خطر فراموشی مدرن

خطر فراموشی مدرن

دنیای مدرن فراموشی را دوست دارد. اگر گذشته به‌طور سیستماتیک تقبیح و انکار نشود، امید به آیندۀ درخشانی که مدرنیته مدام نوید آن را می‌دهد کم‌رنگ می‌شود. این ماجرا فراتر از گفتمانی خاص یا دوره‌ای محدود است، از روانکاوی فرویدی و فلسفۀ تاریخ تا نظریۀ توسعه و اردوگاه چندفرهنگی‌گرایی، گذشته همواره عرصه‌ای تاریک و تلخ تصویر می‌شود که باید از دست آن خلاص شد. کتابی جدید به جوانب گوناگون این فرهنگ فراموشی می‌پردازد.

کد خبر : ۴۷۰۲۵
بازدید : ۱۰۹۵
جان گری | دنیای مدرن فراموشی را دوست دارد. اگر گذشته به‌طور سیستماتیک تقبیح و انکار نشود، امید به آیندۀ درخشانی که مدرنیته مدام نوید آن را می‌دهد کم‌رنگ می‌شود. این ماجرا فراتر از گفتمانی خاص یا دوره‌ای محدود است، از روانکاوی فرویدی و فلسفۀ تاریخ تا نظریۀ توسعه و اردوگاه چندفرهنگی‌گرایی، گذشته همواره عرصه‌ای تاریک و تلخ تصویر می‌شود که باید از دست آن خلاص شد. کتابی جدید به جوانب گوناگون این فرهنگ فراموشی می‌پردازد.
فراموشی: خطر فرهنگ‌هایی که به جنگ گذشتۀ خودشان می‌روند
در یک نگاه مدرن فراگیر، که به نظر خیلی‌ها چنان بدیهی است که نمی‌توانند به هیچ شیوۀ دیگری فکر کنند، گذشته باری است که باید دور انداخته شود تا نوع جدیدی از زندگی بتواند به میدان بیاید. انسان‌های مدرن همیشه در حال گذار به مکانی دیگر هستند، مکانی که هر چه بیشتر در سفر طی می‌کنند، دورتر به نظر می‌رسد.

این نوعی نگاه است که همان‌طور که فرانسیس اوگورمن اشاره می‌کند جنبه‌ای خنده‌دار دارد:
نگرانی دربارۀ صورت‌های چندگانۀ آینده همۀ ما را درون جوکی قرار می‌دهد که، می‌شود گفت، هنوز به پایان نرسیده است. از این دید، عادت‌های معاصر ذهن، جوکی بدون پایان‌بندی، جوکی بدون جوک... هستند. با این واژگان، تجربۀ معاصربودگی، تجربۀ صبر برای دانستن و هرگز نفهمیدنِ این است که پنگوئن‌ها در بار چه کردند. در شیوۀ زندگی آینده‌محوری که اوگورمن شرح می‌دهد، ما همه در موقعیتِ هام در آخرِ بازی ساموئل بکت قرار داریم، که وقتی با این پرسش مواجه می‌شود که آیا به زندگیِ آینده باور دارد، پاسخ می‌دهد «زندگی من همیشه همان بود».

اوگورمن، مورخ فرهنگی و استاد ادبیات انگلیسی در ادینبورا، که مشخصاً بر حساسیت‌های عصر ویکتوریا تمرکز کرده است، باور دارد که ارزش‌زدایی نظام‌مند از گذشته به‌شکل جدی از سدۀ نوزدهم آغاز شد، گرچه سابقه‌ای طولانی‌تر دارد. امروز، حمله به گذشته نشانه‌ای از اعتبارِ روشنفکری است. هر کسی که فکر می‌کند که تاریخ غیر از زیان با سود هم سر و کار دارد ارتجاعی است: «در میان روشنفکران لیبرال ترجیح بر نوع جدیدی از تاریخ ویگ است: تاریخی که در آن گذشته باید پیش از هر چیز به این هدف بررسی شود که اشکالاتش نشان داده شود...».

در این چشم‌انداز که حالا چشم‌اندازی متعارف است، ارزش‌ها و ساختارهای گذشته «همیشه مؤلفه‌ای از قدرت‌اند، طوری که هر چیز مسلطی بنا به تعریف سرکوبگر است. تنها استثنا سلطۀ خود ایده‌های لیبرال است که فرض می‌شود هیچگاه نمی‌توانند سرکوبگر باشند». در سده‌های ۱۸ و ۱۹، تاریخ ویگ به معنی تاریخی بود که به شکل روایتی از بهبودِ مداوم نوشته می‌شد. امروز به معنی تاریخی است که به‌شکل تلاش برای عیب‌جویی و اتهام‌زنی نوشته می‌شود و در آن شرهای انسانی جهانی به‌صورت تولیدات انحصاریِ قدرت غربی ارائه می‌شوند.

شنیدن صدای گروه‌های سرکوب‌شده و به حاشیه رانده‌شده -اقلیت‌های قومی و جنسی، فرودستانِ امپراتوری- شاید بخش لازمی از پرسشگری تاریخی باشد. اما بازیابی این هویت‌های مسدودشده، براساس شیوۀ کار کنونیِ بسیاری از مورخ‌ها، ظاهراً نیازمند آن است که دیگر هویت‌ها -مثلاً محلی، ملی و مذهبی- به‌شکلی انتقادی نابود شوند و به سوراخ حافظه فرستاده شوند.
فراموشیِ گذشته باید به‌شکلی فعالانه ترویج شود تا آینده‌ای ظاهر شود که در آن انسان‌ها بتوانند زندگی‌شان را به شیوه‌ای که می‌خواهند شکل دهند. همان‌طور که دیوید ریف در نقد قدرتمندش به یادبودها در ستایش فراموشی: حافظۀ تاریخی و وارونگی‌هایش (۲۰۱۶) گفته است، شاید یک وقت‌هایی کنار گذاشتن گذشته لازم باشد تا انسان‌ها بتوانند به‌شکلی صلح‌آمیز با خود زندگی کنند.
اما نتیجۀ نهایی ارزش‌زدایی نظام‌مند از گذشته وضعیتی از گیجی است که با وضعیت مبتلایان به بیماری آلزایمر کم‌شباهت نیست. آن‌طور که اوگورمن می‌گوید «شاید ما به این دلیل از زوال عقل وحشت می‌کنیم که گسترده است و اثراتی فاجعه‌بار دارد. اما این ترس به خاطر این هم هست که ما در وضعیتی نیمه‌هوشیار به سر می‌بریم، همچون شهروندانِ وظیفه‌شناسِ مدرنیته‌ای که دارد به‌سمت ما می‌آید، که همین حالا هم تلویحاً حی و حاضر است». یک فراموشیِ جمعیِ ارادی، بیش از آنکه به ابنای بشر امکان دهد تا هویت‌های جدیدی بسازند، آن‌ها را بی‌هویت رها می‌کند.

نیروهای زیادی ترکیب شده‌اند تا این وضعیت را پدید آورند. اوگورمن، با تیزبینی، یکی از منابع روایت مدرن را در مسیحیت اولیه تشخیص می‌دهد. مسیحیت که خود را حامل «بشارت‌ها» معرفی کرده بود، «فهمِ زندگی انسانی بر مبنای حفظ گذشته‌ای محلی را متلاشی کرد... ایمان جدید، که در ابتدا لاجرم فرقۀ جدیدی در خاورمیانه به‌نظر می‌رسید و پسر یوسف نجار آن را به راه انداخته است، نه‌تنها علیه تعلق خاطر به چیزی که در گذشتۀ دور اتفاق افتاده بود موضع گرفت... بلکه صراحتاً ذهن پیروانش را به‌سوی آینده تغییر جهت داد».

اینجا اوگورمن تعلیمات اصلی عیسی [ع] را در ادامۀ سنت‌های کاریزماتیک یهودیت می‌بیند و آن را با مذهب جهانی‌ای که پولس و آگوستین اختراع کردند ادغام می‌کند. اما نکتۀ او همچنان معتبر است. مسیحیت همیشه شامل «آدابی آموزنده برای رد تاریخ» بوده، آداب اعتراف و توبه که بناست گناهان دیروز را پاک کنند.

روایت مسیحی رستگاری که در آن گناهان و شرهای گذشته می‌توانند با یک اقدام دراماتیک برای نوسازی اخلاقی بی‌اثر شوند الهام‌بخش جنبش‌های انقلابی مدرن بسیاری بوده است. اوگورمن می‌نویسد «مسیحیت فرایند حرکت‌دادن ما به‌سوی آینده را آغاز کرد... انقلاب فرانسه از ۱۷۸۹ تا ۱۸۱۵ (که به‌شکلی طنزآمیز و خشونت‌بار علیه مسیحیتِ متعلق به گذشته بود) انتظارات سکولار از ارزش‌های نسبی فردا و دیروز را تثبیت کرد». وقتی ژاکوبن‌ها به کلیساها حمله می‌کردند و گورستان‌ها را تخریب می‌کردند، در حال اجرای دوبارۀ رسمی مسیحی بودند که در آن تاریخ می‌توانست متوقف و از گناه پالوده شود، و از نو بیاغازد.

اما اوگورمن این نکته را متذکر نمی‌شود که مُد فعلی برای نابودی مجسمه‌ها (ژنرال‌های کنفدراسیون در آمریکا یا چهره‌های امپراتوری در انگلیس) هم نوعی رسم توبه و تطهیر از گناهان است. اما تاریخ هرگز متوقف یا از نو آغاز نمی‌شود. انقلاب فرانسه ترور، جنگ‌های ناپلئونی، و احیای سلطنت را به جهان عرضه کرد. لذا نابودی مجسمه‌ها گذشته یا اشتباه‌های کنونی را اصلاح نمی‌کند، بلکه تنها جامعه را قطبی می‌کند و تعارض اجتماعی را شدت می‌دهد. بت‌شکن‌ها این رسم را برای این به جا می‌آورند تا صلاحیت برترشان را به رخ خودشان و جهان بکشند.

روایت مدرن شاید نسخه‌ای توخالی از افسانه‌ای مذهبی باشد، اما مذهب به‌تنهایی نمی‌تواند مسئول فراموشی جمعی رایج باشد. فرایند مداوم ازدست‌رفتن حافظه برای کاپیتالیسم معاصر حیاتی است. به گفتۀ اوگورمن:
میل مشتاقانۀ مدرنیتۀ کاپیتالیست به فراموشی است. می‌خواهد به‌سوی ویژگی‌های ایدئولوژیک و چیزهایی ناشناخته که قرار است بیایند کشیده شود، به‌سوی حجابی روی تاریخ‌ها، روایت‌های فرهنگی از گذشته، محصولات و دستاوردهایی که گذشتگان برای ما به جا گذاشته‌اند، و هویت‌های شکل‌گرفته در طول زمان.

جابه‌جایی، سیالیت، و نوآوری‌های بی‌وقفه، امور حاکم بر اقتصاد پرسرعتی هستند که زندگی‌هایمان را شکل می‌دهند. هر کسی که بی‌جهت به مکان یا حرفه‌ای مشخص وابسته است یا با جامعه‌ای خاص برای خود هویت می‌سازد، در خطر این است که در منطقه‌ای متروک رها شود تا بپوسد و به زودی فراموش شود. در این محیط، کاراکتر ایدئال کسی است که هیچ هویت مشخصی نداشته باشد، و بسته‌ای از امیال و ادراکات باشد که بدون نیاز به ساختن روایتی منسجم از زندگی، به فرصت‌های زودگذر پاسخ دهد. در جهانی که ظاهراً پر از فرصت‌های بی‌نهایت است، تطبیق‌پذیریِ بی‌نهایت باید ارزش برتر باشد.

غرب مدرن همیشه تحت حکومت چیزی نبوده است که اوگورمن «اسارت ما به دست فراموشی» می‌نامد. حتی در عصر ویکتوریا، چهره‌های مؤثری وجود داشتند که «مخالفان آینده» به شمار می‌رفتند. ویلیام موریس و جان راسکین به‌سادگی با برچسبِ نوستالژی‌باز تمسخر می‌شوند و هیچ‌کدامشان هیچ جایگزین عملی‌ای برای صنعت‌گرایی ستیزه‌جوی زمانشان ایجاد نکردند. اما وقتی موریس در اخباری از هیچ کجا۵ (۱۸۹۰) «دستاورد بزرگ سدۀ نوزدهم» را با تعبیرِ «تولید مقادیر بی‌اندازه‌ای از وسایل بی‌ارزش» توصیف کرد، نشان داد که نگاهی موشکافانه به آینده دارد.

کلمۀ کلیدی در اینجا «وسایل» است. موریس فهمید که قطع ارتباط مدرن از گذشته اثر موقتی‌کردنِ دائمیِ حال را دارد. در همان حال که فرایند تغییر شتاب می‌گیرد، آینده‌ای که همۀ فعالیت‌ها به‌سمت آن است نامعین‌تر و در نهایت غیرقابل تعریف‌تر می‌شود. هر ایدۀ واضحی دربارۀ مقصد رنگ می‌بازد، و همۀ آنچه باقی می‌ماند حسی از جابه‌جایی است.

حالا این لیبرال‌ها هستند که این پیشروی به‌سوی آینده‌ای نامعلوم را جشن می‌گیرند. آن‌ها که حالا هم نشان‌دهندۀ فراموشی تاریخی‌ای هستند که می‌خواهند به دیگران تحمیل کنند، تصور می‌کنند جامعه‌ای که مشغولِ تخریبِ گذشته‌اش باشد، جامعه‌ای با برابری و نظم خواهد بود.
اما همان‌طور که اوگورمن می‌گوید، آن کسی که در ابتدای قرن بیستم فریفتۀ تخریب بود باهوش‌تر از این به نظر می‌آمد. فیلیپو توماسو مارینتی در مانیفست آینده‌گرایی (۱۹۰۹) پرسشی استفهامی پرسید: «چرا باید به گذشته بنگریم، وقتی که آنچه می‌خواهیم شکستن درهای رازآلود غیرممکن است؟ زمان و مکان دیروز مُردند. ما همین حالا هم در مطلق زندگی می‌کنیم، زیرا سرعتی ابدی و حاضر در همه جا خلق کرده‌ایم».

ده سال بعد مارینتی بدل به نویسندۀ مشترک مانیفست فاشیست، سند بنیان‌گذارِ جنبش موسولینی، شد. برای کسی که می‌خواست همۀ موزه‌ها و کتابخانه‌ها را ویران و ونیز را خراب کند -و با ادعای این که پاستاخوردن مردانگی را از بین می‌برد خواهان ممنوعیت آن بود- فاشیسم در عمل باید نوعی ناامیدی به شمار می‌رفت. اما حداقل حرکتی جسورانه به جلو بود. مدرنیته برای مارینتی پیگیری خشن آینده‌ای مبهم بود بدون سر و صدای خاصی دربارۀ کسانی که طیِ این رژه به جلو له می‌شدند، و فاشیسم تجسم این انگیزه بود.

کتاب فراموشی که ترکیبی از تاریخ روشنفکری، نقادی فرهنگی و زندگی‌نامۀ خودنوشت است، در ایده و بینش، غنی‌تر از آن است که با جزییات خلاصه شود. فراموشی یک کتاب قطور آکادمیک حوصله‌سربر دیگر در نارضایتی از مدرنیته نیست. در عوض، مثل کتاب قبلی اوگورمن، نگرانی: تاریخی ادبی و فرهنگی (۲۰۱۵)، تعمقی در وضعیت معاصر است که شیوۀ تفکر خوانندگان دربارۀ زندگی‌شان را تغییر خواهد داد.
اوگورمن که به شیوه‌ای جذاب و درگیرکننده و تقریباً جدلی می‌نویسد، جهان‌بینی مسلطی را واژگون می‌کند که در آن «حال» فقط در رابطه با آینده‌ای معنی پیدا می‌کند که به‌شکل فزاینده گریزان است. کتابی با بینشی چنین تیزبینانه و این‌قدر بدیع از آن اتفاقاتِ خوبِ کمیاب است. آن را بخوانید و آنچه را یاد گرفته‌ایدبه‌سادگی فراموش نخواهید کرد.

خواهید دید که چگونه علاقۀ اوگورمن به شالوده‌شکنیِ حافظۀ تاریخی تحریک شد وقتی او به همراه دوست دخترش از موکنای۸ بازدید کرد و چیزی را دید که می‌گفتند قبر آگاممنون است. او به ما می‌گوید که هیچکس در مدرسۀ دولتی‌اش در وست میدلندز به او چیزی دربارۀ یونان باستان نیاموخته بود، چه رسد به چیزی از فرهنگ موکنایی، اما تجربۀ ایستادن «در میان قبرهایی با اصالتی تقریباً فراموش‌شده، و با داستان‌هایی که دیگر هیچکس نمی‌تواند به یاد بیاورد که حقیقت دارند یا نه»، فرایند تأمل دربارۀ این را آغاز کرد که چگونه فرهنگِ حافظۀ جهانِ باستان با رژیم مدرن فراموشیِ اجباری متفاوت است.

دربارۀ سکتۀ مغزی اوگورمن در سال ۱۹۹۸ در آشپزخانه‌اش در آکسفورد خواهید خواند، که بعد از آن سلامتِ کامل خود را بازیافت، «به‌جز حافظه‌ای که به‌طور معنی‌داری تضعیف شده، و دست‌خطی که به‌طور عجیبی کمی تغییر کرده است». یاد خواهید گرفت که چگونه کتابِ آسیاب رودخانۀ فلاس۹ «فرهنگی را که با گذشته‌اش قطع رابطه کرده است... در تاریخچۀ محلیِ زنی شکست‌خورده در عشق منعکس می‌کند»؛ چگونه هم روانکاوی فرویدی و هم رفتاردرمانیِ شناختی گذشته را «عرصه‌ای از تیره‌روزی» می‌بینند؛ چگونه اولین جاده‌ها، راه‌آهن‌ها، و بازارهای بورس حسی از زمانی با شتاب فزاینده تولید کردند؛ چگونه سریالی‌شدن رمان‌های دیکنز اشتیاق خوانندگانش به آینده را تقویت کرد، و چیزهای دیگری که جالب و محرک فکر هستند.

اوگورمن این را می‌پذیرد که درمانی برای فراموشی مدرن نیست. هر گونه یادآوریِ دستاوردهای گذشته فقط می‌تواند مانعی برای جامعه‌ای باشد که خودش را براساس تصویری از آینده تعریف می‌کند. تخریبِ طالبان‌گونۀ بناهای باستانی در انقلاب فرهنگیِ مائو انحراف نبود، زیرا فرهنگ سنتی چین را به‌منزلۀ اثری از سرکوب کنار راند. طرد گذشته در بسیاری از رژیم‌های تمامیت‌خواهِ سدۀ گذشته هم به‌طور مشابه تجربه شد. حالا غرب لیبرال در میانۀ انقلاب فرهنگی خود است. در بحث‌های تندی که دربارۀ مهاجرت در جریان است و در حمله به مصادره‌های فرهنگی در دانشگاه‌ها، تاریخ غرب به عنوان قلمرویی از جنایت و وحشی‌گری رد می‌شود.

اوگورمن این تحول را در قالب رشد چندفرهنگی‌گرایی قرار می‌دهد. او می‌نویسد که تفکرِ لیبرال در موقعیتی قرار گرفته است که فرض می‌گیرد:
که همۀ فرهنگ‌ها، گوناگونی همۀ شیوه‌های زندگی، همه به میزانی مساوی قابل‌قبول هستند و باید در همۀ زمان‌ها تأیید شوند... چندفرهنگی‌گرایی، گرچه معمولاً به‌طور ضمنی فرض می‌کند که، ازآنجاکه هر فرهنگی شایستۀ احترام یا حداقل آزادی از قضاوت است، تعدادی فرهنگ می‌توانند درعین‌حال که هویت‌هایشان را حفظ می‌کنند، در یک فضای میزبان در هماهنگی همزیستی داشته باشند. این مفهوم هماهنگی-مشترک-با-هویت گهگاه در ذهن افراطی‌ترین لیبرال‌ها با ادعاهای جسورانه‌تری ترکیب می‌شود که می‌گویند «هویت فرهنگی» و «ملی» افسانه، خودآگاهی کاذب، یا ابزارهایی ایدئولوژیک برای تفرقه‌اندازی هستند.

اوگورمن در برابر چنین پس زمینه‌ای نتیجه می‌گیرد که «احیای عدم تساهل و در بعضی موارد فاشیسم به معنای واقعی کلمه» صورت گرفته است، ازجمله «تأیید ایدئولوژی نازی که در قالب برتری‌جویی سفید از نو پیکربندی شده است». اما این نوعی اغراق‌آمیز از لیبرالیسم است که جوامع معاصر را در برابر تجدید حیات راست افراطی آسیب‌پذیر کرده است. ذهنیتی شبیه به مارینتی در نسل کنونی لیبرال‌های افراطی دوباره ظاهر شده است که با سنت‌های تساهل و آزادی بیان با تحقیر برخورد می‌کند و شبیه به همانی است که همیشه معرف راست افراطی بوده است.

تخریب هویت‌های فرهنگی و ملی از لحاظ اخلاقی و سیاسی درست است، اگر و تنها اگر نتیجۀ آن بهتر از جوامع لیبرالی باشد که واقعاً وجود داشته‌اند. اما این جوامع زیستگاه‌هایی به‌شدت شکننده هستند که مرتباً با جنگ و بحران اقتصادی از هم گسیخته می‌شوند. امروز، آن‌ها ضمناً تحت تهدید ایدئولوژی‌ای هم هستند که با گذشتۀ آن‌ها می‌جنگد. جوامعی که میراث تاریخی‌شان را به این شکل رد کنند، خود را در برابر نیروهای سیاهی که در حال ظهور دوباره‌اند بی‌دفاع می‌گذارند. همان‌طور که اگر جورج سانتایانا امروز زنده بود ممکن بود بگوید: آن‌ها که گذشته را تخریب می‌کنند محکوم به تکرار آن هستند.
۰
نظرات بینندگان
اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    سایر رسانه ها
    تازه‌‌ترین عناوین
    پربازدید