تفكر يعني شهامت نومیدشدن

صدای ناقوس کلیسای تراستوره که به گوش میآید - محلی که قرار ملاقات گذاشتهایم- چهره او در ذهن نقش میبندد. جورجو آگامبن در نقش فیلیپ، یکی از دوازده حواری مسیح، در فیلم «انجیل به روایت متی» پیر پائولو پازولینی (١٩٦٤) ظاهر شد.
کد خبر :
۵۲۱۷۵
بازدید :
۱۲۳۴
ژوليت سرف | صداي ناقوس كليساي تراستوره كه به گوش ميآيد - محلي كه قرار ملاقات گذاشتهايم- چهره او در ذهن نقش ميبندد... جورجو آگامبن در نقش فيليپ، يكي از دوازده حواري مسيح، در فیلم «انجيل به روايت متي» پير پائولو پازوليني (١٩٦٤) ظاهر شد.

درآن زمان دانشجوي جوان رشته حقوق بود، متولد ١٩٤٢ در شهر رم، با هنرمندان و روشنفكراني دمخور بود كه گرد الزا مورانته، رماننويس شهير ايتاليايي (١٩١٢-١٩٨٥) گرد آمده بودند. دُلچه ويتا؟ ايام خوش آن بود كه با دوست به سر شد، باقي همه... نرم نرمك، حقوقدان ما روي به فلسفه آورد، پس از شركت در سميناري كه هايدگر در تور اون پروانس در جنوب فرانسه برگزار كرد.
سپس هموغم خود را مصروف ويراستاري مجموعه آثار والتر بنيامين كرد، متفكري كه هيچگاه از اقليم تفكر او بيرون نبوده است، و در كنار او گي دُبور و ميشل فوكو. بدينسان بود كه جورجو آگامبن با مفهومي مسيحايي از تاريخ آشنا شد، نقد جامعه نمايش، و مقاومت در برابر زيستسياست، يعني مهاري كه مقامات و صاحبان اقتدار به امور زندگي انسانها ميزنند - به خود جسم شهروندان. تفكر او به همان پايه كه از شعر مايه ميگيرد رگ و ريشه سياسي دارد: به كردار باستانشناسان عمقها را ميكاود و در گردباد زمان راه به گذشتههاي دور ميجويد، تا رسيدن به ريشه كلمات.
آگامبن سلسله كتابهايي با عنوان لاتيني «هومو ساكر» دارد. در اين مجموعه، آگامبن در سرزمين حقوق و دين و ادبيات سفر ميكند اما حالا حاضر نيست برود... به آمريكا، نميخواهد به سازوكارهاي امنيتي جديد آن كشور تن بدهد، به آنچه «بيومتريك» ميخوانند. آگامبن در مقابل اين تمهيدهاي امنيتي كه انسانها را تا حد دادههاي زيستشناسانهشان تنزل ميدهند از لزوم كندوكاو در ميدان امكانها ميگويد.
برلوسكوني سقوط كرده؛ مثل چند تن ديگر از سران ممالك اروپا. پس از نوشتن كتابهايي درباره حاكميت، اين وضعيت بيسابقه چه افكاري را به خاطر شما ميآورد؟
قدرت سياسي رفتهرفته مشروعيت از كف ميدهد. مقامات حكومت و شهروندان بيش از پيش به همديگر بياعتماد شدهاند. اين افزايش بياعتمادي بعضي رژيمها را سرنگون كرده. دموكراسيها آرام و قرار ندارند: وگرنه براي چيست كه خطمشي امنيتيشان روي دستگاه امنيتي فاشيستهاي ايتاليايي را سفيد كرده است؟ به چشم اصحاب قدرت، هر شهروند بالقوه تروريستي خطرناك است. يادتان نرود، دم ودستگاه بيومتريك كه عنقريب در كارت شناسايي تكتك شهروندان كار گذاشته خواهد شد، ابتدا براي مهار مجرمان حرفهاي اختراع شد، براي نظارت بر حال كساني كه به ارتكاب جرم معتاد بودند.
برلوسكوني سقوط كرده؛ مثل چند تن ديگر از سران ممالك اروپا. پس از نوشتن كتابهايي درباره حاكميت، اين وضعيت بيسابقه چه افكاري را به خاطر شما ميآورد؟
قدرت سياسي رفتهرفته مشروعيت از كف ميدهد. مقامات حكومت و شهروندان بيش از پيش به همديگر بياعتماد شدهاند. اين افزايش بياعتمادي بعضي رژيمها را سرنگون كرده. دموكراسيها آرام و قرار ندارند: وگرنه براي چيست كه خطمشي امنيتيشان روي دستگاه امنيتي فاشيستهاي ايتاليايي را سفيد كرده است؟ به چشم اصحاب قدرت، هر شهروند بالقوه تروريستي خطرناك است. يادتان نرود، دم ودستگاه بيومتريك كه عنقريب در كارت شناسايي تكتك شهروندان كار گذاشته خواهد شد، ابتدا براي مهار مجرمان حرفهاي اختراع شد، براي نظارت بر حال كساني كه به ارتكاب جرم معتاد بودند.
ميتوان گفت اين بحران ناشي از تفوقيافتن امور اقتصادي بر مسائل سياسي است؟
با وامگرفتن از اصطلاحهاي طب قديم ميتوان گفت بحران نشانگر مرحله سرنوشتساز بيماري است. البته امروزه بحران ديگر موقت نيست: بحران همان نيرويي است كه نظام سرمايهداري را به پيش ميراند، موتور دروني آن است. بحران دائما پيش ميرود چراكه مثل ديگر سازوكارهاي مبتني بر استثنا به مقامات اجازه ميدهد اقدامهايي را به وضعيت تحميل كنند كه اگر در اوضاع عادي ميكردند هرگز نميتوانستند قسر درروند. بحران -هرچند ممكن است خندهدار به نظر آيد- تناظر كامل دارد با آنچه مردم در شوروي سابق «انقلاب مدام» ميخواندند.
الهيات نقش خيلي مهمي در تأملات اين روزهاي شما دارد. چرا؟
پروژههاي پژوهشي سالهاي اخيرم نشانم داده است كه جوامع مدرن ما كه مدعياند دين را در امور دنيوي دخالت نميدهند، برخلاف آنچه بروز ميدهند، مطيع امر مفاهيم الهياتاند كه به قالبي غيرديني درآمدهاند و با نيرويي صدچندان عمل ميكنند چراكه ما از وجود و بقاي آنها آگاه نيستيم.
هيچوقت به درك وقايع دنياي امروز نخواهيم رسيد مگر آنكه بفهميم سرمايهداري، در حقيقت، يك آیین است و همانطور كه والتر بنيامين ميگويد، سرمايهداري از همه ایدئولوژیها بيرحمتر است چون هيچ كفاره و جبران مافاتي را روا نميدارد... كلمه «ايمان» را در نظر بگيريد كه معمولا مختص حوزه ديناش ميانگارند.
اصطلاح يوناني كه در متن انجيلها در ازاي ايمان آمده «پيستيس» (pistis) است. يك صاحبنظر تاريخ دين كه ميكوشيد معناي اين كلمه را بفهمد يك روز در شهر آتن قدم ميزد و ناگهان چشمش افتاد به تابلوي راهنمايي كه رويش نوشته بودند: «تراپِزاتِس پيستِئوس» (trapeze tes pisteos). نزديكرفت و دريافت كه تابلو متعلق به يكبانك است: بله، تراپزا تس پيستئوس يعني «بانكاعتباري»,١ آنچه ديد بهقدرلازم روشنگر بود.
اين داستان به ما چه ميگويد؟
پيستيس، ايمان، در حكم اعتباري (credit) است كه ما نزد خدا داريم، و كلام خدا نزد ما دارد. و يك حوزه مهم در جامعه ما هست كه به طور كامل بر مدار اعتبار مالي ميگردد. اين حوزه پول است و بانك معبد آن است. همانطور كه ميدانيد، پول چيزي به جز اعتبار نيست: روي چكهاي دلار و پوند (و البته نه يورو: عجبا...) هنوز كه هنوز است مينويسند بانك مركزي به حامل اين برگه اين اعتبار را خواهد پرداخت.
علت اصلي بحران [بزرگ اقتصادي] يك رشته عمليات با اعتبارات مالي بود كه بارها و بارها به فروش مجدد رفته بودند آن هم قبل از آنكه بتوان نقدشان كرد، يعني تبديل به پولشان كرد. بانك كه جاي كليسا و كشيشهايش را گرفته است براي مديريت اعتبارها از ايمان و اعتماد و توكل انسان سوءاستفاده ميكند. اگر در زمانه ما سياست عقب نشسته، علتش آن است كه قدرت مالي كه جايگزين دين شده تمام ايمان و اميد آدمها را دزديده است.
براي همين است كه مشغول پروژهاي درباره دين و قانونام: به نظرم بهترين راه براي رسيدن به حقيقت حال حاضر آرخهشناسي است,٢ اروپاييها اگر ميخواهند به حقيقت حال حاضرشان راه يابند بايد خود را به پاي گذشتهشان برسانند، بايد خود را با پيمانه گذشتهشان بسنجند.
ميشود اين روش آرخهشناسي را توضيح دهيد؟
اين روشي براي جستوجوي «آرخه» است كه در يوناني به معناي «ابتدا» و «فرمان» است. [همانطور كه در ابتداي انجيل يوحنا آمده است: «در ابتدا (آرخه) كلمه بود.] در سنت ما، ابتدا هم منشأ و خاستگاه يك چيز است و هم تاريخ آن چيز را تحت فرمان خود دارد.
البته نميتوان تاريخ اين منشأ را تعيين كرد، نميتوان جاي آن را در تقويم نشان داد: منشأ نيرويي است كه همچنان در حال حاضر موثر است، درست همانطور كه طفوليت، به اعتقاد روانكاوان، فعاليت ذهني بزرگسالان را تعيين ميكند يا همانطور كه انفجار بزرگ يا به اصطلاح «مهبانگ» كه به اعتقاد اخترفيزيكدانان، منشأ كل عالم است همچنان، حتي همين امروز، گسترش مييابد. نمونه سرشتنماي اين روش تبديل حيوان به انسان است.
آنتروپوژنز يا سير تكوين انسان، يعني واقعهاي كه ما تصور ميكنيم حتما بايد رخ داده باشد ولي يكبار و تا هميشه تمام نشده است: انسان هميشه در حال انسانشدن استوبدين قرار درعينحال ناانسان ميماند، حيوان ميماند. فلسفه يك رشته كنار ساير رشتههاي دانشگاه نيست، فلسفه راهي است براي سنجيدن خويش با پيمانه اين واقعهاي كه هيچگاه از رخ دادن بازنميايستد، واقعهاي كه انسانبودن و ناانسانبودن نوع بشر را تعيين ميكند: سؤالهايي كه از نظر من بياندازه مهماند.
آیا این نگاه به فرایند انسانشدن که در کارهای شما میبینیم قدری بدبینانه نیست؟
خیلی خوشحالم که این سؤال را پرسیدید، چون خیلیوقتها میشنوم که مرا آدمی بدبین میخوانند. قبل از هرچیز باید بگویم این صفت در سطح زندگی شخصی اصلا به من نمیچسبد. درثانی دو مفهوم بدبینی و خوشبینی هیچ دخلی به تفکر ندارند. گیدبور معمولا جملهای را نقل میکرد که مارکس در نامهای [به آرنولد روگه] نوشته بود: «اوضاع بیامید جامعهای که در آن به سر میبرم وجودم را مالامال امید میکند». هر تفکر رادیکال و بنیادستیزی همواره حادترین موضع استیصال را اتخاذ میکند. سیمون وی میگفت: «خوشم نمیآید از آدمهایی که دلشان را به امیدهای واهی خوش میکنند». تفکر، از نظر من، یعنی شهامت نومیدشدن.
فکر نمیکنید این اوج خوشبینی است؟به اعتقاد شما، معاصربودن یعنی ادراک ظلمت عصر خویش و نه ادراک نور آن. این عقیده را چگونه باید فهمید؟
معاصربودن یعنی پاسخگفتن به تقاضایی که ظلمت عصر از ما میکند. در عالمی که مدام منبسط میشود، فضایی که ما را از دورترین کهکشانها جدا میکند با چنان سرعتی افزایش مییابد که نور ستارههای آنها هرگز به ما نمیرسد. ادراک این نور در دل ظلمت، ادراک نوری که میکوشد به ما برسد اما نمیتواند - معاصربودن یعنی این. زندگیکردن در حال حاضر، در متن اکنون، دشوارترین کار است.
معاصربودن یعنی پاسخگفتن به تقاضایی که ظلمت عصر از ما میکند. در عالمی که مدام منبسط میشود، فضایی که ما را از دورترین کهکشانها جدا میکند با چنان سرعتی افزایش مییابد که نور ستارههای آنها هرگز به ما نمیرسد. ادراک این نور در دل ظلمت، ادراک نوری که میکوشد به ما برسد اما نمیتواند - معاصربودن یعنی این. زندگیکردن در حال حاضر، در متن اکنون، دشوارترین کار است.
چراکه، تکرار میکنم، منشأ چیزی نیست که محدود به گذشته شود: منشأ، اگر از تشبیه فوقالعاده زیبای بنیامین استفاده کنیم، شبیه گردباد است، شکافی است درون پیکر حال حاضر. برای همین است که حال حاضر کاملترین مثال چیزی است که نازیسته رها میشود.
چه کسی از همه معاصرتر است، شاعر؟ یا فیلسوف؟
من تمایلی ندارم شعر را در مقابل فلسفه بگذارم: این دو تجربه هر دو درون زبان روی میدهند. زبان سرای حقیقت است، و من بدگمانم به هر فیلسوفی که جستوجوی این خانه را به دیگران محول کند - خواه به اصحاب لغتشناسی و زبانشناسی تاریخی خواه به شاعران. باید از زبان مراقبت کنیم، و من فکر میکنم یکی از ایرادهای ماهوی رسانهها این است که هیچ دلواپس زبان نیستند. روزنامهنگاران هم در قبال زبان مسئولاند و در محکمه زبان قضاوت خواهند شد.
آیا تازهترین کار شما در زمینه «لیتورگیا» (نیایش یا مراسم عبادت بهویژه در کلیسا) کلیدی برای فهم حال حاضر به دستمان میدهد؟
تجزیه و تحلیل «لیتورگیا» یعنی انگشتنهادن بر تغییر عظیمی که در راه و روش ما برای بازنمایی هستی و حیات رخ داده. در دنیای قدیم، هستی چیزی حاضر و مقرر بود. در مراسم عبادت کلیسایی، انسان چیزی است که باید باشد و باید آن چیزی باشد که هست.
امروزه ما هیچ منظری برای بازنمایی واقعیت نداریم مگر منظری که به قابل استفادهبودن یا کارآمدی چیزها نظر دارد. ما دیگر تصوری از یک هستی واقعی نداریم که منشأ اثر یا به اصطلاح کارآمد نباشد. چیزی که منشأ اثر - کارآمد، ادارهکردنی - نباشد واقعی نیست. وظیفه بعدی فلسفه فکرکردن به نوعی سیاست و نوعی اخلاق است که از قید مفاهیم تکلیف و منشأ اثربودن رها شده باشد.
مثلا، فکرکردن به مقوله «اینوپِران»٣؟
تاکید بر اهمیت کار و تولید به راستی زیانبار است. گفتار چپ وقتی این دو مقوله را که در کانون نظام سرمایهداری جای دارند پذیرفت به کژراهه رفت.
البته باید تصریح کرد که «اینوپران بودن» (یا «ناکارایی»)، بنا به تلقی من، نه ولگشتن و بیکاربودن است نه رخوت و سستی، باید خود را از یوغ کار آزاد کنیم، منتها به وجهی فعال - نمیدانید چهقدر از واژه فرانسوی دِزووره٤ (désœuvrér) خوشم میآید؛ از فعالیتی سخن میگویم که تمام کارهای اجتماعی اقتصاد و حقوق و دین را ناکارا میکند، از کار میاندازد، و بدینسان آنها را آزاد میسازد تا برای دیگر کاربردهای ممکن مهیا شوند.
این دقیقا چیزی است که در شأن انسان است و فقط از نوع بشر برمیآید: سرودن شعری که از قید کارکرد ارتباطی و زبان و لزوم انتقال معانی معین رها شود؛ یا سخنگفتن یا بوسهدادن، و بدینسان عوضکردن کارکرد دهان که پیش و بیش از هر چیز در خدمت غذاخوردن و رفع جوع است. ارسطو در «اخلاق نیکوماخوس» از خود میپرسد آیا انسان کار یا وظیفه خاصی دارد. کار یک نیزن نواختن نی است و کار کفاش ساختن کفش است، ولی آیا میتوان از کار انسان از آن حیث که انسان است سخن گفت؟آنگاه ارسطو این فرضیه را مطرح میکند که شاید آدمیزاد بدون هیچ کار یا وظیفه خاص به دنیا آمده است؛ ولی بدون معطلی این فرضیه را کنار میگذارد.
با اینحال، این فرضیه ما را یکسر به قلب معنای انسانبودن میرساند. انسان حیوانی است که هیچ پیشهای ندارد: طبیعت هیچ وظیفه خاصی برایش مقرر نکرده و هیچ کارکرد واضحی برایش تجویز نکرده است. فقط یک موجود قدرتمند قابلیت این را دارد که قدرتمند نباشد. انسان میتواند هرکاری بکند اما مجبور نیست هرکاری بکند.
شما در رشته حقوق تحصیل کردید، یعنی موضوع تحصیلتان قانون بوده، ولی کل فلسفهتان، از جهتی تلاشی است برای رهانیدن خود از قید قانون.
وقتی از دبیرستان فارغالتحصیل شدیم، یک میل بیشتر در وجودم نبود؛ نوشتن. ولی این یعنی چه؟ - نوشتن- نوشتن چه؟ به گمانم، این میلی بود معطوف به امکان عام در زندگیام. آنچه میخواستم «نوشتن» نبود، میخواستم «قادر» به نوشتن باشم.
این یک ژست ناخودآگاه فلسفی است: جستوجوی امکان در زندگی خویش، و این تعریف خوبی برای فلسفه است. قانون، از قرار معلوم ضد این معنی است: در قانون، مسئله بر سر ضرورت است نه امکان. ولی هنگامی که رشته حقوق میخواندم، علتش این بود که البته نتوانستهام بدون پشتسرنهادن آزمونِ امور ضروری به قلمرو امور ممکن دسترسی یابم.
به هر تقدیر، مطالعات من در زمینه قانون و تحصیل در رشته حقوق سرآخر برایم بسیار مفید بود. قدرت مفهومهای پهنه سیاست را رها کرده و به مفهومهای قضایی و حقوقی روی آورده است. حوزه حقوق و جزا هرگز از توسعه بازنمیایستد: اصحاب قدرت در مورد همهچیز قانون وضع میکنند، آن هم در حیطههایی که زمانی آدمها به خواب هم نمیدیدند. این تکثیر قوانین به راستی خطرناک است: در جوامع دموکراتیک ما، هیچ چیز نیست که برایش مقرراتی وضع نکرده باشند. از حقوقدانان عرب چیزی آموختم که خیلی دوست داشتم.
آنها قانون را به صورت نوعی درخت تصویر میکنند که در یک منتهایش چیزهای ممنوع و قدغن قرار دارد و در منتهای دیگرش چیزهای واجب و تکلیفآور. از نظر ایشان، نقش حقوقدان در حد فاصل این دو منتها تعریف میشود: به عبارت دیگر، کار او پرداختن به هرکاری است که آدم میتواند بدون مجوز قضایی انجام دهد. این منطقه اختیار٥ همواره در حال منقبضشدن است، و حال آنکه باید آن را بسط و توسعه دهد.
در سال ١٩٩٧، در جلد اول سلسلهکتابهای «هومو ساکر»، گفتید اردوگاه هنجار فضای سیاست در دنیای ماست. از آتن تا آشویتس...
به خاطر این نظر خیلی از من انتقاد کردهاند، این عقیده که اردوگاه به جای شهر بدل شده است به هنجار/قانون دنیای مدرن. من اردوگاه را به مثابه یک امر واقع تاریخی بررسی نمیکردم: آن را قالب یا چارچوب پنهان جامعهمان میدانستم. اردوگاه چیست؟ اردوگاه بخشی از قلمرو یک کشور است که بیرون از نظم قضایی-سیاسی هستی دارد، یعنی جلوه مادی و مجسمی از وضعیت استثنائی. امروزه وضعیت استثنائی و فرایند سیاستزدایی به همهجا و همهچیز رسوخ کرده.
نظارت از طریق تلویزیونهای مداربسته در شهرهای امروز چگونه فضایی میسازد؟ این فضا عمومی است یا خصوصی؟ داخلی است یا خارجی؟ فضاهای جدیدی در کار خلق شدناند: الگوی اسرائیلیها در سرزمینهای اشغالی، مرکب از همه موانع و حصارهایی که برای طرد فلسطینیها کار گذاشته شدهاند، به دوبی انتقال یافته است، به قصد خلق جزیرههای ابرایمنی (hyper-secure) برای گردشگری.
پروژه «هومو ساکر» الان در چه مرحلهای است؟
وقتی نشر این مجموعه را آغاز کردم، چیزی که برایم جالب توجه بود نسبت میان قانون و زندگی بود. در فرهنگ ما، مفهوم زندگی هرگز تعریف نمیشود اما بیوقفه تقسیم میشود: از یک طرف زندگیای که به وجهی سیاسی وصف میشود و در یونانی با واژه «بیوس» از آن یاد میکردند، و از طرف دیگر زندگی یا حیات طبیعی که بین همه حیوانها مشترک است و در یونان قدیم بدان «زوئه» میگفتند، حیات نباتی، زندگی اجتماعی و غیره.
آیا میتوانیم به صورتی از زندگی دست یابیم که به این قسم تقسیمها تن نسپارد؟ هم اینک در کار نوشتن آخرین جلد «هومو ساکر»ام. جاکومتی جمله معروفی دارد که واقعا دوست میدارم: شما هیچوقت یک تابلوی نقاشی را تمام نمیکنید، از آن دست میکشید. نقاشیهای او تمامشده نیستند؛ توان بالقوهشان هیچوقت ته نمیکشد. دلم میخواهد این گفته درباره «هومو ساکر» صدق کند، دلم میخواهد هیچوقت تمام نشود بلکه رها شود. وانگهی، فکر میکنم فلسفه نباید زیاده از حد گزارههای نظری داشته باشد - نظریه باید بعضیوقتها نابسنده بودن خود را ابراز کند.
برای همین است که در کنار جستارها و رسانههای نظری، همواره متنهای کوتاهتر، متنهایی شاعرانهتر، هم مینویسید؟
بله، دقیقا. این دوگونه نوشتن تناقضی با هم ندارند و امیدوارم خیلیوقتها گذارشان به هم افتد و راه همدیگر را قطع کنند. کار از یک کتاب بزرگ آغاز شد، عنوانش «قدرت و جلال»، هدفش تبارشناسی حکومت و علم اقتصاد. در جریان این پروژه بود که بالاجبار به مقوله «ناکارایی» برخوردم و کوشیدم در دیگر نوشتهها به وجهی ملموستر بازش کنم. این تقاطعها مایه اصلی تمام لذتی است که از نوشتن و فکرکردن میبرم.
پینوشتها:
١- در زبان انگليسي هم credit در اصل به معناي اعتقاد و اعتماد است، از ريشه لاتيني credo. معناي تجاري و اقتصادي credit نخستين بار در نيمه قرن ١٥ ميلادي جا افتاد. creditor به معناي «طلبكار» است. - م
٢- معمولا به «باستانشناسي» و «ديرينهشناسي» ترجمه ميشود و در كار آگامبن دقيقا به معناي جستوجوي «آرخه» است. - م
٣- واژه inopérant در فرانسه و inoperative در انگلیسی را میتوان «ناکارا» ترجمه کرد. مثلا به معالجه «بیاثر» یا قانون «بیاعتبار» یا به اصطلاح حقوقی «غیر نافذ» inoperative میگویند. و نیز به افزاری که خراب شده و از کار افتاده. ریشه این لغت opera است که در اصل لاتینیاش به معنای کار و کوشش بوده و در لاتینی متأخر به «منشأ اثربودن» دلالت یافته: operari. - م
٤- این واژه در متنهای ادبی انگلیسی هم به کار میرود. صفت کسی که کاری برای انجامدادن ندارد. شاید بتوان آن را «بیکاره» ترجمه کرد به تفکیک از «بیکار». - م
٥- یا به تعبیر فقهای مسلمان، «منطقهالفراغ»، یعنی قلمرویی از دین که حکم شرعی معین ندارد و حاکم اجازه دارد در آن با توجه به مقتضیات زمان حکم دهد یا قانون وضع کند. - م
منبع: ورسو، ١٧ ژوئن
ترجمه: صالح نجفی
۰