فریبی که دختر مدرسهای از شاگرد مغازه خورد
کد خبر :
۶۴۴۱۸
بازدید :
۹۴۰
کاش به حرفهای دوستانم گوش نمیکردم و در برابر نصیحتهای پدر و مادرم سر تسلیم فرود میآوردم. کاش دوستانم مرا دختری عقب افتاده و متعلق به قرن بوق میدانستند، اما این گونه همه زندگی و هستی ام در معرض تاراج قرار نمیگرفت وقتی دوست پسرم مرا به پستوی مغازه کشاند و ...
دختر ۱۵ سالهای که به همراه پدرش برای شکایت از جوان لوازم تحریر فروش وارد کلانتری شده بود با بیان این که هنوز از شدت وحشت لحظهای که در دام جوان شیطان صفت افتادم به خود میلرزم، اشک ریزان به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری پنجتن مشهد گفت: از ابتدای امسال با چند دختر از همکلاسی هایم دوست شده بودم که افکاری متفاوتتر از من داشتند آنها دوستی با جنس مخالف را موضوعی عادی و طبیعی جلوه میدادند و مرا که دختری سر به زیر و محجبه بودم عقب افتاده خطاب میکردند.
آنها که در فضای مجازی گروه دوستی به راه انداخته بودند مرا دختری بی عرضه میخواندند که نمیتوانم زیبایی و جذابیت ظاهری داشته باشم چرا که نمیتوانم توجه پسری را به خودم جلب کنم. آنها آنقدر مرا مسخره میکردند و با نیش و کنایه هایشان آزارم میدادند که تصمیم گرفتم جایگاه خودم را در گروه دوستی آنها پیدا کنم به همین دلیل چادر را کنار گذاشتم و دوستانم را به منزلمان دعوت کردم تا زیبایی هایم را به رخ آنها بکشم.
اما آن روز وقتی دوستانم از منزل ما رفتند پدر و مادرم با دیدن رفتارها و نوع پوشش آن ها، مرا از دوستی با همکلاسی هایم نهی کردند و به نصیحتم پرداختند که نباید با چنین دخترانی رفت و آمد کنم، اما من که تحت تاثیر حرفهای دوستانم دچار نوعی لجبازی کودکانه و تقلید کورکورانه شده بودم با بی احترامی پاسخ پدر و مادرم را دادم که میخواهم حداقل در انتخاب دوست آزاد باشم به طوری که چند هفته با پدرم قهر کردم. بعد از آن ماجرا بود که تصمیم گرفتم دوست پسری پیدا کنم تا وقتی همکلاسی هایم از روابط نامتعارفشان با جنس مخالف سخن میگویند من مثل همیشه سکوت نکنم و در برابر آنها کم نیاورم.
در اطراف مدرسه ما فروشگاه لوازم تحریری بود که گاهی برای خرید به آن جا میرفتم و با ابراز محبتهای شاگرد فروشنده روبه رو میشدم. این موضوع برایم بسیار خوشایند بود چرا که دیگر میتوانستم نزد دوستانم پز بدهم و او را به عنوان دوست پسرم معرفی کنم!
با آن که مادرم هر روز بعداز تعطیلی مدرسه به دنبالم میآمد و مرا تا منزل همراهی میکرد، ولی آن روز قرار شد خودم به تنهایی بازگردم چرا که مادرم گفته بود میخواهد خواهرم را نزد پزشک ببرد. من هم که خوشحال شده بودم بعد از تعطیلی مدرسه از فرصت سوءاستفاده کردم و برای دیدار «اتابک» به مغازه اش رفتم. او که از دیدنم ابراز شادمانی میکرد از من خواست پشت پیشخوان بروم تا راحتتر درباره آینده با یکدیگر صحبت کنیم.
من هم که با تلقین دوستانم این گونه روابط را «مد» میدانستم وارد مغازه شدم و او به بهانه این که کسی مزاحم گفت: وگوی مان نشود در مغازه را قفل کرد و سپس با یکی از دوستانش تلفنی تماس گرفت و در حالی که او را به مغازه اش دعوت میکرد، گفت: دختری را به دام انداخته است و او هم میتواند به مغازه بیاید. وقتی فهمیدم در چه مخمصه شومی گیر افتاده ام. جیغ کشیدم و گریه کردم، اما او مرا به پستوی مغازه اش هل داد که پایم آسیب دید.
در همین گیرودار صدای شکستن شیشههای مغازه بلند شد و اتابک هراسان خودش را به بیرون از مغازه رساند من هم بلافاصله برخاستم و پدرم را دیدم که با دستان خون آلودش با اتابک درگیر شده است، با دیدن او قوت قلب گرفتم و گریه کنان پدرم را به آغوش کشیدم تا مرا به خاطر این اشتباه هولناک ببخشد چرا که پدرم نگرانم شده بود و در آخرین دقایق تعطیلی خودش را به نزدیکی مدرسه رسانده و از دور مرا دیده بود که وارد مغازه شدم و ...
دختر ۱۵ سالهای که به همراه پدرش برای شکایت از جوان لوازم تحریر فروش وارد کلانتری شده بود با بیان این که هنوز از شدت وحشت لحظهای که در دام جوان شیطان صفت افتادم به خود میلرزم، اشک ریزان به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری پنجتن مشهد گفت: از ابتدای امسال با چند دختر از همکلاسی هایم دوست شده بودم که افکاری متفاوتتر از من داشتند آنها دوستی با جنس مخالف را موضوعی عادی و طبیعی جلوه میدادند و مرا که دختری سر به زیر و محجبه بودم عقب افتاده خطاب میکردند.
آنها که در فضای مجازی گروه دوستی به راه انداخته بودند مرا دختری بی عرضه میخواندند که نمیتوانم زیبایی و جذابیت ظاهری داشته باشم چرا که نمیتوانم توجه پسری را به خودم جلب کنم. آنها آنقدر مرا مسخره میکردند و با نیش و کنایه هایشان آزارم میدادند که تصمیم گرفتم جایگاه خودم را در گروه دوستی آنها پیدا کنم به همین دلیل چادر را کنار گذاشتم و دوستانم را به منزلمان دعوت کردم تا زیبایی هایم را به رخ آنها بکشم.
اما آن روز وقتی دوستانم از منزل ما رفتند پدر و مادرم با دیدن رفتارها و نوع پوشش آن ها، مرا از دوستی با همکلاسی هایم نهی کردند و به نصیحتم پرداختند که نباید با چنین دخترانی رفت و آمد کنم، اما من که تحت تاثیر حرفهای دوستانم دچار نوعی لجبازی کودکانه و تقلید کورکورانه شده بودم با بی احترامی پاسخ پدر و مادرم را دادم که میخواهم حداقل در انتخاب دوست آزاد باشم به طوری که چند هفته با پدرم قهر کردم. بعد از آن ماجرا بود که تصمیم گرفتم دوست پسری پیدا کنم تا وقتی همکلاسی هایم از روابط نامتعارفشان با جنس مخالف سخن میگویند من مثل همیشه سکوت نکنم و در برابر آنها کم نیاورم.
در اطراف مدرسه ما فروشگاه لوازم تحریری بود که گاهی برای خرید به آن جا میرفتم و با ابراز محبتهای شاگرد فروشنده روبه رو میشدم. این موضوع برایم بسیار خوشایند بود چرا که دیگر میتوانستم نزد دوستانم پز بدهم و او را به عنوان دوست پسرم معرفی کنم!
با آن که مادرم هر روز بعداز تعطیلی مدرسه به دنبالم میآمد و مرا تا منزل همراهی میکرد، ولی آن روز قرار شد خودم به تنهایی بازگردم چرا که مادرم گفته بود میخواهد خواهرم را نزد پزشک ببرد. من هم که خوشحال شده بودم بعد از تعطیلی مدرسه از فرصت سوءاستفاده کردم و برای دیدار «اتابک» به مغازه اش رفتم. او که از دیدنم ابراز شادمانی میکرد از من خواست پشت پیشخوان بروم تا راحتتر درباره آینده با یکدیگر صحبت کنیم.
من هم که با تلقین دوستانم این گونه روابط را «مد» میدانستم وارد مغازه شدم و او به بهانه این که کسی مزاحم گفت: وگوی مان نشود در مغازه را قفل کرد و سپس با یکی از دوستانش تلفنی تماس گرفت و در حالی که او را به مغازه اش دعوت میکرد، گفت: دختری را به دام انداخته است و او هم میتواند به مغازه بیاید. وقتی فهمیدم در چه مخمصه شومی گیر افتاده ام. جیغ کشیدم و گریه کردم، اما او مرا به پستوی مغازه اش هل داد که پایم آسیب دید.
در همین گیرودار صدای شکستن شیشههای مغازه بلند شد و اتابک هراسان خودش را به بیرون از مغازه رساند من هم بلافاصله برخاستم و پدرم را دیدم که با دستان خون آلودش با اتابک درگیر شده است، با دیدن او قوت قلب گرفتم و گریه کنان پدرم را به آغوش کشیدم تا مرا به خاطر این اشتباه هولناک ببخشد چرا که پدرم نگرانم شده بود و در آخرین دقایق تعطیلی خودش را به نزدیکی مدرسه رسانده و از دور مرا دیده بود که وارد مغازه شدم و ...
حالا هم در حالی از نگاه کردن به چشمان پدرم شرم دارم که کاش همان روز اول نصیحت هایش را میپذیرفتم. شایان ذکر است، به دستور سروان محمد ولیان (رئیس کلانتری پنجتن) رسیدگی به این پرونده در دستور کار ماموران دایره اطلاعات کلانتری قرار گرفت.
منبع: خراسان
۰