کاش فیس‌بوک اجازه می‌داد دشمن همدیگر باشیم

کاش فیس‌بوک اجازه می‌داد دشمن همدیگر باشیم

فرهنگِ مثبت‌نگریِ افراطی در شبکه‌های اجتماعی اجازۀ اندیشیدن به «دیگری» را از ما می‌گیرد.

کد خبر : ۴۴۹۵۳
بازدید : ۱۱۳۵
کاش فیس‌بوک اجازه می‌داد دشمن همدیگر باشیم
اسپرینگرین | بیونگ-چول هان ، فیس‌بوک یا اینستاگرام را که نگاه می‌کنید، پر است از عکس‌های پرطراوتی که در آن آدم‌های خندان «دوستی‌شان» را با هم جشن گرفته‌اند. دوستیْ پایه‌ای‌ترین ارزشِ شبکه‌های اجتماعی است. همه باید با هم خوب باشند و گل بگویند و گل بشنوند. اما هان، فیلسوفِ منتقدِ کره‌ای-آلمانی، معتقد است آدم‌هایی که همه یک‌شکل و همسان‌اند نمی‌توانند به جوهرِ دوستی دست یابند، بلکه دوستیْ تن‌ها در مواجهه با امرِ کاملاً متفاوت رخ می‌نماید.

هیچ‌کس نمی‌تواند صادقانه ادعا کند که نمایی کلی از حجمِ کوه‌وارِ اطلاعاتی دارد که از سراسر جهان در اینترنت انبار شده است. در اولین سال‌های ظهور اینترنت، فرهنگِ سایبری هنوز به ایده‌های آینده‌نگرانه‌اش زنده بود.
اما امروزه وضعیتِ تارنمای جهانی بسیار عمل‌گرایانه‌تر شده و چشم به زمانِ حال دوخته است. کاربران مشغولِ سهام بازار، خود-بازاریابی و دیگر تکنیک‌های نفس‌اند. عرصۀ خصوصی، البته نه به معنای سیاسیِ آن، عمومی شده است.
چند شرکتِ انگشت‌شمار مثل اپل، فیس‌بوک، گوگل و وی‌بو می‌کوشند تا مشتری‌هایشان را به سیستم سرتاسری خود وصل کنند. احساسات عمومی در این دنیای کوچک دیجیتال چیست؟ الگوریتم‌های نامرئی نتیجۀ جست‌وجوهای ما را شخصی‌سازی می‌کنند و تبلیغات را به همه می‌رسانند. معدودی هکرِ کارکشته کل این جریان و حق کپی‌رایت را تهدید می‌کنند.

به‌شکلی روزافزون، اینترنت دارد در نقشِ میز کاری دیجیتال ظاهر می‌شود که آرشیوی از فیلم‌ها و تلویزیون‌ها، کتابخانه‌های دانشگاهی، کافه‌ها و جریان‌های ارتباطی به آن وصل شده است. وقتی مردم در یک شبکۀ اجتماعی جا می‌افتند، خوش ندارند که دوباره همه چیز را در یک شبکۀ اجتماعی دیگر از نو شروع کنند. آن‌هایی که می‌خواهند در آخرین شبکۀ اجتماعی فعلی، یعنی گوگل‌پلاس، ثبت نام کنند، مجبورند نام اصلی خود را وارد کنند؛ شرکت‌ها مشتری می‌خواهند نه فعالِ وبلاگ‌نویس، آواتارهایِ یک‌روزۀ عجیب‌الخلقه که از همه بدتر.

بیونگ-چول هانِ فیلسوف الگوهای توضیح‌دهندۀ نوینی برای تغییرِ آن شور و هیجانِ خوش‌بینانه به این کاربرانِ عمل‌گرا مطرح کرده است. در کتاب سالِ ۲۰۰۶ خود، فرافرهنگی‌بودن ۱، هان شرح می‌دهد که فرهنگ چطور در سایۀ وضعیتِ جهانی تغییر می‌کند.
زمان‌ها و وضعیت‌های مختلف در فرافرهنگ دوش به دوش یکدیگر می‌ایستند، به همین علت است که هان این زمینۀ جهانی را «دنیای موزاییکی» می‌نامد. «رفتارِ دوستانه بنیانِ فرافرهنگی‌بودن است.» فقدانِ قواعدْ فرافرهنگ را قادر می‌سازد که تأثیرگذاریِ وسیعی داشته باشد.
فرافرهنگ حداکثرِ وحدت و حداقلِ تداخل را ایجاد می‌کند؛ جایی که افق‌های اشتراک در تکثرِ ایده‌ها و هویت‌های رنگارنگ پدیدار می‌شوند. فرافرهنگ موجبِ درگیری‌های تک‌نفره می‌شود، تداومی در گسست‌ها ۲. جامعۀ فرسوده ۳ تابستان گذشته به چاپ رسید، شگفت آنکه همین جامعه‌ای که این کتاب تحلیل می‌کند را به‌عنوانِ جامعه‌ای مشخصاً متناسب تحسین می‌کنند.
هان که بازی‌های خلاقانه با هویت‌های تخیلی را به‌عنوان فرافرهنگ توصیف کرده بود، «جامعۀ فرسوده» را ناشی از ملال‌آوربودنِ «مازادِ مثبت‌نگری» در جامعه می‌داند. «به همین دلیل است که آن‌قدر انرژی‌ها کم است! این مثبت‌نگری» در فضایِ یکنواختِ خالی از منفی‌نگری استقرار پیدا کرده است، جایی که هیچ قطبی‌شدگیْ میان دوست در برابر.

برخلاف سراسربین در جامعه‌ای انضباطی، در دنیای اینترنتی، کنترل با منزوی‌سازی پیش نمی‌رود، بلکه با اتصالِ متقابل حاصل می‌شود.

دشمن وجود ندارد؛ داخل در برابر خارج نیست، و خودی در برابر بیگانه قرار ندارد. ۴ این جایی است که آخرین کتابِ او سر برون می‌آورد: جریان‌شناسی خشونت ۵ که دربارۀ شفافیت به‌مثابۀ یکی از آثارِ فرایندهای اقتصادی نوشته شده است.

در تالارهای گفت‌وگوی اینترنتی، دسته‌ای از قواعدِ پذیرفته‌شدۀ مشترک جزء آدابِ نزاکت در گفت‌وگوهای محترمانه بود. اما در شبکه‌های اجتماعی، باید تلاش کنید تا از هرگونه اظهارنظرِ منفی اجتناب کنید، کاری که دریچۀ بس باریکی برای تعامل باقی می‌گذارد. در مجموع، پنج میلیون نفر طرفدارِ اضافه‌شدن گزینۀ «دیس‌لایک» در فیس‌بوک بوده‌اند، وقتی این را مقایسه کنید با ۷۵۰ میلیون کاربرِ این شبکه، رقمی قابل چشم‌پوشی به نظر می‌آید. آیا هنوز رفتار دوستانه می‌تواند در این سیاق معنایی داشته باشد؟ و دربارۀ ارزشِ غیرمادیِ دوستی چه حرفی برای گفتن هست؟

ورا تولمان: شما در کتابِ سال ۲۰۰۶ خودتان، فرافرهنگی‌بودن، فرافرهنگ را با واژه‌های مختص به جهان اینترنت شرح داده‌اید، واژه‌هایی مثلِ لینک یا شبکه‌سازی. وقتی می‌گویید فرافضا، آیا منظورتان اینترنت است، یا اینکه همان فرافرهنگ است که جای دیگری نیز متجلی شده است؟
بیونگ-‌چول هان: فرافضا فضایی است کاملاً ترکیبی و بی‌قیدوبند، جایی که هر چیزی با هر چیزِ دیگری مخلوط و مرتبط است، جایی که نشانگرهای فرهنگی و سرزمینی پاک شده‌اند، فضایی که مشخصۀ آن فقدانِ کاملِ فاصله است.
بنابراین فرافرهنگی‌بودن با بین‌فرهنگی‌بودن و چندفرهنگی‌بودن متفاوت است. آن مفهوم‌ها را هنوز برای منفی تلقی‌کردنِ تنش‌های فرهنگی به کار می‌بریم. به همین ترتیب، فرافرهنگی بودن از ترافرهنگی‌بودن ۶ نیز متفاوت است، چون این مفهوم هنوز از نشانگرهای فرهنگی و محدودۀ فضایی محافظت می‌کند.
البته اینترنت قطعاً مؤلفه‌هایی از فرافضا را در خود دارد و فرافرهنگی‌بودنِ جهانی را تسریع می‌کند. فرهنگ به معنای سنتیِ آن، در چیزی که می‌شود به یک تعبیر گفت، بیشتر از «فرهنگْ» فرهنگی است، مستحیل می‌شود، یعنی در فرافرهنگ و در واقعیت: همان‌طوری که بودریار می‌گوید: در چیزی مستحیل خواهد شد که بیش از واقعیت واقعی است، چیزی که مشخصاً فراواقعیت است.

تولمان: اَرَس اوزگون، که جامعه‌شناس است، یک بار استیلای شبکه‌های اجتماعی را با مدرنیزاسیونِ هوسمان در پاریسِ قرن نوزدهم مقایسه کرده بود: شبکه‌های اجتماعی، به تعبیر او، بلوارهای عریضِ اینترنت هستند. آیا شبکه‌های اجتماعی معماریِ فرافضا را هم می‌سازند، یا جورِ دیگری بگویم، آیا شما فرم‌های سازمان‌دهنده‌ای در نت می‌بینید؟
هان: واژۀ «بلوار» از «بلوِرک» می‌آید که به معنی بارو یا دیوارِ محافظ است. یعنی آن بخشی از دژ که توسطِ خندق‌ها و خاکریز‌ها تقویت شده است. بلوارهای پاریس هم درواقع به آن بارو‌ها شباهت داشت. ولی شبکه‌های اینترنتی به هر جهت بارو نیستند.
ریزوم استعارۀ مناسب‌تری برای شبکه‌های اجتماعی است. از طرف دیگر، شبکه‌های اجتماعی به اندازۀ ریزوم‌ها نیز آزاد و مهارنشدنی نیستند. آن‌ها نوعی سراسربینِ الکترونیکی می‌سازند. اینترنت نه‌تن‌ها فضایی است که وعدۀ آزادی به ما می‌دهد، بلکه به‌خودیِ‌خود، یک سراسربین نیز هست که امکانِ کنترلِ تمام‌عیار را فراهم می‌کند.
اینترنت همه جور چیزی به کاربرانش پیشنهاد می‌کند: از چشم‌چرانی شهوانی از بیرون، تا استثمارِ سرمایه‌دارانه. برخلاف سراسربین در جامعه‌ای انضباطی، در دنیای اینترنتی، کنترل با منزوی‌سازی پیش نمی‌رود.

بلکه با اتصالِ متقابل حاصل می‌شود. محبوسانِ منزوی جایشان را به کاربران آزاد می‌دهند، یا حداقل کاربرانی که احساس می‌کنند آزادند. اما هر دو آن‌ها زیرِ نگاه خیرۀ سراسربین هستند.

تولمان: اینترنت کدام مفهوم از آزادی را بازنمایی می‌کند؟ آزادیِ انتخاب؟ یعنی همان فرمولِ نئولیبرالیسم؟
هان: آزادی چیزی است آشکار، همچون محدودیت‌زدایی‌های افراطی؛ چیزی است عریان، همچون برهنگی‌های هرزه‌نگاری؛ یک‌جور مجلسِ عیش و عشرتِ مکالمه، اطلاعات و تولید.
اما جالب‌توجه آن است که این آزادی دارد به دشمنِ اصلی خودش تبدیل می‌شود. در جامعۀ فرسوده «نشان داده‌ام که آزادی دارد به خشونتِ خوداظهاری تبدیل می‌شود. آزادیِ بی‌محدودگی و بی‌سُکنایی تخمِ هرزگی و کثافت را می‌پراکند. جهانی بدونِ روایت و آیین و چشم‌اندازْ مستهجن است، جهانی که دیگر نیازی به طراحیِ صحنه ندارد پورنوگرافیک است».

تولمان: نوشته‌اید که «دوستی قادر است تا نوعی پنجره باشد که به‌روی فرهنگ‌های گوناگون باز می‌شود و آن‌ها را به هم می‌پیوندد». «پنجره‌بودن» چیزی است که شما تجربۀ فرامتنیت خوانده‌اید. جایی که «هرکسی» آینۀ دیگران است و به آن‌ها اجازه می‌دهد تا در پرتو خویشتنِ او ظاهر شوند. «دوستی» مفهومی است که شبکه‌های اجتماعی از آن لبریز هستند. آیا آن چیزی که آن‌ها دوستی می‌نامند، همان چیزی است که شما از این مفهوم مراد می‌کنید؟
هان: مدتی پیش، برگر کینگ پروژۀ «قربانیِ غول» را آغاز کرد. اگر شما ده تا از دوستانِ فیس‌بوکتان را حذف کنید، یک هیولای رایگان می‌گیرید. به آن دوستان پیام داده می‌شود که به‌خاطر یک غول قربانی شده‌اند.
دوستی در فیس‌بوک به‌اندازۀ چند گرم گوشت کوبیده‌شده ارزش دارد. نئولیبرالیسم همۀ انسان‌ها را به یک‌جور میکرو-کارآفرین تبدیل کرده است که فقط به این شرط وارد کاری می‌شوند که در آن سودی وجود داشته باشد. دوستی هم مستثنی نیست: از آن هم انتظار می‌رود که سودی داشته باشد.
دوست، به گفتۀ ارسطو، خودِ ثانی ماست. امروزه دوست یک کالاست. هیچ‌کس نمی‌تواند فیس‌بوک را به‌مثابۀ محیطی دوستانه ستایش کند. فیس‌بوک، در نهایت امر، جایی است که چشم‌چرانی‌های غیراخلاقی اتفاق می‌افتد، و از نقطه‌نظری اقتصادی، فیس‌بوک جایی است برای استثمار.

تولمان: بین دوستان چه کالاهایی مبادله می‌شود؟ اطلاعات یا توجه؟ و اینکه آیا آن سود می‌تواند سرمایۀ نمادین باشد؟
هان: «دوستان» مشتری هستند و دوستانِ جدید مشتری‌های جدید به شمار می‌روند، آن‌ها احساسِ خودشیفتگیِ ایگو را تقویت می‌کنند. اینترنت، گذشته از همه چیز، جایی است که با خودتان روبه‌رو می‌شوید.
«دیگری» مدت‌هاست که رفته است. افسردگی بیماریِ نفسِ خودشیفته است، نفسی که در میان روابط انسانی به سیلان درآمده است و تمام تصورش دربارۀ چیزی «متفاوت» را از دست داده است. فضای مجازی جهنمِ تشابه است.

تولمان: اگر امروز دوباره به فرافرهنگی‌بودن نگاه بیندازید، آیا فکر نمی‌کنید که تصور شما از آینده بیش‌ازحد خوش‌بینانه بوده است؟ آیا باید جامعۀ فرسوده را، که پنج سال بعد منتشر شد، به‌مثابۀ تحلیلی سنجیده‌تر و متناسب با امروز دربارۀ آینده دانست؟
هان: کتاب فرافرهنگی‌بودن با یک علامت سؤال به پایان می‌رسد، یا بهتر بگویم با نقل قولی از هِندکی ۹: «وقتی دردِ آستانه را احساس کنید، به سفر سیاحتی نیامده‌اید، ممکن است استحاله شوید». کتابِ جامعۀ فرسوده هم با فصلی دربارۀ «جستاری دربارۀ خستگیِ» هِندکی به پایان می‌رسد. اما درست است، آن ظواهری که فرافرهنگی‌بودن برجسته می‌کند به‌طور ناخواسته زودباورانه است.

تولمان: آیا فرافرهنگ یکی از مقدماتِ لازمِ رسیدن به جامعۀ فرسوده است؟ آیا این همان چیزی است که شما تحت عنوان «مازاد مثبت‌گرایی» از دم تیغِ نقد گذرانده‌اید؟
هان: فرافرهنگ فرهنگی است بدون هیچ آستانه‌ای. امروزه، ما واقعاً دیگر «درد آستانه» را حس نمی‌کنیم. تحرک و بی‌قیدیِ تمام‌عیارِ «استحاله» هم در هاله‌ای از احساسِ همدردی ناپدید می‌شود. جامعۀ امروز هرگونه منفی‌بودگی را از هم متلاشی می‌کند. آستانهْ نوعی منفی‌بودگی است. وقتی همۀ آستانه‌ها، تفاوت‌ها و مرز‌ها فروپاشیده‌اند، نتیجه گسترش و فربهیِ زنجیره خواهد بود، یک‌جور فرااطلاعات، فراارتباط و فراتولید. جامعۀ فرسوده، جملۀ آخر فرافرهنگی‌بودن را گامی جلوتر می‌برد، اما با نگاهی تازه.

تولمان: در فیس‌بوک فقط می‌توانید با کلیک‌کردنِ علامت «لایک» رضایتِ خودتان را از چیز‌ها ابراز کنید، اما هیچ همتای منفی‌ای وجود ندارد. چطور این فقدانِ منفی‌بودگی و نقد بر جامعه اثر می‌گذارد و به سخن درمی‌آید؟
هان: وقتی چیزی کاملاً دیگرگونه وجود دارد، آنگاه شوک یا خشم چیزهایی صرفاً ممکن نیستند، بلکه به ضرورت تبدیل می‌شوند. جامعۀ امروز ما در مازادِ مثبت‌بودگی غوطه‌ور شده است، حتی آستانه‌های اثربخشِ خود را با امر مثبت محاصره کرده است. انگار احساساتِ منفی مانعی برای تسریعِ فرایند‌ها هستند. حداکثرِ سرعت وقتی به دست می‌آید که همسان ۱۰ واکنشی باشد برای همسان. منفی‌بودگی از این زنجیرۀ واکنش‌های همسان جلوگیری می‌کند یا سرعت آن را می‌کاهد.

تولمان: «شرق دور رابطه‌ای 'بس طبیعی' با شبکه‌سازیِ 'تکنیکی' دارد» ۱۱. منظور شما از این حرف چیست؟ آیا رابطۀ غرب با شبکه‌سازیِ «تکنیکی» سرد و رنجور است؟
هان: شرق دور فاقدِ فرهنگ هویت است، بنابراین مردم حس نمی‌کنند فرهنگشان با شبکه‌ها به خطر افتاده است. شبکه‌های خیلی زیادی وجود دارد، برای مثال، بازی‌های آنلاین را در نظر بگیرید. به نظر می‌رسد آسیایی‌ها در مقایسه با اروپایی‌ها در اینترنت احساس راحتی بیشتری می‌کنند.
آنجا نقدهای خیلی کمتری به فرهنگ اینترنت می‌بینید. شاید مفهومِ بوداییِ تناسخ القاگرِ نوعی تناسخ عمومی در موجودات زنده هم باشد. لائوزی، فیلسوف چینی، می‌گوید: مسافرِ کارکشته ردپایی از خود به جا نمی‌گذارد. گشت و گذار در فضای مجازی نیز شاید با این آرمان تطابق داشته باشد....

تولمان:، ولی کاربر‌ها از خودشان ردپا به جا می‌گذارند: داده‌هایشان. در حال حاضر بحثی در جریان است دربارۀ میزان تأثیری که کاربران در چگونگیِ استفاده از این داده‌ها دارند. دشوار است که تصور کنیم بعد از تبلیغاتِ طراحی‌شدۀ مخصوصِ هر کاربر چه چیزهایی خواهد آمد.
هان: «مسافر کارکشته ردپایی از خود به جا نمی‌گذارد» با فرافرهنگ تناسب دارد. درست است، کاربران ردپایی به جا می‌گذارند. آن‌ها زندانیانِ سراسربینِ الکترونیک می‌شوند و جالب آنکه در این سراسربین احساس آزادی می‌کنید.

تولمان: شما نوشته‌اید: «فرایندِ جهانی‌سازی. آزادی دارد به خشونتِ خوداظهاری تبدیل می‌شود. آزادیِ بی‌محدودگی و بی‌سُکنایی تخمِ هرزگی و کثافت را می‌پراکند.
که با تکنولوژی‌های جدید سرعت گرفته است، فاصله‌ای با فضای فرهنگی به وجود آورده است؛ و آن مجاورتی که جهانی‌سازی به‌نوبۀ خود ایجاد می‌کند، یک نوع وفور درست کرده است، استخری از تجربه‌های زندگیِ فرهنگی و فُرم‌های بیان.» آیا فرافرهنگی‌بودگی بر تفاوت میانِ شرق و غرب چیره می‌شود به‌دلیلِ اینکه غرب باید خصیصه‌های خودش مثلِ روایت، شخصیت و هویت را در فرافرهنگ‌بودگی کنار بگذارد؟
هان: فرافضای فرهنگی شرق و غربی ندارد. درواقع، فرافرهنگ‌بودگی منادی محوشدنِ فضا و زمان است. امروزه ما در الان و اینجا زندگی می‌کنیم. در این دوره، حتی آن فاصله‌ای که در شوخیِ مایکروسافت‌های قبلی بود، که می‌پرسید «امروز کجا قرار است بروید؟»، دیگر وجود ندارد. ما در زمانۀ فقدانِ کاملِ وقفه‌های فضایی و زمانی زندگی می‌کنیم، زمانه‌ای «بلافاصله» و بی‌رمز و راز.

تولمان: در جامعۀ فرسوده به بارتلبیِ ۱۳ ملویل ارجاع می‌دهید، کهن‌الگوی اعتراض به جامعۀ انضباطی. در جامعۀ پیشرفت‌محورِ امروز، که فرد را به نقطه‌ای رسانده است که خودش را استثمار می‌کند، «ترجیح می‌دهم که نه» دیگر نمی‌تواند اسمِ رمزِ امتناع باشد. آیا همین به معنای آن نیست که شاید دیگر شکلِ اثربخشی از امتناع وجود نداشته باشد؟
هان: واقعیت آن است که امتناع فقط در رابطه با زوری بیرونی ممکن می‌شود که ما قادر باشیم به آن نه بگوییم. استثمارِ خودْ چیزی است بس مرگ‌بارتر از استثمارشدن به‌دستِ شخصی بیرونی، زیرا استثمارِ خود با احساس آزادی پیوند می‌خورد. هم‌زمان، این نوع استثمار کارآمدتر و مولدتر از استثمار بیرونی است، زیرا با میلِ خودتان استثمار را ادامه می‌دهید تا خاکسترنشین شوید.
انگار این ترفندِ سیستم است. امروز، حاکم یا فرمان‌فرمایی که در اعتراض به او نه بگوییم وجود ندارد. ما مقهورِ نوعی اجبارِ سیستمیک هستیم، قدرتی نظام‌مند که سوژۀ در حالِ پیشرفت را اغوا و وادار می‌کند که خودش را استثمار کند. «هتک حرمت ۱۴، آن‌گونه که اشتفانی هسل از آن سخن می‌گوید، دیگر در این زمینه کمک چندانی نمی‌کند. فریبِ اصلی سیستم آن بوده که همان چیزهایی که می‌شود علیهِ آن‌ها انقلاب کرد را از میان برده است. خیلی سخت می‌شود دست به اسلحه برد، وقتی همۀ شریکان جرم و قربانیان هم‌زمان هم استثمارگرند و هم استعمارشونده.

تولمان: آیا ازمیان‌رفتنِ علایقِ غیرسودآور، به‌مثابۀ شاخصِ کلیدیِ دوستی، دلیلی برای «هتک حرمت» نیست؟ یا آنکه، به‌موازات شیوه‌های دیجیتال زندگی، روابط اجتماعیِ سراسر جدیدی رشد خواهند کرد؟
هان: جامعه‌شناسی و علوم فرهنگی وظیفۀ خطیرِ توصیفِ فُرم‌های تازۀ روابطی را بر عهده دارند که به یمنِ رسانه‌های اجتماعی تکامل یافته‌اند. برای مثال، فقدانِ کامل فاصله، که به‌وسیلۀ رسانۀ دیجیتال ایجاد شده، ظهورِ شکل جدیدی از عشق را ممکن کرده است که احتمالاً دیگر عشق نیست، عشقی که هیچ فاصله‌ای در آن نیست، هیچ تعلقی، هیچ مرزی؛ عشقی که نه تاریخی دارد و نه به سرنوشت معتقد است؛ عشقی که غزلی برای آن سروده نمی‌شود.
مازادِ مثبت‌نگری نوعی بی‌تعهدی کامل را می‌آفریند که در بندِ هیچ پیوندِ واقعی‌ای نیست.... درواقع، عشق یک پدیدۀ منفی‌نگر است. شاید این بهترین چیز ممکن باشد.... کسی نباید اشکال مختلف ارتباط را با هم مقایسه کند یا از آن‌ها علیه یکدیگر استفاده کند. ما امروز، به‌جای عشق، لایک را داریم، چیزی که هیچ سرنوشتِ مقدری ندارد.

تولمان: در انتهای جامعۀ فرسوده از شکل‌های مثبتِ خستگی سخن می‌گویید. طبق نظر هِندکی، خستگیِ بنیادین نوعی «بی‌فعالیتیِ آرام» را ممکن می‌کند. شما می‌گویید که این بخش از ماجرا از جامعۀ فعال ما زدوده شده است. درعین‌حال، می‌نویسید که خستگی «جامعه‌ای را تصویر می‌کند که در آن دیگر نه به وابستگی نیازی هست و نه به رابطه‌ای» ۱۵. هِندکی از نوعی زندگیِ ساکتِ آلمانی برای توضیح این مسئله بهره می‌گیرد. شما این فُرم از جامعه را امروز در کجا می‌بینید؟
هان: آن نقل قولی که من از هِندکی آوردم چنین ادامه می‌یابد: «من تصویری ذهنی دارم از 'همه با هم': آن زندگی‌های قرن هفدهمیِ پر از گل و گیاه و ساکتِ آلمانی که در آن سوسک و حلزون و زنبور عسل و پروانه مطابق حیات راستینشان روی گل‌ها می‌نشینند و هیچ‌کدامشان دربارۀ حضور آن‌هایِ دیگر شک و تردیدی ندارد.
همه‌شان در آن لحظه با هم هستند، در لحظۀ من». آنچه من در ذهن داشتم نوعی جامعۀ آرمان‌شهری بود، جامعه‌ای که در آن دوستی می‌تواند بدونِ خویشاوندی یا عواطفِ معمول در جریان باشد. این نوع دوستی فقط هنگامی در دل بیدار می‌شود که به چهرۀ یک غریبه چشم می‌دوزیم. هرچه تفاوتِ آن بیگانه با ما بیشتر باشد، حد دوستی‌ای که به دیگری ارزانی می‌داریم بیشتر می‌شود. دوستی با همسان ناممکن است.
ترجمه: محمد ملاعباسی
منبع: ترجمان
۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید