بلقیس سلیمانی: مینویسم که رهایی پیدا کنم

بلقیس سلیمانی یکی از نویسندگان معاصر بهشمار میرود. او در کارنامه خود انتشار آثاری چون «خالهبازی»، «بازی عروس و داماد»، «بازی آخر بانو»، «به هادس خوش آمدید»، «پسری که مرا دوست داشت»، «سگ سالی» و... پرداخته است. هرکدام از کتابهای سلیمانی تا امروز چندین بار تجدید چاپ شدهاند.
کد خبر :
۹۷۲۶
بازدید :
۵۰۴۲

بلقیس سلیمانی یکی از نویسندگان معاصر بهشمار میرود. او در کارنامه خود انتشار آثاری چون «خالهبازی»، «بازی عروس و داماد»، «بازی آخر بانو»، «به هادس خوش آمدید»، «پسری که مرا دوست داشت»، «سگ سالی» و... پرداخته است. هرکدام از کتابهای سلیمانی تا امروز چندین بار تجدید چاپ شدهاند.
از او طی ماههای اخیر رمانی با عنوان «شب طاهره» منتشر شده است.
به بهانه انتشار این رمان با این نویسنده به گفتوگو نشستهایم، هرچند در میانه گفتوگو بحث به مشکلاتی که در حیطه ادبیات داستانی وجود دارد نیز کشیده شد.
نکتهای که درباره آثار شما اهمیت دارد این است که در تمام رمانهایتان از «خالهبازی» تا «سگ سالی» و این آخری «شب طاهره» ردپای وقایع سیاسی در دهههای گذشته، بهویژه دهه ٦٠ به چشم میخورد، درواقع پرداختن به وقایع سیاسی دهه ٦٠ تبدیل به شاخصه آثار شما شده است، بهنظر میرسد خودتان هم بهعنوان یک دانشجوی دهه شصتی هنوز درگیر یکسری از خاطرات در آن زمان هستید، احساس من بهعنوان یک خواننده این است که شما بیش از آنکه به روایت داستانی بسنده کنید، ترجیح میدهید از داستان بهعنوان بهانهای برای خاطرهبازی در آن دوران استفاده کنید، درست است؟
آنچه شما خاطره میگویید بهواقع زیست جهان نسل ما است، یعنی نسل ما با این مسائل زندگی کرده و میکند، پس بنابراین صرف خاطره نیستند. مسأله این است که هر نویسندهای از آنچه تجربه کرده، مینویسند.
آثاری که شما از من میخوانید تجربههای زیستی من و نسل من هستند و این مسائل را مینویسم که از آنها رهایی پیدا کنم، ولی درعین حال این مسائل در وجودم به زیستشان ادامه میدهند و اگر این زیست نبود طبعا آنها را نمینوشتم. تا جایی هم که از آثارم بازخورد گرفتهام، نشان میدهد که چون از دل برمیآیند، این مضامین و موضوعات لاجرم بر دل هم مینشیند.
منتهی مسأله این است که انگار هر نویسندهای یک موضوع و مسأله دارد که تمام کتابهایش حول محور این مسأله میچرخد و انگار نویسنده با نوشتن این مسائل میخواهد آنها را عمیق کند و گسترش بدهد.
درباره من نیز چنین است، یعنی دهه ٦٠ برای من چنین مفهومی دارد و هنوز از وقایع این دهه رهایی پیدا نکردهام. از همه مهمتر این است که میخواهم از چیزهایی بنویسم که میشناسمشان و دربارهشان اطلاع دارم. با اینکه ٣١ سال است وارد تهران شدهام اما هنوز نه تهران را به درستی میشناسم و نه مناسبات و روابط آن را درک میکنم.
البته در رمان «روز خرگوش»، وقایع تماما در تهران و فضای شهری میگذرد؟
درست است، ولی بهطورکلی میخواهم بگویم با وجود اینکه درصد کمی از زندگیام را در شهرستان گذراندم هنوز آن فضاها بر من بیش از فضای تهران سیطره دارد؛ به این دلیل که آن فضا در من درونی و هضم شده و طبعا وقتی مسألهای درونی و هضم شود، دیر میماند و تو گویی مدام آدم آنها را احضار میکند و گاه حتی آنها نویسنده را احضار میکنند که ما را بنویس.
اینطوری میشود که من مدام از همان وضع مینویسم. درعینحال درست است که من از انسان دهه ٦٠ مینویسم، ولی معضلی که مطرح میکنم دیگر فقط به انسان دهه ٦٠ تعلق ندارد، بلکه میتواند مربوط به انسان در همه جای دنیا باشد، موقعیت تراژیکی که ممکن است برای هر انسانی اتفاق بیفتد، منتهی بستر تاریخیاش در آن دوره است.
شاید هم شما این مظروف را در نویسندگی برای خودتان انتخاب کردهاید، چون میخواهید این تابو را بشکنید که برخی براین باورند نویسندگان زن فقط به عاشقانهنویسی و حدیث نفسگویی در آثارشان بسنده میکنند؟
واقعیت این است که خود من بهعنوان یک نویسنده بهشدت اجتماعینگارم و همیشه به این مسأله فکر کردهام که حضور فرد در کنار جامعه معنی میدهد، یعنی هیچ آدمی فارغ از وضع سیاسی و اجتماعی خود نمیتواند باشد. زندگی فردی کنار یک وضع اجتماعی است که از او انسان کاملی میسازد.
آدمهایی که فارغ از تاریخ و زندگی اجتماعی هستند به نظرم نقصان دارند، برعکس آن هم هست، اگر انسان اجتماعی را فارغ از دنیای فردی و درونیاتش بنویسیم، آن هم انسان ناقصی است. من فکر میکردم شیوهام در نویسندگی بهگونهای است که هر دو اینها را در کنار هم مینویسم. در عینحال من متعلق به نسلی هستم که اجتماعیات برای او بسیار اهمیت دارد.
فارغ از دلبستگی شما به دهه ٦٠، ما در رمان آخرتان یعنی «شب طاهره» میبینیم علاوه بر ترسیم وقایع سیاسی دهه ٦٠، شما به مسائل روز جامعه که در حالحاضر از معضلات مبتلا به جامعه است، نظر کردهاید، منظورم مشکلاتی مثل رحم اجارهای و... است، به نظر شما چند درصد از ادبیات امروز ما صرفنظر از کارهای خود شما وام گرفته از مضامین اجتماعی است و اگر بخواهیم صادقانه نگاه کنیم، رمان و داستان اکنون ما چقدر توانسته منعکسکننده مسائل روز جامعه باشد؟
تا جایی که من آثار ادبیات داستانی را پیگیری میکنم، میبینم این مسأله یعنی انعکاس وقایع روز در رمان و داستان اتفاق افتاده است، بهویژه از سوی نویسندگان جوان. آنها در حالحاضر مسائل خودشان را مینویسند.
منتهی از آنجایی که ادبیات ایران، ادبیاتی استعلاطلب و آرمانطلب است، برخی تصور میکنند ادبیات باید از رنجهای بزرگ انسانی بگوید یا نویسندگان در آثارشان باید حتما به وقایع تاریخی بزرگ ملت یا ملتها بپردازند.
به همین خاطر گاهیاوقات فکر میکنیم پرداختن به چنین موضوعات پیشپاافتادهای، پایینآوردن شأن ادبیات است، ولی حقیقت امر این است که رمان فرآورده عصر جدید است، عصر جدید نگاهش به انسان با نگاهش به رمان همخوانی دارد، زیرا در عصر جدید انسان متوسطالحال اهمیت پیدا میکند و همین انسان متوسطالحال شخصیت داستانی میشود. تقریبا دوره قهرمانان گذشته است.
امروز در داستاننویسی مسائل انسان متوسطالحال دستمایه کار نویسندگان قرار میگیرد. بهعبارتی به نظر میرسد، جای تاریخ و وقایع بزرگ را زندگیهای فردی و معمولی گرفته است، زندگیهای فردی و معمولی که در غیاب تاریخ میگذرد و حتی گاه به تاریخ دهنکجی میکند. این خوب است.
به شخصه معتقدم این مسأله شاید بتواند در متوازن کردن شرایط امروز ادبیات داستانی تاثیرگذار باشد. نسل گذشته نویسندگان ما بهشدت متاثر از تاریخ بودند و از آن مینوشتند، در برههای از زمان هم نسلی از نویسندگان پدید آمدند که طرفدار نویسندگان چپ بودند. حالا آثاری که برگرفته از زندگی مردم معمولی است، به وجود آمده تا این شرایط را بالانس و متوازن کند.
البته موضوعات در رمانهای فعلی هم حاصل گفتمانی است که امروز رواج دارد، یعنی دیسکورس بالا آمدن زندگی معمولی و حتی مبارزه با اسطورهسازی یا ایدئولوژیستیزی که حاصلش پرداختن به زندگی معمولی شده است و امروز در اغلب آثار داستانی میبینیم. مسائل این نسل کوچکند، ولی بههرحال مسائل انسان به شمار میروند.
در «شب طاهره» میخواستم بین نسل امروز و گذشته پیوندی برقرار کنم و همچنین پیوندی میان مسائل نسل گذشته و نسل حاضر. با نوشتن این رمان میخواستم بگویم اینها با هم مرتبط هستند، کاری که «احمد» میکند و زخمی که «طاهره» میخورد، باعث میشود فقط خودش و «احمد» قربانی نشوند، بلکه این زخم تسری پیدا میکند و به نسلهای بعدی هم میرسد مثل «نگار» و «میثم».
میخواهید بگویید آدمها با انتخابی که میکنند ممکن است تبعاتی را بیافریند که نه فقط خودشان که دیگران را هم درگیر کنند؟
درست است. حرفم این بود که یک زخم میتواند دیگران را هم زخمی کند. «طاهره» زخم خورده و به دیگران زخم میزند، همانطور که در کتاب هم ذکر کردهام، کل سیر زندگی ما گاهی از یک زخم ناشی میشود.
یک سوال دیگر درباره رمان «شب طاهره»، من بهعنوان یک خواننده تمایل داشتم اطلاعات بیشتری درباره «حبیبه» که یکی از شخصیتهای داستان است، بگیرم، ولی شما در این رمان درباره «حبیبه» کمفروشی کردهاید، یعنی ما اطلاعاتی جز اینکه او از «طاهره» نارو خورده، زندگی سختی را پشتسر گذاشته و اکنون دچار سرطان سینه شده بیشتر نداریم؟
چون موضوع من اصلا حبیبه نبود.
ولی «حبیبه» در اغلب مواقع در کابوسهای شبانه «طاهره» جا خوش کرده و بهتر بگویم مثل آونگ ساعت در لحظههای «طاهره» درحال رفت و برگشت است؟
درست است، ولی من «حبیبه» را خلق کردم تا وضع «طاهره» را در این رمان کامل کنم. مسأله بر سر زخم درونی «طاهره» است و «حبیبه» محور و حتی شخصیت اصلی داستان هم نیست، ولی خب! مسألهای را که شما مطرح میکنید، میپذیرم. این هم بالاخره نظری است برای خودش است.
درباره رمان «شب طاهره» ما دو شخصیت «احمد» و «میثم» را داریم که به موازات یکدیگر منتهی در دو برهه زمانی مختلف حرکت میکنند، «احمد» در دهه ٦٠ به خاطر پارهای فعالیتهای سیاسی دستگیر میشود و «میثم» در شرایط کنونی به دلیل عقایدش به زندان میافتد، اگر ممکن است درباره این دو شخصیت صحبت کنید؟
نه، «میثم» ادامهدهنده وضع «احمد» نیست، او قربانی حرکتهایی است که «احمد» ٣٠سال پیش انجام میدهد. درواقع «احمد» با کاری که میکند باعث میشود ٣٠سال بعد، دیگران زخم بخورند. من میخواستم بگویم این تداوم همچنان وجود دارد و گسسته نشده است، رنج به حیات خودش ادامه میدهد تا به میثم میرسد.
سوال دیگری که برایم مطرح است، وفادار ماندن شما در داستاننویسی به بومیگرایی است، این درحالی است که تقریبا دیگر نویسندگان به این مولفه نمیپردازند و بیشتر فضاهای شهری مورد نظر است، در گذشته ما نویسندگان شاخصی چون احمد محمود را داشتیم که از بندر لنگه و اصولا فضای جنوب مینوشت یا محمود دولتآبادی از فضای خراسان یا همینطور تعداد محدودی نویسنده دیگر، ولی هرچه گذشت تعداد آنها روبهروز کمتر شد، اگر ممکن است درباره مولفه بومیگرایی صحبت کنید؟
بزرگی میگوید یک اثر خوب باید سه شاخصه داشته باشد، رنگ و بوی اقلیمی داشته باشد، حرف جهانی و تکنیک علمی داشته باشد، نمونه درخشان این نوع ادبیات، ادبیات آمریکای لاتین است که رنگوبوی اقلیمی خودش را دارد، ولی حرفی که میزند مثل تنهایی انسان مسألهای جهانی است که به انسانهای همه کشورها مربوط میشود.
پس مسأله بر سر این است که رنگوبوی اقلیمی، اثر داستان را رنگارنگ و صاحب هویت میکند. از طرفی من از جای دیگری نمیتوانم بنویسم، زیرا در این اقلیم بزرگ شدهام. این زبان و گویش و المانهای فرهنگی وابسته به آن اقلیم در من درونی شدهاند و میتوانم از آنها در کارهایم بهره ببرم. ضمن اینکه معتقدم هر نوع تمرکزگرایی، ادبیات را ضعیف و لاغر میکند. اگر ما ادبیاتی داشته باشیم که از اطراف ایران رنگ و بو گرفته باشد میتوانیم آن را ادبیاتی قوی و غنی بدانیم.
درحالحاضر همانطور که اشاره کردید چهار، پنج نویسنده قدر در این وادی داریم که بومیگرایی از آثارشان منفک نیست. احمدمحمود در جنوب، محمود دولتآبادی در شرق، سیمین دانشور در شیراز، صادق چوبک به همین ترتیب و... میخواهم بگویم همه این نویسندگان درنهایت به هم میرسند و تنه بزرگی را تشکیل میدهند.
اقلیم میتواند ادبیات داستانی را قوی و ماندگار کند، به این دلیل که اقلیم، زبان و المانهای فرهنگی را با خودش میآورد و وقتی همه اینها مطرح میشود، تکثری ایجاد میشود که برای ادبیات خوشایند است و خواننده را هم دلزده نمیکند.
طبیعی است ادبیاتی که مدام در یک شهر مثل تهران بگذرد، تاثیرگذار نخواهد بود؛ به همین خاطر است که اغلب مخاطبان بر این باورند که مضامین داستانهای امروز تکراری است یا حول محور مسائلی چون خیانت و... میگردد.
یک سوال دیگر درباره خود شما، وقتی سعی میکنید به قول مولانا به اصل خودتان رجوع کنید و از هویت و این اصل بنویسید، هیچوقت نگران این مسأله نمیشوید که مخاطب چنین فضایی را در داستانهای شما نپسندد؟ اصلا این درست است که اگر یک فرد بخواهد دست به تولید ادبی یا هنری بزند، مخاطب را در نظر بگیرد؟
اتفاقا از آنهایی هستم که مخاطب را درنظر میگیرم. ارتزاق من از طریق کتابهایم است و خوشبختانه کتابهایم تا امروز فروش مطلوبی داشتهاند، ولی درعینحال، جهان داستانیام برای خواننده، جهان واحدی است و سعی میکنم هر بار نورافکن روایت را بهگوشهای از جهانی که برای مخاطب آشناست (منظورم مخاطبی است که خواندن آثار مرا دنبال میکند) بیفکنم، حتی گاهی شخصیتها را در داستانهایم تغییر نمیدهم.
با این همه بهنظر میرسد همانقدر که نویسنده تلاش میکند به خواننده چیزی را منتقل کند، در کنار آن اعتقاد دارم خواننده هم باید فعال باشد، یعنی خوانندهای باشد که بتواند با جهان داستانی نویسنده ارتباط برقرار کند، میخواهم بگویم قرار نیست نویسنده، جهان آشنای روزمره انسان پایختنشین را مدام بازتولید کند، به صرف اینکه مخاطبان این جهان را میشناسند، نه این کار ادبیات نیست، این کار رسانههاست که دارند آن را انجام میدهند.
ادبیات قرار است چیزی یا نگاه تازهای به جهان اضافه کند. البته نمیگویم مخاطب برایم اهمیت ندارد، ابدا، اتفاقا همیشه مخاطب را در نظر گرفتهام، ولی به مخاطب فعال اعتقاد دارم، به همین خاطر به پانوشت اعتقاد ندارم. بهعنوان مثال اگر واژه «کتوک» در یکی از داستانهایم بیاید، آن را معنی نمیکنم، طوری آن را در داستان میگنجانم که مخاطب متوجه شود منظور من از «کتوک»، آلونک است.
سعی نمیکنم خواننده را با اصطلاحات و ذکرکردن آداب و رسوم گیج کنم، بلکه از این موارد در حدی استفاده میکنم که در داستان ضرورت داشته باشد و خواننده سردرگم نشود. نمیدانم شاید بعضیها هم سردرگم شوند (با خنده).
حالا اگر قرار باشد زاویه دوربین را تغییر بدهیم و از طرف دیگر نگاه کنیم، فکر میکنید مخاطب امروزی که دایما با شبکههای اجتماعی درگیر و ذهنش بیشتر معطوف تصویر است تا کلمه، چقدر در وادی ادبیات داستانی به درک و بینش عمیق رسیده است؟
در درجه نخست باید بپذیریم که وظیفه اصلی رمان و داستان، پرکردن اوقاتفراغت است. اصلا برای همین رمان و داستان به وجود آمدهاند، بنابراین کسی را شماتت نمیکنم که اثر هنری را برای پر کردن اوقات فراغت بخرد، زیرا همانطور که اشاره کردم، این کارکرد ادبیات و هنر است، مخصوصا رمان که برپایه قصهگویی استوار شده است.
خودم هم اساسا تصور میکنم مخاطب باید پیش از هر چیز یک قصه بشنود. حقیقت امر این است که خوانندگان ما متکثر و متنوع هستند، حالا در این میان ممکن است کسی هم باشد که رمان را بخواند تا از دغدغههای نسل پیشین خودش مطلع بشود یا ساختار شکلگیری استبداد در تاریخ ایران را بداند یا هر چیز دیگر.
فکر میکنم نویسندهای موفق است که بتواند جوری بنویسد که تلفیقی از همه اینها باشد، یعنی هم مخاطب عام و هم مخاطب خاصی را که دنبال تفکر است، راضی کند.
درباره خود شما این مسأله چقدر صادق بوده است؟
میتوانم بگویم بعضی از آثارم تا حدود زیادی دارای این شاخصه بودهاند، یعنی همین که بعضی از آثارم به چاپ دهم رسیدهاند، نشان میدهد که کتابهایم دارای این ویژگی بودهاند، زیرا رسیدن به چاپ دهم طبعا فقط بهخاطر خوانندگان خاص نبوده است، بلکه خوانندگان عام را هم دربرمیگیرد.
از طرفی خوانندگان من تماما مخاطبان عام هم نبودهاند، چون داستانهایم ملغمهای از سیاست و فلسفه هستند و طبعا پرداختن به این مضامین موردپسند عامه مخاطبان طیف ادبیات داستانی که تمایل دارند بیشتر آثار ملودرام عاشقانه بخوانند، نیست. بنابراین احساس خوبی به مخاطبانم دارم، یعنی احساس میکنم، هم میتوانم به آنها یک قصه کششدار ارایه کنم و در کنار آن یک جور نگرش را هم به مخاطبانم منتقل کنم.
برخی بر این باورند که در شرایط ادبیات داستانی ما در حالحاضر یکجور رخوت سایه افکنده است، خود شما چقدر این مسأله را قبول دارید؟
به نظرم اینطور نیست، زیرا نویسندگان جوان امروز خیلی خوب کار میکنند و همینطور زنان. برخی میگویند این دو قشر جهان را عوض خواهند کرد. از آنجایی که در ارتباط با نویسندگان جوان هستم به عینه میبینم آنها خیلی خوب کار میکنند. مدام جلسه از پی جلسه در کافهها، فرهنگسراها و منازل شخصیشان میگذارند و مینویسند و میخوانند.
منتهی آنچه فضا را ناامید کرده اینکه ادبیات ملی و ایرانیمان کممخاطب شده و برعکس، گرایش به ترجمه افزایش یافته است. باید این مسأله را ریشهیابی کنیم که چرا مخاطبانمان را از دست دادهایم.
این هم علل و دلایل خود را دارد مثلا تعداد زیادی از نویسندگان ما مهاجرت کردهاند یا بعضیهایشان حوزه کاری خود را تغییر دادهاند، مثلا منیرو روانیپوراخیرا مجموعه شعری منتشر کرده است یا بعضیها کارهایشان در ایران چاپ نمیشود، ولی نویسندگان جوان همچنان پیش میروند؛ همانطور که گفتم جلسات نقد آثار همدیگر را برگزار میکنند، در صفحات فیسبوک و در مطبوعات درباره کار همدیگر نظر میدهند و مینویسند.
به نظرم تقریبا میخواهند نویسندگان پیشین را به گور بسپارند که این هم یکی از ویژگیهای جوانی است. از طرفی نباید این نکته را فراموش کرد که ادبیات ما در غیاب پدرسالاران درحال طی طریق کردن است. این خیلی خوب است و من این مسأله را دوست دارم.
چرا؟
چون به دموکراتیزه کردن جامعه کمک میکند. این مسأله هم فقط مختص ایران نیست، در همه جای دنیا همینطور است. درحالی که در فضای پدرسالاری نمیتوان به رشد و اعتلا رسید. نسل جدید هم در پی ایجاد پدرسالار نیست، چون تقریبا یک باور دموکراتیک در ادبیات درحال شکلگیری است.
حقیقت این است که اگر در حیطه ادبیات داستانی، پدرسالار به وجود بیاید، افراد در زیر سایه او کوتوله میمانند. طبیعی است وقتی کسی زیر سایه دیگری قرار بگیرد، لاجرم مثل او مینویسد و درنتیجه یکسانسازی به وجود میآید. یکسانسازی هم از ویژگیهای فرهنگ استبدادی است، چراکه فرهنگ دموکراتیک اصلا با یکسانسازی تطابق ندارد.
من خوشحالم که در ادبیات داستانی ما پدرسالار تولید نمیشود و این را به فال نیک میگیرم. حالا ممکن است دیگر آدمهای قدبلند در وادی ادبیات داستانی نداشته باشیم و اصولا سقف کوتاه شده باشد، ولی به وجودآمدن فضای باز و دموکراتیک، اتفاق مطلوبی است.
احتمال میدهم دلبستگی شما به وقایع دهه ٦٠ به این سادگیها از بین نمیرود و در آثار بعدیتان هم این مضامین را دستمایه قرار میدهید، درست است؟
همینطور است، نوشتن من از وقایع و رویدادهای دهه ٦٠ همچنان ادامه دارد، کما اینکه بهتازگی نگارش داستانی را شروع کردهام و بیش از صد صفحه آن را هم نوشتهام.
۰