چرا همچنان کلیشه تکفرزندِ لوس و خودخواه را باور داریم؟
در اواخر دهههای ۱۸۰۰ و ۱۹۰۰، تعداد کمی از روانشناسان آثاری را منتشر کردند که بنیانِ ادراک از تکفرزندان را تا همین امروز شکل داده است. در میانِ آنها یک روانشناسِ پیشروی کودک به نام جی. استنلی هال بود که ویژگیهای منسوب به «تکفرزندان» که امروز هم جوامع به آنها نسبت میدهند را منتشر کرد. میگویند که هال، تکفرزندی را به خودیخود یک بیماری میدانست.
فرادید | به عنوان تکفرزند خانواده، من نه احساسِ تنهایی میکردم و نه خواهر و برادر میخواستم، اما میدانستم که موقعیتم بالیدنی نیست.
به گزارش فرادید ، من میفهمیدم که تکفرزندان ویژگیهای خاصی دارند که برای همه شناختهشده است و تمام سعیام این بود که اثبات کنم چنین ویژگیهایی در موردِ من صدق نمیکند و من از آن تکفرزندانِ کلیشهای نیستم.
وقتی بزرگ شدم، هر زمان به افراد جدیدی میرسیدم و برایشان فاش میکردم که تکفرزندِ خانوادهام بودهام، این جملات را به وفور از زبانشان میشنیدم: «اوه، اصلاً معلوم نیست یا اصلاً نمیتوانستم حدسش را هم بزنم!»
بعد من دلایلی را مطرح میکردم برای آنکه توضیح دهم «چرا چنین خوبم!». دلایلی از قبیلِ اینکه «در خانواده متوسطروبهپایین بزرگ شدهام که یعنی هرگز نمیتوانستم لوس باشم؛ یک خانواده غیرسنتی داشتم و والدینم جدا شده بودند، که توضیح میدهد چرا خودخواه نیستم.»
در طول سالیان هر وقت دلایل یک دوستِ تکفرزند را برای شبیه نبودن به تکفرزندانِ کلیشهای میشنیدم، برای خودم یادداشتهای ذهنی برمیداشتم.
کلیشههای منفی سالیانِ سال است که حولِ تکفرزندان در جوامع مختلف وجود دارد: فرقی نمیکند که آنها در چه شرایط و وضعیتی بزرگ میشوند، آنها از نظر جوامع، حتماً لوس، انعطافناپذیر، خجالتی، رئیسمأب و ضداجتماعی هستند.
اما دهها سال تحقیق نشان میدهد که ادراک رایجی که درباره تکفرزندان وجود دارد تقریباً هیچ اساسی در واقعیت ندارد.
شواهد - هم علمی و هم رفتاری - نشان میدهد که تکفرزندان در مقابل ویژگیها و صفاتی که جامعه به آنها نسبت میدهد، مقاومت میکنند.
اما اگر از یک دوست بخواهید تا صفاتِ کلیشهای تکفرزندان را برایتان شرح دهد، همچنان پاسخهای مشابهی میشنوید: در بهترین حالت، به شما خواهند گفت که آنها احساس تنهایی میکنند و لوس هستند و در بدترین حالت به شما خواهند گفت که والدینِ آنها، آنها را طوری تربیت میکنند که لاجرم در زندگی شکست میخورند.
چرا چنین کلیشههایی هنوز در جوامع دوام آوردهاند؟ و با تغییر شکل خانوادهها در سراسر جهان و تمایل به فرزندانِ کمتر، آیا ممکن است که چنین تفکراتِ کلیشهای از بین بروند؟
آیا واقعاً تکفرزندان ویژگیهای متفاوتی دارند؟
کلیشههای منفیای که در موردِ تکفرزندان وجود دارد، ریشههای عمیق تاریخی دارد و به زمانی برمیگردد که روانشناسی کودک به عنوان یک رشته مطالعاتی پدیدار شد.
در اواخر دهههای ۱۸۰۰ و ۱۹۰۰، تعداد کمی از روانشناسان آثاری را منتشر کردند که بنیانِ ادراک از تکفرزندان را تا همین امروز شکل داده است. در میانِ آنها یک روانشناسِ پیشروی کودک به نام جی. استنلی هال بود که ویژگیهای منسوب به «تکفرزندان» که امروز هم جوامع به آنها نسبت میدهند را منتشر کرد. میگویند که هال، تکفرزندی را به خودیخود یک بیماری میدانست.
یکی از روانشناسانی که بیشترین تأثیر را از هال گرفته بود، آلفرد آدلر، روانشناسِ معروف اتریشی و بنیانگذار مکتب روانشناسی فردی بود.
آدرین منسیلاس، روانشناس مستقر در آمریکا و نویسنده کتاب به چالش کشیدن کلیشههای مرتبط با تکفرزندی، میگوید: «آدلر نخستین روانشناسی بود که ترتیب تولد و چگونگی اثرگذاری ساختار خانواده بر رشد کودکان را آزمایش کرد و درباره آن مفصل نوشت.»
«آدلر بر اساس مواردی که به صورت بالینی در مطب خود با آنها مواجه میشد، نتیجهگیری میکند که تکفرزندان نهتنها لوس میشوند بلکه والدینی که تصمیم میگیرند فقط یک فرزند داشته باشند، آسیبهای روانی زیادی را به تنها فرزند خود وارد میکنند.»
این ادعاها مورد توجه جامعه قرار گرفت. این ادعاها در زمانی که خانوادهها بزرگتر بودند و بچهها با خطرات بیشتری مواجه میشدند، بسیار معنیدار شد. تکفرزندی در چنین جوامعی، عجیبوغریب بود و طبیعتاً والدینِ تکفرزند بیشاز سایر والدین، از فرزندشان مراقبت میکردند.
لیندا بلر، روانشناس بالینی و عضو انجمن روانشناسی بریتانیا و نویسنده کتاب ترتیب تولد: موقعیت شما در ساختار خانواده چه چیزی درباره شخصیتتان میگوید، معتقد است: «این خانوادهها در اقلیت بودند و در گروههای پستانداران، آنهایی که در اقلیت هستند، مورد انتقاد قرار میگیرند.»
دههها گذشته و بااینکه اندازه خانوادهها در بسیاری از کشورها کاهش پیدا کرد، تکفرزندی همچنان پدیدهای هنجاری و طبیعی دانسته نمیشود و برعکس اهمیتِ «ایده خانواده هستهای» که حداقل شامل دو فرزند میشود، به یک روایتِ مسلط در جوامع تبدیل شده است.
سوزان نیومن، روانشناس اجتماعی و کارشناس فرزندپروری و نویسنده کتاب تکفرزندی که در آمریکا مستقر است، میگوید: «این ایده در فرهنگ ما رسوخ کرده است که یک خانواده ایدئال شامل پدر، مادر و دو فرزند است. حداقل از دهه ۵۰ میلادی، هر تحریفی از این ایدئال ناهنجار تلقی میشود.»
بسیاری از سریالهای تلویزیونی خانوادههای ایدئال را خانوادههایی با دو فرزند نمایش میدهند و در عوض نشان میدهند که تکفرزندان مشکلات زیادی دارند.
تصویری که رسانهها ساختهاند این است که خانواده با یک فرزند، نمیتواند خانواده باشد و فرزند خوب نمیتواند، تکفرزند باشد.
فاصله واقعیت و کلیشه
در اواخر دهه ۱۹۸۰، دو محقق آمریکایی، تونی فالبو و دنیس پولیت، ۱۴۱ مطالعه انجام شده درباره تکفرزندان را مرور کردند.
آنها دریافتند تکفرزندان در زمینهها و عرصههای مختلفی مانند موفقیتها و دستاوردها، انگیزه و سازگاری، «امتیاز بالایی» در این پژوهشها دریافت کردهاند. این پژوهش نشان میدهد که تکفرزندان از تمامی جهات و جنبهها با همتایانشان که خواهروبرادر داشتند، قابل مقایسه بودند.
بهبیاندیگر، تکفرزندان با اظهارات قدیمی که میگفتند که آنها تنها و خودخواه هستند و توانایی سازگاری ندارند، هیچ تطابقی نداشتند.
ژینگ شو، استادیار رشته انسانشناسی در دانشگاه واشنگتن و نویسنده کتاب فرزند خوب: توسعه اخلاقی در دوران پیشدبستانی در چین، میگوید: «واقعیت با کلیشههایی مانند لوس یا امپراتورهای کوچک تنها، تطابقی ندارد.»
اثر شو در بستر خانواده و تحصیلات و در بستر بزرگتر تغییرات سریع اجتماعی در چین، به این میپردازد که چطور کودکان رشد میکنند تا به موجودیتهایی اخلاقی تبدیل شوند.
شو در یکی از پیشدبستانیهای حومه شانگهای که دانشآموزان آن را طبقه متوسط تشکیل میدادند و اکثراً تکفرزند بودند، تحقیقی انجام داد. او دریافت که تکفرزندانی که ۲ سال بیشتر نداشتند به سرعت الزاماتِ محیط جمعی شاملِ نظم و ترتیب و روشهای معاشرت بزرگسالان را شناسایی میکردند و به آن واکنش نشان میدادند.
او میگوید انعطافپذیریِ بالای تکفرزندان او را شگفتزده کرده است. «آنها به سرعت میتوانستند تشخیص دهند که چه کسانی دوستشان هستند، چه کسانی میخواهند با آنها دوست شوند و چطور باید شبکههای بینفردیِ خودشان را تشکیل دهند.»
برخلافِ کلیشههایی که میگویند تکفرزندان خجالتی هستند و از برقراری رابطه اجتماعی دوری میکنند، تحقیق شو نشان میدهد که آنها به طور طبیعی به ابزار معاشرت اجتماعی مجهز شدهاند.
درحقیقت، شو میافزاید که تکفرزندان حتی ممکن است در مقایسه با هماتایانشان که صاحب خواهر و برادر هستند، مزیت و برتری داشته باشند، زیرا آنها خواهر و برادری ندارند که برای یادگیری به آنها وابسته باشند، پس مجبورند یاد بگیرند که شبکههای دوستی بسازند و با کودکان سایر خانوادهها تعامل داشته باشند.»
درحقیقت، تحقیقات زیادی نشان دادهاند که تکفرزندان ویژگیها و خصلتهای مثبت و مزیتها و برتریهایی در مقایسه با سایرین دارند.
برخی مطالعات نشان دادهاند که تکفرزندان مهارتهای کلامیشان غنیتر از سایر کودکان است؛ برخی دیگر از تحقیقها نشان میدهند که تکفرزندان انگیزهمندتر هستند و خودشان را بهتر تطبیق میدهند.
بلر میگوید توجه والدین و منابعی که در اختیار تکفرزند خانواده قرار میگیرد، میتواند اثرات مثبتی روی کودک داشته باشد. «شما پول بیشتری صرف کودک میکنید، اما فقط این نیست، شما میتوانید زمان بیشتری را صرف فرزند خود کنید، میتوانید به تقویت مهارت کلامی کودک خود کمک کنید و زندگی در مقایسه با زمانیکه چندین فرزند در یک خانواده هستند، نظم بیشتری دارد.»
برخی ویژگیهای منفی نیز به تکفرزندی نسبت داده شده است. منسیلاس به تحقیقی اشاره میکند که به جای بررسی جایگاه کودک در درون ساختار خانواده و ترتیب تولد و چگونگی اثرگذاری خواهروبرادرها بر رشد کودک، بر سلامتی و رفاه تکفرزندان دست گذاشتهاند.
«این تحقیق نشان میدهد که در خانوادههایی که والدین عملکرد معیوبی دارند، خواهر و برادر داشتن اثر محافظتی دارد و اثراتِ منفی چنین عملکردهای معیوبی را ازبینمیبرد یا کاهش میدهد.»
به علاوه، بلر بر اساس تجربههای بالینی خود میگوید که تکفرزندان سختتر میتوانند با هرجومرج کنار بیایند و سطح «هوشمندیِ خیابانی» - اصطلاحی که بلر خودش ابداع کرده است - در آنها پایینتر است؛ آنها وقت بیشتری را بدونِ اینکه فردِ همسنوسالشان ناظر آنها باشد، سپری میکنند - نظارت از آن نوعی که فقط در خانههایی با حضور خواهروبرادر تجربه میشود- بنابراین تکفرزندان آن حسِ درونی یا ذاتی را که به آنها میگوید هر لحظه ممکن است تغییراتِ رفتاریِ پیشبینینشدهای در شرف وقوع باشد، تجربه نمیکنند (مثلاً هرگز به ذهنشان نمیرسد که هر آن ممکن است سازهای که با لگو ساختهاند توسط فرد دیگری تخریب شود.)
درنهایت، این تحقیق میگوید که صرفاً، چون کسی تکفرزند است به این معنی نیست که او در نهایت فردی خوب یا بد خواهد شد.
بلر تأکید میکند از تکفرزندی مهمتر، موقعیتهای فردی شاملِ محیط، ارزشهای والدین، ارتباط با دوستان و برخورداری از خانواده گسترده است که همگی در شکلگیریِ ویژگیهای شخصیتی یک کودک نقش ایفا میکنند.
سوزان نیومن، میگوید: «تکفرزندان بیشتر از آنکه با فرزندانِ صاحبِ خواهروبرادر تفاوت داشته باشند، به آنها شباهت دارند. اما مردم تمایل دارند که مانند هر کار دیگری هر فردی را در یک طبقه مشخص جای دهند. تکفرزندی فقط یک برچسب دیگر از هزاران برچسبی است که افراد با خرسندی به دیگران میچسبانند.»
کندن از کلیشهها سخت است؟
علیرغم همه چیزهایی که میدانیم، ادراکهای قدیمی که درباره ترتیب تولد وجود دارد، همچنان پابرجاست. بهخصوص، افسانه تکفرزندی یکی از افسانههایی است که به سختی میتوان آن را از ذهن بیرون کرد.
بلر باور دارد علت آن است که ما نمیتوانیم عبارتها یا ویژگیهای قطعی را به طور کامل با کلیشهها جایگزین کنیم. او میگوید: «برایمان خیلی راحتتر است که به همان ایدهای که از قبل در ذهنمان وجود داشته است، بچسبیم تا اینکه فکر کنیم و برهانِ کاملی در مخالفت با ایدههای قبلی خودمان پیدا کنیم. انواعی از افسانهها درباره ترتیب تولد وجود دارد. این ایدهها خیلی سریع به ما قدرت پیشبینی میدهند، بنابراین ما به آنها چنگ میزنیم.»
اما شکل خانوادهها در حال تغییر است. درحالی که خانوادههای چندفرزند زمانی یک حقیقت شناخته میشدند، در بسیاری از کشورها به شکلی فزاینده شاهد تغییر این فرایند و حرکت به سوی تکفرزندی هستیم.
در انگلستان ۴۰درصد از خانوادهها در سال ۲۰۱۷ فقط یک فرزند داشتند. این درصد در سال ۲۰۱۱ نیز در کانادا نسبتاً مشابه بود (۳۸ درصد)، اما این کشور در سال ۲۰۱۹ کمترین میزان تولد را در تاریخ خود ثبت کرد. در آمریکا از سال ۲۰۱۵، در حدود ۲۳ درصد از خانوادهها تکفرزند هستند.
تکفرزندان دیگر در اقلیت نیستند. بهنظر میرسد که آنها دارند به هنجارهای جدید تبدیل میشوند. آیا چنین روندی میتواند کلیشههایی که در مورد تکفرزندی در ذهنِ ما رسوخ کرده است را تغییر دهد؟
نشانههای مثبتی دال بر این تغییرات وجود دارد. تحقیق نیومن که از دهه ۱۹۹۰ مشغول انجامش است و درباره ادراک از تکفرزندی است، نشان میدهد که شیوه تفکر مردم درباره تکفرزندان در حال تغییر است.
او میگوید: «مردم دیگر نگران اینکه فقط یک فرزند دارند، نیستند و او کمتر نظرهای منفی را درباره تکفرزندان میشنود و آنهایی که میشنود نیز عموماً توسط نسلهای گذشته مطرح میشود.»
منسیلاس نیز معتقد است که ما به تدریج این واقعیت را میپذیریم. او میگوید: «کلیشههای منفی به نفع هیچ گروهی از افراد نیست.»
منبع: BBC World
نویسنده: Genevieve Walker
ترجمه: سایت فرادید