فلسفۀ تحلیلی و بازگشت اندیشۀ هگلی
فلسفۀ تحلیلی و بازگشت اندیشۀ هگلی، پل ردینگ، انتشارات دانشگاه کمبریج، 2007، 252 صفحه، 95 دلار Paul Redding, Analytic Philosophy and the Return of Hegelian Thought, Cambridge University Press, 2007, 252pp., $95.00 (hbk), ISBN 9780521872720.
فرادید| کتاب «فلسفه تحلیلی و بازگشت اندیشهی هگلی»،که در سال ۲۰۰۷ میلادی به چاپ رسیده است، یکی از مجموعه کتابهایی است که تحت عنوان «فلسفه اروپایی مدرن» توسط انتشارات دانشگاه کمبریج منتشر میشود. نویسندهی این مجلّد، پل رِدینگ (Paul Redding)، استاد بخش جستار فلسفی و تاریخی در دانشگاه سیدنی در استرالیا است. از جمله دیگر آثار وی میتوان به (The Logic of Affect (1999 و (Hegel's Hermeneutics (1996 اشاره کرد.
اگر کسی از ماجرا و نحوهی تولد فلسفه تحلیلی توسط جی ای مور (G. E. Moore) و برتراند راسل (Bertrand Russell) چیزی بداند، ادعای وجود ارتباطی وثیق میان فلسفه تحلیلی و ایدهآلیسم آلمان، او را متعجب نخواهد کرد؛ چون تولد فلسفه تحلیلی با طغیان راسل در برابر کانت (Kant) و هگل (Hegel) همراه بود![1]
نویسنده با این مقدمه آغاز میکند که چگونه مور و راسلِ متأثر از اندیشههای هگلی، با دست گذاشتن بر قلب و پیشفرض اصلیِ تفکرات و استدلالات ایدهآلیستی که نتیجهی نگاهی بر پایهی دوگانهی جوهر-عرض و در نتیجهی آن منطقی موضوع-محمولی بود، در مقابل آن قد علم میکنند و بذر فلسفهای جدید بر پایهی منطق گزارهها را میکارند. نویسنده پس از اشاره به برخی از عناصر اندیشهی ایدهآلیستهای آلمانی و اندیشههایی که در تقابل با آنها به وجود آمد، و همچنین برخی رخدادهای فکری دیگر همچون آموزههایی که راسل از ریاضیات در حال پیشرفت آن زمان آموخت، ماجرای تکوّن و شکلگیری سنت فلسفه تحلیلی را میکاود؛ سنتی که سالیان متمادی به علت ارائهی تصویری کاریکاتوری از اندیشهی هگل توسط راسل، ارزشی برای اندیشههای ایدهآلیستها قائل نبود.
نویسنده از اقبالی که اخیراً به بررسی تاریخیِ ریشههای فلسفه تحلیلی شده است استقبال میکند. او اشاره به بازگشتی میکند که در اواخر قرن بیستم در سنّت فلسفه تحلیلی به اندیشهی هگلی شد. این بازگشت با انتشار آثاری در سال ۱۹۹۴ توسط مَکداول (McDowell) و بِرندم (Brandom) که شاگردان فیلسوفی امریکایی به نام ویلفرد سِلِرز (Wilfrid Sellars) بودند رخ داد؛ اتفاقی که به علت حضور تجربهگراییِ میانهروی کانت در مقایسه با تجربهگرایی پوزیتیویستی ممکن شد و از آنجا که هگل نیز یک پُست-کانتیِ آلمانی معرفی شد، ادامه دادن پروژهی هگلی تبدیل به امری مستحسن شد. البته فیلسوفان دیگری از جمله چارلز تِیلِر (Charles Taylor) نیز پیش از مَکدوول و بِرندم سعی کرده بودند تا هگل را دوباره به میدان آورند، اما خیلی موفق نبودند. رابرت پیپین (Robert Pippin) در ۱۹۸۹ خوانشی پُست-کانتی از هگل ارائه داده بود و هگل را به عنوان متفکری معرفی کرده بود که اندیشههای کانتی را به نحوی عمیقتر و بنیانیتر دنبال میکرد. نویسنده از فیلسوفان دیگری همچون هارتمن (Hartmann) و تری پینکارد (Terry Pinkard) نیز نام میبرد که همگی در بازگشت به اندیشهی پُست-کانتی و
هگلی در سنت فلسفه تحلیلی نقش داشتهاند.
پل ردینگ به مسائل و مشکلات فلسفیای اشاره میکند که در اواخر قرن بیستم در سنت تحلیلی پیش آمد و موجب شد با بازخوانی هگل در پرتو آراء پُست-کانتی راه حلّی برای آنها بیابند. مجموع این اتفاقات فلسفی منجر به دخول هگل در پژوهشهای سنت فلسفیای شد که از آغاز تولدش در تقابل با اندیشههای هگلی و ایدهالیستی شکل گرفته بود.
در واقع آنچه در این کتاب بررسی میشود، به گفتهی نویسندهی آن، امکان احیاء و بازپروری اندیشهی هگلی در فلسفه تحلیلیِ رایج بر اساس تفسیری پُست-کانتی است، مشابه تلاشهایی که توسط سِلِرز، مَکداول و برندم آغاز شد. بنا به گفتهی نویسندهی کتاب، دغدغه و دلمشغولی زیربناییای که منشاء این پژوهش است نتایجی است که به دنبال یک تغییر مسیر و انتقال میآید: انتقال از ساختارهای منطقی ارسطویی که همچنان نضج دهندهی اندیشههای کانتی و هگلی است به ساختارهای پُست-فرگهای که عموماً توسط فیلسوفان تحلیلی پذیرفته شده است. بر این اساس، نویسنده برخی از تحولاتی که درون سنت فلسفه تحلیلی رخ داد و منجر به اقبال جدّی به ایدههای کانتی و هگلی شد را برجسته میکند و به ما نشان میدهد. به طور مشخصتر، این کتاب بیشتر به تحولات فلسفیای میپردازد که فهم این مطلب را برای ما محقق میسازد که چگونه این امکان برای سِلِرز و پیروانش وجود دارد که صاحب ایدههایی مطابق با سنت ایدهآلیستی شوند. بدین منظور، نویسنده کتاب تلاش میکند ویژگیهایی از موضع فلسفی کانت و هگل را نشان دهد که دستآوردهای تحلیلیِ سِلِرز و پیروانش ما را قادر به دیدن آنها
مینمایند.
کتاب پیش رو دارای هشت فصل است. در فصل اول و دوم کتاب دو مسیر مختلف به سوی هگل که منشعب از تفکرات سِلِرز است، معرفی میشوند. در فصل اول نشان داده شده است که هگلگراییِ مَکداول ترکیبی از موازین کانتی و ارسطویی است که به طور ضمنی در نقادّی سِلِرز از «داده» (given) حضور دارد. آموزههایی که متعاقباً میتوان ردّ پایشان را در فیلسوفان دیگری همچون استراوسون (Strawson) و ویگینس (Wiggins) مشاهده کرد.
فصل دوم کتاب مسیری را نشان میدهد که برندم در پرتو تفکرات سِلِرز به سوی هگل پیمود. این مسیر بیشتر ضدّ ارسطویی است و تفکرات تحلیلی را به سمت شکلی از هگلگرایی با خصیصهی کلگراییِ (holism) محتوای مفهومی سوق میدهد. ردّ پای چنین تفکری در فیلسوفان دیگری همچون کواین (Quine)، دیویدسون (Davidson) و رورتی (Rorty) قابل مشاهده است.
نویسنده در فصلهای سوم و چهارم، به ترتیب، مستقلاً به آراء کانت و هگل میپردازد تا این امر که خوانش سِلِرز و پیروانش از کانت و هگل تا چه اندازه با این دو شخصیت تاریخی مطابقت دارد، قابل ارزیابی باشد.
فصل پنجم به بررسی تلاشهای اولیهی مَکداول برای ترکیب مفهوم داوری فرونتیک (phronetic judgement) - داوریای بر مبنای عقل عملی و فهم عرفی - در ارسطو و نظریات کانت در باب فلسفه عملی (practical) در پرتو هگلگرایی بعدیِ مَکداول میپردازد.
در فصل ششم نشان داده میشود که چگونه داوریهایی مملؤ از فهم عرفی و فرونتیک در سبک نظریات کانت در باب داوریِ زیباییشناسانه، در مرکز و قلب نظریات هگل در باب داوری و نسبت داوری به استنتاج، حضور دارد.
دو فصل نهایی کتاب به بررسی مسئلهای میپردازد که به نظر میرسد در اوایل سنت تحلیلی، به عنوان مانعی جدی برای به حساب آوردن هگل در شمار کسانی که سهمی در تفکر منطقی داشتهاند، محسوب میشده است و آن رویکرد هگل به امر «تناقض» (contradiction) است.
با خواندن این کتاب میتوان با منشاء رویکردهای نسبتاً جدیدی در سنت فلسفه تحلیلی آشنا شد که بیشتر میل به احیاء و وارد کردن اندیشههای ایدهآلیستی دارند.
[1] بنا به اذعان برتراند راسل در:
Bertrand Russell, My Philosophical Development (London: Allen and Unwin, 1959), p. 42.
Share/Save/Bookmark
منبع: ترجمان