ملال نيست و مناديان پيشامدرن ملال يعني آكديا به ويژه بر راهبان مستولي ميشد و آنها كساني بودند كه زندگي خود را وقف خداوند كرده بودند.
اسونسن ماجراجويي رمانتيسم را واكنشي به دنياي كسالتبار بورژواها و اخلاق كار آنها كه جايگزين نگاه مذهبي شده ميداند. او به رمان «لوسينده» فردريش شلگل اشاره ميكند كه در آن ثمره اين همه فعاليت پوچ و بيقرار چيزي جز ملال انسان نيست. فراغت شلگل هدف دستيابي به آرامش و آرزوي چنين آرامشي در دنياي مدرن بود.
«اين آرمان فراغت شايد به ظاهر با تلاش رمانتيكها در تعارض باشد، ولي با ماشينوارسازي انسان در جامعه مدرن بورژوا مقابله ميكند» (صفحه ١٧١)
نويسنده در فصل آخر به «تجربه ملال» در بزرگسالي ميپردازد. از نظر او بخشي از اندوه و ملال متافيزيكي كه بنيامين از آن با تعبير ناممكني تجربه ياد كرده بود به خاطر اندوه ازدسترفتن كودكي است و ميتوان ازدسترفتن كودكي را ازدسترفتن جهان دانست. تجربه ازدستدادن كودكي نشانه ازدستدادن دنياست.
ما اين دو را با هم اشتباه ميگيريم و همچون كودك به سرگرمشدن و پركردن توجه خود با چيزهايي «جالب» اصرار ميورزيم. ما نميپذيريم كه به تدريج بايد دنياي جادويي كودكي را كه در آن همه چيز تازه و هيجانانگيز است ترك گوييم و براي همين تا ابد جايي ميان كودكي و بلوغ معلق ميمانيم.
۰