۵ پرسش برای بازنگری در معنای زندگی

۵ پرسش برای بازنگری در معنای زندگی

بعضی‌های‌مان اکنون در نقطه‌ای قرار داریم که تصور می‌کنیم هیچ راهی برای برون‌رفت از وضعیت تاریک و تلخی که در آن گرفتار هستیم، نداریم. این زندگی آن چیزی که در کودکی تصورش را داشتیم، نیست. گرفتار شدن در چرخه روزمرگی ما را از رسیدن به رؤیاهای‌مان بازداشته است. حتی بعضی‌های‌مان ممکن است در فکر پایان دادن به همه چیز باشیم، زیرا در نقطه‌ای قرار داریم که زندگی هیچ معنا و طرح تازه‌ای برای ما ندارد. ما بی‌تعارف به پوچی و بی‌معنایی رسیده‌ایم و به نظرمان «زندگی» طرح شکست‌خورده‌ای است که هیچ ارزشی ندارد.

کد خبر : ۱۰۲۸۱۷
بازدید : ۴۸۷۰

فرادید | خیلی راحت می‌توانیم به وضعیت زندگی‌مان نگاه کنیم و ببینیم که هیچ لحظه‌ای از آن بدونِ مشکل پیش نرفته است: شخصی را در زندگی از دست داده‌ایم، به هدفی که داشتیم نرسیدیم و آرزویی که داشتیم محقق نشد.


به گزارش فرادید، همۀ زندگی‌ها سرشار از تصمیم‌های غلط و گام‌های اشتباه است و فقط با نگاهی گذشته‌نگر می‌توان اشتباهات زندگی را تشخیص داد.


بسیاری از ما به سبک زندگی مدرن می‌آموزیم که فقط یک استاندارد طلایی برای زندگی وجود دارد و این استاندارد می‌گوید که اگر به اندازه کافی سخت تلاش کنیم در زندگی به هر چیزی که می‌خواهیم دست پیدا می‌کنیم.


اما بسیاری از ما وقتی کیفیتِ واقعی زندگی‌مان را با این هدف می‌سنجیم احساسِ شکست می‌کنیم یا بدتر از آن احساس می‌کنیم که زندگی خود عامل شکست ما بوده است. گاهی اوقات، به این نتیجه می‌رسیم که آن زندگیِ طلایی‌ای که بنا بود داشته باشیم، چیزی نیست جز منجلابی از بدبختی و بی‌نظمی و این حس پوچی و تهی بودن به ما می‌دهد.


آن نقطه‌ای که احساس پوچی به سراغ‌مان می‌آید، بهترین نقطه برای شروع تحقیق درباره چگونگیِ دستیابی به یک زندگی معنادار است. اما یک لحظه مکث کنید. خودتان را خسته نکنید. از تلاش کردن برای پر کردن حسِ خالی بودن و بی‌معنایی با معیار‌های پوچ و تهیِ موفقیت دست بردارید.


ما نیاز داریم در جا‌هایی که فراوانی موج می‌زند به دنبال معنای زندگی باشیم نه در جا‌هایی که رقابت تبلیغ می‌شود. این فراوانی و نعمت در کجای زندگی شما وجود دارد؟ در نقطه‌ای که به پوچی می‌رسیم نیاز داریم زندگی را به شکل دیگری ببینیم و ببینیم که حتی یک زندگی پردرد، پر از فقدان و ناامیدی نیز می‌تواند غنی باشد و ارزشِ زندگی کردن را داشته باشد.


وقتی تلاش می‌کنید در اهداف زندگی‌تان بازنگری کنید و آن‌ها را از نو بسازید این پرسش‌های کوچک می‌تواند به شما کمک کند:

۱. آیا به قدر کافی آن چیزی که برای زندگی ضروری است را دارید؟

آیا هر روز به قدر کافی غذا برای خوردن و آب تمیز برای نوشیدن دارید؟ آیا سرپناهی دارید، هر چند که این سرپناه با عالی بودن فاصله زیادی داشته باشد؟ آیا احساس امنیت می‌کنید؟ آیا اندام‌های حیاتی شما هنوز کامل هستند و به خوبی کار می‌کنند؟


برای افرادی که همیشه در نعمت و فراوانی زندگی کرده‌اند، این چیز‌های کوچک معنی‌دار نیست بلکه کاملاً عادی و حتی پیش‌پا‌افتاده است. اما توجه داشته باشید که بسیاری از مردمی که روی این کره خاکی زندگی می‌کنند حتی نمی‌توانند به یکی از این پرسش‌ها پاسخ مثبت بدهند. وقتی این پرسش به ذهن‌تان خطور می‌کند که آیا زندگی خوبی دارید یا نه، از این حقیقت غافل نشوید که شما هم‌اکنون صاحبِ «زندگی» هستید.


شما هر روز تلاش کرده‌اید تا شعله زندگی‌تان را از طریق خوردن، خوابیدن و تلاش برای حفظ سلامتی، روشن نگه دارید. توانایی حفظ امنیت در این جهان هرگز تضمین‌شده نیست. این را نمی‌گویم که درد و رنجی که متحمل شده‌اید را ناچیز جلوه دهم و از اهمیت آن بکاهم. بلکه می‌گویم، با تمام مشکلات و سختی‌ها و رنج‌هایی که داشته‌اید و دارید، امروز تلاش برای «حفظ بقا» و «زنده ماندن» یکی از آن مشکلات نیست.

۲. برای چه کسی مهم هستید؟

ما فقط زندگی‌مان را از درون می‌شناسیم. اما برخی اوقات، وقتی احساس پوچی می‌کنید، مفید است که خودتان را از بیرون هم نگاه کنید. به افرادی فکر کنید که زندگی شما برای‌شان مهم است و اگر شما ناگهان از روی زمین محو شوید آن‌ها به شدت آسیب می‌بینند.


در هنگام فکر کردن به اشخاصی که زندگی شما برای‌شان اهمیت دارد فقط به دنبال آدم‌هایی که خیلی دوست‌تان دارند و عمیقاً شما را می‌شناسند، نباشید. این استاندارد بالایی است. اگر فقط یک نفر در زندگی‌تان باشد که عاشق‌تان باشد و عمیقاً شما را بشناسند، به قدر کافی خوشبخت هستید که احساس تهی بودن نکنید.


پس به جای این استاندارد بالا به افرادی فکر کنید که به شما احترام می‌گذارند و وجود شما، هر قدر اندک، برای‌شان ارزشمند است. همان‌هایی که می‌دانند از چه نوع نوشیدنی‌هایی خوش‌تان می‌آید. آن‌هایی که صدای شما را پای تلفن تشخیص می‌دهند. همان‌هایی که اگر شما را در آستانه در خانه‌شان ببینند لبخندی روی چهره‌شان می‌نشیند.


یکی از الطاف کوچک زندگی آن است که حتی بدترین آدم‌های روی زمین هم قطعاً یک نفر را دارند که دوست‌شان دارد و دوست دارد با آن‌ها وقت بگذراند.


حتی اگر حس نمی‌کنید که با هیچ‌کسی در زندگی پیوند عمیقی داشته باشید، معنایش این نیست که هستی و وجود شما برای دیگران بی‌معنی است. اینکه شما تنها زندگی می‌کنید معنایش این نیست که واقعاً تنها هستید.


شما در دنیای امروز بخش کوچکی از یک شبکه اجتماعی بزرگ هستید و هرچند ناقص و کوچک و ناچیز باشد، اما با دیگران پیوند دارید.

۵ پرسش برای بازنگری در معنای زندگی
۳. مسئولیت چه کسی را دارید؟

بیشتر بزرگسالان وقتی درباره واقعیت کسالت‌آور و خردکننده کار‌های روزمره فکر می‌کنند غرق در بی‌معنایی می‌شوند. هر چه باشد، این کار‌های روزمره به رؤیاپردازی‌های دوران کودکی‌مان درباره اینکه می‌خواهیم وقت‌مان را چگونه بگذرانیم، شباهتی ندارد.


ما می‌خواستیم ثروتمند، مشهور و آزاد باشیم! درعوض، مجبوریم یکساعت به آهنگ انتظار تلفن مطب یک دکتر گوش بدهیم تا بالاخره بتوانیم برای فرزند، همسر، والدین یا دوست‌مان وقت بگیریم.


بیایید یکبار برای همیشه این را بپذیریم که زندگی واقعاً می‌تواند خنده‌دار باشد. زندگی درعین‌حال می‌تواند خیلی فرومایه و کسالت‌آور باشد. برای آنکه بتوانیم روزمرگی‌های کسالت‌آور و سخت زندگی را معنادار کنیم باید از خودمان بپرسیم که انجام این کار‌های کسالت‌آور و حوصله‌سربر مستقیم یا غیرمستقیم به نفع کسی بوده است؟ شما با انجام کار‌های سخت روزمره، زندگی چه کسانی را غنی و معنادار می‌کنید؟


آیا آن وقت طولانی‌ای که برای تعمیر خودروتان در مکانیکی گذراندید و آرزو می‌کردید که‌ای کاش جای دیگری بودید، به این معنی نیست که خودرو شما برای خودتان، دیگرانی که با شما سفر می‌کنند و رانندگانی که در کنار شما می‌رانند ایمن‌تر شده است؟ وقتی به نظرتان اوقات پرزحمتی را در سوپرمارکت می‌گذرانید و در میان شلوغی جمعیت خرید می‌کنید، هیچ‌وقت به ذهن‌تان خطور می‌کند که لبخندی که به صندوق‌دار می‌زنید می‌تواند روز او را بهتر کند؟


این واقعیت که هر کس دیگری می‌تواند این کار‌ها را به جای شما انجام دهد، از ارزشمندی کار‌هایی که توسط شما انجام شده است، نمی‌کاهد. همین بس که صرفاً حضور و وجودتان، هر قدر کوچک، کم و ناکامل، می‌تواند زندگی دیگران، حتی غریبه‌هایی که نمی‌شناسید، را بهبود ببخشد و آسان‌تر کند.

۴. در حق چه کسانی ایثار کرده‌اید؟

به تمام رؤیاهای‌تان که در نیمه راه رها کردید نظر بی‌اندازید. احساس بدی دارد. اما می‌توانم تقریباً با قطعیت حدس بزنم که دست کشیدن از آن رؤیا‌ها دلیلِ قانع‌کننده‌ای داشته است. احتمالاً شما برای شادی و امنیت فرد یا افرادی که دوست داشتید و برای‌تان مهم بودند، از دنبال کردنِ آن رؤیا‌ها و محقق کردنِ نقشه‌های‌تان دست کشیده‌اید.


شاید مهاجرت به کشور دیگر برای شغل بهتر را رد کردید، چون می‌خواستید از والدینِ مسن‌تان مراقبت کنید. شاید تصمیم گرفتید با فردی که عاشقش شدید ازدواج کنید و این باعث شد که قید رفتن به فلان دانشگاه معتبر در شهری دور را بزنید. بله خیلی ناامیدکننده و دلسردکننده است که رؤیا‌های شما محقق نشدند. وقتی به تصمیم‌های گذشته‌تان فکر می‌کنید ممکن است خیلی راحت به خودتان بگویید که «احمقانه بود. چه فکری می‌کردم؟»


احتمالاً در آن زمان با خودتان فکر کرده‌اید که تصمیم‌های شما بر زندگی دیگران تأثیر می‌گذارد که قطعاً برداشتِ درستی است و اتفاقاً جای خوبی برای اتخاذ تصمیم‌های اخلاقی است. من نمی‌گویم باید به نفعِ دیگران از خودتان بگذرید و از رؤیاهای‌تان دست بکشید. من می‌گویم تصمیمِ ناقصِ شما به دلیل مهربانی شما و اهمیتی که برای عزیزان‌تان قائل بودید، اتخاذ شده است.


آن بخشِ مهربانِ وجودتان که آن تصمیمِ احمقانه را اتخاذ کرده است، خوب است. این بخشی از وجود شماست که نباید به خاطرش شرمگین باشید یا تلاش کنید آن را حذف کنید. امروز وقتی به تصمیم‌های بد، غلط و ناقص گذشته فکر می‌کنید، به مهربانی و ایثاری که در حق دیگران کردید فکر کنید. مهربان بودنِ شما به معنی بد بودنِ شما نیست.

۵. چه عواملی در مسیر زندگی‌تان وجود داشت که شما هیچ کنترلی بر آن‌ها نداشتید؟

ما از خودمان انتظار داریم که بزرگ شویم، وارد اجتماع شویم و یک زندگی خوب برای خودمان رقم بزنیم. این شیوه هیجان‌انگیزی برای نگاه به زندگی است و اگر ما در دنیایی بی‌نقص و کامل زندگی می‌کردیم، شما را تشویق می‌کردم که دقیقاً همین‌طور فکر کنید. اما ما در دنیایی کامل زندگی نمی‌کنیم. پس بیایید این نگرش جاه‌طلبانه را با مقدار دلسوزانه‌ای از واقع‌گرایی تعدیل کنیم.


به تمام آن زمان‌های ناامیدکننده‌ای فکر کنید که به نظرتان زندگی را رقم نزدید. به جای آنکه این لحظات باعث شوند احساس شرمندگی بکنید، نگاه‌تان را بازتر کنید و به تصمیمی که در آن لحظات گرفتید فکر کنید. آیا واقعاً فکر می‌کنید انتخاب شما برای دست کشیدن از رؤیاهای‌تان در آن لحظات یک شکستِ فردی بوده یا یک واکنشِ منطقی به مجموعه‌ای از شرایط بوده که از کنترل‌تان خارج بوده‌اند؟


بیماری مانع رسیدن به رؤیا‌های زندگی می‌شود. پول مانع رسیدن به رؤیا‌های زندگی می‌شود. رکود اقتصادی، جنگ، تغییرات اقلیمی و همه‌گیری‌های جهانی، همه این موارد، مانعی برای رسیدن به اهداف و تحقق رؤیا‌های ما هستند.


به‌جای‌آنکه زندگی‌تان را شکست بنامید، تلاش کنید نسبت به خودتان مهربان‌تر باشید. ما هیچ‌کدام‌مان مصون از رخداد‌های غیرقابل‌کنترل محیط‌مان نیستیم و هر تغییر کوچکی در محیط‌مان که خارج از کنترل ما باشد می‌تواند مسیر زندگی ما را تغییر دهد.


می‌دانید همین که ما به عنوان آدم‌های معمولی تلاش کرده‌ایم در بحبوحه رویداد‌های وحشتناک جهانی و شخصیِ زندگی‌مان از خردمان در تصمیم‌گیری استفاده کنیم، کار بزرگی است. قطعاً هیچ‌کدام‌مان بدونِ عیب و نقص تصمیم‌گیری نکرده‌ایم و هیچ‌کدام‌مان در همه اوقات درست‌ترین و بهترین تصمیم را نگرفته‌ایم. اما همه تصمیم‌های منطقی همیشه درصدی معقول از خطا دارند.


شما نهایت تلاش خود را کرده‌اید و امروز در نقطه‌ای هستید که صاحب زندگی هستید، تعداد انگشت‌شماری آدم در اطراف‌تان است که می‌توانید دوست‌شان داشته باشید و انسانِ مسئولی هستید. در مسیر این زندگی خیلی اتفاقات رخ داده است. شما نهایت تلاش‌تان را کردید تا کار‌ها به بهترین نحو انجام شوند. شما نتوانستید یک زندگی بی‌نقص و کامل بسازید. اما یک زندگی ساختید.


حتی یک زندگی ناقص که در آن درد و رنج وجود دارد می‌تواند یک زندگیِ سرشار از معنا باشد. همین کافی است!


منبع: Psychology Today
نویسنده: Amanda Dadson
ترجمه: سایت فرادید

۱
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید