ماریا، فریاد زنان قربانی

ماریا که روزی کودکی ضعیف بوده که مورد تعرض قرار گرفته، حالا ایستاده رو به جهان و فریاد میزند، «هرچقدر هم که خشن باشی، من محکمتر از آنم که من را از پا در آوری» و دختران جوان را گرد میآورد تا این فریاد را بشنوند. او ضعفش را نردبانی کرده برای خودش و دیگران. شنیدن اخبار فاجعههایی مثل حادثه ایرانشهر، مرا بیاختیار به یاد ماریا میاندازد. این داستان هیچ روی خوشی ندارد، اما دلم میخواهد تکتک این دختران را تصور کنم که روزی بر بلندترین پلههای موفقیت ایستادهاند و آنگاه از خود میپرسم در آن روز این دختران چه بر سر ما فریاد خواهند زد؟
کد خبر :
۵۹۰۳۸
بازدید :
۱۰۸۳

از زنان سیاستمدار شناختهشده تا هنرمندان مطرح و زنان فضانورد و روزنامهنگاران معروف و... در میان سخنرانان بودند. وقتی این زنان قصههای موفقیت خود را تعریف میکردند و از چالشهایی که در زندگی با آن دستوپنجه نرم کردهاند صحبت میکردند، گاه اشکشان سرازیر میشد و همین اشکها جوهره مراسم بود. انگار جوانترها میآمدند تا با دیدن اشکها به خود اطمینان دهند که مسیرشان درست است و این سختیها، جزء جداییناپذیر راهی است که انتخاب کردهاند.
ماریا خودش مهاجری بود از خاورمیانه؛ در ۱۸ سالگی وطنش را به قصد ادامه تحصیل ترک کرده و دیگر در غرب ماندگار شده بود؛ انگار علاقهای هم به بازگشت نداشت. در بخش اداری دانشگاهی بهعنوان مدیر کار میکرد.
در کارش موفق بود، در جامعه میزبان بسیار جا افتاده بود؛ بهعنوان شهروند در تصمیمات اجرائی شهر کوچکی که زندگی میکرد فعالانه حضور داشت و معاشران خوبی برای خودش درست کرده بود؛ عموما از سرشناسان شهر، اما انگار اینها کافی نبود.
به دنبال این بود که دستاوردهای خودش - و همه زنان شبیه خودش را که از سختی مهاجرت جان سالم بهدر برده و حالا برای خود کسی شده بودند- را با صدای بلند فریاد بزند؛ دیدگان جهان را فرابخواند که ما را ببینید که چطور از آنهمه سد و کوه و آتش گذشتیم، زخمی شدیم، درد کشیدیم، جان دادیم و حال، چون ققنوس جان گرفته و به پرواز درآمدهایم.
عمدی داشت به بلندکردن صدای این زنان، انگار که باید شنیده میشدند؛ هم توسط جامعه میزبان که مهاجران را بهسختی میپذیرد و کم قدر مینهد و هم کشور مادریشان که گذاشته بود فرزندانش اینگونه بروند و رهایش کنند؛ کشوری که انگار هرگز حالی از فرزندان مهاجرش نمیپرسد!
گویی ماریا که تلخی این خواستهشدن را چشیده بود، با خود فکر کرده بود بگذار ما که این راه را گذراندهایم، آغوشمان را بگشاییم به سوی جوانترهایی که تازه اول راه هستند و به آنها نشان دهیم هرچند مسیر دشوار است، اما آینده درخشان است.
وقتی از طریق دوستی قرار شد بروم در پروژه کوچکی با ماریا همکاری کنم، سراپا شوق بودم. در مسیر دفترش مدام به این فکر میکردم که چطور خود را زنی محکم و قوی و بینقص نشان دهم، اما مصاحبه راحتتر از این حرفها بود و با یک چای و کمی گپ، همکاری آغاز شد.
بعدتر فهمیدم که اتفاقا بینقصی و محکمبودن، ملاک او در انتخاب همکار نیست و نبوده که «آدمی را ضعفهایش و شیوهای که برای مقابله با آن انتخاب میکند، میسازد». کنجکاویاش از کودکیام و حوصلهاش برای شنیدن وضعیت زندگی در کشورهای دیگر همیشه برایم جالب بود.
در آخرین قرارهای کاری یکبار که از خانهاش برمیگشتم، در مورد فیلم تازهاکرانشدهای درخصوص کودکآزاری صحبت شد. حس کردم ماجرایش فراتر از فیلم است، چون کمکم از کودکی خودش گفت و تجربه تلخی از تعرض که از سر گذرانده بود. فهمیدم چرا دل خوشی از کشورش نداشته و بهیکباره قصه جمعکردن آن زنان موفقی که حضورشان را با صدای بلند فریاد میکنند برایم آشکار شد.
ماریا که روزی کودکی ضعیف بوده که مورد تعرض قرار گرفته، حالا ایستاده رو به جهان و فریاد میزند، «هرچقدر هم که خشن باشی، من محکمتر از آنم که من را از پا در آوری» و دختران جوان را گرد میآورد تا این فریاد را بشنوند.
او ضعفش را نردبانی کرده برای خودش و دیگران. شنیدن اخبار فاجعههایی مثل حادثه ایرانشهر، مرا بیاختیار به یاد ماریا میاندازد. این داستان هیچ روی خوشی ندارد، اما دلم میخواهد تکتک این دختران را تصور کنم که روزی بر بلندترین پلههای موفقیت ایستادهاند و آنگاه از خود میپرسم در آن روز این دختران چه بر سر ما فریاد خواهند زد؟
۰