استیون پینکر؛ یکی از جنجالی‌ترین اندیشمندان جهان

استیون پینکر؛ یکی از جنجالی‌ترین اندیشمندان جهان

استیون پینکر روان‌شناسی است که به‌خاطر کتاب‌های پرفروش خوش‌بینانه دربارۀ وضعیت جهان و پیشرفت انسان به شهرت رسیده است. پینکر می‌گوید اوضاع از همیشه بهتر است. خشونت در طول تاریخ بشر کاهش یافته و وضع بشر به‌لحاظ سلامتی، ثروت و آزادی به‌نحو چشمگیری بهبود پیدا کرده است. منتقدان پینکر می‌گویند چنین موضعی او را به برجسته‌ترین مدافع وضع موجود در جهان بدل کرده و تجویزش برای جهانیان می‌تواند خیره‌سرانه به نظر برسد: دقیقاً به همان روالی که تابه‌حال بدان مشغول بودیم ادامه دهیم، فقط کمی بهترش کنیم. پینکر چطور به یکی از جنجالی‌ترین اندیشمندان جهان بدل شد؟

کد خبر : ۱۰۷۰۵۱
بازدید : ۱۰۳۸

گاردین، الکس بلسدل، | بعدازظهر یکی از همین روزها، استیون پینکر، در خانۀ تابستانی‌اش در کیپ‌کاد نشسته بود و به بیل گیتس فکر می‌کرد؛ پینکر روان‌شناس شناختی و نویسندۀ کتاب‌های پرفروش خوش‌بینانه دربارۀ پیشرفت انسان است. او در تدارک ضبط مجموعه‌ای رادیویی با موضوع تفکر انتقادی برای شبکۀ بی‌بی‌سی بود و می‌خواست چهارمین مرد ثروتمند جهان را به برنامه‌اش بیاورد تا قسمتی دربارۀ شرایط اضطراری اقلیمی ضبط کنند. پینکر که از تأثیر دوگانه‌سازی ماهرانه به‌خوبی آگاه است می‌گوید «مردم به یکی از این دو روش با چالش‌ها برخورد می‌کنند -یا می‌خواهند حلش کنند، یا با آن درمی‌افتند. یک نمونه‌اش را می‌توانید در تقابل بیل و گرتا ببینید؛ و من به‌شدت طرف بیل هستم».

چند هفته پیش از آن، عکسی از گیتس در منهتن منتشر شده بود که نسخه‌ای از عقلانیت۱ را در دست دارد، عقلانیت دوازدهمین کتابِ در شُرف انتشار پینکر بود که باعث برپاییِ مجموعۀ رادیویی بی‌بی‌سی شد. پینکر دراین‌باره می‌گوید «کتاب را برای کارمندانش فرستاده بودیم». پینکر مبلّغ پرشور کار‌های خودش است و طی ۲۵ سال گذشته کار‌های زیادی داشته است که برایشان تبلیغ کند.

او از دهۀ ۱۹۹۰ تا کنون مجموعه‌ای از کتاب‌های پرطرفدار با موضوع زبان، ذهن و رفتار انسان نوشته است، اما در دهۀ اخیر به‌خاطر مواضع دور از انتظارش نسبت به وضعیت جهان شهرت بیشتری یافته است. در شرایطی که نویسندگانِ دیگر تحت‌تأثیر بحران اقتصادیِ آن دوره در کتاب‌هایشان از فروپاشی عمیق جامعه می‌نوشتند، پینکر رویۀ مخالفی در پیش گرفته بود، او معتقد بود که اوضاع، درحقیقت، از همیشه بهتر است.

او، در کتاب فرشتگان محافظ وجود ما ۲ که در سال ۲۰۱۱ منتشر شد، انبوهی از داده‌ها را گرد هم آورده تا نشان دهد که خشونت در طول تاریخ بشر کاهش یافته است، و دلیلش تا حد زیادی ظهور بازار‌ها و دولت‌هاست. همان‌طور که می‌شد حدس زد، کتاب جای خود را در دل مردمی باز کرد که بازار‌ها را می‌گرداندند و دولت‌ها را اداره می‌کردند.

گیتس گفت «الهام‌بخش‌ترین کتابی» است که در عمرش خوانده است، و مارک زاکربرگ آن را در فهرست کتاب‌هایی گذاشت که می‌خواست طی اقامتش در داووس۳ مطالعه کند. سپس، در سال ۲۰۱۸، در اوج دوران ریاست‌جمهوری دونالد ترامپ و در بحبوحۀ شدت‌گرفتن بحران آب‌وهوایی، پینکر دنباله‌ای بر آن کتاب نوشت با عنوانِ اینک روشنگری۴، و در آن به بسط استدلال‌هایش پرداخت. [او می‌گفت]مسئله فقط کم شدن از خشونت زندگی نیست، بلکه به‌لطف بهره‌گیری از علم و منطق، از قرن هجدهم به بعد، وضع بشر به‌لحاظ سلامتی، ثروت و آزادی نیز به‌نحو چشمگیری بهبود یافته است. بیل کلینتون اینک روشنگری را روی میز کنار تخت‌خوابش می‌گذاشت، و گیتس آن را «تازه‌ترین کتاب محبوب تمام عمرش» دانسته بود.

پینکر دربارۀ گیتس و عملکردش در برنامۀ رادیو می‌گوید «ذهن بیل خیلی تیز است، برای همین به گمانم می‌تواند خیلی بداهه دربارۀ همه چیز حرف بزند. از ایوان طبقۀ بالای خانه خودش و همسر فیلسوف و نویسنده‌اش، ربکا نیوبرگر گلدِستین، به خلیج کیپ‌کاد چشم دوخته است. از ایوان طبقۀ پایین، پلکانی با بیش‌از صد پله به ساحل می‌رسد، درست مثل یکی از آن نمودار‌های اختصاصی پینکر که از کاهش برخی معیار‌های فلاکت بشری خبر می‌دهند.

پینکر عمدتاً از دریچۀ فایده‌گرایی به دنیا نگاه می‌کند. او در اینک روشنگری می‌نویسد «ذهنیت کمیت‌گرا، علی‌رغم ظاهر منسوخی که دارد، درحقیقت ذهنیتی است که به‌لحاظ اخلاقی روشن شده است». بر این اساس، او برای گیتس -که حدود ۵۰ میلیارد دلار برای اهداف انسان‌دوستانه هزینه کرده است- جایگاهی در نزدیکی رأس هرم اخلاقی قائل است، هرمی که در رأس آن افرادی همچون نورمن بورلاگ قرار می‌گیرند. بورلاگ متخصص حوزۀ کشاورزی و برندۀ جایزۀ صلح نوبل است که نجات جان بیش‌از یک میلیارد انسان را مدیون نوآوری‌های او در کشاورزی می‌دانند.

تفسیر مثبت پینکر از جهان سبب شده پای او به حلقۀ نزدیکان بسیاری از قدرتمندان باز شود. در تلفن همراهش، زیرِ عنوان «سیاست‌مداران»، فهرست بلندبالایی از سران دولتی، سلطنتی و سایر رهبرانی را ذخیره کرده که از او درخواست قرار ملاقات کرده‌اند. در بین آن‌ها نخست‌وزیر کشورش کانادا هم هست، جاستین ترودو («برای منِ کانادایی نهایت شعف بود».)، و همین‌طور مائوروسیو ماکری، رئیس‌جمهورِ سابق آرژانتین («موفق شدم در ایوان اویتا۵ بایستم»). در سال ۲۰۱۶، پینکر همراه با رئیس‌جمهور وقت کلمبیا، خوان مانوئل سانتوس، مقاله‌ای برای نیویورک تایمز نوشت.

دو ماه بعد، سانتوس به‌خاطر کمک به خاتمۀ جنگ‌های چریکی پنجاه‌ساله در کشورش جایزۀ صلح نوبل را دریافت کرد. پینکر تابه‌حال دو بار مهمان «بوهمین گروو» بوده است، که اردوگاه خصوصی تابستانه‌ای برای مردان دستگاه حاکم آمریکاست. می‌گوید آدم‌های معرکه‌ای را آنجا دیده، مثل هنری کیسینجر و جُرج شولتز، که به‌ترتیب وزرای خارجۀ ریچارد نیکسون و رونالد ریگان بودند. به نظر می‌رسید که هم از بیهودگیِ این تجربه و هم از هدف آن، یعنی ایجاد ارتباط میان افراد قدرتمند، خوشش آمده است.

پینکر می‌گوید به این رهبران جهانی «آمیزه‌ای از ایده‌ها -یا حتی فقط شور و شوق لیبرال دمکراسیِ خوب قدیم» را عرضه می‌کند. خودش در اینک روشنگری این‌طور توضیح می‌دهد که منظورش «ترکیبی از هنجار‌های مدنی، حقوق تضمین‌شده، بازار آزاد، هزینه‌های اجتماعی و مقررات عادلانه‌ای» است که دولتی قدرتمند، که توان جلوگیری از نزاع مردم با یکدیگر را دارد، آن‌ها را کنار هم جمع می‌کند.

او معتقد است توازن این مؤلفه‌ها باید از طریق آزمایش و بازخورد تجربی با احتیاط تنظیم شود. چنین چیزی در جهان غرب تقریباً این‌طور تعبیر می‌شود که اوضاع نسبتاً خوب است، که معنایش این نیست که نمی‌تواند از این بهتر باشد، و اگرچه چیز‌هایی هست که تهدیدمان کند، نباید به‌خاطرشان کل سیستم را از میان برداریم، زیرا مسلماً همه‌چیز می‌توانست خیلی بدتر از این باشد، و اگر بتوانیم پیشرفت‌هایی تدریجی رقم بزنیم، موجی خیزان از راه می‌رسد و همۀ قایق‌ها را با خود به ساحل می‌رساند. این همان موضعی است که گیتس، در صحبت با پینکر و نیویورک تایمز، آن را «محافظه‌کاری میانه» توصیف کرده است.

از نگاه منتقدان پینکر، چنین موضعی او را به برجسته‌ترین مدافع وضع موجود در جهان بدل کرده است. در زمانۀ نابرابریِ فزاینده و فجایع بوم‌شناختی، تجویز پینکر برای جهانیان می‌تواند خیره‌سرانه به نظر برسد: دقیقاً به همان روالی که تابه‌حال بدان مشغول بودیم ادامه دهیم، فقط کمی بهترش کنیم. ناظرانی که از این هم بدبین‌ترند بر این باورند که وجود میلیاردر‌هایی مثل گیتس -که، براساس برآورد اخیر اوکسفام، ثروتش به‌همراه ثروت هفت مرد دیگر معادل با ثروت سه‌ونیم میلیارد نفر از فقیرترین مردم جهان است- حاکی از فساد عمیق در آرایش فعلی تمدن است.

پانکاج میشرای نویسنده پینکر را عضوی از «طبقۀ خدمات فکری» می‌داند که کارش توجیه مواضع و فرونشاندن حساسیت‌های اخلاقی افراد موفق جامعه است. نیکولاس گیلهات، استاد تاریخ فکری در مؤسسۀ دانشگاهی اروپا، بر این باور است که پینکر به نمایندگی از نئولیبرالیسم در حال نوعی نبرد مذبوحانه و تدافعی علیه لشکرِ در حال پیش‌رویِ خرده‌گیرانی از هر طیف سیاسی است. کتاب‌های پینکر و حمایتی که امثالِ زاکربرگ، کلینتون و گیتس از آن‌ها می‌کنند، به گفتۀ گیلهات، واکنشی است «از سوی افرادی که می‌دانند جایگاه خود را به‌شدت از دست داده‌اند».

پینکر چاره‌جویان را به ستیزه‌جویان ترجیح می‌دهد، بااین‌حال، می‌توان باقدرت استدلال کرد که خودِ او به گروه دوم تعلق دارد. او همین اواخر به استیون لِویت، اقتصاددان و نویسندۀ اقتصاد ناهنجاری‌های پنهان اجتماعی۶، گفته است «از گذشته تابه‌حال خودم هم گاهی تعجب می‌کنم که به جنجال گرایش دارم».

با جست‌وجوی نامِ پینکر در سایت بایگانی مطبوعات نِکزیس، به ۱۹۱ مقاله از سال ۱۹۹۴ می‌رسیم که عنوان‌هایشان، علاوه‌بر گسترۀ علاقه‌مندی‌های پینکر، میل او به جنجال‌آفرینی را هم منعکس می‌کند: «چرا زنان نمی‌توانند بیشتر شبیه مردان باشند؟»، «سر درآوردن از ژن همجنس‌گرایی»، «قدرت هسته‌ای می‌تواند دنیا را نجات دهد»، «روشنگری کارساز است».

در طی دوران کاری‌اش، موضوع کتاب‌های مهم او از زبان به ذهن و از رفتار بشر به حوزۀ تاریخ کشیده شده است. هر موضوع تازه او را از حوزه‌هایی که در آن‌ها پژوهش‌های دست‌اولی داشته است دورتر کرده، و گویا هر کتاب جدید برای به‌پاکردن یک جنجال تازه مشتاق‌تر از قبلی است.

در سال‌های اخیر، پینکر جایگاه خود را به‌عنوان صاحب‌نظری تثبیت کرده است که علوم اجتماعی را به میدان نبرد‌های فرهنگی می‌کشانَد. او با سلاح مهارت‌های لفاظانۀ یک قهرمان مناظره و کمک‌ابزار‌های دیداریِ یک مشاورِ مدیر در این نبرد‌ها حاضر می‌شود. براساس برخی معیارها، چنین راهبردی بَرنده است.

او در کتاب‌های اخیر خود با دست‌ودلبازیِ تمام از نمودار و جدول استفاده کرده -در فرشتگان محافظ و اینک روشنگری حدود ۱۸۰ جدول و نمودار وجود دارد- و همچنین به ایجاد ngram viewer گوگل بوکس نیز کمک کرده است، برنامه‌ای که بسامد واژگان و عبارات در پیکرۀ زبان‌های مختلف، ازجمله زبان انگلیسی، را در قالب نمودار نشان می‌دهد. نتایج ngram در آثار خودِ پینکر از ریچارد داوکینز و نوآم چامسکی، که هر دو از الگو‌های فکری اصلی او بودند، پایین‌تر و از یووِل نوآ هراری و جردن پیترسون، که همیشه با آن‌ها مقایسه می‌شود، بالاتر است (گوگل ترندز، که انواع همگانی‌ترِ کلمات محبوب را در قالب عبارات جست‌وجوشده ردگیری می‌کند، پترسون را با اختلاف بسیار زیاد در رتبۀ اول قرار می‌دهد).

در دهۀ ۸۰ میلادی که پینکر اندیشمند جوانی بود، بیشتر به‌خاطرِ دریافت‌هایی شهرت داشت که از فراگیری زبان و شناخت بصری ارائه می‌داد تا به‌خاطر تمایلش به غرق‌شدن در مناقشاتی آتشین در بابِ جنسیت، نژاد و پیشرفت. زندگی او از اوایل دهۀ ۹۰ در دیدرس مردم قرار گرفت، زمانی که سردبیر یک مجلۀ پژوهشی به او گفت که زیبا و امروزی می‌نویسد و بهتر است سعی کند با همین سبک برای مخاطبان گسترده‌تری بنویسد. کمی بعد، او با دنیل دنت صحبت کرد، فیلسوفی که به‌تازگی از محیط دانشگاهی پا به جریان غالب نویسندگی گذاشته بود.

پینکر در مصاحبه‌ای در سال ۲۰۰۱ می‌گوید «چهل ثانیه‌ای از معاشرت با دَن نگذشته بود که تلفنش زنگ زد و جان بروکمن، مشاور ادبی‌اش، پشت خط بود». اولین نتیجۀ این آشنایی غریزۀ زبان ۷ بود، شرحی مفصل بر ماهیت زبان که در سال ۱۹۹۴ منتشر شد و بحث‌های ساده‌فهمی از زبان‌شناسی چامسکی را با نظریۀ تکامل و لطیفه‌هایی از وودی آلن در هم ترکیب کرده بود. ۲۵۰ هزار نسخه از کتاب فروش رفت. وقتی به او گفتم که حتماً تغییر یک‌باره‌اش از دانشمندی پژوهشگر به روشنفکری مطرح حسابی غافلگیرش کرده، پینکر مکثی کرد و بعد گفت «از قبلش توفیق ریچارد داکینز و استفن جِی گولد را دیده بودم، و می‌دانستم که تا آن موقع هیچ‌کس در زبان و علوم شناختی چنین کاری نکرده است، بنابراین آمادگی معروف شدن را داشتم».

بخشی از غریزۀ زبان که بیش‌ازهمه توجه‌ها را به خود جلب کرد، اتفاقاً، تندوتیزترین قسمت آن هم از آب درآمد، فصلی که نواقص گرامر قاعده‌محور را به باد انتقاد می‌گرفت. به نظر می‌رسد محبوبیت‌یافتنِ همین فصل بود که به پینکر جسارت مخالف‌خوانی داد. او در سال ۱۹۹۷ کتاب ذهن چگونه کار می‌کند۸ را منتشر کرد که، در آن، به انتقاد از چیزی پرداخت که نامش را «مدل استاندارد علوم اجتماعی» نامید، مدلی که براساس آن تربیت تقریباً همه‌کاره و طبیعت تقریباً هیچ‌کاره است.

سال بعد، تمام بلیت‌های یکی از بزرگ‌ترین سالن‌های سخنرانی لندن برای تماشای مناظرۀ پینکر دربارۀ نظریۀ کتابش فروش رفت. راوی میرچِندانی، که در دهۀ ۹۰ ناشر پینکر در انگلستان بوده و در همان زمان آثار ریچارد داوکینز را هم منتشر می‌کرده است، می‌گوید «در بین دانشگاهیانی که فرصتی برای صحبت در برابر مخاطب انبوه پیدا می‌کنند، کمتر کسی است که به این شکل از این فرصت به نفع خود استفاده کند». پیش از شروع مناظره، روزنامه‌نگاری از پینکر دربارۀ برخوردش با عرف‌های دانشگاهی پرسید. پینکر، درحالی‌که ادای شلیک با مسلسل را درمی‌آورد، جواب داد «به گمانم همه را به صف می‌کنم و به رگبار می‌بندم».

تا زمان انتشار کتاب لوح سپید۹ در سال ۲۰۰۲، پینکر کارش را بر حمله به سه چیز معطوف کرده بود که آن‌ها را از جزم‌اندیشی‌های اصلی «نهاد فکری حاکم» بر دانشگاه‌ها و رسانه‌ها می‌دانست:چیزی تحت عنوان سرشت انسان وجود ندارد، ذهن ما به‌نوعی از جسم ما جداست، و آدم‌ها عاری از بدی به دنیا می‌آیند.

درمقابل، او معتقد بود که برخی خصلت‌های خاص به‌طور همگانی خصلت‌های انسانی هستند، ذهن سیستم پردازش اطلاعات است که در سخت‌افزار منحصربه‌فرد مغز کار می‌کند و هرقدر هم که توان خوب‌بودن را داشته باشیم، بنیان وضع بشر -به الهام از گفتۀ تامس هابز، فیلسوف سیاسی محبوبش- چیزی نیست جز جنگ همه علیه همه.

اولین کتاب‌های پرفروش پینکر آن‌چنان که باید از سوی نقدنویسان و دانشگاهیان، به‌خصوص در جناح چپ، قدر ندیدند، چراکه این گروه‌ها بیم داشتند تفاسیر علمیِ مناقشه‌برانگیزِ پینکر پیامد‌های سیاسی ناخوشایندی داشته باشد. اما نقطه‌عطف واقعی حرفۀ او در سال ۲۰۰۷ و با پرسشی ساده از راه رسید: «شما به چیزی خوش‌بین هستید؟».

این پرسش بخشی از گردهمایی سالانۀ وب‌سایتِ اِج، با مدیریت نمایندۀ ادبی پینکر یعنی بروکمن، بود. پاسخ ۶۷۸ کلمه‌ای پینکر این بود که خشونت در طول تاریخ بشر کاهش یافته است، استدلالی که، پس از آن، طی چهار سال در کتاب ۶۹۶صفحه‌ایِ فرشتگان محافظ وجود ما به بسط و گسترش آن پرداخت. پینکر در این کتاب نوشته است «بخش عمده‌ای از فرهنگ فکریِ ما را بیزاری از این اعتراف تشکیل داده است که تمدن، مدرنیته و جامعۀ غربی می‌توانند خوبی‌هایی هم داشته باشند».

پینکر، تقریباً در همان برهه‌ای که دربارۀ خشونت پژوهش می‌کرد، به‌تدریج نقش ویژه‌ا‌ی برای خود در حیات جمعی قائل می‌شد -نه‌فقط در مقام مبیّن خوش‌قریحۀ علم، یا حتی منتقد عرف‌های فکری، بلکه به‌عنوان کسی که می‌توانست در برابر به‌حماقت‌کشاندنِ گفتمان عمومی بایستد. پینکر به تایمز چنین گفته است: «افشا کردم که مدافع عقل و عینیت هستم». نتیجۀ اصلی این افشاگری اینک روشنگری بود، که در توصیفش برای من می‌گوید که این کتاب «نظریۀ همه‌چیز، یا تقریباً همه‌چیز، یا دست‌کم خیلی چیزها» است.

او در این کتاب اظهار می‌کند که روشنگری به‌همراه لیبرالیسم سه ارزش اساسیِ عقل، علم و انسان‌گرایی را پدید آورده است، و این ارزش‌ها به پیشرفت‌های عمده‌ای در وضع بشر انجامیده‌اند که او در نمودارهایش ترسیم می‌کند. این پیشرفت‌ها نه صرفاً مادی که اخلاقی هم بودند، چراکه افراد، به‌تدریج، دایرۀ دغدغه‌های اخلاقی خود را گسترش داده و آن را از خانواده، قبیله، ملیت یا گونۀ خود فراتر بردند. خودش می‌گوید این همسرش بوده که او را مجاب کرده این ارزش‌ها «شایستۀ توجه و دفاع» هستند.

از زمان انتشار اینک روشنگری در اوایل سال ۲۰۱۸، پینکر به‌شکلی تقریباً بی‌وقفه با کسانی در ستیز بوده است که آن‌ها را دشمنان فکریِ بی‌شمار خود می‌پندارد؛ آن‌ها عبارت‌اند از روشنفکران («روشنفکران از پیشرفت بیزارند»)، ترقی‌خواهان («روشنفکرانی که خودشان را «ترقی‌خواه» می‌دانند درواقع از «ترقی» متنفرند»)، و دانشگاه‌های مملو از روشنفکران ترقی‌خواه («فرهنگ تک‌بعدی چپیِ خفقان‌آور»).

او، علاوه بر این‌ها، گروه‌های دیگری را نیز هدف قرار داده است: پسامدرنیسم («تاریک‌اندیشیِ سرکشانه، نسبی‌گرایی جزمی، و نزاکت سیاسی کُشنده»)، شاخه‌ای از جنبش زیست‌محیطی که از اَل گور۱۰گرفته تا یونابامبر۱۱ را در بر گرفته («ایدئولوژی شبه‌مذهبی ... آلوده به مردم‌گریزی)، سیاست‌های هویتی معاصر («دشمن عقل و ارزش‌های روشنگرانه»)، و بسیاری از کسانی که «از ابزار‌های مفهومی لازم برای اطمینان از وقوع‌یافتن یا نیافتن پیشرفت محروم‌اند». در این کشمکش‌ها، پینکر گاهی خودش را مخالف‌خوانی جلوه می‌دهد که در دریای ناعقلانیت تک افتاده. پیش از این در جایی نوشته است استدلال‌هایی که «از نظر خودم کاملاً معقول و از نظر باقی آدم‌ها شدیداً پرمناقشه‌اند داستان همیشگی زندگی من» هستند.

تابستان ۲۰۲۱، به پراوینس‌تاون در شمال کیپ‌کاد سفر کردم تا از نزدیک شاهد عادت‌های فکری مردی باشم که به باور برخی یکی از تأثیرگذارترین متفکران عصر ماست. صبح یک روز گرم در آغاز فصل گردشگری به مقصد رسیدم، و وقتی پینکر به دنبالم آمد، سقف اتومبیل ولووی کروکی‌اش را جمع کرده بود.

پراوینس‌تاون از گذشته‌های دور تفریحگاهی تابستانی بوده است، به‌خصوص برای افرادی که گرایش‌های جنسی متفاوتی دارند؛ یک‌جور بهشت لیبرال -که، در آن، تجارت با خودْ حقوق فردی می‌آورد و حقوق فردی یک فنجان کاپوچینو- که پینکر آن را می‌پرستد. جشن‌های چهارم ژوئیه روز قبل تمام شده بود، و بوتیک‌ها و کافه‌های خیابان اصلی با پرچم‌های آمریکا و بنر‌های رنگین‌کمانی تزئین شده بودند. مردان با دمپایی و بدن‌های آفتاب‌سوخته کنار آب دوچرخه‌سواری می‌کردند.

پینکر خود اذعان دارد که دورنمای بی‌دغدغۀ این دنیای بی‌دغدغه هر آن ممکن است او را فریفتۀ خود کند. خودش می‌گوید چارۀ آن داشتنِ ذهنیت تجربی است. او در کتاب عقلانیت اشاره می‌کند که در سال ۲۰۱۹، پس از اولین حملۀ کوسه‌ها در ماساچوست در ۸۰ سال اخیر، شهر‌های بالا و پایین کیپ‌کاد بر روی اقدامات هشداردهنده و کنترلی برای مقابله با کوسه‌ها سرمایه‌گذاری‌های هنگفتی کردند، این در حالی است که تصادفات رانندگی در این منطقه هر سال ۱۵ تا ۲۰ نفر را می‌کشد و «ارتقای کم‌هزینۀ علائم رانندگی، موانع و قوانین ترافیکی می‌تواند، فقط با بخشی از آن مبلغ، جان‌های بسیار بیشتری را نجات دهد».

این دیدگاه آماری نسبت به جان آدم‌ها سبب شده که برخی تصور کنند او آدم بی‌احساسی است، که نیست. او عاشق راک کلاسیک است، می‌گوید ژانر سینمایی موردعلاقه‌اش فیلمِ کنسرت‌ها یا مستند‌هایی دربارۀ موسیقی راک است، و «آخرین والس»، اثری دربارۀ گروهی کانادایی به نام بَند، را دست‌کم ۱۲ بار دیده است. او عکاس مشتاق منظره و حیات وحش هم هست. مادرش، رزالین، به من می‌گوید «او از دنیا همین‌طوری که هست حظ وافر می‌برد».

پینکر تدریس روان‌شناسی تجربی را در اواسط دهۀ ۷۰ میلادی آغاز کرده، و وقت‌گذراندن با او کمی شبیه به نشستن در کلاس درآمدی بر روان‌شناسی است که او در ۲۵ سال گذشته، هر سال در هاروارد، و پیش از آن در ام‌آی‌تی، تدریس کرده است. مهم نیست موضوع صحبت چه باشد، در هر حال، او برای توضیحش به سراغ نظریه یا پژوهش کلی‌تری می‌رود، چیز‌هایی مثل همگانی‌بودن حالات چهره، ریشه‌های جذابیت جسمی، ابهت اخلاقی چامسکی نزد مردم یا علت راه‌راه بودنِ گورخرها.

او دوست دارد دنیا را به نیرو‌ها یا گرایش‌های متضاد تقسیم کند: نوشته است که امروزه دو فرهنگ فکری اصلی، دو جهان‌بینیِ سیاسی بنیادی، دو نوع انحطاط‌گرایی، دو جور بدبینی، دو جنبه از شادکامی، دو راه برای کسب خواسته‌هایمان از دیگران، دو راه برای ارزیابی پیشرفت دنیا، و دو نوع سیاست‌زدگیِ زایل‌کنندۀ منطق وجود دارد.

وقتی جلوی یک اغذیه‌فروشی در شهر کوچک ترورو ایستادیم تا ساندویچ سفارش بدهیم، بحث پژوهشی از دهۀ ۸۰ را پیش کشید که آدم‌های گیاه‌خوار را به دو دسته تقسیم کرده بود، آن‌هایی که به دلایل اخلاقی از گوشت پرهیز می‌کنند، و آن‌هایی که به‌خاطر سلامتی این کار را می‌کنند.

پینکر، که ساندویچ بوقلمون دودی با پنیر مونستِر سفارش داده بود، خودش را «نیمه‌گیاه‌خوار» توصیف کرد و فکر می‌کرد به‌لحاظ اخلاقی بهتر است گوشت نخورد (او به مونوکل، مجلۀ ثروتمندان بلندپرواز، می‌گوید اگر می‌توانست آخرین غذای عمرش را انتخاب کند، دوست داشت در رستوران استیکِ پیتر لوگر در بروکلین استیک دنده، آبجو و یک بطری سن پلِگرینو سفارش بدهد).

ساندویچمان را در ایوان طبقۀ بالای منزلش خوردیم. صحبتمان از فروش کتاب‌هایش (سرانۀ بالاتر در انگلستان نسبت به ایالات‌متحده) شروع شد و به ترس نامعقول آدم‌ها از انرژی هسته‌ای («چرنوبیل تقریباً همان‌قدر آدم کُشت که هر روز انتشار گاز‌های زغال‌سنگ می‌کشد».) و بعد به وودی آلن («می‌شود این روز‌ها از وودی آلن حرف زد؟ فکر می‌کنم می‌شود از وودی آلن حرف زد. به یک دلیل، اینکه بی‌تردید بی‌گناه است».) کشیده شد. بعد، پینکر اتاق مطالعه‌اش را نشانم داد، جایی که تکه پارچۀ بزرگی به رنگ ماهوت سبز از سقف آویزان شده بود.

وقتی همه‌گیری ویروس کرونا دانشگاه را تعطیل کرد، او به کیپ‌کاد آمده و کلاس درآمدی بر روان‌شناسی‌اش را آنلاین برگزار کرده است. می‌گوید «اسلاید‌ها را روی پردۀ سبز می‌انداختم، این‌طور می‌توانستم مثل کارشناس‌های هواشناسی به آن‌ها اشاره کنم». او خودش را چنین توصیف کرده: «یک مدرس-خندانندۀ امروزی، با نکته‌های تیتروار، شوخی‌های بُرش بِلتی۲۱ و زرق‌وبرق صوتی‌تصویری». روی قفسه‌ای در همان نزدیکی کیسۀ کوچکی قرار داشت که پر از سوسک مصنوعی و مدفوع پلاستیکی مارپیچی سگ بود. می‌گوید «برای تدریس انزجار لازمشان دارم».

پینکر فقط شومَن علمی نیست، او با کمال میل یک خوکچۀ هندی هم هست. خودش اعتراف می‌کند که از این خودافشاگری خجالت‌زده نیست. او تصویر ام‌آرآیِ برش سهمیِ مغزش را در وب‌سایت خود منتشر کرده، ژنوم خود را هم توالی‌یابی کرده و نتیجه را همراه با سوابق پزشکی‌اش (سرطان سلول‌های پایه‌ای پوست در سال ۱۹۹۵؛ تیروئید هاشیموتو در سال ۲۰۱۰، گروه خون: اُ مثبت) در فضای مجازی منتشر کرده است.

براساس آزمایش‌های ژنتیک که در سال ۲۰۱۲ منتشر شد، بخش زیادی از دی‌ان‌ایِ او با دی‌ان‌ایِ دوست قدیمی‌اش، آلن درشویتز -استاد حقوق دانشگاه هاروارد و وکیل مدافع ترامپ در دادگاه استیضاح- و دیوید بروکس -ستون‌نویس محافظه‌کار نیویورک تایمز که در جهان‌بینی هم اشتراکات بسیاری با او دارد-مشترک است.

من و پینکر، پس از اینکه گشتی در خانه زدیم، لباس پوشیدیم تا به دوچرخه‌سواری برویم. می‌گوید «دوست دارم تند برانم». او دوچرخه‌ای چندهزار دلاری سوار می‌شود که بدنۀ کربنی دارد و آن را، دست دوم، از ای‌بِی خریده است. تا سال‌ها عادت داشته هر چیزی را که روی دوچرخه می‌گذاشته وزن کند، حتی بطری آبش را. خودش می‌گوید «واقعاَ وسواس فکری‌عملی بود، چون همان‌طور که می‌دانیم، در بحث سرعت، قوانین ایرودینامیک عامل بسیار مؤثرتری هستند تا وزن». پیش از آمدنِ اپلیکیشن‌های مسیریابی جی‌پی‌اس، مسیرش را روی نقشه اندازه می‌گرفته و آمار دوچرخه‌سواری‌هایش را در دفتری ثبت می‌کرده است. او هنوز هم هر روز صبح خودش را وزن می‌کند.

وقتی داشتیم با دوچرخه از گاراژ خانه‌اش بیرون می‌آمدیم، پینکر به‌شوخی گفت «شدیم دو تا گنده‌بکِ لباس‌تنگ» ۱۳. من اضافه کردم که «عجیب» هم هستیم (منظورم از «عجیب» اصطلاحی بود که جوزف هنریک، دارای کرسی استادی زیست‌شناسی تکاملی دانشگاه هاروارد، و چندی از همکارانش به افراد غربیِ تحصیل‌کردۀ مدرن، ثروتمند و دمکرات نسبت داده‌اند۱۴. هنریک و همکارانش دانشمندانِ رفتاری را، به‌خاطر انتشار پی‌درپی «ادعا‌های بزرگ دربارۀ روان‌شناسی و رفتار انسان» براساس نمونه‌هایی صِرف از جوامع «عجیب»، نکوهش می‌کنند).

قبل از اینکه از شیب جلوی گاراژ پایین بیاید، جواب داد «راست می‌گویی».

بعدازظهر همان روز، من و پینکر به دو گورستان در دو طرف کلیسایی رسیدیم که حالا به «سالن اجتماعات ترورو» تبدیل شده بود، جایی که پینکر قرار بود هفتۀ آینده دربارۀ کتاب عقلانیت سخنرانی کند. در یکی از قبرستان‌ها هرم سنگی ساده‌ای بود که به یادِ ۵۷ ماهیگیرِ جان‌باختۀ شهر در تندبادِ سال ۱۸۴۱ بنا شده بود. بسیاری دیگر از گور‌های قدیمی قبر کودکان بود. پینکر در اینک روشنگری می‌نویسد که مرگ‌ومیر کودکان، از قرن نوزدهم به بعد و در دنیای توسعه‌یافته، صد برابر کاهش یافته است. زمانی، در گورستان دیگری در بالای جاده، از سنگ قبرِ پدری با پسر پنج‌ساله‌اش عکس گرفته است. روی سنگ قبر نوشته بود «ای مرگ!‌ای شیوای مطلق! چه خوب نشانمان می‌دهی/ که ما آفریدگان عاشق به کدامین خاک گور دل خواهیم بست». پینکر دربارۀ قبر‌ها می‌گوید «این برش‌های زندگی را لازم داری تا خاطرجمع شوی که داده‌ها اشتباه نمی‌گویند».

از دیدگاه پینکری، داستان خانوادۀ خودِ او داستان روند‌های فزایندۀ مدرنیته است. او در سال ۱۹۵۴ در مونترال در منطقۀ پناهندگان یهودی به دنیا آمد. مادربزرگ مادری‌اش در سال ۱۹۰۳ از شورش کیشینِف، مولداوی امروزی، جان سالم به در برده بود؛ تمام اعضای خانوادۀ مادربزرگ پدری‌اش هم در هولوکاست از بین رفته بودند. پدرش در مونترال در وضعیتی زندگی می‌کرد که پینکر آن را «سخت‌ترین شکل تنگدستی مهاجران» توصیف می‌کند.

سرانجام، چند تن از مردان نسلِ قبل از پینکر کسب‌وکار پررونقی راه می‌اندازند. پینکر این‌طور نوشته است که «جد اندر جدِ من خاخام نبوده‌اند (برعکس آنچه شمار عجیب و فراوانی از یهودیان ادعا می‌کنند)، بلکه همگی سازنده و فروشندۀ دستکش، کراوات، قطعات خودرو و لباس زنانه بودند؛ من با این باور بزرگ شدم که خدا یهودیان را برای روشنی‌افکندن بر ملت‌ها آفریده است، و غیریهودیان را هم برای این ساخته که کسی باشد که اجناس یهودیان را بخرد».

رزالین به یاد می‌آورَد که مربی مهدکودک پسرش روزی به او گفته که پینکر «باهوش‌ترین بچه‌ای است که تابه‌حال در کلاسش داشته» و ادامه می‌دهد «آمدم خانه و برای شوهرم تعریف کردم، گفتم 'آدم باورش نمی‌شود'. تا آن موقع حتی فکرش را هم نکرده بودم». پینکر در کودکی از اول تا آخر دایرة‌المعارف را خواند. وقتی بزرگ‌تر شد دیدگاهش نسبت به جهان تحت‌تأثیر جنگ سرد و نابسامانی‌های داخلی دهۀ ۶۰ قرار گرفت. او قبلا گفته است که اولین رویداد تاریخی‌ای که می‌تواند به خاطر بیاورد بحران موشکی کوبا در سال ۱۹۶۲ است، و هنوز هم می‌تواند وحشتی را که موقع شنیدن آژیر آزمایشی حملۀ هوایی از رادیو تجربه می‌کرد حس کند.

مونترال به‌لحاظ سیاسی دوران پرتنشی را می‌گذرانْد -یک نهضت ملی‌گرای چپِ مبارز برای احقاق حقوق فرانسوی‎زبانان کبِک دست به تحرکاتی زده بود- و بحث‌هایی پیرامون آن در خانوادۀ پینکر درمی‌گرفت که معمولاً سؤالات بنیادینی را برمی‌انگیخت. بحث‌هایی بود دربارۀ اینکه انسان‌ها ذاتاً پست‌اند یا نجیب، یا اگر به حال خود رها شوند، آیا به ورطۀ آنارشیسم خشونت‌آمیز می‌افتند یا خود را در آرمان‌شهر کمونالیسم سامان می‌دهند. پینکر در صحبت با من می‌گوید که در این بحث‌ها شرکت می‌کرده، اما پارتیزان واقعی نبوده است. می‌گوید «شاید خیلی از مردم دربارۀ خودشان بگویند که 'آن موقع شیفتۀ مارکس، راند، مائو و دیگران بوده‌ام'. ولی من هیچ‌وقت ایدئولوگ نبودم».

پینکر در لوح سپید، احتمالاً برای تأثیرگذاری بیشتر، داستان نسبتاً متفاوتی تعریف می‌کند. او می‌نویسد «اوایل نوجوانی‌ام در کانادای مفتخر به صلح و آرامش در دهۀ رمانتیک ۶۰، هوادار سرسخت آنارشیسم باکونین۱۵ بودم. والدینم می‌گفتند اگر دولت اسلحه را زمین بگذارد و تسلیم شود، قیامت به پا خواهد شد و من با خنده از کنار حرف‌هایشان می‌گذشتم. پیش‌بینی‌هایمان ساعت ۸ صبحِ هفتم اکتبر ۱۹۶۹ در رقابت با هم محک خوردند، همان روزی که پلیس مونترال اعتصاب کرد. تا ساعت یازده و بیست دقیقۀ صبح، اولین بانک سرقت شد. تا ظهر، بیشتر مغازه‌های مرکز شهر از ترس غارت‌شدن تعطیل کردند. ظرف چند ساعت دیگر، راننده‌تاکسی‌ها یک گاراژ خدمات لیموزین را که در جلب مسافران فرودگاه رقیبشان بود آتش زدند، یک تک‌تیرانداز از روی پشت‌بام مأمور پلیسی را کُشت، شورشی‌ها به‌زور وارد چندین هتل و رستوران شده بودند و پزشکی در خانه‌اش، در حومۀ شهر، زورگیری را کشته بود».

پینکر چنین نتیجه می‌گیرد: «این آزمون عملیِ سرنوشت‌ساز تمام عقاید سیاسی من را از هم پاشاند (و طعم زندگی دانشمندی را به من چشاند). اما، تقریباً برخلاف داستانی که پینکر از شورش غرایز سیاه بشری می‌گوید، برایان پالمر، مورخ کانادایی، به من می‌گوید که بخش زیادی از این خشونت ناشی از نارضایتی‌های سیاسی اقلیت کبِک‌نشین بود و کسب‌وکار‌های انگلیسی‌زبان را هدف گرفته بود، مثل خدمات اجارۀ لیموزین که از عنایت ویژۀ مقامات شهری برخوردار بود. آن «تک‌تیرانداز» که به‌طرف جمعیت شلیک کرد از محافظان امنیتی شرکت خدمات لیموزین بود.

در سال ۱۹۷۶، وقتی تنور جنگ سرد هنوز داغ بود، پینکر تحصیلات تکمیلی خود را در دانشکدۀ روان‌شناسی هاروارد آغاز کرد. او تحصیلاتش را تا بورس تحصیلیِ فوق‌دکتری در دانشگاه ام‌آی‌تی ادامه داد، و در سال ۱۹۸۲، در گروه آموزشیِ مغز و علوم شناختی همین دانشگاه مشغول به تدریس شد. به نظر می‌رسد دیدگاه‌های پینکر نسبت به زمانه‌ای که در آن بزرگ شده بود و تا جایگاه دانشمندی در آن تحصیل کرده بود همچنان با او مانده است. او در فرشتگان محافظ با رسم نمودار نشان می‌دهد که آمار قتل در دهۀ ۶۰ میلادی بالا رفته و تا یک نسل ادامه یافته است. حین صحبت‌هایمان می‌گوید این مسئله به دلیلِ «محرومیت افسارگسیخته» در آن دهه بوده است.

پینکر با ارجاع به نظریه‌های تاریخی نوربرت الیاسِ جامعه‌شناس، که از آثارش در کتاب فرشتگان محافظ نیز تأثیر گرفته بود، می‌گوید «دهۀ ۶۰ عقب‌گردی موضعی و موقت در فرایند متمدن‌شدن بود. اگر از قواعد بورژوا نافرمانی کنید، با خشونت قلدرمآبانۀ شدیدی مواجه خواهید شد، و در دهۀ ۱۹۶۰ همین نگرشِ بورژوا نسبت به خانوادۀ هسته‌ای بود که به‌خاطرش بسیار تحقیر شدیم».

پینکر همواره به دنبال همگانی‌ها بوده است -ساختار بنیادین زبان که در همۀ زبان‌ها مشترک است، رفتار‌هایی که در همۀ فرهنگ‌ها وجود دارد، خصلت‌هایی که در همۀ ذهن‌ها مشترک است. به بیان او، حتی تاریخ هم درس‌های مشترکی از طبیعت بشر را آشکار می‌کند، طبیعتی که شرایط اقتصادی و سیاسی خاصش از آن زدوده شده و حالا وجهی تمثیلی یافته است.

فردای دوچرخه‌سواری‌مان، همراه با پینکر از سنگ‌چین کوتاهی با پیچک‌های سمی پراکنده‌اش پایین رفتیم و با قایق کایاکِ دونفره وارد رودخانۀ کوچک پامت شدیم. قبل از ترک اتاق اجاره‌ای‌ام، فراموش کرده بودم لباس مناسب گردش بپوشم، به همین خاطر شلوارک کهنۀ پینکر را پوشیده بودم. از دهانۀ رودخانه فاصلۀ چندانی نداشتیم، جایی که در آن از گلدستین خواستگاری کرده بود و وصیت کرده بود خاکسترش را هم در آنجا پخش کنند. چند سال پیش، طوفان سهمگینی در بالادست آب شور را درنوردیده بود و اکثر جانداران ساکن در آن را کشته بود. حالا که داشتیم در میان گذرگاه‌های پر از نی و علفش پارو می‌زدیم، به نظر می‌آمد قورباغه‌هایی در اطرافمان جست‌وخیز می‌کنند. پینکر با ذوق گفت «برگشته‌اند!». سرِ یکی از پیچ‌های بازِ رودخانه توقف کردیم تا بتواند از قورباغه‌ای عکس بگیرد و برای همسرش بفرستد. اینجا دنیا سبز و سرشار از زندگی بود. یاد یکی از جملات سردستیِ اینک روشنگری افتادم: «همه چیز عالی است».

همه‌چیز، قطعاً، عالی نیست. پینکر هم این را می‌داند، اما بسیاری از منتقدانش معتقدند که او شدت وخامت اوضاع را درک نکرده است. داده‌های او نشان می‌دهد که بسیاری از چیز‌های بد، از فقر جهانی گرفته تا نژادپرستی و جنسیت‌زدگی کاهش یافته‌اند، اما درون‌مایۀ پرتکرار همۀ این انتقادات این است که داده‌هایش همیشه هم دقیق نیستند (دو مورخ، فیلیپ دُوایِر و مارک میکاله، این داده‌ها را «به‌طرز تکان‌دهنده‌ای بنجُل» خطاب کرده‌اند). پینکر سعی کرده در دفاعیۀ ۱۰هزار کلمه‌ای‌اش از اینک روشنگری در نشریۀ دست راستیِ کوئیلت به برخی از این منتقدان پاسخ بدهد.

منتقدان می‌گویند مشکل وخیم‌تر این است که پینکر ایمان دارد داده‌ها می‌توانند حقیقت را افشا کنند. آن‌ها معتقدند که بله، خیلی خوب می‌شد اگر می‌توانستیم صرفاً به داده‌ها تکیه کنیم، اما داده‌ها در هر موقعیتی تفسیرپذیرند و فرق می‌کند که چه اطلاعاتی، چطور و با چه هدفی گردآوری شده‌اند. این مشکلی است که پینکر در اینک روشنگری به آن اعتراف می‌کند، اما هرگز قدمی برای حل آن برنمی‌دارد. گیلهات، کارشناس تاریخ فکری، می‌گوید «نه‌فقط در فکت‌های او، که حتی اگر در منابع خود او هم عمیق شوید، می‌بینید که همه‌شان کاملاً ایدئولوژیک هستند».

بسیاری از منتقدان هم اعتقاد دارند که بی‌رحمانه است که از مردم بخواهیم خود را نقاط دادۀ خطی با روند صعودی تصور کنند، به‌ویژه، اگر دست بر قضا در زمرۀ افراد بی‌شماری باشند که روند‌ها تأثیری در بهبود اوضاعشان نداشته‌اند. دیگران می‌گویند با مشوقانِ وضع موجود به‌ندرت پیشرفتی حاصل می‌شود، پیشرفت با تندرو‌هایی حاصل می‌شود که علیه مقامات بالا صف‌آرایی می‌کنند. بسیاری اشاره می‌کنند که، فارغ از اینکه داده‌ها چه نشان می‌دهند، اینکه دنیا چقدر بهتر شده واقعاً اهمیتی ندارد، مسئلۀ مهم‌تر این است که هنوز برای بهترشدن جا دارد.

آسایش خیال نسبی پینکر بابت وضع موجود پای او را به بحث‌هایی باز کرده که از جلد کتاب‌هایش فراتر می‌روند. بار‌ها گفته است که «حساب و کتاب حاشیه‌هایش را به‌دقت در دست دارد»، اما گویا در سال‌های اخیر حاشیه از او پیشی گرفته است. دیدگاه‌های او تاکنون عصبانیت عدۀ زیادی را برانگیخته، مثل وقتی که می‌گوید «افرادی که به راست آلترناتیو گرویده‌اند، معمولاً، بسیار باهوش و بسیار فرهیخته هستند»؛ یا وقتی دربارۀ پژوهش تاسکیگی، که در آن بیش‌از صد مرد فقیر آفریقایی‌آمریکایی به دلیل درمان‌نشدن سفلیس و عوارض مرتبط با آن جان باختند، می‌نویسد «فقط تک‌شکستی در جلوگیری از آسیب‌دیدن چند دَه نفر بوده است»؛ یا وقتی، به قولِ نامۀ سرگشاده‌ای که توسط صد‌ها دانش‌آموختۀ فوق لیسانس و بیش‌از ۱۸۰ تن از استادان رشتۀ زبان‌شناسی امضا شده، «صدای کسانی را که از خشونت نژادی و جنسیتی رنج می‌برند خاموش می‌کند».

بعد از آن، عکس‌هایی از او پخش شد که، در محافل عمومی، در کنار جفری اپستینِ سرمایه‌دار بود، ازجمله پس از محکومیت اپستین در سال ۲۰۰۸ به جُرم تعرض جنسی به دختری زیر ۱۸ سال. بعد معلوم شد که پینکر به دوست خود، آلن درشویتز، هم کمک کرده بوده است تا بتواند قانون را تفسیر کند و از آن در دفاع از اتهامات اپستین در پروندۀ سوءاستفادۀ جنسی در سال ۲۰۰۷ بهره بگیرد، در همان سالی که پینکر و درشویتز به‌طور مشترک مشغولِ تدریس روان‌شناسی ۱۰۰۲: اخلاق و تابو بودند. جسیکا کنتلون، استاد روان‌شناسی دانشگاه کارنِگی مِلون، به من می‌گوید «او تلویحاً این پیام را می‌رساند که در رشتۀ ما مردانی که از زنان سوءاستفاده می‌کنند پذیرفته‌شده هستند» (پینکر می‌گوید از اینکه به درشویتز کمک کرده تا از اپستین دفاع کند پشیمان است).

بسیاری از منتقدان مدعی‌اند که اظهارنظر‌های اخیر پینکر بخشی از سابقۀ دیرین نظرات و رفتار‌هایی است که، به‌شکل خطرناکی، به نقطه‌نظرات شبه‌علمی یا منزجرکننده تنه می‌زند. یک نمونه‌اش اینکه: مالکوم گلَدوِل پینکر را به‌خاطر رجوع به اطلاعات بلاگری به نام استیو سِیلر بازخواست می‌کند. گلدول می‌گوید سیلر «احتمالاً، بیش از هر چیز، به این دلیل معروف است که سیاه‌پوستان را به‌لحاظ فکری پایین‌تر از سفیدپوستان می‌داند».

آنجلا ساینی، روزنامه‌نگار علم و نویسندۀ کتاب نژاد برتر: بازگشت نژادپرستی علمی۱۶، می‌گوید «از نظر عدۀ بسیاری، اشتیاق پینکر به پروبال‌دادن به کار راست‌گرایان افراطی و معتقدان به برتری سفیدپوستان کاملاً مردود است». وقتی این انتقادات را با پینکر در میان می‌گذارم، آن را مغلطۀ «گناه هم‌باوری» می‌داند، یعنی صِرف اینکه بر دیدگاه‌های سیلر و دیگران ایراداتی وارد است دلیل نمی‌شود که اطلاعاتشان بد باشد. پینکر نژادپرستی را محکوم کرده است -به من می‌گوید که نژادپرستی «نه‌فقط نادرست بلکه ابهانه است» -، اما اثر سیلر را در کتابی تدوینی در سال ۲۰۰۴ گنجانده است، و مرور مثبت سیلر دربارۀ فرشتگان محافظ را، در کنار نظرات بسیاری دیگر، در وب‌سایت خود منتشر کرده است.

پینکر فکت را به فرضیه ترجیح می‌دهد، اما هرازگاهی فرضیات او سبب می‌شوند تا شتاب‌زده از کنار فکت‌ها بگذرد. در سال ۲۰۱۳، پس از اینکه کالین مک‌گین به آزار جنسی دختری دانشجو متهم شد، پینکر در ابتدا از او دفاع کرد و اعمال مک‌گین را «چیزی در حد ردوبدل‌کردن شوخی جنسی» دانست. اما، پس از آنکه از شواهد جرم او مطلع شد، نظرش را اصلاح کرد. پینکر می‌گوید شکی نیست که کار مک‌گین پذیرفتنی نیست، اما هنوز هم معتقد است چنین مجازاتی حقش نیست (مک‌گین از سِمتش استعفا داد، هرچند مشخص نیست که دقیقاً تحت چه شرایطی این کار را کرده است).

مک‌گین بعد‌ها مذبوحانه تلاش کرد مؤسسۀ مشاورۀ اخلاق کسب‌وکار راه‌اندازی کند، و پینکر و گلدستین را به‌عنوان مشاور استخدام کرد. پینکر به من می‌گوید «من و ربکا تقریباً مطمئن بودیم که چیزی از آن مؤسسه درنمی‌آید. اساساً خواستیم لطفی به او کرده باشیم، یک جور ژست دوستی بی‌ثمر».

وقتی دربارۀ اپستین، سیلر، مک‌گین و چند نفر دیگر از او سؤال کردم، در ایمیلی برایم نوشت «بسته به اینکه تو و سردبیرت چقدر اهل شوخی باشید، جواب من به اینکه پرسیده‌ای 'معروف‌بودن جنبۀ منفی‌ای هم دارد؟ ' این است: بله. روزنامه‌نگار‌ها از تو می‌خواهند توضیح بدهی که چرا، از بین هزاران نفری که طی چندین دهه با آن‌ها تعامل داشته‌ای، با چند نفر که کار غلطی کرده‌اند 'همدست' بوده‌ای». قبلاً راجع به انتقادات مختلفی که می‌شنود برایم گفته بود «همان‌قدری که فکرش را می‌کنی ناخوشایند است، اما من حقیقتاً تمام تلاشم را می‌کنم. در قالب یکی از مراحلِ مجموعه راهبرد‌های مدیریتِ استرس تحلیلشان می‌کنم -قبل از خواب نه، بیشتر در هواپیما که همین‌جوری‌اش هم حالم خراب است».

بااین‌همه، نهایتاً پینکر چنین انتقاداتی را بخشی از کار روشنفکر سرشناس می‌داند. از قسمت دوم فیلم «پدرخوانده» نقل‌قولی می‌آورد و می‌گوید «این کاری است که ما خودمان انتخاب کردیم، مردم به من حمله می‌کنند، من هم به آن‌ها».

درست است که حاشیه‌سازی‌های پینکر هر روز بیشتر می‌شود، اما دلیلش این نیست که دیدگاه اولیۀ او نسبت به جهان عوض شده است. این جهان است که عوض شده. همان دفاع از سرمایه‌داری و لیبرال دمکراسی که به بخش عمدۀ اینک روشنگری روح دمیده است، در مقیاس کوچک‌تر، در لوح سپید هم به چشم می‌خورد، با اینکه در فاصلۀ انتشار این کتاب وقایعی مثل بحران اقتصادی، بحران مهاجران، جنگ‌های بی‌پایان در افغانستان و عراق، ظهور رسانه‌های اجتماعی، پوپولیسم اقتدارگرایانه، و گزارش‌های هشدارآمیز فزاینده از سوی «هیئت بین دولتی تغییر اقلیم» نیز رخ داده‌اند. هم‌زمان، حدوداً طی ده سال گذشته، افراد متنوع‌تری وارد محیط آکادمیک و گفتمان عمومی شده‌اند و عقاید پذیرفته‌شدۀ قبلی را به چالش کشیده‌اند. به گفتۀ ساینی «تسویه‌حساب عظیمی در جریان است».

دشوار است که تازه‌ترین کتاب پینکر، یعنی عقلانیت، را که انواع سوگیری‌های شناختی را برای خواننده‌اش شرح می‌دهد در حکم پاسخی به منتقدانش ندانیم، به‌ویژه، پاسخ به آن گروهی که از «ابزار مفهومی لازم برای اطمینان از وقوع‌یافتن یا نیافتن پیشرفت» محروم‌اند. پینکر در اینک روشنگری برنامه‌های «سوگیری‌زداییِ شناختی» را به‌عنوان بخشی از راهبرد مقابله با نبودِ عقلانیت در جهان توصیه می‌کند؛ کتاب عقلانیت مانند واحد اصلی یک برنامۀ تحصیلی است. پینکر گاهی به‌طور ضمنی اشاره می‌کند که اگر همۀ افراد توان تعقل درست را داشتند، در این صورت، بحث‌های سیاسی بی‌پایان دیگر تا این حد حیات جمعیِ ما را به خود مشغول نمی‌کردند. عوض آنکه خود را غرق در کشمکش کنیم، باید با جدیت به‌دنبال حل مسئله باشیم. ساینی می‌گوید «فکر می‌کنم مسئله‌ای که بیشتر افراد با پینکر دارند این است که گاهی به نظر می‌رسد او، به‌عنوان کسی که در حوزۀ سوگیری‌های افراد و نبود عقلانیت و منطق در آن‌ها ید طولایی دارد، گاهی از تردید در عقلانیت و سوگیری‌های خودش اندکی اکراه دارد».

روش‌های پینکر گاهی اوقات بدبینانه به نظر می‌رسند، اما من هرگز ذره‌ای در خلوص او شک نکردم. او با منتقدان چپ خود در این موافق است که ما در لحظۀ پرمخاطره‌ای زندگی می‌کنیم که، در آن، پیشرفت‌هایی که انسان با هدف به‌زیستی خود برایشان به‌سختی جنگیده با تهدید مواجه شده‌اند. او دائماً اظهار می‌کند که مبارزۀ سیاسی علیه راستِ ترامپیست، اقتدارگرا و توطئه‌چین در اولویت است. اما به نظر می‌رسد که مبارزۀ فرهنگی و ایدئولوژیک علیه «ووک-ایسم» ۱۷، جنبش چپ‌گرای تسخیر وال استریت، [گروه موسیقی]رِیج اگیست دِ ماشین چپ‌گرا، شورش علیه انقراض-این جنبش‌های بدبینانه و مخرب» بیشترِ انرژی هیجانی او را به خود اختصاص می‌دهد.

از نظر او، تلقی بسیاری از گروه‌های چپ از دنیا این است: نزاعی با حاصل‌جمع صفر۱۸ برای کسب برتری در میان گروه‌های نژادی، قومیتی و جنسیتی. او همچنین باور دارد که افراطی‌کاری‌های چپ، تا حدی، در جنون خطرناک جناح راست مقصرند. می‌گوید «برعکسِ بسیاری از دانشگاهیان، من واقعاً دوستان لیبرتارین و محافظه‌کاری دارم. گاهی از من می‌پرسند 'چرا باید به علم آب‌وهوا اعتماد کنیم وقتی هر کسی که نظر مخالفی دارد طرد می‌شود؟ '. من دربارۀ علم آب‌وهوا با آن‌ها مخالفم، ولی در هر صورت نکتۀ خوبی است».

پینکر برای مبارزه با این مسئله به هیئت مدیرۀ بیش‌از شش سازمان پیوسته است که مدعی‌اند خود را وقف ارتقای آزادی بیان کرده‌اند. وقتی چندتایی از آن‌ها را نام بردم تا ببینم او در کدامشان عضویت دارد، حرفم را قطع کرد و گفت «در هیئت مدیرۀ همه‌شان هستم!». بعد ادامه داد «دلیل اهمیت فراوان این سازمان‌ها این است که بخش عمدۀ سرکوب از جانب عدۀ اندکی از کنشگران است.

درست است که آن‌ها اکثریت نیستند، اما اقلیتِ تندرو می‌تواند به رژیمی سرکوبگر بدل شود». او ادامه می‌دهد که در فرشتگان محافظ دربارۀ این دینامیک «مارپیچ سکوت» نوشته است، پدیده‌ای که به دستگیری جادوگرها، تفتیش عقاید، انقلاب فرانسه، استالینیسم و آلمان نازی انجامیده است. علاوه‌براین، پینکر آنچه را که ورشکستگیِ فکری اصول ووک می‌پندارد با قصۀ عامیانۀ «لباس جدید پادشاه» مقایسه می‌کند. می‌گوید «باید پسربچه‌ای پیدا شود و این را بگوید».

صبح آخرین روزی که در کیپ‌کاد بودم، پراوینس‌تاون را قدم‌زنان طی کردم تا به اسکله‌ای برسم که می‌خواستیم با قایق مسافربری از آنجا به بوستون برویم. وقتی در صفِ قایق منتظر او ایستاده بودم، یک مرد و دوست‌پسرش نامزدی‌شان را به دوستان خود اعلام کردند و بعد شوخی کردند که فقط به این خاطر چنین تصمیمی گرفته‌اند که اجازه داشته باشند از مزایای خدمات درمانی همدیگر استفاده کنند. حلقۀ اخلاقی داشت بزرگ‌تر می‌شد، اما شاید نه آن‌قدری که می‌توانست بشود.

در بوستون، پینکر آپارتمان مشترکش با گلدستین را نشانم می‌دهد، آپارتمانی بزرگ با طراحی باز که قبلاً انبار چرم بوده است. روی دیوار روبه‌روی درِ ورودی دو قاب عکس بزرگ از این زوج در کنار اوباما و همسرش آویخته شده که مربوط به سال ۲۰۱۵ است، روزی که گلدستین نشان ملی علوم انسانی را دریافت کرد. اگر جایی در دنیا باشد که فرد غربیِ تحصیل‌کرده، مدرن، ثروتمند و دمکراتی در آن پیدا بشود، همین انبار میلیون دلاری سابق با عکس‌هایی از باراک اوباما روی دیوار است.

آپارتمان پینکر گویی گلچینی از ثمرات حرفه‌ای او را در خود جای داده است. وقتی به انتهای اتاق چشم می‌دوزم، چشمم به پرتره‌ای تقریباً قدی از او می‌افتد که دارد کتاب می‌خواند. روی دیوار دیگری کاریکاتوری از اوست که اولین بار در نیویورک ریویو آو بوکس منتشر شد. نقاشی کوچکی از چهره‌اش به‌شکلی سرسری روی طاقچۀ کم‌ارتفاعی قرار داده شده. غرق در فکر می‌گوید «یکی از چیز‌هایی که وقتی معروف می‌شوی برایت اتفاق می‌افتد این است که مردم پرتره‌ات را برایت می‌فرستند». کنار پرتره، دستۀ کوچکی از ترجمه‌های تازۀ اینک روشنگری روی هم جمع شده بودند -ایتالیایی، ژاپنی، مجاری.

یک جامجله‌ایِ شیشه‌ای مثل یک مجسمه درست وسط آپارتمان ایستاده بود، در فضای مردۀ بین اتاق مطالعه و اتاق نشیمن؛ و تقریباً هم‌قدِ خود پینکر بود. روی طبقات زیگزاگی‌اش نشریاتی به چشم می‌خورد که برخی‌شان متعلق به یک دهۀ پیش بودند و روی جلدشان عکس خودش یا گلدستین چاپ شده بود. بعداً به‌شوخی می‌گوید «چیز‌های روی قفسه اساساً چیز‌هایی است که نه می‌توانیم دور بیندازیمشان، نه طوری‌اند که بخواهیم در تخت‌خواب بخوانیمشان». دلیل موفقیتْ خودِ موفقیت است؛ و گواهِ اینکه رویکرد پینکر به جهان به کارش آمده همه‌جا جلوی چشممان بود. گفتم «سلبریتی‌ها عجیب‌وغریب‌اند». پوزخندی زد که «بله، همین‌طورند».

من و پینکر قرار گذاشته بودیم برای دیدن دفترش به هاروارد برویم، از زمان شروع همه‌گیری، یعنی حدود یک سال و نیم پیش پا به دفترش نگذاشته است. قبل از اینکه راه بیفتیم، از او اجازه خواستم تا نگاهی به چکمه‌های کابوییِ چرم سوسمارش بیندازم. آن‌ها را چرم‌سازیِ افسانه‌ایِ لی میلر سفارشی برایش دوخته بود (از دوست پینکر، جری کوینِ زیست‌شناس، شنیده بودم که «می‌گوید چکمۀ کابویی دوست دارد، چون تنها راهی است که یک مرد می‌تواند پاشنه‌بلند بپوشد و از مؤاخذه جان سالم به در ببرد. گمانم چرم خزندگان را بیشتر از همه دوست داشته باشد»). پینکر چکمه را نشانم می‌دهد، اما ترجیح می‌دهد کفش‌های راحتی رانندگی‌اش را بپوشد که لوئیز، پسر نیکولای سارکوزی، برایش طراحی کرده و پینکر مدل تبلیغاتی اوست.

کمی قبل‌تر، پینکر تکه بتن نقاشی‌شده‌ای را که به اندازۀ توپ فوتبال آمریکایی است از روی قفسه برمی‌دارد و می‌گوید «تکه‌ای از دیوار برلین است». پدرش چند هفته بعد از فروپاشی دیوار برلین برای سفری کاری به آلمان رفته بود و این تکه از دیوار را هم با خودش آورده بود. پینکر سوغاتی را سر جایش می‌گذارد، طوری که تکه سنگ مثل ورقی پاره‌شده از کتاب به نظر می‌رسد. پینکر بعداً، با اوقات تلخی، اما با خوش‌رویی، می‌گوید «سرِ آن لیبرالیسم خوبِ قدیم چه بلایی آمد؟ چه کسی می‌خواهد قدم پیش بگذارد و از این باور دفاع کند که پیشرفت‌های تدریجیِ مبتنی بر دانش، مبتنی بر گسترش برابری، مبتنی بر لیبرال دمکراسی چیز خوبی است؟ کجا هستند آن تظاهرات، کجا هستند آن مردمی که برای لیبرال دمکراسی مُشت گره می‌کردند؟ چه کسی می‌خواهد واقعاً چیز خوبی درباره‌اش بگوید؟».

پی‌نوشت‌ها:

• این مطلب را الکس بلسدل نوشته و در تاریخ ۲۸ سپتامبر ۲۰۲۱ با عنوان «Pinker's Progress: the Celebrity Scientist at the Centre of the Culture Wars» در وب‌سایت گاردین منتشر شده است؛ و برای نخستین‌بار با عنوان «همه چیز عالی است، فقط کمی بهترش کنید» در بیست‌ودومین شمارۀ فصلنامۀ ترجمان علوم انسانی با ترجمۀ نسیم حسینی منتشر شده است. وب سایت ترجمان آن را در تاریخ ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۱با همان عنوان منتشر کرده است.

•• الکس بلسدل (Alex Blasdel) نویسنده و ویراستار اهل لندن است. نوشته‌های او عمدتاً در گاردین منتشر می‌شود.

[۱]Rationality
[۲]The Better Angels of Our Nature
[۳]شهری در سوئیس که محل برگزاری مجمع جهانی اقتصاد است [مترجم].
[۴]Enlightenment Now
[۵]Evita
[۶]Freakonomics
[۷]The Language Instinct
[۸]How the Mind Works
[۹]The Blank Slate
[۱۰]Al Gore معاون رئیس‌جمهور سابق ایالات‌متحده و فعال محیط‌زیست و دارندۀ جایزۀ صلح نوبل به‌خاطر اقداماتش در حوزۀ تغییرات اقلیمی [مترجم].
[۱۱]Unabomber با نام اصلی تئودور کزینسکی، کسانی را که، به باور خودش، به محیط‌زیست آسیب می‌زدند به قتل می‌رساند [مترجم].
[۱۲]به سبک شوخی کمدین‌هایی اشاره دارد که در منطقۀ تفریحی برش بلت (Borscht Belt) به اجرای برنامه می‌پرداختند، شوخی‌های این افراد تند و بی‌وقفه بود و کمدین‌ها معمولاً خودشان را در آن‌ها دست می‌انداختند [مترجم].
[۱۳]واژۀ به‌کاررفته در متن Mamil است که کوته‌نوشت عبارت Middle-aged man in lycra است و ترجمۀ تحت‌اللفظی آن «مردان میان‌سال با لباسی از جنس لاکرا» است. اما، به‌طور دقیق‌تر، به مردان میان‌سالی اطلاق می‌شود که عاشق دوچرخه‌های حرفه‌ای و گران‌قیمت هستند و لباس‌های دوچرخه‌سواری حرفه‌ای می‌پوشند که معمولاً تنگ و چسبان‌اند [مترجم].
[۱۴]واژۀ موردنظر در متن اصلی Weird است که کوته‌نوشت این پنج واژه است: Western, educated, industrialized, rich, democratic [مترجم].
[۱۵]میخائیل باکونین از بنیان‌گذاران آنارشیسم جمعی است. او براساس آنارشیسم جمعی خواهان پایان‌دادن به سلطۀ دولت و مالکیت خصوصی بر ابزار تولید است [مترجم].
[۱۶]Superior: The Return of Race Science
[۱۷]woke-ism واژۀ woke برگرفته از wake انگلیسی و به معنای «بیدار» است. «ووک» اصطلاحی سیاسی است که به آگاهی مردم دربارۀ مسائل مربوط به عدالت اجتماعی و نژادپرستی اشاره دارد [مترجم].
[۱۸]وضعیتی که سود یک طرف معادلِ همان میزان زیان برای طرف دیگر است [مترجم].

۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید