دلیل اصلی خلع رضاشاه چه بود؟!
به باورم، فرار و پنهان شدن چند افسر بلندپایه عراقی و «ژرمانوفیل» که پس از شکست کودتا در بغداد به ایران گریختند و در پناه امن رضاشاه قرار گرفتند میتواند از دلایل اصلی باشد.
علیمحمد اسکندریجو | بیگمان «تاریخ» ما را از آنچه در گذشته رخ داده است آگاه میسازد، اما شاید بیش از اندازه چنین میکند.
گاهی انبوه اطلاعات تاریخی ممکن است برخی را هم دچار «سرگیجه» کند بویژه آنهایی که از تاریخ مینویسند در بیان حوادث و تحلیل وقایع چندان هم «صادق» نیستند؛ این دو مشکل معمولاً در تاریخنویسی و تاریخخوانی دیده میشود. درباره نقشه دربار برای بازگشت بنیانگذار دودمان پهلوی به ایران میکوشم ضمن اجتناب از این دو عارضه، نکاتی را به اختصار اشاره کنم.
اینکه «ریدر بولارد» سفیر انگلیس در تهران خواهان خلع و تبعید رضاشاه از ایران آن هم به خاطر چند آلمانی در کشور بوده البته رازی نیست که خیلی هم «راز» باشد بلکه علت اصلی خلع و تبعید او از ایران را میتوان جای دیگر جست.
به باورم، فرار و پنهان شدن چند افسر بلندپایه عراقی و «ژرمانوفیل» که پس از شکست کودتا در بغداد به ایران گریختند و در پناه امن رضاشاه قرار گرفتند میتواند از دلایل اصلی باشد. افسران عراقی در دانشکده نظامی برلین آموزش دیده و بسیار نیز هوادار «هیتلر» و آلمان بوده و ارتباط تنگاتنگ با سفارت آلمان در بغداد داشتند.
پیداست چنانچه سرداران کودتا که به همراه «رشیدعلی گیلانی» نخستوزیر عراق به جای ایران به ترکیه میگریختند، پس بهانه اصلی سفیر انگلیس برای خلع و حتی تبعید رضاشاه دیگر محلی از اِعراب نداشت حتی اگر روس و انگلیس، ایران را به هر دلیلی اشغال میکردند که چنین نیز کردند.
گرچه دولت ایران در جنگ اعلان بیطرفی کرده بود، اما سماجت رضاشاه در عدم اخراج عراقیها از ایران و یا خودداری او از تسلیم آنها به سفارت موجب نگرانی سفیر و «چرچیل» شده بود که ممکن است فرماندهان «ژرمانوفیل» ایرانی هم کودتایی شبیه عراق را علیه رضاشاه انجام دهند و حتی نظام «جمهوری» برقرار کنند چنانکه نظامیان عراقی به مدت یک سال چنین کردند.
اینکه رضاشاه تیمسار سرتیپ «فضلالله زاهدی» را سرپرست پناهندگان عراقی و رابط دربار با آنها تعیین کرده بود البته رازی نبود که از چشم جاسوسان وطنی سفارت انگلیس دور مانده باشد.
تیمسار زاهدی به بهانه خرید سیصد راس اسب مجاری به بوداپست رفته و در آنجا به عضویت شاخه برونمرزی ضد اطلاعات ورماخت (ارتش آلمان) درآمده بود. بیسبب نبود که پس از وقایع شهریور ۱۳۲۰ تیمسار زاهدی به عنوان استاندار اصفهان انتخاب شد، اما سرانجام به دستور فرمانده انگلیسی که خواهان «زنده» دستگیر شدن او بود چند سالی هم در فلسطین زندانی شد.
عملیات سری دستگیری تیمسار زاهدی در مقر فرمانداری اصفهان که به یاری کنسولگری انگلیس در این شهر انجام شد (علیرغم آنکه میتوانستند به آسانی او را ترور کنند) نشان میدهد که تا چه اندازه فرمانده انگلیسی مشتاق تخلیه اطلاعات تیمسار ایرانی در خصوص همکاری او با ورماخت بود.
در اسناد و مدارک محرمانه که فرزند او «اردشیر» در اختیار دانشگاه استنفورد آمریکا قرار داده است آثاری از این ارتباط پدر با ورماخت به چشم نمیخورد. با این حال در آن زمان در خصوص ایراندوستی و جانبازی تیمسار سرتیپ فضلالله زاهدی در راه میهن هیچ شکی وجود نداشت.
نزدیک به دو سال از تبعید رضاشاه میگذرد و او همواره بهانهجویی میکند و از شرایط زندگی تبعیدی در حاشیه شهر «ژوهانسبورگ» رنجور شده و بیتاب بازگشت به ایران است. دربار در تماس با سفارت انگلیس تلاش میکند که شاه تبعیدی را از آن سوی زمین به نزدیکی ایران (ترکیه یا افغانستان) بیاورد تا امکان تماس اعضای خانواده با او آسان شود که سفیر این تقاضای اخلاقی دربار را نمیپذیرد.
به بهانه چهاردهمین دوره انتخابات مجلس شورای ملی به ناچار دربار «ایده» قانونی برای بازگشت رضاشاه را طراحی میکند به این شکل که او را در انتخابات مجلس از تهران یا یکی از شهرها کاندیدا کند؛ از آنجا که حضور رضاشاه در هنگام انتخابات ضرورت نداشت (چرا که پیشتر برخی رجال ایرانی مقیم خارج کشور هم وکیل مجلس شده بودند) بنابراین پس از انتخاب وی به عنوان نماینده مجلس و اعطای «مصونیت» پارلمانی، او میتوانست علیرغم مخالفت سفارت انگلیس هم وارد ایران شود.
در این میان فقط یک مانع کوچک وجود داشت که البته توسط دربار و توصیه به مجلس قابل حل بود؛ بنا به قانون انتخابات هیچیک از اعضای خاندان سلطنتی حق انتخاب شدن در پارلمان را نداشتند. آن زمان این نوع ماده قانونی آن هم توسط حامیان دربار به آسانی برطرف میشد.
جاسوسان وطنی، اما با شتاب این طرح را نزد سفیر انگلیس و منشی مخصوص او (دوشیزه آن لمبتون تحت پوشش رایزن مطبوعاتی) افشا کردند.
به این دلیل در تلگرام «سری» که ریدر بولارد در تاریخ دوازده جولای ۱۹۴۳ (برابر با تیرماه ۱۳۲۲) به وزارت امور مستعمرات انگلیس در لندن نوشته و کپی آن را به حاکم انگلیسی آفریقای جنوبی نیز میفرستد، هشدار میدهد که به هیچ وجه صلاح نیست که شاه سابق به کشورهای نزدیک ایران منتقل شود بویژه در زمان انتخابات مجلس:
«… هرگونه اقدامی در این زمینه به شایعات دامن میزند که او [شاه سابق]هم اکنون در حال بازگشت به ایران است آن هم تحت حمایت ما. اکنون شایع شده که شاه میکوشد یک کرسی وکالت مجلس را برای پدرش تضمین کند. قابل درک است آن ماده از قانون انتخابات که خویشاوندان پادشاه را از عضویت در مجلس، منع میکند باید [پیش از انتخابات]حذف شوند…»
سفیر انگلیس در پایان این پیام سری نارضایتی رضاشاه از شرایط بد آب و هوایی و نیز سختی تماس با اعضای خانواده را «خندهآور» دانسته و اضافه میکند که از نقطه نظر دولت انگلیس هرچه تماس بین دربار ایران با شاه سابق سختتر باشد پس بهتر است.
پیداست گرچه شاه با ریدر بولارد چندین دیدار خصوصی و غیررسمی داشته، اما نتوانسته است این دیپلمات «لجوج» انگلیسی را قانع کند تا اجازه دهد پدر بیمار او به ایران بازگردد؛ پادشاهی بازنشسته که برای بازگشت به کشور حتی حاضر بود در قامت یک وکیل معمولی به مجلس شورا وارد شود؛ همان مجلسی که در بیست سال گذشته به نامی «نیک» آن را خطاب نمیکرد.
سفیر «خودسر» انگلیس، اما در این اقدام ناپسند آیا حق حاکمیت «Sovereignty» ملی ایران را خدشهدار نکرده است؟ کشور تحت اشغال آیا از حق حاکمیت برخوردار است؟ اگر چنین نیست پس انتخابات چرا؟
در پایان اینکه آن زمان در میان برخی از ایرانیان سه گرایش انگلوفیلی، روسوفیلی و ژرمانوفیلی (بویژه افسران) وجود داشت که اولی و دومی را اندکی آشنا هستیم، اما درباره گرایش سوم در آغاز پژوهش هستیم؛ احزابی به سبب انزجار از دخالت روس و انگلیس در امور کشور، بعدها از دل این گرایش سیاسی نظامی بیرون آمدند؛ حمایتها و حتی ازدواجهای درون حزبی که میان ژرمانوفیلهای وطنی دیده میشود دلالت بر همان نگاه مشترک و آرمان ایدئولوژیک دارد که اعضای این گرایش را به گونه پیدا و پنهان به همدیگر نزدیک ساخته است.
امید که نسل جوان همانند نسل پیشین (به سبب فراوانی اطلاعات تاریخی!) گاهی دچار «سرگیجه» نشوند و سره از ناسره را در خصوص این گرایش سوم تشخیص دهند.
منبع: تاریخ ایرانی